Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
ای عاشقان پیمانهها پر خون کنید
وز خون دل چون لالهها رخسارهها گلگون کنید آمد یکی آتشسوار بیرون جهید از این حصار
تا بر دمد خورشید نو شب را ز خود بیرون کنید + شعر: هوشنگ ابتهاج صدای استاد...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
هشت سال صبر کردیم تا شب ۲۳ خرداد خیابانهایمان را پس بگیریم. این شادی ۲۳ خرداد هشت سال پیش بود که دقیقن همان روز با هشت سال تاخیر ما را به خیابانها رساند. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر...
هشت سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر میزنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ میخورد. متاسفم که رایمون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
۸ سال پیش ساعت پنج صبح ۲۳ خرداد متن زیر را نوشتم و با ناامیدی خوابیدم: برای ثبت در تاریخ مینویسم. دارم دیوانه میشوم. ساعت پنج صبح است و هوا روشن شده. نتیجهها به طرز احمقانهای نشاندهندهی تقلب است. در...
آتش داعش که همیشه به اختیار بود. دیروز فرمان به اختیار بودن داعش وطنی هم صادر شد. افسوس بر ما که در زمانهای زندگی میکنیم که ابلهان گوی سبقت میربایند و با بصیرتی مثالزدنی مقابل رای ۲۴ میلیون میایستند....
همه چیز آنقدر واضح است که هر تکراری بیهوده به نظر میرسد. من هم مثل همهی شما روز جمعه رای سبزم را به نام روحانی به صندوق میاندازم. از این راه دور هنوز هر روز اخبار را پیگیری میکنم...
هیچ روزی بهتر از یک سهشنبهی ۱۱ آوریل نیست تا من صندوقخانه را به شما معرفی کنم. نه فقط به خاطر اینکه که عدد ۱۱ را دوست دارم بیشتر به خاطر هوای بهاری و آفتاب دلنشین امروز و شاید...
همهی روزهای اول عید آنچنان برای من گذشت که انگار دیروز بود لحظهی سال تحویل به دوربین خیره شده بودم. دو هفته گذشت اما باز هم دلم هوای گفتن عید شما مبارک دارد. هر روزی که در قلبمان جاودانه...
بعضی روزها میآیند که فراموش نشوند و در حافظهی جمعی ما بمانند برای همیشه. مثل روز بازی ایران استرالیا آن هشتم آذر دوست داشتنی سال ۷۶. بعضی روزها به ما یادآوری میکنند. که از کجا آمدهایم و چه داریم....
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند آن...
بعد از هجده سال دوباره ترک مورد علاقهام را پخش کردم. سال ۷۷ بود که این را هر روز صبح گوش میدادیم. در حقیقت با صدای جادوییاش از خواب بیدار میشدیم و مینشستیم پای تست و درس. سالهای خاکستری...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
همه چیز مثل برق و باد میگذرد. یکهو وسط زندگی خودت را پیدا میکنی تنها. آنقدر تنها که حتا جلوی آینه هم آشنایی نمیبینی. تقدیرت اینطور است گویا. ثانیههای ساکت زیر سقف خانهات را رج میزنی بلوزی کاموایی میبافی...
همه چیز بدون هیچ پیشزمینهای شروع شد. یک روز اردیبهشتی کلاس سوم راهنمایی. تکلیفمان نوشتن جمله با صفت موصوفهایی بود که یک روز یکشنبهی کسلکننده آقای کیانی با لباسهای موقر و خندهی مهربانش برایمان تعیین کرده بود. آخرین عصر...
وقتی بیدار میشی که چایت یخ کرده و سالهای زیادی گذشته. هیچ معجون تلخی چارهی این درد نیست. به خودت که بیایی دیگر موهای سفیدت رازی با خودشان دارند. احساس شعبدهباز پیری را داری که دستمالهای سفیدش در کلاه...
سالها سال بعد، در عصر یک روز یکشنبه ساعت چند دقیقه از هفت گذشته بود که فیلم تمام روزهای دور از جلوی چشمانم گذشت. چشمانم را بستم و گذاشتم صدای آهستهی ثانیهها مرا با خود ببرند. در عرض چند...
همراه باد آمده ام در نخستین روز تابستان باد مرا با خود خواهد برد در آخرین روز پاییز + عباس کیارستمی + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: درخت زیتون. آردو تونجبویاجیان + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است،...
بعضی روزها را مثل یک عکس قدیمی باید روی طاقچه گذاشت تا یادمان نرود. هر چند وقت گردَش را بگیری و نگاهی کنی و دوباره قلبت مثل همان لحظه ریتم بگیرد. روزهایی مثل ۲۵ خرداد هشتاد و هشت. + با...
دلخوشیهای دنیا کم است. بازنده این بازی خواهیم بود اگر با همین دلخوشیهای کوچک روزمان را نسازیم. مثل یک مستی کوتاه سرت را گیج میکنند و میروند پیکارشان. حالا که سرمان گرم است بیایید لذتش را ببریم که به زودی...
وقتی گوشهایمان عادت کرده که از ایران اخبار سیاه از دهان مشتی جاهل بشنویم شاید بهترین خبر این چند وقت همین قدمهای آهستهی اصغر فرهادی و بازیگرانش روی فرش قرمز کن بود در حالیکه دلشدگان شجریان پخش میشد. چه...
آفتاب روی سنگفرش حیاط دراز کشیده بود و باد لای شاخههای ضخیم چنارها گم میشد. درست ساعت ۱۱:۱۱ دقیقه بود یا شاید شبیه به این. داشتم فکر میکردم و خاطرات رنگ پریدهام هیچکدام به خط نمیشدند. برای خودشان اینطرف...
کتاب شازده کوچولو در چنین روزی سال ۱۹۴۳ برای اولین بار منتشر شد. یکی از بهترین کارهای تمام عمرم خریدن این کتاب از کتابفروشی شکسپیر و شرکا در پاریس بود. لذت کوچک و بیانتهایی که هیچگاه فراموشش نمیکنم حتا...
همیشه از زمان عقب بودم. یعنی قرار نبود به این زودی بهار شود. روزهای آخر اسفند آنقدر زود میگذرند که فکرش را هم نمیکنی مخصوصا اگر کنار تقویم ایران نباشی. یک دفعه میبینی همه برای عید آماده میشوند. امسال...
روز جهانی زن مبارک. عکس: گوهر عشقی، که در برابرش خیلی احساس کوچک بودن و ضعف میکنم. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: خداهای برابر. شهرزاد سپانلو + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
بذر هویتمان را ۲۲ خرداد ۸۸ کاشتیم. ۷ اسفند ۹۴ قبل از بهار شکوفه زد. مبارکمان باشد این حال خوش. ماییم که از بادهی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که...
ما همیشه در بزنگاههای مهم تاریخ با هم بودیم. فقط خواستم خواهش کنم فردا رای بدید. با رای ندادن و خانه نشستن فرصت را از دست خواهیم داد. همانطور که خانوادهی آقای کروبی و دختران میرحسین چنین خواهند کرد. دوباره...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
آدمیزاد تاریخ مصرف دارد. تمام میشود یکی زودتر یکی دیرتر. یکی در هجده سالگی یکی در نود سالگی. گاهی روحش تمام میشود و جسمش ادامه میدهد زندگی مسخرهی بی هویتش را. شرافتش را میفروشد و بقیهی عمر را دریوزگی...
چهار سال است دارند میجنگند و نزدیک به دویست و پنجاه هزار کشته دادهاند. دویست و پنجاه هزار. نه کسی برایشان های و هوی کرد نه عکس پروفایلش را تغییر داد. داعش پالمیرا را تخریب کرد و بسیاری دیگر از...
خیلی ساده لال شدم. قبل از اینکه صدایم یک ماه و اندی در نیاید هیچ فکرش را نمیکردم آدمیزاد به این سادگی لال شود و از درون شروع به پیر شدن کند. خیلی سریع مثل بخار شدن آب دریاها....
راستش را بخواهید باید از یه سری از آدمها ترسید. من هم میترسم. درکشان نمیکنم و سطحی بودنشان آزارم میدهد. حالا عکسهای هالووینشان تمام شده حتمن دارند رنگهای صورتشان را پاک میکنند. نمیفهمم چه نیرویی میتواند آدم بزرگها را اینطور...
درست سهشنبهی هفته پیش بود. پانزده سپتامبر نازنین. ده سالی که گذشت برای من باور نکردنی است. هفتهی پیش خودم فکر میکردم خیلی تاریخ مهمی خواهد بود اما بعدتر به این نتیجه رسیدم خیلی چیزها اولش مهم به نظر...
