Send   Print

من ابر بودم و دستان تو آسمان بی‌انتها. می‌شد قرن‌ها در دستان تو ماند و چرخید و زندگی‌ کرد. می‌شد در دامن تو عشق را دوباره فهمید. چشمانت رازی یگانه بود که کهکشان‌ها برای من کنار گذاشته بودند. که من باشم و نگاه کنم در دالان قلبت و بخوانم چه می‌خواهی بگویی، حتا قبل از آنکه فکرش را کنی. و تو با هر خنده‌ی شیطنت‌آمیزت زمین را و زمان را چون وقت‌های پنبه‌زنی آمیرزعبدالله در آسمان متلاشی کنی. به من نگاه کن، چشمانت با من داستانی دارند. دستانت را به من بده، آسمان من باش هنوز. بی‌تو فردا هرگز از پشت کوه‌های مشرق طلوع نمی‌کند.

+ گوش کنید: شهرزاد سپانلو و دنگ شو، بی‌ستاره

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml