Send   Print

اول. امروز صبح رفتم کوه. هوای تازه‌ی اردی‌بهشتی و لذت چای داغ بالای کوه خیلی خوب بود. روستایی‌هایی که خانه‌هایشان با یک بهار‌خواب به کوچه‌ی سرسبز مشرف بود و از کنارشان که می‌گذشتی سلام می‌دادند و لیوان چای دستشان را بهت تعارف می‌کردند. و آبی که از بالای کوه در کوچه روان بود و باید از میانش برای خودت راهی پیدا می‌کردی. جمعه‌های بهاری را از دست ندهید.

دوم. نمی‌دانم باید سرنوشت خودمان را چگونه با حماقت آدم‌هایی مثل متکی گره بزنیم؟ آیا فرار کردن مردی که باید از منافع ملی ما دفاع کند و فکرش جز آبادی ایران نباشد از دست سیاستمداران دیگر درست است؟ منتظر روزی هستم که کتاب‌های تاریخ از حماقت‌های اینان پر شود. آن‌وقت شاید قرارداد ترکمان‌چای در مقابل دست‌گل‌های اینچنینی رنگی نداشته باشد.

سوم. من تحریمی‌ها را مقصر می‌دانم. همانطور که شاید ملاقات متکی و رایس برای ایران مفید بود و نشد که ما از شرم‌الشیخ دست پر برگردیم مثل عراقی‌ها، دو سال پیش هم به این گمان بودم که رای دادن به معین حداقل‌های زندگی را برایمان راحت‌تر فراهم خواهد کرد. و حالا کسانی ‌که تحریم کردید می‌بینید کوچه و خیابان را؟ می‌بینید وجه‌ی ایران را در خارج از کشور؟ شما که می‌گفتید نمی‌توان حرکت‌های اجتماعی را به عقب راند؟ دیدید باز چه آرزو‌های مسخره‌ای مثل راه رفتن در پیاده‌رو بدون استرس در ذهنمان درست شد؟ این دست‌پخت بدمزه‌ی شماست که به اجبار باید همه‌ میل کنیم !