Send   Print

خواستم برای حسین درخشان بنویسم کاری که کردی منطقی نبود که هیج، تو با دانستن که حق ایرانی‌‌های مانده پشت فیلتر است این روزها مخالفت کردی و به همه‌‌ی آنها که از پشت این فیلترینگ لعنتی تنها دلخوشی‌شان روزآنلاین است بلند خندیدی ـ شبیه خنده‌های فیلترچی‌ها ـ خواستم برایش بنویسم باید از همه‌ی ویزیتور‌های که متن خنده‌دار تو برایشان زبان‌درازی کرد آن چند روز، معذرت‌خواهی کنی.

خواستم برای نیکان بنویسم که گیرم که حق با تو باشد چرا جانب ادب نگه نمی‌داری؟ چرا اینگونه درخشان را با این کلمات می‌نوازی؟ حال فرض بگیریم او مقصر است که هست چرا اینطور توهین را شایسته‌ی او می‌دانی؟ کاش همه‌ی ما با هر مخالفی یا مقصری با منطق و آرامش صحبت کردن را یاد بگیریم. آیا راست است که می‌گویند ایرانی جماعت کار جمعی نمی‌تواند؟

خواستم برای حسین باستانی بنویسم که لطفن بیشتر از این سکوت نکنید و قبل از اینکه این ماجرا بیشتر دامنه‌دار شود هرچه هست را برای خوانند‌گان روز بگویید. ما ایرانی‌ها بیشتر مایلیم پنهان‌کاری کنیم و در پشت‌پرده حرف بزنیم. شاید آنقدر صریح و روشن سخن گفتن را نیاموخته‌ایم.

دیدم همه‌ی اینها را مسعود بهنود بهتر از من نوشته است. درد ما ایرانی‌ها، یکی دوتا نیست دوستان.

ديدی چندان که می پنداريم قوی نيستيم، ديدی نازنين چقدر زود همه آن قدرت ادعائی در برابر ناملايمی به هم ريخت. چطور خشم گرفتی و چون خون زير پوستت دويد همه چيز فراموش شد. حتی منافع خودت را . دیدی تو هم سرانجام خلعت " نيمه پنهان" به تن کردی و خواستی اول "نيمه پنهان" کسی را که با تو مخالفت کرده افشا کنی و بعد حذفش کنی. چه آسان رسيدی به جائی که "شجره خبيثه" بايد قطع شود. چه زود محکمه ات داير شد و رای صادر کرد و دشمن را "شجره خبيثه" و "انگل" خواند. ديدی انگار اعتراضمان به محاکمات خيابانی و لينچ کردن افراد از سر نوع دوستی و عدالت جوئی نبود. وقتی که وقتش شد ما هم همذات کوکولوس کلان شديم. فقط لازم بود کسی پايمان را لگد کند تا همه شعارها يادمان برود. ديدی چه شادمانی به تو دست داد وقتی که کسی تلفنت کرد و گفت خوب باباش را در آوردی.

ادامه ...