Send   Print

چه زود نه سال گذشت. از آن روزهایی که همه‌ی آرزوهایمان در نام خاتمی خلاصه می‌شد. او آمده بود تا ما را نجات دهد. کلاس سوم دبیرستان بودم. همه کار می‌کردیم تا یک رای هم حتا هدر نشود. در مدرسه برایمان کلاس‌های راهنمایی برای رای دادن می‌گذاشتند و تلویحن می‌گفتند که به ناطق رای دهید. ما سری تکان می‌دادیم و در دل بهشان می‌خندیدیم.

خاتمی قرار بود بیایید تا ما آزاد شویم. خاتمی قرار بود بگذارد آزادی در همین هوایی باشد که تنفس می‌کنیم. خاتمی می‌خندید و ما هورا می‌کشیدیم. چه روزهای پر تب و تابی بود. چقدر سیاست‌باز بودیم و چقدر ساده‌اندیش. دلمان می‌‌خواست شلوار جین بپوشیم. فکر می‌کردیم دیگر بسیجی‌ها شب‌ها ایست بازرسی نخواهند گذاشت. فکر می‌کردیم مرزها باز خواهد شد و ایران، ایران می‌شود.

او که آمد اول خندید. برایش کف زدیم در دانشگاه تهران. سال بعد قتل‌های زنجیره‌ای و بعد کوی دانشگاه. او دیگر مثل روزهای اول فریاد نمی‌زد. او ساکت شد و فقط نگاه می‌کرد و ما بهت زده به اوین چشم دوختیم. اوین دوباره شلوغ شد.

هشت سال عمرمان اینگونه گذشت بی هیچ تغییری در حال ایران. حال پس از نه سال دوباره بیشتر و بیشتر به عقب بر‌گشته‌ایم حتا عقب تر از خرداد 76. بیهوده انتظار اصلاح داشتیم از سیستمی که اصلاح ناپذیر بود. خاتمی این را می‌دانست ولی در رودربایسی رای‌هایش بی هیچ حرفی سال‌ها را هدر داد و آرزوهای ما را بر باد.

امروز دیگر خبری از باطبی نیست و کسی حوصله ندارد حتا پیراهن خونین رفیقش را بالای دست بگیرد. دانشجویان آن سال‌های دانشگاه تهران داغی بر دل دارند که شاید روزی بتوانند بازش گفت. امروز جوانان در دود شیشه و کریستال و حشیش با قیمتی کمتر از سیگار نعشه‌ی دایمی سرنوشت خویش‌اند. عده‌ای تن خویش می‌فروشند تا بتوانند زنده بمانند و عده‌ای دیگر پشت در سفارت‌خانه‌ها نشسته‌اند به انتظار مهری.

خاتمی با پشتوانه‌ی 22 میلیون رای نتوانست اصلاح کند این ظاهر کژخوی مریض را. آینده این سرزمین نامشخص است اما تجربه‌ی این نه سال به ما می‌گوید نباید به راحتی دل بر آبادانی و آزادی ایران ببندیم. آرزویی که پدرانمان را ناکام گذاشت و شاید نسل ما را نیز هم.

حنیف مزروعی: امروز دوم خرداد است
نیکان: اشتباه لذت‌بخش ۹ سال پیش
امید معماریان: تصویر مغشوش من از دوم خرداد
الپر: دوم خرداد بدون خاتمی