Send   Print
امروز هم مثل دوشنبه‌ی زرد آذر هشتاد و هشت شد. همان دوشنبه‌ای که صبحش بیدار شدم و هوا طعم گس غریبی داشت. بعد اول صبحی خواندم که منتظری دیگر نیست. به همین کوتاهی. امروز هم اول صبح آب سرد را روی تنم احساس کردم. هوا گرم بود و بوی دود می‌داد. اما من یخ زدم. بغضم گرفت و گلویم از این بغض لعنتی درد گرفت. اگر از بغض گلویت درد بگیرد یعنی اینکه اتفاقی غمناک کمین کرده است.

حدسم درست بود. همه‌ی این روزها که در کما بود آرزو می‌کردم فقط باشد. بعضی‌ها همین‌که باشند غنیمت است. علی‌رضا رجایی و حبیب‌الله پیمان را از نزدیک دیده‌ام. در همان نمایشگاه‌های مطبوعات پررونق زمان خاتمی. همیشه حق‌شان را خورده‌اند. ملی مذهبی‌ها مثل همه‌ی ایرانی‌های سنی و کرد و لر و بلوچ که حق‌شان را پایمال کرده‌اند، انسان‌هایی صبور و مقاوم هستند. سحابی به آنچه در نامه‌اش خواسته بود رسید. روحش شاد.

+ تظلم و رنجنامه‌ی مهندس عزت الله سحابی خطاب به مردم و حکومت ایران
+ فیلمی منتشر نشده از دیدگاه‌های عزت الله سحابی

+ بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه شاه و امیرید

مولانا

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml