Send   Print

بانوی بالا بلند؛ دیشب آهسته و خندان به خواب من آمدی و دلم در خواب ذوق کرد. از پشت این سیم‌های خاردار و حصارهای بلند دلم هوای تو را می‌کند و از بالای همه‌ی این دیوار‌های آهنین به سوی تو پرواز می‌کند.

اینجا که هستم از تو دورم و به تو نزدیکم. اگر سینه‌خیز روی زمین از نزدیک سنگ‌ریزه‌ها را نگاه کنم یا بدوم نفس نفس بزنم، یا اگر شب‌ها قبل از خواب، بعد از یک روز خسته‌کننده کمی فکر کنم، فقط تو هستی که مقابل چشمان من می‌خندی و من امیدوار می‌شوم به تحمل این روزهای سخت.

آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند با سیم‌خاردار می‌توانند انسان‌ها را حبس کنند اما دل من این‌روزها آنقدر پرواز می‌کند در دوردست‌ها، که نزدیک اتاق تو هم می‌رسد و دوباره به سوی من برمی‌گردد و از تو برایم تعریف می‌کند. گاهی وقت‌ها دلم مثل قلب پرستوی جامانده از کوچ، از عشق می‌تپد اما تنهاست.

+ دوشنبه 23 اردی‌بهشت 87. پادگان، پشت سیم‌های خاردار.