Send   Print

( متن زیر را یکی از ویزیتورهای نازنین سرزمین رویایی بنام شیرین برایم فرستاده است که من با اندکی تلخیص اینجا می گذارم. این متن را شیرین روز سه شنبه برایم فرستاد اما به علت همزمانی با مراسم فروهرها امروز در سرزمین رویایی می گذارم )

بعد از معطلی 2 ساعته و بی حاصل روز یکشنبه در صف تالار وحدت _ که همه ی ما را به روز سه شنبه امیدوار کردند _ روز سه شنبه صبح تصمیم گرفتم ساعت 7 خودم را برسانم آنجا. داستان روز یکشنبه دوباره تکرار شد. نوشتن اسم در لیست کذایی (نفر 289 در ساعت 7 صبح) و نشستن و یخ زدن و انتظار کشیدن. ساعت حدود 9:30 خبر دادند که فروش بلیط در تالار وحدت لغو شده است. با ناامیدی از صف آمدم بیرون. تا می رسیدم به محل کارم می شد ساعت 10 و حدود 3 ساعت کسر کار. آب از سر گذشته بود. دل به دریا زدم و گفتم سری هم بزنم به موسسه عارف که تازه شب قبل آدرسش را پیدا کرده بودم. خیابان قائم مقام. جای پارک پیدا کردن در محله ای که پر از شرکت و اداره و سفارتخانه است بماند!
رسیدم به موسسه دیدم حدود 200 نفر در یک جای تنگ و بدون صف! و باز هم یک نفر که اسامی را در لیست می نوشت. اسمم را دوباره نوشتم و رفتم پرس و جو و کسب اطلاعات. 2 دختری که درصف روز یکشنبه باهاشون آشنا شده بودم دیدم و فهمیدم آنها از ساعت 6 صبح در صف هستند.
بعد از مدتی در باز شد و آقایی ریشو و کراواتی به همه اعلام کرد که: آنهایی که تلفنی رزرو کردند و کد دارند سمت راست و بقیه سمت چپ بایستند. جمعیت کلی ذوق زده شدند که بالاخره یکی تحویلشان گرفته و سریع اطاعت کردند. سوالی که برای همه مطرح بود این بود که چطور و از کجا اینان توانسته بودند تلفنی رزرو کنند؟ کجا اعلام شده بود؟ جواب درستی هم برایش پیدا نشد! بعد از مدتی همان مرد آمد و گفت آنهایی که برای روزهای 8 و9 و11 و12 رزرو کردند با داشتن کارت شناسایی و پول نقد _ نه چک پول_ با خوانده شدن نامشان داخل بیایند و بقیه هم به سلامت !!
جمعیت: (با هااااای هوووی زیاد) یعنی چی آقا؟ پس بلیط های اون 2 روز تمدید شده چی؟ مگه چند نفر رزرو کردند؟
مرد: تمام شد. بفرمایید.
جمعیت: تالار وحدت که لغو شد، شهر کتاب هم که میگه تموم شد. پس این همه بلیط کجا رفته؟
مرد: ( بی توجه در حال خواندن اسامی رزروی)
همه شروع کردن به غر زدن و اینکه چکار کنند بهتراست. هر کسی چاره ای پیشنهاد می کرد. تعداد کمی ناامید شدند و رفتند و بقیه هم خشمگین و امیدوار منتظر ماندند. کمرم کم کم ذق ذق می کرد و سوز بدی هم می آمد.
ناگهان نوای مرغ سحر همه را غافلگیر کرد. یکی از پسرها ماشینش را آورده بود نزدیک پیاده رو. سوز و سرما را با صدای پخش ماشین آن پسر فراموش کردیم. همه با هم شروع کردند به خواندن. کار جالبی بود و صورتهای اخمو و اعصاب خرد را ترمیم کرد. ترانه با کف زدن حضار بدرقه شد و بعدش آهنگهای درخواستی از شجریان!
جدا از حس بد نادیده گرفته شدن و بی برنامگی و بلاتکلیفی، تجربه ی جالبی بود. علاقه ی مشترک، اعتراض مشترک و همفکری و همدلی انسان هایی با سن، شغل و جنسیت مختلف.
ناگهان در جمعیت همهمه ای شروع شد. نوربخش ! مدیر برنامه هایش ! از قرار معلوم آقای نوربخش داشت می رفت داخل که جمعیت دوره اش کردند و با وجود اینکه عصبانی بودند خیلی منطقی و آرام اعتراض کردند. مثل بچه هایی که کسی را پیدا کردند به حرفشان توجه کند!
ایشان هم بزرگ منشانه! قول دادند که به همه بلیط داده شود و لیست اسامی را با خودشان بردند داخل و گفتند جمعه ظهر بیایید از روی این لیست بلیط بگیرید. دوباره همهمه شروع شد در جمعیت که: یعنی راست میگه؟ به چه تضمینی؟ اعتماد کنیم؟ ساعت 1 بود و عده ی زیادی خسته شده بودند و رفته بودند و جایشان را آدمهای جدیدی گرفته بودند که تازه سر و کله شان پیدا شده بود.
حرف همه این بود:
ما نمی خواهیم الان بلیطی به ما بفروشند. فقط کدی یا شماره ای به عنوان رزرو بدهند تا بعد بیاییم بلیط را بگیریم. آنهم نه برای 4 روز از قبل اعلام شده بلکه برای 2 روز تمدید شده ی کنسرت. جواب را گرفته بودند ولی هیچ کس از جایش تکان نخورد! ظاهرن اعتماد کردن به سیستمی که 3 روز تمام دروغ گفته بود آسان نبود.
با دوستان تازه خداحافظی کردم و سعی کردم با مثبت اندیشی به روز جمعه فکر کنم. داستان 6 ساعت علافی در صف یک کنسرت در پایتخت کشوری که خودش را مهد تمدن می داند به پایان رسید. البته تا جمعه!

شجریان: اختناق است و بایست فریاد کرد !