Send   Print
شب خسته‌تر از همیشه بعد از کار، خانه رسیدم. دوستم را خبر کردم و 11 شب رفتیم سراغ دیوارهای ساکت شهر. V می‌کشیدیم روی تنه‌ی درخت‌ها، روی ستون برق، روی تلفن‌های عمومی. آنقدر کشیدیم تا خسته شدیم. V کشیدم برای بغض حجاریان و اعتراف‌نامه‌ی دروغین‌اش که نه کلمه‌هایش، کلمات او بود نه جملاتش. V کشیدم برای اشک‌های تاج‌زاده. برای چریک پیر نوشتم: سبزها بیدارند. برای عرب سرخی برای صورت مظلوم محمد قوچانی، برای رمضانزاده نوشتم: ما سبزیم. من اگر تنها هم باشم به تنهایی شهر را سبز خواهم کرد. در دلم فریادی می‌کشم وقتی می‌بینم دیواری را که نشان کرده‌ام قبل از من، کسی رویش زنده‌باد موسوی نوشته است. می‌دانم کسان زیادی زیر این گنبد دودی شهر ما، به یاد فرداهای بهتر می‌خوابند و در عین ناامیدی هنوز برای آینده فریاد در دل ذخیره کرده‌اند. من هم یکی از آنها هستم.

ما هنوز که هنوز است بی‌شماریم. شهر را سبز می‌کنم برای شجاعت کروبی، برای قلب دلیر و بی‌باک موسوی. که کودتاچیان سیه‌چرده نمی‌توانند باتوم به دست، رنگ سفید به دیوار‌های شهر بپاشند. آنها تنها می‌دانند چگونه بی‌گناهان را در شب‌های تار مخفیانه شکنجه و اجسادشان را دفن کنند. آنها حریف دیوارهای سبز شهر نخواهند شد. تابستان داغ و تف‌زده‌ی هشتاد و هشت بوی کودتا می‌دهد اما هنوز سر تمام شدن ندارد. ما در این سیاهی‌ها شمع بی‌فروغ امید سبز را در دل‌هایمان بیدار نگاه می‌داریم.

+ این خاری است در گلوی کودتاچیان
+ دیوارهای شهر فریاد می‌زنند
+ راه سبز امید