Send   Print

از طریق: این نیز بگذرد

به پسرک رویایی:

کوچکتر که بودم پدر با ما زندگی نمیکرد! تمام سهم ما از پدر روزهای آخر هفته بود که پدر مشتاق به دیدارمان می‌آمد و توی ساکش پر بود از هدیه های قشنگ! پدرم مهربان ترین پدر دنیا بود و این از بد شانسی ما بود که پدر کارش را از دست داده بود و دیگه مجبور بود به جاهای دور برود! سهم ما کم بود از بودن با پدر برای بازی در باغ و بعد ها که بزرگتر شدم  فهمیدم که به اصطلاح انقلابیون نو کیسه، پدر پاک سازی شده بود!

متن آغازین همه انشاهای کودکی من جملاتی بودند که من هیچ وقت نامهربانی شان را در آن روزهای سیاه جنگ نمیفهمیدم:
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند! الان یادم نیست از کجا اولین بار کپی اش کردم! کلمات تلخ بودند، زهر بودند ولی من کودکانه نمیفهمیدم و دلکوک بودم که آقای معلم با سر تایید میکرد و میفهمیدم که کلماتم عاقل تر از سن من است و من باز تکرارشان میکردم! بزرگتر که شدم خوشحال شدم که آن روزها معنی شان را نمی فهمیدم ! انرژی سرشار کودکی کجا و حرمت خون کجا !!!

دبیرستان که بودم فریبا، دخترک رنگ پریده و لاغر و ساکت جلوی کلاس بیشتر مورد توجه مدیرمون بود چون بعد از گذشت سالها از روی مین رفتن داوطلبانه پدرش هنوز افسردگی داشت و من و پانی و مریم و سحر مشتری پرو پا قرص دفتر مدیر!یک روز سحر توجیه می شد که قرمز رنگ جلفی است برای کاپشن دخترانه! و یک روز من برای مارک پرچم آمریکا روی کتانی سفیدم و یا بالا رفتن از میله پرچم مدرسه!!!  بزرگتر که شدم فهمیدم که گرچه فرق من و فریبا این بود که او جوانی اش را گم کرده بود و من میجنگیدم که تجربه اش کنم! ولی تنها شباهتمان این بود که در زیر سایه سیاه فرمانروای یک بهشت، جوانی شد میوه ممنوعه هر دوی ما! 

روزهای جنگ، بمباران، آژیر های رنگی، تشیع جنازه و تظاهرات های اجباری 22 بهمن گذشت! گر چه جنگ تمام شد و تحریم شروع شد ولی اندکی مهربانی بیشتر شد! حتی پدر هم بعد از سالها در دادگاه پیروز شد و حکم بازگشت به کار گرفت! همه ما بزرگ شدیم! عاقل شدیم و زیر فشار امواج رودخانه صیقلی شدیم، صاف شدیم! حالا بچه های کوچک هر خانواده سیاستمدارتر از سنشان بودند و ما با لبخند افتخار می‌کردیم! ولی مدتها پیش ناگهان به این نتیجه رسیدم که فرق زیادی نیست بین من که از الله مینوشتم که پاسدار حرمت خون شهیدان بود و پسر هشت ساله فلان آشنای ما که با تحلیل های قابل توجه مطمئن بود آمریکا به ایران حمله میکند یا نه!!! لبخند پر افتخار مادرش شباهت بسیار داشت با همان تایید معلم من برای استفاده از آن جملات سنگین و نامهربان! این فقط تکرار تاریخ بود با رنگ و لعابی دیگر! 

یک روز، من و همسفر مهربان زندگی‌ام چمدانمان را بستیم، دقت بسیار کردیم که وزن خاطرات خوش جوانی هر کدام بیشتر از 32 کیلو نشود! سخت بود ولی شد! باور داشتیم که جوانی را هم میشود تجربه کرد! همان جوانی که شاید سهم تو از آن گاهی تجربه بیرون رفتن با بانو به اندازه طول و عرض چند اتوبان باشد! و روزهای پر امیدی که فریاد زدی ما جنگ را می بریم رفیق !  باز هم از حال و هوای جوانی تو بوی جنگ می آمد! جنگ جنگ و باز هم جنگ!

حال و هوای تهران را در روزهای انتخابات با نوشته هایت تجربه کردم! و روز اعلام نتایج انتخابات را هم! جنگ را  نا عادلانه باخته بودیم! بعد از آن گریه های بی امان من بود و شبیخون اخبار درد که می رسید! 

روی تخت بیمارستان دراز کشیده بودم! دکتر بیهوشی بیتفاوت فرم پر میکرد و پرسید ملیت؟ گفتم ایرانی! ناگهان سر بلند کرد و پرسید تو باور داری که در انتخابات کشورت تقلب شده؟ یس گفتم و چشمانم دوباره پر شد! سهم من گریه بی‌اراده شد و سهم دکتر گفتن یک کلمه متاسفم! یادم نیست که درد کدومشون بیشتر بود، وطن یا آمپول بیهوشی!

دیگه اما من هم از این فرسایش دائمی خسته ام!  از این تکرار بی امان واژه شوم جنگ! از این دنبال کردن فرسایشی بازی های سیاسی! از این بازی با امواج رودخانه ها که هر بار تکه ای از روحمان و پری از بال بلند پروازمان را کندند!  تمام تنم درد میکند! شانه هایم درد میکند از فشار این همه زندان و اعدام و چوبه دار! کمتر اخبار میخونم! کمتر و کم رنگ تر! امتحانهای دانشگاه که تموم شد به پدر از موفقیت هام گفتم و جواب پدر که: تو باعث افتخار منی برایم کافی بود! و به قولی: این اشارت ز جهان گذران ما را بس!

حالا! من معنی جهان سوم رو خوب میفهمم! جهان سوم جایی بود که پدر گرچه با فشار امواج صیقلی شد ولی به بهای گم کردن روزهای کودکی من! ما هم صیقل خوردیم به بهایی سنگین تر از پدر! دیگر میخواهم سهم من از جهان سوم همان سی سالی باشد که آنجا گذشت! پشت حصارهای بلند و سنگی و تاریک آن به ظاهر بهشت خزان زده، گرچه بهشت دبگری نیست ولی باغهای بسیاری است! و باور داشته باش سهم روزهای جوانی من و تو صیقلی شدن در خفقان لجن ته رودخانه ها نبود! باور دارم که سهم ما پرواز هم بود! پرواز کن! پر پروازت بلند.