Send   Print

همه چیز این روزگار عجیب و دور از عقل است. این روزها با چشم خودمان می توانیم ببینیم گرچه عمرمان به جنایت های هیتلر قد نمی دهد اما هنوز دنیا در گنداب جنگ و نفرت می سوزد. دیگر نه نشانی از انسانیت به آسانی می توان یافت و نه دیاری که زیر سلطه‌ی زورگویان جانشین قوم مغول و آلمان نازی تسلیم نشده باشد. یا باید غلام حلقه به گوش باشی یا بر علیه‌ات اعلام دشمنی و جنگ می‌شود.

لابی‌های پول و قدرت و شهوت در همه جا اسب چموش خود را می‌رانند، کمتر می‌توان دید سایه‌ی عشق را بر یک دیار، یا خانواده‌ای را که یکی از اعضایش را در جنگی نه خیلی دور از دست نداده باشد. سرزمین‌های که به جای شقایق در آنها مین نکاشته باشند یا انسان‌هایی که به جای زندگی کردن، همه عمر خود را نجنگیده باشند و در حالت آماده باش نبوده باشند.

چهار بار فیلم Devil's Advocate را دیدم طی هفته‌ی پیش. راستش انگار برای همین روزها ساخته شده است. دفعه‌ی اول، پس از پایان فیلم تا 5 صبح بیدار بودم و به شیطان‌ها و انسان‌ها فکر می‌کردم. شاید اگر خوب دقت کنیم، خواهیم دید سایه‌ی شیطان را بر سر خیلی از انسان‌هایی که به قول آل‌پاچینو در انتهای فیلم، گاهی پیشنهاد‌های خوب و مثبتی می‌دهند، اما در حقیقت شیطان‌اند.

حالا که عقربه‌های زمان به سرعت گرد خود می‌چرخند و انسا‌ن‌ها میان چرخ‌دنده‌های مدرنیسم گیر کرده‌اند، حالا که شبکه‌های جهانی خبری وظیفه‌ی شکل‌دهی به افکار عمومی دنیا را برعهده‌ دارند، و تو همان‌طور فکر می‌کنی که آنها دلشان می‌خواهد، حالا که خبر‌های جنگ و کشته شدن انسا‌ن‌هایی چون ما دیگر برایمان عادی شده است، حالا که اسب سفید بالدار انسانیت به قهقرا می‌راند، حالا که بر هر صورتی نقابی و بر گرد هر تصمیمی، یک لابی پرقدرت در سایه نشسته است، حالا که باید آرزوی دنیای بدون سلاح را به گور ببریم، حالا که دموکراسی مضحکه‌ایست برای گول زدن مردم عامی ساده، حالا که نتیجه‌ی هر انتخاباتی را در هر کشوری عده‌ای دیگر در نهان تعیین می‌کنند و مردمی که خوشحال‌اند از اینکه در کشوری دموکراتیک زندگی می‌کنند. حالا که ...

ناخود‌آگاه به یاد جمله‌ی پایانی فیلم طهران روزگار نوی علی حاتمی افتادم، وقتی رضا خوشنویس ( جمشید مشایخی ) را سرگارسون گراندهتل ( جهانگیر فروهر) از بالکن گراندهتل به پایین پرت کرد، صدایی می‌خواند: گفتا که را کشتی، تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