سه لینک از حرفهایش حدود یک ماه است باز مانده تا یک روز عصر چایم را بریزم و بشینم پای حرفهایش. من هر چه از این مرد پیدا میکنم میخوانم و لذت میبرم. اینکه بیرودروایسی حرفهایش را پرت میکند...
شبنم عزیز نامهای پر از محبت برایم نوشت و متن کامل پستش را برای روز پدر در بلاگش گذاشت. من بی کم و کاست شما را دعوت میکنم تا این متن جادویی را بخوانید. این تنها بخش کوچکی از...
همان روزها که از ایران رفت برایش چیزی نوشته بودم. شاید ده سال پیش بود. چند ماه پیش متنی استثنایی نوشته بود برای درگذشت پدر نازنینش. آنقدر پستش را دوست داشتم که تصمیم گرفتم اینجا کلمههایش را مثل قاب...
رادیو روغن حبه انگور با طعم ماکوندو ویژه ادبیات و موسیقی لاتین منتشر شد. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: رادیو روغن حبهی انگور با طعم ماکوندو + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
خیابانها را دوباره تصرف کردیم و شهر باز هم خندید. جشن بعدی شب رفع حصر آن سه نفر. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: تهران با صدای بیبند زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره...
- پدرم از کلمهی "خاموشی" بدش میومد ... میگفت: برو اون چراغ رو راحت کن این فیلم را ببینید و لذت ببرید. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: کی سه؟ کی سه؟ روزبه رخشا + ببینید: آنونس تبلیغاتی...
شش سال پیش ساعت پنج صبح ۲۳ خرداد متن زیر را نوشتم و با ناامیدی خوابیدم: برای ثبت در تاریخ مینویسم. دارم دیوانه میشوم. ساعت پنج صبح است و هوا روشن شده. نتیجهها به طرز احمقانهای نشاندهندهی تقلب است. در...
شش سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و...
شش سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیرهی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
شش سال پیش در چنین روزهایی: به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراهها در ترافیکها حتا با ماشین کناری صحبت میکردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده...
شش سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شبهای اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغترین نقطهی تبلیغاتی تهران. در شهرهای دیگر هم کارناوالهای جوانان به نفع کاندیداها تا پاسی...
شش سال پیش در چنین روزهایی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر میخندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبانهای سبز، سنجاق سینههای رنگارنگ، میدانهای شلوغ و...
این عکس را نگاه کردم و بستم. دوباره باز کردم و نگاهشان کردم. تکتک آدمهای قاب را. چشمهای پر از خنده و لبهای شادشان را دلهای کوچکی که مثل قلب گنجشک ذوق دارند. همهی اینها از پشت لنز معلوم است....
آرام و بیصدا در میزند. بیاجازهات وارد میشود و چتر سیاهش را روی روز آفتابیات میگیرد. ساده تلخ و حقیقی است مرگ. دوست نداری راجع بهش فکر کنی تا اینکه ابر سیاهش را روی خورشید نزدیکانت بگیرد. به عکسش...
حالا فرض کنیم که هیچ کس دیگر نه در بلاگش مینویسد و نه کسی میخواند. همه چمباتمه زدهاند جلوی فیس بوکشان و اخبار زرد و کثیف میخوانند و لذت میبرند. حرفهای صد من یک غاز. نوشتههایی که هفتهی دیگر دو...
نمیدانم نوروز این غم را کجایش پنهان کرده که هیچ وقت نه تمام میشود نه کم میشود. از وقتی که یک پسر بچهی کوچک بودم موقع سال تحویل این بغض را داشتم و هنوز هم حسش همان است که بود....
همهی ما این سالها داغهای بسیار به دل داشتهایم. خون به جگر با دهان تفزده از تلخی روزگار بیابانهای زیادی را گِز کردهایم و رفتهایم و رفتهایم چون نسیم تا پیام گوَن را به شکوفهها به باران برسانیم. همیشه فکر...
وقتی که پایت را برای زندگی بیرون گذاشتی هر چه روزها بگذرند بیشتر متوجه دنیای جدید اطرافت میشوی. اولین چیزی که حواست را جمع میکند اسکناسهای زیبا و تمیز یورو یا دلار هست که برای خرید هر چیزی باید قیمتش...
اول: آدمیزاد گاهی فکر میکند اصحاب کهف از غار درآمدهاند و به خانههایشان اینترنت وصل کردهاند و مغزهای خالیشان را به وب جهانی وصل کردهاند. این ایرانیهای عجیب غریب برای من فرقی با اصحاب کهف ندارند. هر چند وقت...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
در هر دو سوی خیابان نادری، زیر آسمان لاجوردیِ تیرهی سر شب، چراغهای برق آویزان از سیمها و چراغهای توریِ نفتیِ وِزوِزکنان پیادهروها را روشن کرده بودند. زیر چراغها، دکاندارها میوههای تازهی فصل و انواع و اقسام شیرینیها را...
اول. متن تسلیت استاد شجریان: به خانواده، دوستان و دوستداران مرتضى پاشایى تسليت ميگويم و به جمع سوگواران بدرقه كنندهاش عميقا احترام میگذارم. دوم. متن بالا حساب همهی آنها را که قهوه به دست خیلی از مردم شهر خودشان...
خیلی راحت میشود پی برد نه خدایی وجود دارد و نه قضاوتی در پایان کار. نازنینترین انسانها راحت پر میکشند و منفورترین جانیها نود سال عقربههای ساعت را از چرخیدن بیزار میکنند و تازه شش ماه به لولههای آی...
صحیفه نور جلد شش، صفحه ۲۷۳: ما علاوه بر اینکه زندگی مادی شما را میخواهیم مرفه بشود، زندگی معنوی شما را هم میخواهیم مرفه باشد. شما به معنویات احتیاج دارید. معنویات ما را بردند اینها. دلخوش نباشید که مسکن...
دو راه بیشتر ندارید. یا صورت خود را هم بکشید و صفحه را ببندید یا اینکه خوب به این نگاه خیره شوید و دردش را بفهمید. حتا آنهایی که بیرون از ایران زندگی میکنند از زهر اخبار تلخ داخل در...
خیلی وقتها که دارم با زبان فرنگی با اهالی این شهر صحبت میکنم یک دفعه همه چیز برایم میایستد. آدمها با دهان باز، لورا و یوهان با فنجان دستشان در حال نوشیدن قهوهشان، سیمون در حالیکه سعی میکند اتفاقات مهمانی...
مهمترین قسمت هر چیز، هر داستان، هر اتفاق، روح آن است. روح یک صندلی، روح یک بلوز آبی تیره با راههای سفید برفی، روح یک اتفاق دوست داشتنی که انگار همین دیروز افتاده اما سالها از آن میگذرد. خیلی راحت...
هشتم سپتامبر ۲۰۱۴ به من یادآوری میکند که ۹ سال است در این صفحهی زرد با گل و مرغهای قجری مینویسم. خودم هم باورم نمیشود. هنوز با جزییات شب شانزده شهریور ۸۴ را یادم هست. زمان مثل باد میگذرد و...
راستش را بخواهید من از کشوری آمدهام که آدمها یک طور دیگری هستند. عدهی زیادی نخبه دانشگاهی در زنداناند و عدهی زیادی با پروندههای قضایی اختلاس راست راست در خیابان راه میروند. خب این چیزها ممکن است در هر کشور...
آلبوم زیبای عکسهای هدی رستمی در سایت iranianstoday منتشر شد. لذتش را ببرید. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین رویایی در فیسبوک...
همهی ما مراسم تشییع زیاد دیدهایم. نمیدانم این چه ژنی است در خون ما که عادت و علاقه به هرج و مرج و شلوغی دارد. عکسهای مراسم سیمین بهبهانی را نگاه کنید. هیچ مراسمی را ندیدهام که ایرانیان کاری را...
خونهی ما دورِ دورِ، پشت کوههای صبورِ پشت دشتهای طلایی، پشت صحراهای خالی خونهی ماست اونور آب، اونور موجهای بیتاب پشت جنگلهای سروِ، توی رویاست توی یه خواب پشت اقیانوسِ آبی، پشت باغهای گلابی اونور باغهای انگور، پشت کندوهای...
برای پسرعموهای ماهی فروش، محمد، زکریا، احد و محمد که دیروز قبل از فرود موشکها برای آخرین بار در ساحل غزه با هم و برای همیشه بازی کردند. For Mohammed Baker -aged 9 Ahed Baker -aged 10 Zakaria Baker...
چند ماه پیش وقتی به یکی از دوستانم گغتم من محصولات ساخت اسراییل را نمیخرم با نگاه عاقل اندر سفیه سرش را عقب برد و گفت: چرا؟ خودش راه سادهتر را انتخاب کرده بود. فرو کردن سر در برف و...
راستش را بخواهی باختن هم آداب دارد. سکوت میخواهد و شعور. کمی حس هم دردی، حس داشتن یک غم مشترک بین همه. باختن داستان خودش را دارد، داستانی که نه ساده است نه پیش پا افتاده که هر کس و...
از این قرار است که خیلی وقتها فکر میکنی بازی تمام شد و تو باختهای. خیلی وقتها آخر خط را با گوشت و پوستت حس میکنی. سالها میگذرد و میبینی همان روزها بهترین تجربهها را دشت کردی و پلهای شد...
در زندگی هر انسان روزهایی هست که هیچ وقت فراموش نمیشوند حتا اگر آلزایمر بگیری. روزهایی که برایت انگار همین دیروزند. همین پشت این لحظهای که گذشت. سرت را برمیگردانی تا ببینی، صداها را میشنوی و دلت همان حسی را...
راستش را بخواهید سه روز پیش میخواستم کلیپ هپی ایران را برای دوستان فرنگیام بفرستم. اینجا سوالهای عجیب غریب از آدم میکنند. پرشیا کجاست اصلن؟ شما بیابان ندارید در کشورتون؟ از شتر استفاده میکنید؟ زنها پوشیه و برقع دارند؟ مردها...
ما یواشکی زیر بمباران سالهای جنگ زیر راه پلهها پناه گرفته بودیم. یواشکی بزرگ شدیم توی کوچههای تف زده با دوچرخهی قدیمی برادر بزرگتر یا توپ دولایه همبازیهای همغصه. بعدتر یواشکی جین میپوشیدیم که میانهی دههی هفتاد شلوار جین نماد...
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند آن...
به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدمها که میخواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن داراییهای کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند....
سالها سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی ایستاده بود که قرار بود تیربارانش کنند، بعد از ظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشفِ یخ برده بود. Many years later, as...
هر طرف سرت را میچرخانی عکس سری همخوان شده طناب دور گردنش. چند روز است این عکس مهمان ناخوانده همه سایتهای ایرانی است. فکر میکردم که خود این عکس چقدر تبلیغ خشونت است؟ در حالیکه متن عکس در مورد بخشش...
بعضی آدمها نقش زبالههای متحرک را خوب بازی میکنند. تنها فرقشان این است که احتمالن بوی تعفن نمیدهند چون عطرهای خوبی با شیشههای عجیب و غریب به خودشان میزنند. در نتیجه به هر کس رسیدیم و دیدیم چه بوی خوبی...
سالهای زیادی را تحویل کردهایم بدون اینکه تغییری یا تحولی در روحمان یا فکرمان اتفاق بیفتد. همان انسانهای دیروزی بودهایم. خودمان را خانهتکانی نکردهایم که هیچ، سنگینی غبار همهی این سالها را هم به دوش کشیدهایم. شما هم اگر تصمیم...
متن زیر توسط خوانندگان سرزمین رویایی برای من فرستاده شده است. نوشته من نیست. دوستش داشتم و خواستم مفهوم زیبایش را با شما شریک شوم. در پایان مهمان من باشید با اجرای زندهی تا پایان عشق با من برقص....
گاهی وقتها دوستان آدمیزاد برایش اندازهی شمعدانیهای قرمز کنار باغچه نازنین و محترم میشوند. پ.ن. برای آقای الف و خانم ه + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: Je Crois Entendre Encore, دیوید گیلمور + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر...
باید اشکهای زیادی در سکوت سرازیر شوند … یکی از خوانندگان سرزمین رویایی داستان همهی جادهها و عصرها و حرفها را با صدای خودش برایمان خوانده است. شما هم اگر دوست داشتید میتوانید هر کدام از پستهای سرزمین رویایی را...
برف نو، برف نو، سلام، سلام بنشین، خوش نشستهای بر بام. پاکی آوردهای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگیست این ایام. راه شومیست میزند مطرب تلخواری است میچکد در جام اشکواری است میکشد لبخند ننگواری ست میتراشد...
باید اشکهای زیادی در سکوت سرازیر شوند چایهای زیادی را تلخ و سرد سرکشید باید جادههای خلوت زیادی را تنها رانندگی کرد، ساعتهای زیادی تنهایی فکر کرد، باید روزهای زیادی را بیهوده هدر داد شبهای زیادی را تا صبح...
یک عصر معمولی پاییزی بود. ساعت شش و یازده دقیقه فهمیدم که من به عشقم نمیرسم. بیست و یک سالم بود. صدای صحبتهای بقیه را خیلی مبهم میتوانستم بشنوم و ناامیدانه با چشمانی خیس به پنجره خیره شده بودم. نمیدانم...
چای بعدازظهر پنجشنبه را دم کنید و صفحهی بیبیسی فارسی را در گرامافونتان بگذارید و تاریخ صد سال گذشته را بشنوید. داستان آنچه بر ایران رفته از مشروطه تا انقلاب ۱۹۷۹. هیچ لذتی بالاتر از این نیست که بنشینی...
مقابل آینه میایستی و به خودت نگاه میکنی. به چشمهایت، لبهایت، تار موهای سفیدت. با کمی شک و تردید از خودت میپرسی خب ارزشش را داشت؟ قبل از اینکه بخواهی جواب خودت را بدهی دلت میگوید: آره ارزشش را داشت....
تنها بودن آدم را بالغ میکند. رشد میکنی زیر سایهی خودت. با سکوتات، صدای دیوارها و هارمونی زندگی رفیق میشوی. بیشتر موزیک گوش میکنی، فیلم میبینی، کتاب میخوانی، با خودت حرف میزنی، با خودت دوست میشوی اصلن. بعدها میفهمی آرامش...
مامان که از مدرسه برمیگشت من باید خواب میبودم. وقتی من شیفت صبح بودم و ظهر خانه میرسیدم بهترین زمان برای شیطنت بود. این اتفاق هر چند هفته اتفاق میافتاد که شیف صبح من مصادف میشد با شیفت بعدازظهر...
برای داشتن بصیرت باید از آسمان به زمین پرتاب شده باشی یا شاید سقوط کرده باشی. باید کمی کور یا کر باشی و سکوت گورستانی صبح شنبه ۲۳ خرداد را نبینی یا شاید ببینی و خودت را به کوچه میرزا...
دوستت دارم را که گفتی کار تمام است. اقلیت میروند قاطی گروه اول و به معشوق میرسند و داستانشان قبل از یک پایان هیجانانگیز تمام میشود. اکثریت از یک عاشق بالقوه به یک موجود زندهی بیخاصیت ولی بالفعل تبدیل میشوند....
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
مرزهای باریکی هست که نه دیده میشوند و نه شنیده میشوند. فقط میتوانی حس کنی. باید شاخکهایت را تیز کنی و ساکت باشی. هیچ چیز بدرد بخوری در هیاهو و داد و فریاد حس نمیشود. مرزهایی که اگر از...
خب آدمیزاد وقتی این شور آریایی را میبیند که ملت میروند صفحهی یک نفر دیگر و فقط چون رقیب تیم کشورشان است بهش فحش میدهند دردش میآید و شاید مثل من ننگش کند. عدهای گلو پاره میکنند با فرهنگ دو...
چشمهایمان را میتوانستیم ببندیم و پشت صورت روحانی صدای میرحسین را مجسم کنیم که همان حرفها را چهار سال پیش فریاد زد. چشمهایمان را میتوانستیم ببنیدم و ببنیم قلب هیچکس را روز روشن وسط خیابان با گلوله داغ نکردند،...
در فیلمهای سینمایی صحنهای برای همهمان آشناست، آنجا که یک دلداده به پای دیگری میافتد و ازش خواهش میکند که بماند. اشک میریزد و ضجه میزند اما فایده ندارد. نمیدانم چرا اما در زندگی واقعی، شخصن هیچ وقت چنین صحنهای...
بیشتر که میگذرد پوست دلت کلفت میشود. رابطههایی که میآیند و میروند مثل قطارهای سرگردان بیمقصد. دیگر کسی نمیتواند لبانت را از بغض بلرزاند. به همه لبخندی میزنی از سر همدردی و کلاهت را از روی میز برمیداری و راهت...
تنها تفاوت بعضی آدمها با بوفالو این است که آنها شناسنامه دارند و بوفالوها ندارند. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین رویایی در فیسبوک...
به یک جایی میرسی که نتیجهی همهی روزها و ماههای پشت سر را میبینی. همهشان مثل یک فیلم صامت از مقابل چشمت عبور میکنند. از همان ابتدا ... هیچ چیز جا نمیافتد. روز به روز و شب به شبش را...
خب آدمیزاد گاهی به خودش شک میکند. به این موجود دو پا. به اینکه چطور میتواند رفتار کند که به اوج عزت برسد یا چطور ته چاه تاریک دنیای خودش زندانی باشد. این روزها بیشتر به این فکر کردم. گاهی...
آدمبزرگهای زیادی را میبینی که گاهی تو را به بازی میگیرند. و هیچ چیز غمانگیزتر از یک تعجب ناگهانی در ساعت هشت و یازده دقیقهی شب نیست. آدمهایی که صحبت از فرندز میکنند و مثل ملاها که از صحرای کربلا...
شاید مشکل دنیا این باشد که هر کسی دلایل خاص خودش را دارد. آدمیزاد برای کارهایی که انجام میدهد احتیاج به دلیل دارد و درست کردن یک دلیل برای این موجودات کار بسیار راحتی است. کافی است چند ثانیه سکوت...
یکی از اخلاقهای عجیب من این است که هیچ وقت تاریخها یادم نمیرود. خوب میدانم پنجشنبه شب، ۱۵ شهریور ۸۴ بود که برای اولین بار رویاهایم را اینجا نوشتم. حالا که هشت سال میگذرد خودم در عجبم. تقریبن هیچ کاری...
شاید روزمرگی از همان دقیقههایی آغاز میشود که برایت مهم نیست ریشت تراشیده باشد بوی عطر خوب بدهی، شکمت بیرون نزند و بیریخت نباشی. مهم نیست کدام کفشها را بپوشی و کدام کیف را با کدام لباست هماهنگ کنی. روزهای...
روی خون پدرانشان میتوانستی حکومت کنی، روی نفسهای بریدهی این بچهها … نمیتوانی آقای اسد نمیتوانی ... بياعة الزنبق بساحة الميسات باعت خمس باقات وحدة إلي ومني إلك بس تنزلي سبع سموات ووحدة لمين.. مدري لمين بس عالأكيد مو...
اگر مثل من از طرفداران ابراهیم گلستان هستید این هفته چند مصاحبه و نوشته از ایشان منتشر شد که نباید از دست بدهید. اولی نوشتاری کوتاه برای بیبیسی، برای کسانی که با اخلاق ابراهیم گلستان آشنایند چند خط اولش...
هر حرفی گفتنی نیست. این یک حقیقت ساده است. سادگیاش یکجور بیآلایش طوری، بدون زلم زیمبو است. مثل صدای قمریها پشت پنجره، سر صبح که از خواب بلند میشوی. شاید باید خیلی دست به راه پا به راه باشیم که...
آدمبزرگها هر شب یا شب درمیان زبالههایشان را میگذارند دم در تا مامور شهرداری بیاید ببرد. آنها دوست ندارند خانهشان بو بگیرد و در تعفناش خفه شوند، اما هیچ انگیزهای برای دم در گذاشتن آشغالهای فکریشان ندارند. سرشان بو میدهد...
دیکتاتور همایونی: رژیم اسرائیل، سالها افراد را بدون محاکمه و یا بیشتر از میزان تعیین شده و حکم شده در زندانها نگه میدارد. این سادهترین اعتراف برای بر حق بودن میرحسین، غصب کردن رای مردم و زندانی کردن رییس...
باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد، که مادران سياه پوش ــ داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد ــ هنوز از سجادهها سر برنگرفتهاند احمد شاملو + گوش کنید: آخر بازی، با صدای شاملو + اگر سرزمین رویایی...
در سرزمین رویایی ما به آیدین پویا و مجتبی فکر میکنیم. چشمانمان را میبندیم چند لحظه. فقط فکر میکنیم. این تنها کاری است که از دستمان برمیآید. زوزهی باد، سرمای کوهستان و سکوت وحشتناکش را تجسم میکنیم. هیمالیا قلهای...
سوم دبستان بودم. مثل همیشه یک روز عصر بابا صدام زد و گفت: اگه مییایی که من دارم میرم خونه بیبیجان پاشو لباس بپوش. این معمولن یک پیشنهاد اغواکننده بود. اینکه برای چند ساعتی مجبور نبودم مشق بنویسم و به...
بیایید همه با هم برای سر سوزنی عقل و اندکی نور آگاهی در سر کسانی که مشتشان مقابل دوربینها برای عملیات گازانبری و باتوم زدن دانشجوها در کف خیابان باز شد و خودشان را شهردار هم میدانند دعا کنیم....
از طریق: تلخ مثل عسل 1- «ریختن تو کوی دانشگاه میگن کشته دادن ما مینیبوس گرفتیم داریم میریم؛ تو هم میای؟» ساعت 6 عصر جمعه بود، دلدل کردم که بروم خوابگاه و همپای بچهها شوم یا خودم بروم. خودم رفتم...
آدمیزاد یک هالهای دارد دور خودش. هالهی زندگی خودمانی خودش. یک سری چیزهایی که فقط خودش میداند و نه هیچکس دیگر. عبور از این هاله حکمن همان خودکشی است. به بچهی آدمیزاد که خیلی نزدیک شوی میسوزی در هالهاش. برای...
آهای … آی میدان ! این همه وقت کجا بودی؟ در تو سرودیم، در تو فرسودیم با هراسمان جنگیدیم … و نیایش کردیم متحد میمانیم، شب و روز و با تو هیچ چیز غیرممکن نیست ندای آزادی ما را...
بار و بندیلمان را ریختیم در یک فایل خروجی و راهمان را کشیدیم و رفتیم. با این ظاهر عجیب و غریب پلاس هم نتوانستم ارتباطی برقرار کنم. خوشحالم آخرین سرویسی که استفاده میکردم همین ریدر بود که آن هم از...
یادمان باشد این تازه اول راه است. این جوانههای امید را مراقبت کنیم. طولانیترین سفرها با اولین قدمها آغاز میشوند و ما تازه در تپش اولین قدم خود روی ماشینهایمان ضرب گرفتیم و رقصیدیم. یادمان باشد که روحانی ایدهآل...
اول: اگر گفتم دور ایران رو خط بکش اشتباه کردم. این اشتباه کردم را با فونت ۷۲ بخوانید. خیلی از ما عادت نداریم راحت بایستیم و بگوییم اشتباه کردیم. زمین را به زمان میدوزیم و این جمله راحت را...
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان هزار بادهی ناخورده در رگ تاک است اقبال لاهوری + آلبوم عکس: شادمانی هواداران روحانی + آلبوم عکس: کسوف آرش عاشورینیا + ببینید: بغض و سکوتی که پس از ۸ سال...
سر اومد زمستون، فقط یک چهار سالی تأخیر داشت. + گوش کنید: ورژن اول. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن دوم. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن سوم. ( ورژن رایج روزهای انتخابات) سراومد زمستون + گوش کنید: ورژن...
این روزها هرچه که باشد برگی از خاطره جمعی ماست. همه دلایل آنها که میخواهند رای بدهند و آنها که نمیخواهند در خاطرمان خواهد ماند. من با هر دو گروه احساس نزدیکی میکنم. سعی میکنم درکشان کنم. خودم رای...
چهار سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر میزنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ میخورد. متاسفم که رایمون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
چهار سال پیش در چنین روزی: برای ثبت در تاریخ مینویسم. دارم دیوانه میشوم. ساعت پنج صبح است و هوا روشن شده. نتیجهها به طرز احمقانهای نشاندهندهی تقلب است. در عرض سه ساعت ده میلیون شمردند و بعد از چهار...
چهار سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره...
چهار سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیرهی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
چهار سال پیش در چنین روزی: کروبی و موسوی با کمک هم مشت پینوکیو را مقابل چشم همه باز کردند. یکی از بیادماندنیترین شبهای بهار 88 یا حتا چهار سال اخیر. و ده دقیقهی پایانی موسوی در اعتراض به مجری...
چهار سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شبهای اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغترین نقطهی تبلیغاتی تهران. در شهرهای دیگر هم کارناوالهای جوانان به نفع کاندیداها تا پاسی از...
چهار سال پیش در چنین روزی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر میخندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبانهای سبز، سنجاق سینههای رنگارنگ، میدانهای شلوغ و...
همهی این هفتهها ساکت شدم تا دیرتر این چند خط را بنویسم. خیمهشببازی جالبی بود. هم برای کسانی که کمی سادهانگارانه فکر میکردند اینها بعد از چهار سال زندان و کشتن این همه جوان راضی میشوند که دولت را...
بعد از دو سال دوباره این پست را منتشر میکنم. من فکر میکنم شاید بهترین کاری که میشود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیهها و دیدگاههای آنها باشد. برای همین جمله به...
بابک داد شبیه چیزهایی را نوشته که من میخواستم بنویسم. به حرفهایش فکر کنید و من هم در اولین فرصت برای انتصابات خواهم نوشت. با نامزدي ناگهاني آقاي هاشمي، سئوالات فراواني پيش روي مردم قرار گرفته كه بدبختانه ما را...
نمیدانم این همه درد و مشکلات را کجاهای دلم بچینم تا قاطی هم نشوند. هرکار میکنم باز هم میریزند روی هم بر من آوار میشوند. شاید بهترین کار این باشد که اتاقهایشان را جدا کنم. کسی چه میداند، تنها که...
درخت اقاقیای روبهروی خونه ما هر سال این موقع گل میداد. این روزها در فکرم بوی کوچهمان را تجسم میکنم. امسال روبهروی پنجرهی اتاقم خبری از عطر اقیاقیا نیست اما این باعث نمیشود یادی از کوچهمان نکنم. برای آدمهای نوستالژیکی...
پیشترها زندگی نمیتوانست حالمان را بگیرد. بچهتر بودیم انگاری قویتر بودیم. بیخیالتر سرخوشتر و سربههواتر. یک سنگر بتونی داشتیم که هیچ بمبی نمیتوانست به داخلش نفوذ کند. بهش میگفتیم: خونه. خسته که میشدیم از بازیهای کوچه یا که زندگی سخت...
روزهای آخر اسفند عکسهای آریان دست به دست همخوان میشد. عکس زنی نیمه برهنه نشسته در میان سفرهی هفت سین. نشاندهندهی مادر زمین و یک کار برهنه نگاری با موضوع نوروز که شاید تا امسال نمونهای نداشته است. بعد از...
چایم را دستم گرفتم و نشستم روی صندلی با روکش بافتنی آبی اتاقم. زل زدم به تَرکهای دیوار. و فکر کردم این تَرکهای بیحوصله چند سال است روی این دیوار جا خوش کردهاند و کسی نمیگوید خرت به چند من؟...
صبح که پاشدم دلم تنگ بود. گاهی فکر میکنم از تو یک انسان رویایی ساختهام برای خودم، وگرنه این همه عاشقانه را چه کسی میتواند تحمل کند؟ حرفهایی هست که وقتی تنها هستیم با خودمان میزنیم و نمیخواهیم هیچکس ازشان...
این سبزی این بهار این دوباره شکوفههای برآمده از زمستان سیاه، مبارکمان باشد. کاش همیشه بهار بود. آسمان را سبز میکردیم و سبز بودیم. سبز میماندیم. آنطور که هیچ خزانی نمیتوانست زردمان کند. سبز را شکوفهها میشناسند و با ریتمش...
قدیمترها حتمن مامان باباها فقط به فکر فردایشان بودند. که چند تا بچه داشته باشند و صدای خنده تو خانه پر باشد. با خودشان حتمن فکر میکردند یک خانهای خواهند داشت با دیوارهای صورتی و اتاقهای بزرگ با سقفهای بلند...
دوستانی که از انتخابات صحبت میکنند از کدام انتخابات صحبت میکنند؟ من نمیفهمم. من نادانام. من حافظهام را از دست دادهام. من الله و اکبرها و اشکآورها را یادم رفته است. من سادهلوحم. من فکر میکنم هنوز وقتی موسوی و...
هفتهی پیش آرگو را دیدم. بیشتر مناسب یک پاکت پاپ کورن بود و کمی وقت زیادی برای تلف کردن. دوز هالیوودی بالا و یک برداشت سطحی. شاید متوسطترین فیلمی باشد که در این چند سال اخیر بهترین فیلم اسکار شده...
میرحسین عزیز از کنار اقیانوس آرام برایت مینویسم تا برسد به دستات در کوچهی اختر. دستبند سبزم به دست راستم هنوز بسته ست و در دلم انتظار روزی را میکشم که باز در توپخونه یا آزادی جمع بشیم. از...
بعد یادمیگیری که داستان همیشه آنطوری که تو میخواهی تمام نمیشود. یک چیزهایی این وسط هست که دست تو نیست و باید مثل بچههای خوب کنار زمین بازی بشینی و فقط نگاه کنی. ببینی آن حسی را که تو...
آهای ملت اگر یک روز برای خودتان کارهای شدید و انتصابات برگزار کردید. بعدش نظرتان به یک روانپریش نزدیک شد و بعد هموطنهای خودتان را کشتید تا او را به روی صندلی ریاست جمهور با لعاب انتخابات بنشانید، اگر...
صدای دریا یکی از عزیزترین صداهای دنیا برای من است. مثل صدای باز شدن در وقتی کسی که دوستش داری به دیدارت میآید. دیشب همینطور که کنار اقیانوسی رویایی قدم میزدم تصمیم گرفتم صدایش را ضبط کنم. دورترها صدای چند...
جدا از داستان سیاست، من به کسانی که رییسجمهوری مثل اوباما دارند حسودی میکنم. مثل خیابان خوابهای فلکزدهی دربهدر از پشت شیشه، رژهی باشکوهشان را نگاه میکنم و حسرت میخورم. گرچه تاریخی کوتاه دارند اما فرم و محتوای ادارهی کشورشان...
خب اشکال ندارد اصلن که گاهی دنیا را اینطور تار ببینیم. از پشت پرده اشک. حتا یکی از نشانههای انسانهای سالم همین توانایی خندیدن از ته دل و گریه کردن بهموقع است. یعنی اگر کسی ناتوان در انجام این...
میشود هشت ساعت در رختخواب غلت بزنی و اما باز هم خستگی بعضی کارها از تنت بیرون نمیرود. این کاملن شبیه خاطرههایی است که مثل رنگهای آبی کمرنگ نردههای خونهی مادربزرگ هنوز که هنوزه بهش چسبیدهاند. مثل بعضی حسها با...
عزیزان من، نظر من به گاو مش حسن نزدیکتر است. ( گریهی حضار) عزیزان من، شما به روح اعتقاد دارید؟ (خندهی حضار) + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین رویایی در فیسبوک...
خب گاهی وقتها باید زندگی را تار دید. از پشت پرده اشک. گاهی وقتها باید در بغل عزیزی لرزید. گاهی وقتها هم باید بغض گلویت را مثل یک داغ سوزان سوراخ کند. بعضی وقتها زندگی اینطور میشود. گاهی خودش اینطور...
این روزها هوا سرد است. فنجانی چای یا قهوه بریزید و بخزید زیر پتو. دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم سالینجر را دست بگیرید. چشمهایتان را ببندید و این دنیا را فراموش کنید. بروید در داستان و با قهرمانش...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
مهم نیست فمینیست هستی یا کمونیست، مذهبی و خشک هستی یا حتا بیخدا، گاوی فربه را میپرستی یا دیکتاتوری لاغر. وقتی روی عقایدت تعصب داشته باشی و فکر کنی تنها راه رستگاری همانی است که تو پیدایش کردی، در نهایت...
یلدا مهمان رادیو روغن حبه انگور خواهیم بود. انار و آجیل و شیرینی میخوریم دور کرسی. حافظ میخوانیم، گپ میزنیم. فردا خورشید از پشت کوههای مشرق طلوع خواهد کرد. هرچقدر هم امشب طولانی باشد. سر میآید. باور کن سر...
همهی خیابانها پر شدهاند از بانک. بانکهای جدید و بیسر و ته که مثل قارچ روییدهاند و پولهای مردم را میبلعند برای آقازادهها. هر چند قدم یک بانک یا موسسهی قرضالحسنه. پولهای جماعت را میگیرند و نزولاش را بهشان میدهند...
بابابزرگ راست میگفت. بزرگ شدن درد دارد. هر آدمی، رفیقی، در نقطهای برایت تمام میشود. بعد از آن فقط یک سوسو میماند ازش. سوسوی خاطره. فقط همین. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین...
امروز یک سال شد. من که عاشقش بودم. چرا میم کور بود و ندید؟ این زخمها … این زخمهای کاری، این دردهای بیدرمان خطرناکاند. و ما آدمیزادهایی که روزی عاشق بودیم و دلمان شکسته، خطرناکتر از همیشه ایم. ایمانمان به...
توی اتاق گرم و دنج ام با نور کم چراغ مطالعه نشستهام. مهمانها در پذیرایی هستند. همه یکباره ساکت میشوند. بعد صدای تارِ بابا بلند میشود. برایشان برگ خزان مرضیه را میزند. من با همهی وجودم گوش میکنم. فکر میکنم...
از طریق: نقشی اینجوری شنیده ام که مواد فروش ها برای اینکه آلودهات کنند. اول یک کم مخدر میدهند برای تست کردن. معمولا معنی ندارد حتی ممکن است حالت را هم بد کند. بعد از چند روز یک کام دیگر...
تنها آنها که خرمالوی آبان را خوردهاند میدانند طعم گس یعنی چه. و گاهی چقدر زندگیات گس میشود. احساس میکنم داخل یک خرمالوی بزرگ زندگی میکنم. همهی روزها از صبح تا شب مزهای را دارد که در واقع مزه نیست....
از طریق: زن روزهای ابری دیگر هیچ ترفند و شعبده بلد نبودم که نگهت دارم. و تو تمام شدی. خیلی وقت بود که تمام شده بودی. من مثل شعبده بازی که خرگوشش از کلاه بیرون نیامده، اندوهگین رفتنت را تماشا...
هشت سالم بیشتر نبود که همیشه وقتی به مغازه آقای کاویانی میرسیدم ضربان قلبم تندتر میشود. حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا یکی از ماشینهای جدید پشت ویترین را داشته باشم. از پشت شیشه نگاهشان میکردم دستهایم را دو...
گاهی، عصرها مینشینم به تو فکر میکنم. به این فاصله و بیخبری. که چطور میتوانی تحمل کنی. چطور میتوانی از عشق عبور کنی و ککات نگزد. خیلی سعی میکنم قدیمها را به یادم نیاورم. اما همه عکسهایمان مثل تابلویهای...
از طریق: زن روزهای ابری که فکر کنی داری می روی از زندگی آدم ها بیرون . آرام و بی صدا . بعد ببینی داری رانده می شوی . یک جور ظریف آرامی که وقتی حوس یک گپ کوتاه بعد...
بگذارید باران پاییزی برگهای زرد را خیس کند. شما نامجو گوش کنید. چایتان را داغ داغ سربکشید و خودتان را به دست باران بسپارید. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: نادیده رخت. محسن نامجو + اگر سرزمین رویایی برایتان...
از کلاسش زد بیرون. با بغض شروع کرد. حرفهایی که با بغض شروع میشود مثل شبنم روی برگ شبدر جادویی هستند. از تنهایی اش گله کرد. از اینکه یک عالمه حرف در دلش تلنبار شده این چند وقت. و چه...
از همین میترسم. به یه چیزی یا کسی عادت میکنی، اونوقت اون چیز یا اون کس قالت میگذاره. اون وقت دیگه چیزی برات باقی نمیمونه. میفهمی چی میخوام بگم؟ اونهایی رو که میگذارن و میرن رو دوست ندارم. اینه که...
مکسی میلیان در حالیکه با لبهی کلاهش بازی میکرد سرش را به سمت من برگرداند و با اعتماد به نفس بالایی گفت: به نظر من بهتره فراموشش کنی. آدما معمولن قدر چیزهایی رو که دارن نمیدونن. بگذار روزی برسه که...
مست که هستم، آرزو میکنم کاش او هم میبود. بعد در دلم لعنت میفرستم به شانس گندم. با خودم میگم: خب خیلی راحت میشود یکی از اینها را جایگزین او بکنم. بعد به چشمهای غریبه نگاه میکنم. هیچ کدام با...
از طریق: آوازهای رهایی نامه ابراهیم گلستان به سردبیر مجله دنیای سخن من میدانم با وصله پینه کردن اندیشههای بیریشه، یا جفت کردن یک دسته مهملات مفت، با دید نادرست و با زبان زهرپاشنده تنها گمراهی میشود آورد، تنها...
از طریق: فرصت نوشتن اگر در ششصدمين روزهاي اين حبس كشدار، خبردار مي شدم مردمي كه آن عهد را فراموش كردند و به زندگي شان چسبيدند و حقيقت را واگذاشتند؛ امروز دارند دلار 4100 توماني مي خرند و هنوز هم...
سخت است زندگی بین جماعتی که هر روز قیمت دلار را از هم میپرسند و کسی یادی از میرحسین نمیکند. همهی داستانهای خونین سه سال قبل روی طاقچه خاک میخورد. ملتی که غم نان و شکم داشته باشد، دستی به...
بغلم که کرد اشکهایش ریخت. با دست راستش چند بار زد پشتم و بعد از بالا بین کتفهایم به پایین کشید. انگار داشت خودش را تسکین میداد با این کار. بوسیدمش. سرم را پایین اندختم و گفتم خدافظ. و بعد...
سه سال است من با ناامیدی و یاس در هر بحثی، تئوری مخصوص خودم را مطرح میکنم و امروز متاسفانه عملن به جوابش رسیدم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. حدسم درست بود اینها که گلویشان را برای خلیج فارس...
این صندوقخانه را برای سرزمین رویایی درست کردم. میتوانید آنجا هم آخرین پستها را دنبال کنید. چای عصر را دم کردم شما کمی سوهان یا پولکی بیاورید. بشینیم دور حوض به صدای فواره گوش کنیم. + اگر سرزمین رویایی برایتان...
اگر به آدم بزرگها بگوييد يک خانهی قشنگ ديدم از آجر قرمز که جلو پنجرههاش غرق شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. بايد حتمن بهشان گفت يک خانهی صد ميليون تومنی ديدم تا...
خیلی خوب شد. از این بهتر دیگر نمیشود. اینکه پول نفت سر سفرهها آمد و فتنهگران فهمیدند اشتباه کردهاند. فقط شاید به جای پول نفت، لولههای نفت جای دیگری از ملت را نشانه گرفته است. ملتی که به ریال حقوق...
این روزها وسط جنگلی زندگی میکنیم که هر کسی صبح زودتر از خواب بیدار شود غرشی میکند و بقیه را میاندازد آبخنک بخورند. احساس مسافری را داری سوار بر قطاری که با سرعت به سمت دره بدون ترمز زوزهکشان میرود...
صدایش دلخوشی چندین نسل است. هفتاد و دو سالگیاش مبارک. + ویکیپدیا: محمدرضا شجریان + مصاحبه با CNN: اشکهای شجریان + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
گاهی توضیح واضحات دادن به دوستانت آنقدر چندشآور میشود که ننگم میکند جایی بنویسم. فکر میکنم به اینکه هر چند بخواهیم انکار هم کنیم تاثیر حکومت اسلامی روی افکار و فرهنگ مردم را حتا اگر دوستان جوان و اکتیو ما...
بیایید خیالبافی کنیم، رویاها تنها پناهگاه ما هستند. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
اگر تلقیتان از رادیو برنامههای مضحک صدا و سیما است، دعوتتان میکنم تا رادیو اینترنتی روغن حبهی انگور را حتا زمانی که در حال انجام کارهای روزمره هستید گوش کنید. بیشک نظرتان مثل من درمورد برنامههای رادیویی عوض خواهد...
اگر شانزده شهریور سال ۸۴ پسرکی دنیا میآمد امسال میرفت کلاس اول دبستان. و حالا سرزمین رویایی هم امروز هفت ساله شده است. بعد از ۱۶۷۳ بار نوشتن در اینجا حالا قدکشیده و فکر میکند هیچ وقت کامل نخواهد شد....
بدرقهی کسی که عاشقش هستی شبیه این است که کسی چنگ بزند به سینهات و قلبت را بیرون بکشد و تو نتوانی فریاد بزنی، روی زمین بنشینی و های های گریه کنی. در تمام لحظاتی که سعی میکنی برایش آرزوی...
آدمها هم مثل کمپوت نخودفرنگی یکویک تاریخ مصرف دارند. بعضی چهار روز، یک هفته، یک ماه، یا چند سال. بعضیها بعد از چند ساعت صحبت در جمع تاریخشان به سر میرسد و باید دیگر تحملشان کرد. عدهی زیادی بعد از...
صاحب این صفحه عاشق شبهاست. شبها بیدار است، درس میخواند، نقشه میکشد، به سقف نگاه میکند و گاهی فکر میکند کاش صبحها هم مثل شبها آرام و ساکت همهی دنیا باهات رفیق بود. شبها ساخته شدهاند تا فیلم ببیند،...
اول. عکسهای مریخ را دیدهاید؟ دو هفته پیش که منتشر شد من اول خودم را دیدم. پسرکی دوازده ساله با یک دوربین دوچشمی اسباببازی در حالیکه روی بهارخواب داشتم به آسمان نگاه میکردم. شبهای تابستانی سال ۷۱ بود فکر...
همیشه سعی کردهام تا دوستانم را از بین کسانی انتخاب کنم که یکطرفه عاشق میشوند، یکطرفه محبت میکنند، لبخند میزنند، کمک میکنند، دل میسوزانند و باز در تارترین شبهای ناامیدی یک تنه از عشق صحبت میکنند. با دل کوچکشان و...
قلبت را نگاه کردهاند؟ چطور میشود قلب یک ملت را آنژیوگرافی کرد؟ قلب ما در سیسییو با تو میتپد. شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند آن...
