Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
هشت سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر میزنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ میخورد. متاسفم که رایمون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
همهی روزهای اول عید آنچنان برای من گذشت که انگار دیروز بود لحظهی سال تحویل به دوربین خیره شده بودم. دو هفته گذشت اما باز هم دلم هوای گفتن عید شما مبارک دارد. هر روزی که در قلبمان جاودانه...
شهری ز تو زیر و زبر هم بیخبر هم باخبر وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت میکنند آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت میکنند آن...
بعد از هجده سال دوباره ترک مورد علاقهام را پخش کردم. سال ۷۷ بود که این را هر روز صبح گوش میدادیم. در حقیقت با صدای جادوییاش از خواب بیدار میشدیم و مینشستیم پای تست و درس. سالهای خاکستری...
همه چیز مثل برق و باد میگذرد. یکهو وسط زندگی خودت را پیدا میکنی تنها. آنقدر تنها که حتا جلوی آینه هم آشنایی نمیبینی. تقدیرت اینطور است گویا. ثانیههای ساکت زیر سقف خانهات را رج میزنی بلوزی کاموایی میبافی...
همه چیز بدون هیچ پیشزمینهای شروع شد. یک روز اردیبهشتی کلاس سوم راهنمایی. تکلیفمان نوشتن جمله با صفت موصوفهایی بود که یک روز یکشنبهی کسلکننده آقای کیانی با لباسهای موقر و خندهی مهربانش برایمان تعیین کرده بود. آخرین عصر...
وقتی بیدار میشی که چایت یخ کرده و سالهای زیادی گذشته. هیچ معجون تلخی چارهی این درد نیست. به خودت که بیایی دیگر موهای سفیدت رازی با خودشان دارند. احساس شعبدهباز پیری را داری که دستمالهای سفیدش در کلاه...
سالها سال بعد، در عصر یک روز یکشنبه ساعت چند دقیقه از هفت گذشته بود که فیلم تمام روزهای دور از جلوی چشمانم گذشت. چشمانم را بستم و گذاشتم صدای آهستهی ثانیهها مرا با خود ببرند. در عرض چند...
دلخوشیهای دنیا کم است. بازنده این بازی خواهیم بود اگر با همین دلخوشیهای کوچک روزمان را نسازیم. مثل یک مستی کوتاه سرت را گیج میکنند و میروند پیکارشان. حالا که سرمان گرم است بیایید لذتش را ببریم که به زودی...
کتاب شازده کوچولو در چنین روزی سال ۱۹۴۳ برای اولین بار منتشر شد. یکی از بهترین کارهای تمام عمرم خریدن این کتاب از کتابفروشی شکسپیر و شرکا در پاریس بود. لذت کوچک و بیانتهایی که هیچگاه فراموشش نمیکنم حتا...
همیشه از زمان عقب بودم. یعنی قرار نبود به این زودی بهار شود. روزهای آخر اسفند آنقدر زود میگذرند که فکرش را هم نمیکنی مخصوصا اگر کنار تقویم ایران نباشی. یک دفعه میبینی همه برای عید آماده میشوند. امسال...
بذر هویتمان را ۲۲ خرداد ۸۸ کاشتیم. ۷ اسفند ۹۴ قبل از بهار شکوفه زد. مبارکمان باشد این حال خوش. ماییم که از بادهی بیجام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
آدمیزاد تاریخ مصرف دارد. تمام میشود یکی زودتر یکی دیرتر. یکی در هجده سالگی یکی در نود سالگی. گاهی روحش تمام میشود و جسمش ادامه میدهد زندگی مسخرهی بی هویتش را. شرافتش را میفروشد و بقیهی عمر را دریوزگی...
خیلی ساده لال شدم. قبل از اینکه صدایم یک ماه و اندی در نیاید هیچ فکرش را نمیکردم آدمیزاد به این سادگی لال شود و از درون شروع به پیر شدن کند. خیلی سریع مثل بخار شدن آب دریاها....
راستش را بخواهید باید از یه سری از آدمها ترسید. من هم میترسم. درکشان نمیکنم و سطحی بودنشان آزارم میدهد. حالا عکسهای هالووینشان تمام شده حتمن دارند رنگهای صورتشان را پاک میکنند. نمیفهمم چه نیرویی میتواند آدم بزرگها را اینطور...
درست سهشنبهی هفته پیش بود. پانزده سپتامبر نازنین. ده سالی که گذشت برای من باور نکردنی است. هفتهی پیش خودم فکر میکردم خیلی تاریخ مهمی خواهد بود اما بعدتر به این نتیجه رسیدم خیلی چیزها اولش مهم به نظر...
شبنم عزیز نامهای پر از محبت برایم نوشت و متن کامل پستش را برای روز پدر در بلاگش گذاشت. من بی کم و کاست شما را دعوت میکنم تا این متن جادویی را بخوانید. این تنها بخش کوچکی از...
همان روزها که از ایران رفت برایش چیزی نوشته بودم. شاید ده سال پیش بود. چند ماه پیش متنی استثنایی نوشته بود برای درگذشت پدر نازنینش. آنقدر پستش را دوست داشتم که تصمیم گرفتم اینجا کلمههایش را مثل قاب...
خیابانها را دوباره تصرف کردیم و شهر باز هم خندید. جشن بعدی شب رفع حصر آن سه نفر. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: تهران با صدای بیبند زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آنهای هوی و نعره...
شش سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و...
شش سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیرهی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
شش سال پیش در چنین روزهایی: به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراهها در ترافیکها حتا با ماشین کناری صحبت میکردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده...
شش سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شبهای اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغترین نقطهی تبلیغاتی تهران. در شهرهای دیگر هم کارناوالهای جوانان به نفع کاندیداها تا پاسی...
شش سال پیش در چنین روزهایی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر میخندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبانهای سبز، سنجاق سینههای رنگارنگ، میدانهای شلوغ و...
آرام و بیصدا در میزند. بیاجازهات وارد میشود و چتر سیاهش را روی روز آفتابیات میگیرد. ساده تلخ و حقیقی است مرگ. دوست نداری راجع بهش فکر کنی تا اینکه ابر سیاهش را روی خورشید نزدیکانت بگیرد. به عکسش...
حالا فرض کنیم که هیچ کس دیگر نه در بلاگش مینویسد و نه کسی میخواند. همه چمباتمه زدهاند جلوی فیس بوکشان و اخبار زرد و کثیف میخوانند و لذت میبرند. حرفهای صد من یک غاز. نوشتههایی که هفتهی دیگر دو...
نمیدانم نوروز این غم را کجایش پنهان کرده که هیچ وقت نه تمام میشود نه کم میشود. از وقتی که یک پسر بچهی کوچک بودم موقع سال تحویل این بغض را داشتم و هنوز هم حسش همان است که بود....
همهی ما این سالها داغهای بسیار به دل داشتهایم. خون به جگر با دهان تفزده از تلخی روزگار بیابانهای زیادی را گِز کردهایم و رفتهایم و رفتهایم چون نسیم تا پیام گوَن را به شکوفهها به باران برسانیم. همیشه فکر...
وقتی که پایت را برای زندگی بیرون گذاشتی هر چه روزها بگذرند بیشتر متوجه دنیای جدید اطرافت میشوی. اولین چیزی که حواست را جمع میکند اسکناسهای زیبا و تمیز یورو یا دلار هست که برای خرید هر چیزی باید قیمتش...
اول: آدمیزاد گاهی فکر میکند اصحاب کهف از غار درآمدهاند و به خانههایشان اینترنت وصل کردهاند و مغزهای خالیشان را به وب جهانی وصل کردهاند. این ایرانیهای عجیب غریب برای من فرقی با اصحاب کهف ندارند. هر چند وقت...
در هر دو سوی خیابان نادری، زیر آسمان لاجوردیِ تیرهی سر شب، چراغهای برق آویزان از سیمها و چراغهای توریِ نفتیِ وِزوِزکنان پیادهروها را روشن کرده بودند. زیر چراغها، دکاندارها میوههای تازهی فصل و انواع و اقسام شیرینیها را...
اول. متن تسلیت استاد شجریان: به خانواده، دوستان و دوستداران مرتضى پاشایى تسليت ميگويم و به جمع سوگواران بدرقه كنندهاش عميقا احترام میگذارم. دوم. متن بالا حساب همهی آنها را که قهوه به دست خیلی از مردم شهر خودشان...
خیلی راحت میشود پی برد نه خدایی وجود دارد و نه قضاوتی در پایان کار. نازنینترین انسانها راحت پر میکشند و منفورترین جانیها نود سال عقربههای ساعت را از چرخیدن بیزار میکنند و تازه شش ماه به لولههای آی...
دو راه بیشتر ندارید. یا صورت خود را هم بکشید و صفحه را ببندید یا اینکه خوب به این نگاه خیره شوید و دردش را بفهمید. حتا آنهایی که بیرون از ایران زندگی میکنند از زهر اخبار تلخ داخل در...
خیلی وقتها که دارم با زبان فرنگی با اهالی این شهر صحبت میکنم یک دفعه همه چیز برایم میایستد. آدمها با دهان باز، لورا و یوهان با فنجان دستشان در حال نوشیدن قهوهشان، سیمون در حالیکه سعی میکند اتفاقات مهمانی...
مهمترین قسمت هر چیز، هر داستان، هر اتفاق، روح آن است. روح یک صندلی، روح یک بلوز آبی تیره با راههای سفید برفی، روح یک اتفاق دوست داشتنی که انگار همین دیروز افتاده اما سالها از آن میگذرد. خیلی راحت...
هشتم سپتامبر ۲۰۱۴ به من یادآوری میکند که ۹ سال است در این صفحهی زرد با گل و مرغهای قجری مینویسم. خودم هم باورم نمیشود. هنوز با جزییات شب شانزده شهریور ۸۴ را یادم هست. زمان مثل باد میگذرد و...
راستش را بخواهید من از کشوری آمدهام که آدمها یک طور دیگری هستند. عدهی زیادی نخبه دانشگاهی در زنداناند و عدهی زیادی با پروندههای قضایی اختلاس راست راست در خیابان راه میروند. خب این چیزها ممکن است در هر کشور...
همهی ما مراسم تشییع زیاد دیدهایم. نمیدانم این چه ژنی است در خون ما که عادت و علاقه به هرج و مرج و شلوغی دارد. عکسهای مراسم سیمین بهبهانی را نگاه کنید. هیچ مراسمی را ندیدهام که ایرانیان کاری را...
راستش را بخواهی باختن هم آداب دارد. سکوت میخواهد و شعور. کمی حس هم دردی، حس داشتن یک غم مشترک بین همه. باختن داستان خودش را دارد، داستانی که نه ساده است نه پیش پا افتاده که هر کس و...
راستش را بخواهید سه روز پیش میخواستم کلیپ هپی ایران را برای دوستان فرنگیام بفرستم. اینجا سوالهای عجیب غریب از آدم میکنند. پرشیا کجاست اصلن؟ شما بیابان ندارید در کشورتون؟ از شتر استفاده میکنید؟ زنها پوشیه و برقع دارند؟ مردها...
به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدمها که میخواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن داراییهای کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند....
هر طرف سرت را میچرخانی عکس سری همخوان شده طناب دور گردنش. چند روز است این عکس مهمان ناخوانده همه سایتهای ایرانی است. فکر میکردم که خود این عکس چقدر تبلیغ خشونت است؟ در حالیکه متن عکس در مورد بخشش...
بعضی آدمها نقش زبالههای متحرک را خوب بازی میکنند. تنها فرقشان این است که احتمالن بوی تعفن نمیدهند چون عطرهای خوبی با شیشههای عجیب و غریب به خودشان میزنند. در نتیجه به هر کس رسیدیم و دیدیم چه بوی خوبی...
سالهای زیادی را تحویل کردهایم بدون اینکه تغییری یا تحولی در روحمان یا فکرمان اتفاق بیفتد. همان انسانهای دیروزی بودهایم. خودمان را خانهتکانی نکردهایم که هیچ، سنگینی غبار همهی این سالها را هم به دوش کشیدهایم. شما هم اگر تصمیم...
متن زیر توسط خوانندگان سرزمین رویایی برای من فرستاده شده است. نوشته من نیست. دوستش داشتم و خواستم مفهوم زیبایش را با شما شریک شوم. در پایان مهمان من باشید با اجرای زندهی تا پایان عشق با من برقص....
برف نو، برف نو، سلام، سلام بنشین، خوش نشستهای بر بام. پاکی آوردهای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگیست این ایام. راه شومیست میزند مطرب تلخواری است میچکد در جام اشکواری است میکشد لبخند ننگواری ست میتراشد...
یک عصر معمولی پاییزی بود. ساعت شش و یازده دقیقه فهمیدم که من به عشقم نمیرسم. بیست و یک سالم بود. صدای صحبتهای بقیه را خیلی مبهم میتوانستم بشنوم و ناامیدانه با چشمانی خیس به پنجره خیره شده بودم. نمیدانم...
چای بعدازظهر پنجشنبه را دم کنید و صفحهی بیبیسی فارسی را در گرامافونتان بگذارید و تاریخ صد سال گذشته را بشنوید. داستان آنچه بر ایران رفته از مشروطه تا انقلاب ۱۹۷۹. هیچ لذتی بالاتر از این نیست که بنشینی...
مامان که از مدرسه برمیگشت من باید خواب میبودم. وقتی من شیفت صبح بودم و ظهر خانه میرسیدم بهترین زمان برای شیطنت بود. این اتفاق هر چند هفته اتفاق میافتاد که شیف صبح من مصادف میشد با شیفت بعدازظهر...
برای داشتن بصیرت باید از آسمان به زمین پرتاب شده باشی یا شاید سقوط کرده باشی. باید کمی کور یا کر باشی و سکوت گورستانی صبح شنبه ۲۳ خرداد را نبینی یا شاید ببینی و خودت را به کوچه میرزا...
دوستت دارم را که گفتی کار تمام است. اقلیت میروند قاطی گروه اول و به معشوق میرسند و داستانشان قبل از یک پایان هیجانانگیز تمام میشود. اکثریت از یک عاشق بالقوه به یک موجود زندهی بیخاصیت ولی بالفعل تبدیل میشوند....
+ نمازجمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸: تهمتهایى زدند. حرفهایى گفتند. به كى؟ به كسى كه رئيسجمهور قانونى كشور است، متكى به آراء مردم است، نسبتهاى خلاف دادند. كارنامههاى جعلى براى دولت درست كردند، اينجا آنجا پخش كردند. رئيسجمهور مملكت را...
مرزهای باریکی هست که نه دیده میشوند و نه شنیده میشوند. فقط میتوانی حس کنی. باید شاخکهایت را تیز کنی و ساکت باشی. هیچ چیز بدرد بخوری در هیاهو و داد و فریاد حس نمیشود. مرزهایی که اگر از...
گاهی وقتها بهترین کار این است آدمیزاد برود پشت دیوار شب و گورش را گم کند. + ببینید: پیش درآمد، علی عظیمی + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین رویایی در فیسبوک...
خب آدمیزاد وقتی این شور آریایی را میبیند که ملت میروند صفحهی یک نفر دیگر و فقط چون رقیب تیم کشورشان است بهش فحش میدهند دردش میآید و شاید مثل من ننگش کند. عدهای گلو پاره میکنند با فرهنگ دو...
در فیلمهای سینمایی صحنهای برای همهمان آشناست، آنجا که یک دلداده به پای دیگری میافتد و ازش خواهش میکند که بماند. اشک میریزد و ضجه میزند اما فایده ندارد. نمیدانم چرا اما در زندگی واقعی، شخصن هیچ وقت چنین صحنهای...
بیشتر که میگذرد پوست دلت کلفت میشود. رابطههایی که میآیند و میروند مثل قطارهای سرگردان بیمقصد. دیگر کسی نمیتواند لبانت را از بغض بلرزاند. به همه لبخندی میزنی از سر همدردی و کلاهت را از روی میز برمیداری و راهت...
خب آدمیزاد گاهی به خودش شک میکند. به این موجود دو پا. به اینکه چطور میتواند رفتار کند که به اوج عزت برسد یا چطور ته چاه تاریک دنیای خودش زندانی باشد. این روزها بیشتر به این فکر کردم. گاهی...
آدمبزرگهای زیادی را میبینی که گاهی تو را به بازی میگیرند. و هیچ چیز غمانگیزتر از یک تعجب ناگهانی در ساعت هشت و یازده دقیقهی شب نیست. آدمهایی که صحبت از فرندز میکنند و مثل ملاها که از صحرای کربلا...
شاید مشکل دنیا این باشد که هر کسی دلایل خاص خودش را دارد. آدمیزاد برای کارهایی که انجام میدهد احتیاج به دلیل دارد و درست کردن یک دلیل برای این موجودات کار بسیار راحتی است. کافی است چند ثانیه سکوت...
یکی از اخلاقهای عجیب من این است که هیچ وقت تاریخها یادم نمیرود. خوب میدانم پنجشنبه شب، ۱۵ شهریور ۸۴ بود که برای اولین بار رویاهایم را اینجا نوشتم. حالا که هشت سال میگذرد خودم در عجبم. تقریبن هیچ کاری...
شاید روزمرگی از همان دقیقههایی آغاز میشود که برایت مهم نیست ریشت تراشیده باشد بوی عطر خوب بدهی، شکمت بیرون نزند و بیریخت نباشی. مهم نیست کدام کفشها را بپوشی و کدام کیف را با کدام لباست هماهنگ کنی. روزهای...
دیکتاتور همایونی: رژیم اسرائیل، سالها افراد را بدون محاکمه و یا بیشتر از میزان تعیین شده و حکم شده در زندانها نگه میدارد. این سادهترین اعتراف برای بر حق بودن میرحسین، غصب کردن رای مردم و زندانی کردن رییس...
در سرزمین رویایی ما به آیدین پویا و مجتبی فکر میکنیم. چشمانمان را میبندیم چند لحظه. فقط فکر میکنیم. این تنها کاری است که از دستمان برمیآید. زوزهی باد، سرمای کوهستان و سکوت وحشتناکش را تجسم میکنیم. هیمالیا قلهای...
سوم دبستان بودم. مثل همیشه یک روز عصر بابا صدام زد و گفت: اگه مییایی که من دارم میرم خونه بیبیجان پاشو لباس بپوش. این معمولن یک پیشنهاد اغواکننده بود. اینکه برای چند ساعتی مجبور نبودم مشق بنویسم و به...
از طریق: تلخ مثل عسل 1- «ریختن تو کوی دانشگاه میگن کشته دادن ما مینیبوس گرفتیم داریم میریم؛ تو هم میای؟» ساعت 6 عصر جمعه بود، دلدل کردم که بروم خوابگاه و همپای بچهها شوم یا خودم بروم. خودم رفتم...
آدمیزاد یک هالهای دارد دور خودش. هالهی زندگی خودمانی خودش. یک سری چیزهایی که فقط خودش میداند و نه هیچکس دیگر. عبور از این هاله حکمن همان خودکشی است. به بچهی آدمیزاد که خیلی نزدیک شوی میسوزی در هالهاش. برای...
آهای … آی میدان ! این همه وقت کجا بودی؟ در تو سرودیم، در تو فرسودیم با هراسمان جنگیدیم … و نیایش کردیم متحد میمانیم، شب و روز و با تو هیچ چیز غیرممکن نیست ندای آزادی ما را...
بار و بندیلمان را ریختیم در یک فایل خروجی و راهمان را کشیدیم و رفتیم. با این ظاهر عجیب و غریب پلاس هم نتوانستم ارتباطی برقرار کنم. خوشحالم آخرین سرویسی که استفاده میکردم همین ریدر بود که آن هم از...
یادمان باشد این تازه اول راه است. این جوانههای امید را مراقبت کنیم. طولانیترین سفرها با اولین قدمها آغاز میشوند و ما تازه در تپش اولین قدم خود روی ماشینهایمان ضرب گرفتیم و رقصیدیم. یادمان باشد که روحانی ایدهآل...
اول: اگر گفتم دور ایران رو خط بکش اشتباه کردم. این اشتباه کردم را با فونت ۷۲ بخوانید. خیلی از ما عادت نداریم راحت بایستیم و بگوییم اشتباه کردیم. زمین را به زمان میدوزیم و این جمله راحت را...
سر اومد زمستون، فقط یک چهار سالی تأخیر داشت. + گوش کنید: ورژن اول. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن دوم. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن سوم. ( ورژن رایج روزهای انتخابات) سراومد زمستون + گوش کنید: ورژن...
چهار سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر میزنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ میخورد. متاسفم که رایمون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
چهار سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره...
چهار سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیرهی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
چهار سال پیش در چنین روزی: کروبی و موسوی با کمک هم مشت پینوکیو را مقابل چشم همه باز کردند. یکی از بیادماندنیترین شبهای بهار 88 یا حتا چهار سال اخیر. و ده دقیقهی پایانی موسوی در اعتراض به مجری...
چهار سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شبهای اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغترین نقطهی تبلیغاتی تهران. در شهرهای دیگر هم کارناوالهای جوانان به نفع کاندیداها تا پاسی از...
چهار سال پیش در چنین روزی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر میخندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبانهای سبز، سنجاق سینههای رنگارنگ، میدانهای شلوغ و...
همهی این هفتهها ساکت شدم تا دیرتر این چند خط را بنویسم. خیمهشببازی جالبی بود. هم برای کسانی که کمی سادهانگارانه فکر میکردند اینها بعد از چهار سال زندان و کشتن این همه جوان راضی میشوند که دولت را...
بعد از دو سال دوباره این پست را منتشر میکنم. من فکر میکنم شاید بهترین کاری که میشود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیهها و دیدگاههای آنها باشد. برای همین جمله به...
نمیدانم این همه درد و مشکلات را کجاهای دلم بچینم تا قاطی هم نشوند. هرکار میکنم باز هم میریزند روی هم بر من آوار میشوند. شاید بهترین کار این باشد که اتاقهایشان را جدا کنم. کسی چه میداند، تنها که...
درخت اقاقیای روبهروی خونه ما هر سال این موقع گل میداد. این روزها در فکرم بوی کوچهمان را تجسم میکنم. امسال روبهروی پنجرهی اتاقم خبری از عطر اقیاقیا نیست اما این باعث نمیشود یادی از کوچهمان نکنم. برای آدمهای نوستالژیکی...
پیشترها زندگی نمیتوانست حالمان را بگیرد. بچهتر بودیم انگاری قویتر بودیم. بیخیالتر سرخوشتر و سربههواتر. یک سنگر بتونی داشتیم که هیچ بمبی نمیتوانست به داخلش نفوذ کند. بهش میگفتیم: خونه. خسته که میشدیم از بازیهای کوچه یا که زندگی سخت...
روزهای آخر اسفند عکسهای آریان دست به دست همخوان میشد. عکس زنی نیمه برهنه نشسته در میان سفرهی هفت سین. نشاندهندهی مادر زمین و یک کار برهنه نگاری با موضوع نوروز که شاید تا امسال نمونهای نداشته است. بعد از...
چایم را دستم گرفتم و نشستم روی صندلی با روکش بافتنی آبی اتاقم. زل زدم به تَرکهای دیوار. و فکر کردم این تَرکهای بیحوصله چند سال است روی این دیوار جا خوش کردهاند و کسی نمیگوید خرت به چند من؟...
صبح که پاشدم دلم تنگ بود. گاهی فکر میکنم از تو یک انسان رویایی ساختهام برای خودم، وگرنه این همه عاشقانه را چه کسی میتواند تحمل کند؟ حرفهایی هست که وقتی تنها هستیم با خودمان میزنیم و نمیخواهیم هیچکس ازشان...
این سبزی این بهار این دوباره شکوفههای برآمده از زمستان سیاه، مبارکمان باشد. کاش همیشه بهار بود. آسمان را سبز میکردیم و سبز بودیم. سبز میماندیم. آنطور که هیچ خزانی نمیتوانست زردمان کند. سبز را شکوفهها میشناسند و با ریتمش...
