Send   Print

من را می‌توانید مجسم کنید در حالیکه کف رینگ افتاده‌ام و داور بالای سرم شمارش معکوس می‌کند. امشب من باختم. با ضربه‌ی محکمی که هنوز گیجم. دوست من لولیتاوار برایم بهانه‌ای تراشید و مهمانی پسران دیگر را ترجیح داد. باز هم پول پیروز شد. تا جاییکه عقل من می‌رسد در نود و نه درصد موارد دخترها پول و ماشین را تریجح می‌دهند به تفکر و حرف‌های غیرعادی و عجیب امثال من.

در آخرین لحظه از زمین بلند شدم. حالا نوبت من است. نباید بگذارم لولیتا این دختر زیبا با موهای به رنگ شبق و چشمان سیاه و قلبی کمی سنگی آنها را ترجیح بدهد. داشتم فکر می‌کردم که کاش رقبایم را نمی‌دیدم. انتخاب اشتباهی بود. می‌دانید اگر هم می‌خواهید رابطه‌های موازی داشته باشید نباید بگذارید دوستتان از آن باخبر باشد. چون خوره‌ی روحش می‌شود. هرچند مثل من دوست معمولی باشد و بگوید کسی مال کسی نیست. وقتی با رقیبت رودررو می‌شوی و برای هم خط و نشان می‌کشید مسابقه جدی و بدون هیچ ملاحظه‌ای شروع می‌شود. نزنی حتمن باختی. داور دلش برای تو رحم نمی‌آید. آنها ماشین دارند و پول توجیبی‌شان شاید اندازه‌ی حقوق چند ماه من باشد. این شبیه حالتی است که پول به داور داده‌اند و او را خریده‌اند. من برای بردن باید تلاش بیشتری کنم.

در دوستی‌ها باید از هرکاری که دوستان موازی را تحریک می‌کند پرهیز کنیم. و آنها نباید از جزئیات رابطه‌ی مقابل خبر داشته باشند. که اگر بفهمند مثل من وارد یک مبارزه‌ی فرسایشی می‌شوند که هم ذهنتان را می‌سايد و هم روحتان را. مخصوصن اگر دوست مشترکتان کسی باشد شبیه لولیتا که نه می‌شود از او گذشت و نه می‌شود رقیب را و تلفن‌های بی‌جوابش را تحمل کرد. چیزی دارد مغزم را سوراخ می‌کند و دلم شور میزند. از آن شورهای حرص‌گونه و دلتنگی‌های احمقانه. که اگر صد سالت هم باشد باز هم کیفیت‌اش به قدر همان سال‌های جوانی است.