خب شاید تنها کاری که این دو روز کردی لایک و شیر کردن بوده، اما خیلی وقتها در زندگی به تلاشهای بیشتری علاوه بر لایک کردن نیاز هست. شاید نتونستی پتو و وسایل گرمکننده و باند و بتادین و شیرخشک...
از طریق: آق بهمن زلزله در اطراف اهر تا حالا بیشتر از ۲۰۰ نفر کشته و چند صد نفر مجروح داشته. چه آنهایی که در ایران هستند و چه آنهایی که مثل من بیرون از ایران هستن و دستشان مطلقاً...
اگر چهار تا سیاستمدار عاقل و فهمیده نداریم، چند تا ورزشکار سختکوش طلایی داریم که با کمترین امکانات و بدترین مدیریتها روی سکوی اول میایستند. دلخوشیها کم نیست. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
به یاد مردی بزرگ که در خفقان دههی شصت، شمع روشن میکرد، که در تاریکیها نترسیم و هم را گم نکنیم. ای شرقی غمگین تو مثل کوه نوری نذار خورشید مون بمیره تو مثل روز پاکی مثل دریا مغروری...
مامان هنوز عادت دارد پشت سر مسافر آب میریزد. پلهها را که پایین رسیدم دیدم چند قطره آب همهی سه طبقه را از لای نردهی پلهها طی کردهاند دارند میچکند جلوی در اصلی. احساس کردم اینها اشکهای مامان هستند، که...
گاهی وقتها دلت آنچنان میشکند که صدای خرد شدن همهی پنجرههای دنیا را در گوشهایت میشنوی. با یک دل شکسته مگر چه کارهایی میشود کرد؟ مثل کوزهی شکسته اگر بند هم بزنیاش صدای قدیم را که دیگر نمیدهد. + اگر...
قیافهاش به آنهایی میخورد که از جوانی در همین وزارتخانه کار کردهاند و کمکم کپک زدهاند. شاید سالهای آخر کارمندیاش را میگذراند. همهی مدارک مورد نیاز را جلویش گذاشتم. نمیدانم چطور فهمید اما از روی عینک رنگ و رو رفتهاش...
در جهان سوم عدهای کشته، زخمی، زندانی، اعدام، شکنجه، آواره و تبعید میشوند تا حس قدرتطلبی عدهای دیگر ارضاء شود. + بازخوانی حمله به کوی دانشگاه تهران، ١٨ تیرماه سال ١٣٧٨ + بازخوانی فاجعه کوی دانشگاه ۷۸ و ناآرامیهای...
کمی از شروع کنسرت استاد پیانوم گذشته بود که وارد سالن شدم. جا نبود. نزدیکترین صندلی به در کمترین تنبیه برای کسانی بود که وقتشناس نیستند مثل من. قطعه اول که تمام شد همه دست زدند. دوباره سالن ساکت شد...
من فکر میکنم کشور جهان سومی ایران دارد به یک باتلاق بدبو تبدیل میشود. یک گنداب قدیمی با سابقهی تاریخی اما متعفن. لطفن کسانی که سرشان را در برف کردهاند و هنوز با تاریخ دو هزار و خردهای سال قبل...
بیدار که شدیم آفتاب نبود. صبح بود بی هیچ آفتابی. غرش هولناکی در دالانهای تاریک تودرتو میپیچید و ما بیحوصله نظارهگر بودیم. هیچ بادی از سمت شمال به شهر نمیوزید و هیچ ابری قدر آن روز در دلش باران نداشت....
صدای شرشر باران نیست که تو را از خواب بیدار میکند اشکهای مرا ابرها میبارند ... ... صدای غرش رعد نیست که دلت را میلرزاند هق هق دل تنگ من است نشسته در دامن سپید تو ... ... نگاه...
غلام قامت آن لعبت قباپوشم که از محبت رویش هزار جامه قباست نمیتوانم بی او نشست یک ساعت چرا که از سر جان بر نمیتوانم خاست جمال در نظر و شوق همچنان باقی گدا اگر همه عالم بدو دهند...
ظهر بهار دارد باران میبارد. بوی اقاقیای همسایه بیرحم است. صدای گنجشکها که جشن گرفتهاند هم حال من را بهتر نمیکند. پنجره باز است. من با بهار تعارف ندارم، چند وقتی ست کف اتاق پهن است. درست همین روزها که...
جناب خزعلی: این صندوقها که میخواهید تکرای به داخلش بیاندازید هنوز بوی خون میدهد. متاسفم که ضعف حافظهی تاریخی ما نه تنها پنجاه سال گذشته که همین سه سال پیش را فراموش کرده است. پ.ن. حافظهی کوتاهمدت ماهی قرمز سی...
وقتی قهرمانها خسته باشند دیگر حرفی برای گفتن باقی نمیماند. باید سکوت کرد و به آینده خوشبین بود. آنها تمام فریادها و هوارهای ما را در همهی این سالها در قلبشان حمل میکنند. و یک روز دوباره برایشان هورا...
مشکل دنیا این است که شاید کسی مثل تو را دیگر نداشته باشد. اصلن همه چیز از آن روزی شروع میشود که فکر میکنی این با بقیه فرق دارد. چرا همیشه حقیقتها تلخاند؟ بعدازظهرهای زیادی را پشت سر گذاشتهام در...
انتخابات فرانسه تمام شد. تا هفته پیش رسانههای میلی تبلیغ میکردند که به دلیل فشار اقتصادی و رکود موجود در اروپا فرانسویها تمایلی به رفتن پای صندوق رای ندارند و حالا نتیجهی مشارکت هشتاد درصدی مشت محکمی بر دهان دیکتاتورها...
باران که میبارد بذرهای پنهان دلم جوانه میزنند شالیزار زیر سیلاب غرق شد چشمان من هم ... تو هنوز نیامدی + برای بانو میم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
درخت اقاقیا گل داد. امروز چهار تا گل اقاقیای سفید روی سرش آویزان بود. امیدوارم تاب این بارانهای بهاری را داشته باشند و پرپر نشوند. فروردین ماهی بود که با خندهی بانو میم شروع شد و با نمنم باران و...
سالها قبل، پیش از آنکه عروس شود وقتی دوستانش را دعوت میکرد، من تازه میفهمیدم شیطنت دخترها چه شکلی است. وقتی با دوستانش خانه را روی سرشان میگذاشتند میدیدم دخترها هم اگر بخواهند از خنده ریسه بروند چه خوب بلدند....
چهارصدمین روز حصر ! + جزئیات تازه از دیدار نوروزی میرحسین و رهنورد با فرزندان + دعوت میرحسین برای مطالعه یک کتاب؛ وجدان بیدار + گوش کنید: نخواهد ماند. داریوش رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند...
آنها که تجربه هوا کردن بادبادک در ساحل خزر را دارند میدانند چه میگویم. قرقره را در دستت میگیری و وقتی باد خوبی پشت بادبادکت را صاف کرد رهایش میکنی. بقیه کار را میسپاری دست باد. شاید لازم باشد اولش...
خیلی وقتها ننگم میکند که ایرانیام. مثل امروز. روزهای ننگین خیلی ساده و راحت وارد زندگی آدم میشوند طوری که فکرش را هم نمیتوانی بکنی. حتا ننگم میکند خبرش را اینجا بنویسم. فکر میکنم افکار کثیف را نباید منتشر کرد....
ظهر سیزده فروردین است. کتاب میخوانم. پنجرهی باز به نسیم بهاری خوشآمد میگوید. پرده کمی تکان میخورد گاهی. هیچ صدایی از همسایهها نمیآید. همه بیرون شهراند. احساس سربازی را دارم که در شهر متروکهای تنها از یادگارهای قدیمی محافظت میکند....
همیشه فکر میکردم ساعت قرمز را بیشتر دوست دارم. در اتاق من چند ساعت هر ثانیه تیک تاک میکنند. ساعت آبی روی دیوار تیک تاکش کلفت تر و با وقارتر از ساعت قرمزه هست.ساعت قرمز یادگاری سالهای کنکور خواهرم بوده...
در تصویر زیر قلادهی طلایی بر گردن کیست؟ الف: دیکتاتور ب: کودتاچی ج: سعید مرتضوی د: ستاد انتصابات کشور ه: بسیجیان مخلص و: محمدرضا شریفینیا ز: امین حیایی ح: ابولقاسم طالبی ط: همه موارد به برندهی مسابقه یک بغل: شهامت،...
بیدار شدن با صدای بانو میم لذتی دارد وصف ناشدنی. روزهای بهاری هرکدام زیباتر از قبلی از مقابلمان عبور میکنند. من دستهایش را میگیرم و بیهیچ حرفی فقط زندگی خودم را میکنم. دستهایش جادو میکند. تقسیم کردن روزها و...
