Send   Print

احساس خوبی دارم مثل همان زمانی که معلم ات از تو تعریف می کند. حالا حس پرستو را می فهمم وقتی بهنود هفته ی پیش از او نام برد. و این نام بردن چقدر برای ما شیرین است. و حالا ف.م. سخن ( با فیلتر شکن) نازنین به قول نیک آهنگ ما را شرمنده کرده اند. کلی حس نوشتن در وجود ما ریخته اند. کلی بهانه برای پست بعدی. کلی امید برای آینده ی بلاگستان.
همین یادآوری ها ناچیز از کسانی که نادیده دوستشان می داریم انرژی ناتمامی است در دستان ما به روی کیبورد بی احساس در دنیای گنگ و نامفهوم. دردنیای که سیاست مداران به لجن کشیده اند اش. در دنیایی که شاعران و نویسندگان حاکمان قلب های مردم اند اما تا زمانی که کتاب به دست دارند. بیرون از خانه هوا بس ناجوانمردانه سرد است. صحبت اتم است و جنگ و دموکراسی از نوع عمو سام اش. صحبت فریاد دخترک اهل بصره است که پایش را روی مین برای همیشه جاگذاشت. صحبت نعره های از سر تبعیض نژادی سیاهان ناخوانده در حاشیه ی پاریس است که برای ما برده داری قرن 21 را نمایان می کند در قلب تمدن غرب زیر سایه ی کامپیوترها و تکنولوژی فراتر از باورشان.
قبل از خواندن صفحه ی ف.م.سخن ای میلی داشتم از یکی از ویزیتورها که برایم نوشته بود با اجازه متن هم آغوشی پاییزی ات را برداشتم تا بنویسم برای آنکه دوستش دارم. کاش دستتان روی قلب من بود تا تپش های عاشقانه اش را حس می کردید. این حس نوشتن و خوانده شدن چقدر زیباست. اشک را به چشمت می آورد. اینکه کلمه های ما بر سر انگشتانمان، که قطره قطره می چکند بر صفحه ی کیبورد جای دیگری هم تکرار خواهند شد چقدر شادی به قلبت می آورد. و چه بهتر از زبان عاشقی برای معشوقش. همین برای ما شوقی است که پایانش مثل انتهای جاده ی زندگی در مه نامعلوم است و هم وصف ناپذیر.
همه ی این نوشتم تا تشکر کرده باشم از دوست نادیده ام ف.م.سخن . تا بگویم حس همان شاگردی را دارم که پای تخته درس معلمش را کامل جواب داده و با لبخند رضایت بخش معلم اش در دلش ذوق می کند.