قدیمترها حتمن مامان باباها فقط به فکر فردایشان بودند. که چند تا بچه داشته باشند و صدای خنده تو خانه پر باشد. با خودشان حتمن فکر میکردند یک خانهای خواهند داشت با دیوارهای صورتی و اتاقهای بزرگ با سقفهای بلند...
هفتهی پیش آرگو را دیدم. بیشتر مناسب یک پاکت پاپ کورن بود و کمی وقت زیادی برای تلف کردن. دوز هالیوودی بالا و یک برداشت سطحی. شاید متوسطترین فیلمی باشد که در این چند سال اخیر بهترین فیلم اسکار شده...
میرحسین عزیز از کنار اقیانوس آرام برایت مینویسم تا برسد به دستات در کوچهی اختر. دستبند سبزم به دست راستم هنوز بسته ست و در دلم انتظار روزی را میکشم که باز در توپخونه یا آزادی جمع بشیم. از...
بعد یادمیگیری که داستان همیشه آنطوری که تو میخواهی تمام نمیشود. یک چیزهایی این وسط هست که دست تو نیست و باید مثل بچههای خوب کنار زمین بازی بشینی و فقط نگاه کنی. ببینی آن حسی را که تو...
آهای ملت اگر یک روز برای خودتان کارهای شدید و انتصابات برگزار کردید. بعدش نظرتان به یک روانپریش نزدیک شد و بعد هموطنهای خودتان را کشتید تا او را به روی صندلی ریاست جمهور با لعاب انتخابات بنشانید، اگر...
صدای دریا یکی از عزیزترین صداهای دنیا برای من است. مثل صدای باز شدن در وقتی کسی که دوستش داری به دیدارت میآید. دیشب همینطور که کنار اقیانوسی رویایی قدم میزدم تصمیم گرفتم صدایش را ضبط کنم. دورترها صدای چند...
خب اشکال ندارد اصلن که گاهی دنیا را اینطور تار ببینیم. از پشت پرده اشک. حتا یکی از نشانههای انسانهای سالم همین توانایی خندیدن از ته دل و گریه کردن بهموقع است. یعنی اگر کسی ناتوان در انجام این...
میشود هشت ساعت در رختخواب غلت بزنی و اما باز هم خستگی بعضی کارها از تنت بیرون نمیرود. این کاملن شبیه خاطرههایی است که مثل رنگهای آبی کمرنگ نردههای خونهی مادربزرگ هنوز که هنوزه بهش چسبیدهاند. مثل بعضی حسها با...
این روزها هوا سرد است. فنجانی چای یا قهوه بریزید و بخزید زیر پتو. دلتنگیهای نقاش خیابان چهل و هشتم سالینجر را دست بگیرید. چشمهایتان را ببندید و این دنیا را فراموش کنید. بروید در داستان و با قهرمانش...
همهی خیابانها پر شدهاند از بانک. بانکهای جدید و بیسر و ته که مثل قارچ روییدهاند و پولهای مردم را میبلعند برای آقازادهها. هر چند قدم یک بانک یا موسسهی قرضالحسنه. پولهای جماعت را میگیرند و نزولاش را بهشان میدهند...
بعضیها بیرون مردهگی میکنند و جسدهای بوناک افکار پوسیدهشان را به دوش میکشند، بعضی دیگر در بند، به سروها درس استواری میدهند. + روز چهل و سوم اعتصاب غذای نسرین ستوده. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو...
امروز یک سال شد. من که عاشقش بودم. چرا میم کور بود و ندید؟ این زخمها … این زخمهای کاری، این دردهای بیدرمان خطرناکاند. و ما آدمیزادهایی که روزی عاشق بودیم و دلمان شکسته، خطرناکتر از همیشه ایم. ایمانمان به...
توی اتاق گرم و دنج ام با نور کم چراغ مطالعه نشستهام. مهمانها در پذیرایی هستند. همه یکباره ساکت میشوند. بعد صدای تارِ بابا بلند میشود. برایشان برگ خزان مرضیه را میزند. من با همهی وجودم گوش میکنم. فکر میکنم...
از طریق: نقشی اینجوری شنیده ام که مواد فروش ها برای اینکه آلودهات کنند. اول یک کم مخدر میدهند برای تست کردن. معمولا معنی ندارد حتی ممکن است حالت را هم بد کند. بعد از چند روز یک کام دیگر...
هشت سالم بیشتر نبود که همیشه وقتی به مغازه آقای کاویانی میرسیدم ضربان قلبم تندتر میشود. حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا یکی از ماشینهای جدید پشت ویترین را داشته باشم. از پشت شیشه نگاهشان میکردم دستهایم را دو...
گاهی، عصرها مینشینم به تو فکر میکنم. به این فاصله و بیخبری. که چطور میتوانی تحمل کنی. چطور میتوانی از عشق عبور کنی و ککات نگزد. خیلی سعی میکنم قدیمها را به یادم نیاورم. اما همه عکسهایمان مثل تابلویهای...
از کلاسش زد بیرون. با بغض شروع کرد. حرفهایی که با بغض شروع میشود مثل شبنم روی برگ شبدر جادویی هستند. از تنهایی اش گله کرد. از اینکه یک عالمه حرف در دلش تلنبار شده این چند وقت. و چه...
مکسی میلیان در حالیکه با لبهی کلاهش بازی میکرد سرش را به سمت من برگرداند و با اعتماد به نفس بالایی گفت: به نظر من بهتره فراموشش کنی. آدما معمولن قدر چیزهایی رو که دارن نمیدونن. بگذار روزی برسه که...
مست که هستم، آرزو میکنم کاش او هم میبود. بعد در دلم لعنت میفرستم به شانس گندم. با خودم میگم: خب خیلی راحت میشود یکی از اینها را جایگزین او بکنم. بعد به چشمهای غریبه نگاه میکنم. هیچ کدام با...
از طریق: آوازهای رهایی نامه ابراهیم گلستان به سردبیر مجله دنیای سخن من میدانم با وصله پینه کردن اندیشههای بیریشه، یا جفت کردن یک دسته مهملات مفت، با دید نادرست و با زبان زهرپاشنده تنها گمراهی میشود آورد، تنها...
بغلم که کرد اشکهایش ریخت. با دست راستش چند بار زد پشتم و بعد از بالا بین کتفهایم به پایین کشید. انگار داشت خودش را تسکین میداد با این کار. بوسیدمش. سرم را پایین اندختم و گفتم خدافظ. و بعد...
سه سال است من با ناامیدی و یاس در هر بحثی، تئوری مخصوص خودم را مطرح میکنم و امروز متاسفانه عملن به جوابش رسیدم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. حدسم درست بود اینها که گلویشان را برای خلیج فارس...
خیلی خوب شد. از این بهتر دیگر نمیشود. اینکه پول نفت سر سفرهها آمد و فتنهگران فهمیدند اشتباه کردهاند. فقط شاید به جای پول نفت، لولههای نفت جای دیگری از ملت را نشانه گرفته است. ملتی که به ریال حقوق...
این روزها وسط جنگلی زندگی میکنیم که هر کسی صبح زودتر از خواب بیدار شود غرشی میکند و بقیه را میاندازد آبخنک بخورند. احساس مسافری را داری سوار بر قطاری که با سرعت به سمت دره بدون ترمز زوزهکشان میرود...
دیشب، نیویورک، روبهروی محل اسکان ۱۶۰ مسافر دیپلماتیک از ایران + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
گاهی توضیح واضحات دادن به دوستانت آنقدر چندشآور میشود که ننگم میکند جایی بنویسم. فکر میکنم به اینکه هر چند بخواهیم انکار هم کنیم تاثیر حکومت اسلامی روی افکار و فرهنگ مردم را حتا اگر دوستان جوان و اکتیو ما...
اگر تلقیتان از رادیو برنامههای مضحک صدا و سیما است، دعوتتان میکنم تا رادیو اینترنتی روغن حبهی انگور را حتا زمانی که در حال انجام کارهای روزمره هستید گوش کنید. بیشک نظرتان مثل من درمورد برنامههای رادیویی عوض خواهد...
اگر شانزده شهریور سال ۸۴ پسرکی دنیا میآمد امسال میرفت کلاس اول دبستان. و حالا سرزمین رویایی هم امروز هفت ساله شده است. بعد از ۱۶۷۳ بار نوشتن در اینجا حالا قدکشیده و فکر میکند هیچ وقت کامل نخواهد شد....
آدمها هم مثل کمپوت نخودفرنگی یکویک تاریخ مصرف دارند. بعضی چهار روز، یک هفته، یک ماه، یا چند سال. بعضیها بعد از چند ساعت صحبت در جمع تاریخشان به سر میرسد و باید دیگر تحملشان کرد. عدهی زیادی بعد از...
صاحب این صفحه عاشق شبهاست. شبها بیدار است، درس میخواند، نقشه میکشد، به سقف نگاه میکند و گاهی فکر میکند کاش صبحها هم مثل شبها آرام و ساکت همهی دنیا باهات رفیق بود. شبها ساخته شدهاند تا فیلم ببیند،...
اول. عکسهای مریخ را دیدهاید؟ دو هفته پیش که منتشر شد من اول خودم را دیدم. پسرکی دوازده ساله با یک دوربین دوچشمی اسباببازی در حالیکه روی بهارخواب داشتم به آسمان نگاه میکردم. شبهای تابستانی سال ۷۱ بود فکر...
راننده تاکسی امروز گفت: اگه کارها دست کره الاغ کدخدا بود بهتر از اینا مدیریت میکرد. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
خب شاید تنها کاری که این دو روز کردی لایک و شیر کردن بوده، اما خیلی وقتها در زندگی به تلاشهای بیشتری علاوه بر لایک کردن نیاز هست. شاید نتونستی پتو و وسایل گرمکننده و باند و بتادین و شیرخشک...
از طریق: آق بهمن زلزله در اطراف اهر تا حالا بیشتر از ۲۰۰ نفر کشته و چند صد نفر مجروح داشته. چه آنهایی که در ایران هستند و چه آنهایی که مثل من بیرون از ایران هستن و دستشان مطلقاً...
اگر در کشوری زندگی میکنید که خرید کاندوم اعتراض مدنی محسوب میشود یا ساکن کره شمالی هستید یا ایران ... + مردمک: مرگ بر کاندوم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
اگر چهار تا سیاستمدار عاقل و فهمیده نداریم، چند تا ورزشکار سختکوش طلایی داریم که با کمترین امکانات و بدترین مدیریتها روی سکوی اول میایستند. دلخوشیها کم نیست. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
گاهی وقتها دلت آنچنان میشکند که صدای خرد شدن همهی پنجرههای دنیا را در گوشهایت میشنوی. با یک دل شکسته مگر چه کارهایی میشود کرد؟ مثل کوزهی شکسته اگر بند هم بزنیاش صدای قدیم را که دیگر نمیدهد. + اگر...
قیافهاش به آنهایی میخورد که از جوانی در همین وزارتخانه کار کردهاند و کمکم کپک زدهاند. شاید سالهای آخر کارمندیاش را میگذراند. همهی مدارک مورد نیاز را جلویش گذاشتم. نمیدانم چطور فهمید اما از روی عینک رنگ و رو رفتهاش...
من فکر میکنم کشور جهان سومی ایران دارد به یک باتلاق بدبو تبدیل میشود. یک گنداب قدیمی با سابقهی تاریخی اما متعفن. لطفن کسانی که سرشان را در برف کردهاند و هنوز با تاریخ دو هزار و خردهای سال قبل...
من از یادت نمیکاهم. + ترانههای رهایی برای ایران + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
مشکل دنیا این است که شاید کسی مثل تو را دیگر نداشته باشد. اصلن همه چیز از آن روزی شروع میشود که فکر میکنی این با بقیه فرق دارد. چرا همیشه حقیقتها تلخاند؟ بعدازظهرهای زیادی را پشت سر گذاشتهام در...
انتخابات فرانسه تمام شد. تا هفته پیش رسانههای میلی تبلیغ میکردند که به دلیل فشار اقتصادی و رکود موجود در اروپا فرانسویها تمایلی به رفتن پای صندوق رای ندارند و حالا نتیجهی مشارکت هشتاد درصدی مشت محکمی بر دهان دیکتاتورها...
سالها قبل، پیش از آنکه عروس شود وقتی دوستانش را دعوت میکرد، من تازه میفهمیدم شیطنت دخترها چه شکلی است. وقتی با دوستانش خانه را روی سرشان میگذاشتند میدیدم دخترها هم اگر بخواهند از خنده ریسه بروند چه خوب بلدند....
آنها که تجربه هوا کردن بادبادک در ساحل خزر را دارند میدانند چه میگویم. قرقره را در دستت میگیری و وقتی باد خوبی پشت بادبادکت را صاف کرد رهایش میکنی. بقیه کار را میسپاری دست باد. شاید لازم باشد اولش...
خیلی وقتها ننگم میکند که ایرانیام. مثل امروز. روزهای ننگین خیلی ساده و راحت وارد زندگی آدم میشوند طوری که فکرش را هم نمیتوانی بکنی. حتا ننگم میکند خبرش را اینجا بنویسم. فکر میکنم افکار کثیف را نباید منتشر کرد....
ظهر سیزده فروردین است. کتاب میخوانم. پنجرهی باز به نسیم بهاری خوشآمد میگوید. پرده کمی تکان میخورد گاهی. هیچ صدایی از همسایهها نمیآید. همه بیرون شهراند. احساس سربازی را دارم که در شهر متروکهای تنها از یادگارهای قدیمی محافظت میکند....
همیشه فکر میکردم ساعت قرمز را بیشتر دوست دارم. در اتاق من چند ساعت هر ثانیه تیک تاک میکنند. ساعت آبی روی دیوار تیک تاکش کلفت تر و با وقارتر از ساعت قرمزه هست.ساعت قرمز یادگاری سالهای کنکور خواهرم بوده...
بیدار شدن با صدای بانو میم لذتی دارد وصف ناشدنی. روزهای بهاری هرکدام زیباتر از قبلی از مقابلمان عبور میکنند. من دستهایش را میگیرم و بیهیچ حرفی فقط زندگی خودم را میکنم. دستهایش جادو میکند. تقسیم کردن روزها و...
روز که نو میشود دلت را و فکرت را هم باید نو کنی. نوروز با فکر خاکگرفته کهنه و دل پیر و فرتوت نوروز نمیشود که. آرزویم برای خودم و همهی خوانندگان سرزمین رویایی روزی نو هست با دل و...
امروز فکر کردم بهترین کار اینه که سقف اتاقم را بردارم تا بشه هر وقت میخوام پرواز کنم. داشتم فکر میکردم ایدهی برداشتن سقف اتاق برای پروازهای در پیش رو را با کی درمیون بگذارم که بهم نخنده. یکی از...
ایرانیان امروزه انقدر سادهلوح نیستند که میزان مشارکت شصت و چهار درصدی را باور کنند. وقتی خیابانها سوت و کور بود و صدای هیچ جنبندهای از بیرون ساختمانها نمیآمد. مگر همان دسته آدمهایی که از شرافت جز دیکتهاش چیزی نمیدانند....
اگر دستان میرحسین را در توپخانه فراموش کردی که چطور برای تو، برای ما نوید پیروزی میداد. اگر آخرین نگاه ندا را فراموش کردی یا صدای ضجههای مادر سهراب را بر گورش. برو فردا در انتصابات شریک شو تا اشکان...
تنها این جدایی نادر از سیمین نبود که اسکار گرفت، زندگی و بدبختی یک ملت که با مشکلات دست و پنجه نرم میکند بود که اسکار گرفت. زندگی روزمرهی تکتک ما بود، همهی ما. دنیا داستان زندگی مردم جهانسومی ایران...
تمامی سایتها بستهاند، فیلترشکنها کار نمیکنند. ایمیل را به زحمت میشود چک کرد. آنهایی که بیرون زندان هستید به شکوفهها، به باران برسانید سلام ما را. اینجا چراغی روشن است هنوز. پ.ن. نمیدانم میشود این را پست کرد یا نه؟...
اگر خوب دلت را بکاوی، نگاهش کنی و اینطرف آنطرفش را جستجو کنی، پشت همهی سیاهیها، تهمتها، روزهای تباه و خاکستری، زیر همهی تصاویر موهوم و زشت، دروغها و فشارهای اقتصادی و سیاسی، زیر زیر همهی این بدبختیهای نسل سوخته،...
ساعت دو نیمه شب شنبه است. نمنم باران میبارد. پنجره را باز کردهام و نشستهام به گوشهی سمت چپ کتابخانهام نگاه میکنم. هوا سرد نیست. فکر کردم چند نفر همین الان پشت دیوارهای بلند اوین صدای باران را گوش میدهند....
نگویید کاری از دستمان برنمیآید. اطلاعرسانی کنید. دوستانتان را خبر کنید. شیر کنید. همخوان کنید. برای جان انسانها و انسانیت ارزش قایل شویم تا رشد کنیم، بالغ شویم، محترم شویم، انسان شویم و شایستهی زندگی. + ویکی پدیا: سعید ملکپور...
در خلاف جهت رود شنا کردن کاری است که تنها بعضی از ماهیها توان آن را دارند، در جهت آب رفتن و رفتن، از عهدهی هر ماهی مردهای برمیآید. باید اعتراف کنم که به شجاعت گلشیفته حسودی کردم. خوشحالم که...
عصری چای بعداز ظهر را که ریختم داشتم به آقای چای احمد فکر میکردم که چند روز پیش درگذشت. آیا در آخرین لحظات یاد ما بوده؟ یاد مشتریهایی که همهی این سالها چایش را خوردند و خودشان را کش دادند...
تقصیر من نبود. آفتاب که بالا آمد فکر کردم میشود خندید. در رویاهایم با تو صحبت میکردم و از طرف تو هم، جواب خودم را میدادم. اینجا سه ماه است آفتاب غروب نکرده. پروانهها خوشحالاند و درختان نام تو را...
بنده به عنوان یک انسان لائیک آزادیخواه در سرزمین رویایی، به شخصیت و انسانیت آقای منتظری احترام میگذارم و برای روح بلند ایشان کلاه از سر برمیدارم و سکوت میکنم. چند روز پیش دومین سالگرد درگذشت ایشان بود. یادش همیشه...
کاش ایرانیهای خارج از کشور که از یک هفته مانده به هالووین ذوق مرگ مراسم خارجکی آن هستند و با هزاران عکس بیشتر از دوستانشان به شادمانی و پایکوبی میپردازند، برنامهای، عکسی یا مراسمی برای چله هم میداشتند. شرکت در...
بنا بود برای سیصدمین روز حصر بنویسم که شوکه شدم. چیزی در قلبم پاره شد و صدای زوزهای مرا ترساند. فیلم امروز حمله به میدان تحریر، تمام رویاهایم را به باد داد. مردم مصر، شهروندان قاهره و جوانانی که چند...
امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “الشعب یرید اسقاط النظام” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است. برای کشف راز این پیوندها و مشابهت ها لازم نیست جای دوری برویم. کافی است شیوه ی...
چه کسی می تواند آشکارا با آزادیخواهی و عدالت طلبی و یا انتخابات غیر گزینشی آزاد و رقابتی مخالفت کند. یا چه کسی می تواند تکیه بر ارزشهای فرهنگهای متنوع قومی را رد کند و یا به به راحتی و...
کلمهی دزد از دو دال و یک ز درست شده است. دزدی کار خوبی نیست. چه بزرگ باشد چه کوچک. همهی این کسانی که میبینید رای دزد شدهاند از روز اول که رای ندزدیده بودند. اول جمله دزدیدند، بعد ایده...
آقای دیکتاتور سلام ملیکم حال شما خوبه؟ حاج خانوم خوبن؟ قربان شما. خواستم بگم شما که اینقدر دیکتاتور خوب و مهربونی هستین اگه لطف کنید پای مبارک رو از روی سیم پارازیت و اینترنت بردارین ما یه کم زندگی کنیم...
تو در این شهر نفس میکشی و همین کافیست. تو جایی در همین نزدیکیها روی صندلیات نشستهای و لیوان چایات دستت، به دورها نگاه میکنی. این هفته سرما خورده بودی و من هیچ وقت نتوانستم تجسم کنم چطور فرشتهها...
اما صد افسوس که اقتدارگرایانی که انحصار در قدرت را تنها راه دوام خود میدانند، این بار به این خواستههای برحق وقعی ننهادند. اقتدارگرایان که با تمامی امکانات و رسانهها در مقابل خواست اکثریت صفآرایی کرده بودند، زهرآگینترین تیرهای تهمت...
ترجیحاتی که من در زندگی دارم شاید با خیلیها فرق داشته باشد. من ترجیح میدهم تراژدیهای سرزمینم را زنده نگه دارم تا آنها که شاید فراموش کردهاند به یاد آورند. من ترجیح میدهم در صف آزادی و انتخابات آزاد و...
چشمم به در بود. همه فکر میکنند وقتی کسی چشمش به در است دارد به در فکر میکند. اما من داشتم به موهای تو فکر میکردم. به رنگ قهوهای فندقیشان. به لبخند تو که مثل یک فیلم صامت سینمایی در...
ما خیلی بدبختیم پسر. خیلی … و تو معنی این خیلی رو باید درک کنی. یعنی بفهمی چقدر تا گوشت و پوست از این جبر جغرافیایی تا بازهی دنیا اومدن در دوران دیکتاتوری اسلامی بدبختیم. آره … نفس عمیق بکش...
جو: سلام! من الآن در اعتراض اشغال وال استریت هستم. الان درباره ی روزنامه نگار ایرانی به نام بهمن شنیدم که قرار است به حاطر آن که به شکل مسالمت آمیز عقاید خود را بیان کرده پنج سال را در...
شاید متوجه شده باشید اگر از بلاگچرخان گوگلی بر اساس ریدر استفاده میکنید چند ماه است ریپ میزند و موتورش میزان نیست و لیست شما را درست نشان نمیدهد. همان بلایی که سر من آمده بود. بعد از چند روز...
شما باور نکنید. برای من هیچ مهم نیست. برای من تاحالا هیچوقت مهم نبوده. من به این چیزهایی که شما باور ندارید، ایمان دارم. ایمان. و این بزرگترین مشکل بیاهمیت دنیاست. ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من ای...
پیدا کردن یک تکه طلا میان همهی این ماسهها کار آسانی نیست. و من همان موقع که ناامید و خسته به موجهای ناآرام نگاه میکردم درخشش تو را دیدم میان همهمهی دریای طوفانی. نگاهم که به تو افتاد، دریا از...
ما برای رویاهای هم احترام قائلایم. برای آرزوهای دور و دراز و آمال دستنیافتنی هم. ما به آرزوهای هم نمیخندیم، چرا که میدانیم آن آرزو، شاید تنها سلاحی باشد که در دست داریم. ما با دلهای قرص و محکم به...
اصلن باید موقعیتی وجود میداشت که میشد از زندگی استعفا داد. فضای کروی شکل مهآلودِ بودن، یک در قدیمی میداشت که بازش میکردی و یواشکی پایت را میگذاشتی آن طرف مرز. بدون هیچ نگهبانی یا فرشتهای که تو را...
دلتنگی مثل یک مشت بزرگ و بیرحم بر سرت فرو میآید. با یک دل تنگ هیچ کار نمیشود کرد. باید باهاش کنار آمد. و تو دستی نامرئی را حس میکنی بالای سرت که تو را به زور به تخت فشار...
اينجانب چون به صحنه مینگرم آن را پرداخته شده برای اهدافی فراتر از تحمیل یک دولت ناخواسته به ملت، که تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی بر کشور میبینم. + میرحسین موسوی بیانیه پنجم ۳۰ خرداد ۸۸ اگر روزی در...
این روزهای بارانی همه چیز مسخره شده یا به طرز مسخرهای مضحک به نظر میآید. من آدم تغییرات زودگذر نیستم. یعنی نمیتوانم در حالیکه تا چند روز پیش در گودر تکمهی شیر را میزدم و شیرآیتمزهای دوستان نکتهسنجم را میخواندم...
