Send   Print

آخرین ستاره‌ی شب شامل بلاگ‌های خواندنی است که تازه کشفشان کرده‌ام:

دست نوشته‌های ساده:

در باز می شود.خودت را جمع و جور می کنی.زندانبان می گوید:کارشناست(بازجوت) دم در منتظره. او لباس عوض کردنت را تماشا می کند. روپوش و شلوار سرمه ای رنگت را می پوشی و چادری با گل های آبی را به سر کرده و چشم بندت را می بندی .زندانبان می گوید:"بهت نمی آید که این قدر خونسرد باشی .زودباش.نکنه این هم یک نوع اعتراضه."پشت سر زندانبان راه می افتی . تو را به زندانبان تحویل می دهد.بازجو دسته کاغذی را که در دست دارد به سمت تو می گیرد تا آن را بگیری .(کاغذ واسطه دست من و اوست تا بتوانم با چشمهای بسته مسیر را طی کنم.)

گاه نوشت محمد نوری زاد:

مولای ما ، من ، همان دانشجو، همان پزشک و چوپان و مهندس و کارگر ، درغلیظ ترین وجه ممکن ، جاسوس دشمنم . بله جاسوس دشمنم . منافقم . برای معاویه خبر می برم . از معاویه تحریک می شوم . تلاش دارم زمینه را برای تسلط معاویه برحوزه حکومت شما فراهم آورم . بله ، من اینم . آیا قاموس الهی شما ، آزار جسمانی مرا برمی تابد ؟ آیا تحقیر مرا روا می دارد ؟ آیا شما به کشتن من دستور می فرمایید ؟ شما که طلحه و زبیر را با همه دسایسی که در آستین داشتند ، تا مادامی که دست به شمشیر نبردند ، آزاد گذاردید و متعرض آنان نشدید . شمایی که بخاطر ربودن خلخال از پای یک زن یهودی ، آنگونه برافروخته شدید . به من بگویید آیا دستگاه تبلیغاتی شما ، که مسئولش مستقیما حکم از شما دارد ، اجازه دروغ گفتن دارد ؟ آیا می تواند به دروغ ، منکر ربودن خلخال که هیچ ، منکر هر زد و بند و اعتیاد و رشوه و خاصه پروری و غارت بیت المال و کشتن مردم کوچه وبازار شود ؟ آیا اجازه دارد اعتراض و انتقاد و چرای مردم را مرتب به دستگاه معاویه بند کند ؟ و آیا ......