روز که نو میشود دلت را و فکرت را هم باید نو کنی. نوروز با فکر خاکگرفته کهنه و دل پیر و فرتوت نوروز نمیشود که. آرزویم برای خودم و همهی خوانندگان سرزمین رویایی روزی نو هست با دل و...
خرید شب عید لذتی دارد وصفناشدنی. فقط کسانی میفهمند که در ساعتهای باقیمانده با عجله آخرین خریدهایشان را در بازار انجام داده باشند. دیدن قیافههای خوشحال مردم در حین خرید کردن، گفتن مرسی ممنون عید شما مبارک به فروشنده حس...
عکسهای چهارشنبه سوری بیشتر میتواند حس دو شب پیش را نشان دهد. مردمی که سه میلیونشان ۲۵ خرداد خیابانها را فتح کردند، این روزها راه سبز امید را زندگی میکنند. میخندند و میرقصند تا بگذرد این روزهای تلختر از زهر....
شهر روی هواست از صدای ترقه و انفجار چیزهایی شبیه بمب. احساس خوبی به آدم میدهد. زنده بودن، اینکه هنوز زندگی زیر پوست خاکستری شهر جریان دارد. یاد فیلم چهارشنبه سوری میافتم. هر چه باشد چهارشنبه سوری در ایران لذت...
امروز فکر کردم بهترین کار اینه که سقف اتاقم را بردارم تا بشه هر وقت میخوام پرواز کنم. داشتم فکر میکردم ایدهی برداشتن سقف اتاق برای پروازهای در پیش رو را با کی درمیون بگذارم که بهم نخنده. یکی از...
ایرانیان امروزه انقدر سادهلوح نیستند که میزان مشارکت شصت و چهار درصدی را باور کنند. وقتی خیابانها سوت و کور بود و صدای هیچ جنبندهای از بیرون ساختمانها نمیآمد. مگر همان دسته آدمهایی که از شرافت جز دیکتهاش چیزی نمیدانند....
اگر دستان میرحسین را در توپخانه فراموش کردی که چطور برای تو، برای ما نوید پیروزی میداد. اگر آخرین نگاه ندا را فراموش کردی یا صدای ضجههای مادر سهراب را بر گورش. برو فردا در انتصابات شریک شو تا اشکان...
تولدت مبارک میرحسین. مرد لحظههای سخت. ما به عهدی که با تو بستهایم پایبندیم. + میرحسین: به توجه به تداوم وضعیت فعلی نمی توان امیدی به انتخابات و شرکت در آن داشت. + فیلم کمتر دیده شده: مشروح سخنرانی...
تنها این جدایی نادر از سیمین نبود که اسکار گرفت، زندگی و بدبختی یک ملت که با مشکلات دست و پنجه نرم میکند بود که اسکار گرفت. زندگی روزمرهی تکتک ما بود، همهی ما. دنیا داستان زندگی مردم جهانسومی ایران...
چه فکر میکنی؟ که بادبان شکسته زورق به گل نشستهای است زندگی؟ در این خراب ریخته که رنگ عافیت از او گریخته به بن رسیده راه بستهای است زندگی؟ چه سهمناک بود سیل حادثه که همچو اژدها دهان گشود...
تمامی سایتها بستهاند، فیلترشکنها کار نمیکنند. ایمیل را به زحمت میشود چک کرد. آنهایی که بیرون زندان هستید به شکوفهها، به باران برسانید سلام ما را. اینجا چراغی روشن است هنوز. پ.ن. نمیدانم میشود این را پست کرد یا نه؟...
اگر خوب دلت را بکاوی، نگاهش کنی و اینطرف آنطرفش را جستجو کنی، پشت همهی سیاهیها، تهمتها، روزهای تباه و خاکستری، زیر همهی تصاویر موهوم و زشت، دروغها و فشارهای اقتصادی و سیاسی، زیر زیر همهی این بدبختیهای نسل سوخته،...
ساعت دو نیمه شب شنبه است. نمنم باران میبارد. پنجره را باز کردهام و نشستهام به گوشهی سمت چپ کتابخانهام نگاه میکنم. هوا سرد نیست. فکر کردم چند نفر همین الان پشت دیوارهای بلند اوین صدای باران را گوش میدهند....
آزادشان کنید. + ملاقات پرستو دوکوهکی با خانواده پس از ۲۴ روز + We will laugh one day + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
آره خب یه حقیقته … پدران و مادران ما انقلاب کردن، اما هیچ وقت اون روزها فکر نمیکردن که انقلابشون ممکنه یک درصد کمی تا قسمتی خودشون رو و بعد بچههاشون رو به فاک فنا بده. منظورم دقیقن فاک فناست....
نگویید کاری از دستمان برنمیآید. اطلاعرسانی کنید. دوستانتان را خبر کنید. شیر کنید. همخوان کنید. برای جان انسانها و انسانیت ارزش قایل شویم تا رشد کنیم، بالغ شویم، محترم شویم، انسان شویم و شایستهی زندگی. + ویکی پدیا: سعید ملکپور...
میم عزیزم، در همین عصر جمعهی کشدار که روی بطالت تکراری ما مینشیند و خمیازه میکشد در همین عصر جمعهی سرد هفتم بهمن نود، ساکت و مغموم به تو فکر میکنم. داستانهای طولانی ما، صدای بغضآلود و خستهی تو، نای...
ابرها از آسمان جدا نمیشوند و من از تو. + برای بانو میم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
در خلاف جهت رود شنا کردن کاری است که تنها بعضی از ماهیها توان آن را دارند، در جهت آب رفتن و رفتن، از عهدهی هر ماهی مردهای برمیآید. باید اعتراف کنم که به شجاعت گلشیفته حسودی کردم. خوشحالم که...
بیایید با هم دور این آتش گرم شویم. + A Separation, Iran Golden Globe Winner + A Separation Wins Best Foreign Language Film + پشت صحنه دیدنی جدایی نادر از سیمین + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو...
عصری چای بعداز ظهر را که ریختم داشتم به آقای چای احمد فکر میکردم که چند روز پیش درگذشت. آیا در آخرین لحظات یاد ما بوده؟ یاد مشتریهایی که همهی این سالها چایش را خوردند و خودشان را کش دادند...
نگاهت، آفتاب تموز است در این روزهای ابری زمستانی. + برای بانو میم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
تقصیر من نبود. آفتاب که بالا آمد فکر کردم میشود خندید. در رویاهایم با تو صحبت میکردم و از طرف تو هم، جواب خودم را میدادم. اینجا سه ماه است آفتاب غروب نکرده. پروانهها خوشحالاند و درختان نام تو را...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
تو باشی و من باشم و آفتاب کمی به پوستمان بخورد. من بگویم چای را دم کردم. خودم میریزم. تو بگویی: من قهوه میخورم. فنجانم روی میز است کنار روزنامهها. قهوهی تو و چای خودم را روی میز بگذارم و...
وقتی تو هستی دیوارهای شبهای تنهایی مرا نمیخورند، و شب صداهای ترسناک نمیدهد. تو سیارهی پرنور چشم نوازی هستی در قلبم، که زندگی در این سیاهیها را برایم ممکن کردهای. با تو من از ترس صدایم نمیلرزد و قدمهایم سست...
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بیصورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه...
کاش ایرانیهای خارج از کشور که از یک هفته مانده به هالووین ذوق مرگ مراسم خارجکی آن هستند و با هزاران عکس بیشتر از دوستانشان به شادمانی و پایکوبی میپردازند، برنامهای، عکسی یا مراسمی برای چله هم میداشتند. شرکت در...
خیلیها فکر میکنند ایرانیهای امروز، یلدا را جشن میگیرند. اما درواقع حقیقت این است که ما خود در یک یلدای سیاه و ترسناک زندگی میکنیم. مردم ایران سختجانی خودشان برای مبارزه و زندهماندن در این ظلمت را جشن میگیرند. +...
بنا بود برای سیصدمین روز حصر بنویسم که شوکه شدم. چیزی در قلبم پاره شد و صدای زوزهای مرا ترساند. فیلم امروز حمله به میدان تحریر، تمام رویاهایم را به باد داد. مردم مصر، شهروندان قاهره و جوانانی که چند...
حالا که خوب فکر میکنم میبینم دور باشی یا نزدیک هیچ فرقی ندارد. آفتاب این آسمان تو هستی. یلدا هم که باشد میدانم سحر از افق سرک خواهی کشید. مهم این است که هستی و این نامهها را میخوانی. سفر...
امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “الشعب یرید اسقاط النظام” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است. برای کشف راز این پیوندها و مشابهت ها لازم نیست جای دوری برویم. کافی است شیوه ی...