ما بچهها زود به همه چیز عادت میکنیم. طوری که گاهی آدمبزرگها هم حسودیشان میشود. آنچنان با ناشناختهترین دوست، رفیق میشویم که گویا سالها با هم بودهایم. من آدم عادت کردنهای بیخودیام. آنقدر بیخودی که گاهی خودم تعجب میکنم و...
امشب داشتم فکر میکردم چه هماهنگ از روز شنبه همه خوانین و وکلا و وزرا در برابر ادعای ترور سفیر عربستان موضعگیری کردند. چه خوب و چه هماهنگ و تیم ورک. آورین آورین. کاش همیشه همنیطور پاسکاری کنید تا بتوانید...
حالا که دقیقن یک هفته از درگذشت استیو جابز میگذرد تصمیم گرفتم بنویسم. در هفتهی گذشته او موافقان و مخالفین زیادی را رودرروی هم قرار داد. من تصمیم گرفتم فقط نگاه کنم این شعبدهبازی را و بعدن بنویسم. الان وقتش...
ما ایرانیها اخلاقهای عجیب و غریبی داریم. شاید آنقدر اطرافمان دیدهایم که خودمان بهشان عادت کردهایم و توجهمان را جلب نمیکند. اگر به موضوعی خیلی واکنش بدهیم فرق نمیکند فوت بیژن پاکزاد باشد یا استیو جابز بزرگوار عدهای ما را...
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن...
از دید خیلیها دوستیها ساده هستند و آنقدر نباید جدیشان گرفت. من فکر میکنم همانقدر که شاخههای یک درخت بائوبا غریب و شگفتانگیز است، دوستی بین آدمها هم گاهی رازآلود و پر از پیچ و خمهای ناگهانی میشود، درست مثل...
یک روز خوب مییاد که نهالهای آزادی و عشق تبدیل به درختان تنومند و سبز بشن. دستامونو دورشون حلقه بزنیم و به یاد بیاریم همهی کسانی رو که برای به ثمررسیدن این درخت از جان خود گذشتند. اما این نوشتن...
متن زیر نامهی یک تدوینگر است از صدا و سیما به بنده برای استفاده از عکسهای فلیکر سرزمین رویایی در کلیپهایشان. به پیوست جواب من و در ادامه پاسخ مجدد ایشان. فکر کردم خوب است قبل از اینکه خودم دوباره...
اگه روزی دری به تخته خورد و من ریس جمهور شدم، نه حتا اگه نخست وزیر شدم یا شاید وزیر آموزش پرورش یا هر چیز دیگهای … به جای گلواژه گفتن از پشت منبر سبز لجنی سازمان ملل برای صندلیهای...
+ ملاحسنی: خدا این تحریمیها را لعنت کند. همش تقصیر اینهاست. اگر اين تحريمیها سکوت نکرده بودند ما انتخابات را برده بوديم. دفعه قبل هی حرف زدند و حواس ما را پرت کردند ما باختيم. اين بار هم سکوت کردند...
+ پیاده رو: من هنوز به تقبیح عملی به نام خیانت باور ندارم. به تحمیلی که جامعه به افراد می کند برای برقراری روابطه جنسی مادام العمر با یک نفر هم باور ندارم. به انتخاب آدمها باور دارم. اگر برای...
به دعوت فرجام تصمیم گرفتم پستهای طلایی و فراموشنشدنی بلاگستان را از دید خودم دوباره اینجا بگذارم. بعضی از این دوستان دیگر نمینویسند. فقط صفحهشان مانده با خاطرات آن روزهای دور. بعضیها گرفتار شدند و وقت ندارند. صفحهی بعضیها تاریخش...
شش سال نوشتن در سرزمین رویایی از آن کارهایی نیست که آدمیزاد مدام یادآوریاش بکند. هر چه باشد آش کشک خاله است. شهریور شش سال پیش همراه با چهارمین سالگرد اولین متن فارسی سلمان حریزی در بلاگش، سرزمین رویایی هم...
راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن...
ماه هم که کامل باشد، وقتی تو نیستی؛ شب چیزی کم دارد. + عکس: اینجا + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
تا امروز تصور بر این بود که دیکتاتورها و حکومتهای خودکامه همیشه از اصحاب قلم و فکر و روشنفکران و نویسندگان جامعهشان میترسند. آنها که میفهمند و این شعور و بینش را بین عامهی مردم ترویج میکنند. اما با کشف...
چند سالی هست میآید خانهمان به مامان در کارهایش کمک میکند. اسمش زهرا است و ما بهش میگوییم زهرا خانم. آنقدر بوده که دیگر بودنش در خانه احساس نمیشود. هر اتاقی باشد وقتی بیرون میآید همه جا برق میزند. امروز...
متن زیر یکی از بهترین پستهایی است که اخیرن خواندهام. بلاگفا وبلاگ عقاید یک دلقک را مسدود کرده و دسترسی به آن غیرممکن است مگر از طریق فید. کل متن را اینجا کپی کردم تا وظیفهی خودم را در برابر...
ساعت روی دیوار با طعنه چهار صبح را نشان میدهد. من نمیدانم چرا بیدارم. و نمیدانم چرا شبها را دوستتر دارم. دلم میخواهد بهت زنگ بزنم. میدانم که حتمن خوابی اما نمیدانم چرا میخواهم به تو ثابت کنم که حتا...
میشود طور دیگری هم به ماجرای انتخابات نگاه کرد. شاید در زمستان سال نود و انتخابات پیش روی مجلس، مردم ایران به دو طرز تفکر به دو گروه تقسیم شوند. آنها که طرفداران دیکتاتوری و جمهوری ولایت هستند و نان...
برسد به دست استاد همهی ما جناب بهنود همه جا نقل است از شما که حتا از شبنشینیهای قاجار هم حکایت تعریف میکنید و در هر مقالهتان نمیشود چیزی پیدا نکرد از قاجار و پهلوی و داستانی دلنشینی از همین...
برای آدمهای رویایی خیلی از فکرها که برای دیگران عجیب و غریب حتا خندهدار است کاملن عادی و روزمره است. امروز داشتم به فکرهای توی سرم فکر میکردم. از همان فکرهایی که میترسی به بقیه بگویی مبادا بهت بخندند یا...
نه … نه … نه … اینها همهاش کابوس بود. همهی این دو سال. فکر نکنید دو سال بر ما گذشته است. ما همهی اینها را خواب دیدیم. یک خواب ترسناک از ذوق فردا. همهی زندانها، تیرها، الله و اکبرها،...
احساس خاصی به عدد ۳۱ ندارم. شاید اوایل فکر کنی که باید خیلی افسرده باشیم وقتی پیر و پیرتر میشویم. اما چارهای نیست. همینی هست که هست. سالهایی که دبیرستانی بودم برای خواهرم که خواستگار میآمد وقتی سنشان را میپرسیدم...
از لپتاپام میترسم. دو سال است به من خبر بد میدهد. مرگ. عکس آخرین نگاه. اعتصاب. تحصن. مادران عزادار. گریه. درگیری. چوب. چماق. لباس شخصی. مرگ. زندان. کهریزک. اوین. رجایی شهر. مرگ. ناپدید شدن. تجاوز. مرگ. گاز اشکآور. تیرهوایی. مرگ....
من فکر میکنم شاید بهترین کاری که میشود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیهها و دیدگاههای آنها باشد. برای همین جمله به جملهی تمام بیانیههای میرحسین را با دقت مطالعه کردم و بهترین...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: یکشنبه ۲۴ خرداد ۸۸ قرارمان این نبود. ما مسالمتآمیز به سوی دموکراسی حرکت کردیم و آنها با دشنه و دروغ جواب دادند. آمارهای بیرون آمده از وزارت کشور رای های موسوی و کروبی را...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: شنبه عصر ۲۳ خرداد ۸۸ دارن همه رو در شهر میزنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ میخورد. متاسفم که رایمون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، ۲۲ خرداد ۸۸ باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره...
اما کف به کناری رود و از بین رود، اما آنچه به مردم سود میرساند در زمین میماند. از دروغ، تخلف و تقلب به کار گرفته شده در انتخابات، سوال “رای من کجاست؟” زاده شد و شما مردم، روشن...
بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمه هایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه می دانم که بتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد. و نیز اعتقاد...
دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمینشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، بیست خرداد ۸۸ از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیرهی سبز دیروز...
