Send   Print

درخت اقاقیای رو‌به‌روی خونه ما هر سال این موقع گل می‌داد. این روزها در فکرم بوی کوچه‌مان را تجسم می‌کنم. امسال رو‌به‌روی پنجره‌ی اتاقم خبری از عطر اقیاقیا نیست اما این باعث نمی‌شود یادی از کوچه‌مان نکنم. برای آدم‌های نوستالژیکی مثل من اینطور چیزها زیاد پیش می‌آید. امروز صبح صدای در همسایه‌ی کناری بیدارم کرد و میان خواب و بیداری یک لحظه احساس کردم تو تخت خودم هستم و صدای در آشپزخانه را شنیده‌ام که هر روز صبح مامان باز و بسته‌اش می‌کرد. پست‌های زیر را سال‌های قبل برای درخت اقاقیای کوچه‌مان نوشته‌ام:

+ دهم ماه می ۲۰۱۲:
ظهر بهار دارد باران می‌بارد. بوی اقاقیای همسایه بی‌رحم است. صدای گنجشک‌ها که جشن گرفته‌اند هم حال من را بهتر نمی‌کند. پنجره‌ باز است. من با بهار تعارف ندارم، چند وقتی ست کف اتاق پهن است. درست همین روزها که باید برایت عاشقانه بنویسم لال شده‌ام. ببین لال شده‌ام. تو مرا لال کردی.

+ هجدهم آوریل ۲۰۱۲:
درخت اقاقیا گل داد. امروز چهار تا گل اقاقیای سفید روی سرش آویزان بود. امیدوارم تاب این باران‌های بهاری را داشته باشند و پرپر نشوند. فروردین ماهی بود که با خنده‌ی بانو میم شروع شد و با نم‌نم باران و بوی اقاقیا تمام می‌شود.

+ چهارم ماه می ۲۰۱۱:
من به بهشت و جهنم اعتقادی ندارم. اما تنها می‌خوام بعد از مرگم جایی باشم که همیشه اردی‌بهشت باشه. بارون بزنه و هوای ابری آبستن رعد و برق و بوی درختان اقاقیا در ریه‌هایم. گوجه سبز و توت فرنگی بخورم و با دوستانم میگساری کنم. این کمتری پاداشی‌ست که می‌شود به یک ساکن زندان نامریی جهان سومی پرداخت کرد.

+ هجدهم آوریل ۲۰۰۸:
کاش بودی و این روزهای سنگین با هم حرف می‌زدیم. باران که بارید این چند روز، شکوفه‌های اقاقیا را هم پرپر کرد. برای همین دیگر عصر‌ها مست نمی‌شوم. هوشیار و آشفته به دنبال دلی می‌گردم که عاشقش شوم. کاش بودی و این روزهای کسل را تا شب به صحبت و خنده می‌گذراندیم یا شاید با پیاله‌ای باده، که تا صبح فردایش بخندیم. هیچ می‌دانی می ‌خواری برای انسان‌های خوشبخت، بهانه‌ای است برای خندیدن و برای انسان‌های تنها، بهانه‌ای است برای گریستن. مشکل اینجاست که آنقدر قلب‌ها سنگی و بی‌هویت شده‌اند که کسی گریه‌اش نمی‌گیرد. یا اگر گریه کند آدم‌برزگ‌ها می‌گویند: مگر بچه شده‌ای؟ برای همین پناه می‌بریم به آن جام سرخ رنگ.

+ هشت آوریل ۲۰۰۸:
بانو بانو بانوی بالا بلند من، اینجا بهار است. درخت اقاقیا شکوفه زده و عصر‌های ابری که به شما فکر می‌کنم از بوی آنها مست می‌شوم. بوی شما را یادم می‌آورد. راستش را بخواهید هر قدر به این فاصله‌ها فکر می‌کنم انگاری بیشتر می‌شوند جاده‌های پر پیچ و خم و دریاهای آبی با موج‌های بلند. اینجا بهار است اما شکوفه‌های شما در دل من خیلی وقت است شکفته‌اند. دل من خیلی وقت است بهاری است. در شهر شما هم اقاقیا هست بانو؟ این روزهای بهاری شما هم مست می‌شوید با بوی شکوفه‌هایش؟ وقتی از زیر اقاقیای کوچه‌تان رد می‌شوید به من فکر می‌کنید؟ راستی اصلن من را یادتان هست؟

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک