Send   Print

اول. دلم نمی‌خواست چهره‌ی زجرکشیده‌ی ابطحی را ببینم. به گمانم رهبر یک حزب باید قوی‌تر از این باشد تا بشکند. چشم میلیون‌ها جوان به آنهاست. هرچقدر خودمان را دلداری بدهیم اعترافات آنها به ضرر جنبش سبز بود. دلم می‌خواست محکم باشند و ناگهان همه‌ی حقیقت را بگویند. چه اگر نمی‌توانستند کار سیاسی کنند و ندانند که در زندان‌ها چه بر سر سیاست‌مداران می‌آید نمی‌بایست سیاست‌ورزی هم می‌کردند. من دفاعیات خسرو گلسرخی و مرگ شجاعانه‌ی او را به ترس و خواری قایم باشک صدام حسین تنها به مثابه‌ی یک رهبر در انتهای راه ترجیح می‌دهم. من اعتصاب غذای اکبرگنجی و مقاومت سازگارا را به سخنان عطریانفر و ابطحی ترجیح می‌دهم. با این مزیت که آن روزها رسانه‌های دنیا و جنبش سبزی همراه آنها نبود و امروز دنیا کنار مردم سبز ایران ایستاده است.

دوم. امشب فکر می‌کردم موسوی به چه فکر می‌کند؟ چه سخت است وقتی ببینی طرف مقابل با سلاح شکنجه دوستانت را علیه‌ات بسیج کرده است. آیا فردا صبح بیانیه‌ی شجاعانه‌ای می‌دهد و پاتک کودتاچی‌ها را پاسخ خواهد داد؟

سوم. خونین‌ترین تابستان صد سال اخیر ایران دارد به نیمه می‌رسد. امیدوارم این خون‌ها و زخم‌ها و این الله و اکبرهای شبانه روزی ثمر بنشیند و مردم این سرزمین هم بتوانند طعم زندگی و لبخند و آزادی را بچشند.

+ سیاوش قمیشی: طاقت بیار رفیق
+ دکترین شوک به سبک ایرانی-ولایی