و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگر کارگر نشود چاره دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم...
مردم ایران! کاملا پیداست که تلاشهای شما برای بازگرداندن آرامش به جامعه قرار نیست با پاسخی خردمندانه روبرو شود. روزهایی خطیر در پیشرو قرار گرفته است. دستگیری كسانی چون دكتر بهشتی یك نشانه است كه از حوادثی سهمگینتر خبر میدهد....
صحنههایی که دیدیم و دیدید جز تدارکی ناشیانه برای شروع به کار دولت دهم نیست. از دادگاهی که همه چیزش تقلبی است انتظار دارند عدم وقوع تقلب در انتخابات را اثبات کند. اگر شما اهل تقلب نیستید آن را در...
سرو چمان بودن که هیچ، درخت بودن، حتا نهالی پرامید بودن در سرزمین تبرها؛ کاری سخت دشوار است. + نامهی ۴ زندانی سیاسی رجاییشهر: از درون زندان به اعتراض های خود ادامه می دهیم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، سیزده خرداد ۸۸ شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر میخندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبانهای سبز،...
هاله سحابی در پی حمله مأموران به تشییع جنازه پدرش درگذشت این تیتر اول بیبیسی فارسی است. نمکی که روی زخم یک نسل میپاشد و توهینی که به شعور مخاطبینش میکند. چه کسی این کلمات را انتخاب میکند؟ آیا ماموران...
یکی از بزرگترین لذتهای دنیا نشستن در کافهی بعدازظهر و نگاه کردن به آدمهای شهر است. + سایز بزرگتر را اینجا ببینید. + آلبوم عکسهای سرزمین رویایی در فلیکر را اینجا ببینید. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است،...
داشتن شخصیت اجتماعی چیزی نیست که ثمره یک سال یا چند سال کار فرهنگی باشد. نتیجهی نسلها و دهههاست. بوق نزدن، احترام به دیگران، دعواهای خیابانی، متلک گفتن، رعایت نوبت، نریختن آشغال و زباله در خیابان و … را نمیشود...
خوش به حال لاک پشتها. هر وقت از زندگی خسته میشوند سرشان را میکنند توی لاکشان. دنیا را آب ببرد آنها تنهایی و سکوت خودشان را دارند. به زندگی آنچنان اهمیت نمیدهند و برای همین دیر پیر میشوند و هیچ...
در فایرفاکس من سی و یک تب باز وجود دارد که قرار است بعضیهایشان را یک روز بخوانم. بعضی تبها چند ماهی است جا خوش کردهاند. خیلیها بوک مارک میشوند و به امید روز مبادا آرشیو میشوند تا یک روز...
بعضی سیاستمدارها نقش ترمز دستی را بازی میکنند. یعنی هفت شهر سیاست را مردم عادی کوچه و خیابان گشتهاند، آنها هنوز در حال و هوای خم کوچهی افکار خودشان هستند. خاتمی از این جنس است. همیشه از مردم عقب بود....
در و دیوار زندگیمان پر شده از عکس آدمهایی که کشته شدهاند، اعدامشان کردند، یا شاید در زندان شکنجه میشوند. آنها که بیصدا در قبرهای ناآشنا برای همیشه خاموش شدهاند، آنها که تبعید شدهاند، آنها که قبل از طلوع سپیدهدم...
مکانی که الان دارم مینویسم یک همایش دولتی برگزار میشود. من توی لابی نشستهام. جالبترین چیز برایم دیدن قیافهی این مدیران دولتی است که چند تا محافظ هم دارند. هرکدام دو کیلو چرک و بوی گند با خودشان حمل میکنند....
من هنوز دلم مانده پیش دختر میز روبهرو که هفتهی پیش در کافه دیدمش. قهوهاش بخار میکرد. به دیوار تکیه داده بود و داشت ناخنهایش را لاک میزد. بوی قهوه و لاکش را به ریه میکشیدم. تنها اگر در کافهای...
دیروز در محل کار صدای نوحهی تلویزیون را بلند کرده بود. چند بار خواستم بروم صحبت کنم کمی کمتر کند گفتم شاید درست نباشد. تحمل کردم. گاهی وقتها هم خودم را زدم به حواسپرتی. سعی کردم نشنوم. امروز با تلفن...
رییسجمهور موسوی، تبلیغات انتخاباتی بهار ۸۸: دولت بعدی، دولت عقلانیت، دولت استفاده از کارشناسان، دولت استفاده از نهادهایی خواهد بود که این ملت با پایمردی خودشان آنها را پایهگذاری کردند. نه این که یک دولت رمالی و کف بینی باشد....
این روزها که دزدان رای و جان و صداقت مردم این ملک در حال دعوا بر سر قدرت، پای دیوار ترک خوردهی مشروعیت حکومتشان هستند، یادمان باشد آنها را که با شرافتشان همراه ما ماندند و پشت آن دیوارهای بلند...
همه او را به صداقت و درستکاری و تهذیب نفس میشناسند. نایاباند کسانی که اهل بازار سیاست باشند و از دروغ فاصله بگیرند. او یکی از اینهاست. نبوده در تمام این سالها که اخبار را پیگیری میکردهام مقالهای یا گفتهای...
خودم را میبینم کلاس اول راهنمایی در یک نیمکت چوبی مدرسهی سیزده آبان. مدرسههای غیرانتفاعی تازه راه افتاده بودند اما من دوستانم را ترجیح میدادم. مدرسهی دولتی ما یادگار قبل از انقلاب بود. حیاط بزرگ با کلی کلاسهای دلباز و...
جمعهای معمولی بود. نه آنقدر کشدار نه آنقدر کسلکننده و غمگین. کتاب جدیدی را که باید شروع کنم به خواندن نایلون کردم. من هنوز عادت دارم کتابهای درسیام را جلد میکنم مثل همان روزهای قدیمی. وقتی مامان سرش را از...
میگویند سه دزد که خانهی مرد ثروتمند را خالی کرده بودند به سمت بیابان فرار کردند. فردا صبح جسدهای هر سه نفر را میانهی راه پیدا کردند که بر سر تقسیم آنچه دزدیده بودند شکم هم را چون گرگ دریده...
برای خودم جالبه، نه اینکه بخواهم زیاد بهش فکر کنم اما گذشت این سالها بیسر و صدا بدجوری آدم را شوکه میکند. امروز سه سال گذشت از فروردین غمگین ۸۷ و روزشماری بغضآلود من برای رفتن به سربازی. به پشت...
میشود حجم شعرهایی که این روزها میشنویم در بارهی افراد مذهبی و رابطهی خاصشان با خدا بدون نیاز حتا به هیچ کرسی و تنها با تکیه به منبر و تریبون در بازهی زمانی سی سال گذشته، مقایسه کنیم با یک...
امروز داشتم به شبهای تابستانهای دور فکر میکردم. ما که بزرگترین آرزویمان قایم باشک با دخترخالهها و پسرخالهها بود. شبها حیاط مادربزرگ را آبپاشی میکردیم و گاهی سر شلنگ دست گرفتن هم دعوایمان میشد. داشتم فکر میکردم به آخر شبها...
دو روز سرزمین رویایی را شرکت خدمات هاست واقع در آمریکا از من گرفت و فعالیتاش را متوقف کردند. چند بار تماس گرفتم که ساعت کاریشان نبود. تا امشب بعد از حدود ۲۴ ساعت با چند نفر صحبت کردم و...
آقای عزیزی که واسه شب عیدت کت و شلوار براق میخری که انعکاس نورش چشم آدمو میزنه، لطفن اون مارک پارچهای روی آستین دست چپات رو بکن. زشته به خدا آدم با تگ لباسش راه بره فکر کنه خیلی باکلاسه...
قبل از آنکه وارد بقالی قدیمی خیابان چهارم شود دستهایش را داخل جیبهای گشاد شلوار کهنهاش کرد که همین روزها بود وصله پینههایش از هم باز شود. پیرمرد با نگاهی که با بقیهی نگاههایش متفاوت بود براندازش کرد و هنوز...
آدم بزرگها برای سواد بیشتر و گرفتن دیپلمهای تحصیلی بیشتر لیسانس میگیرند فوق میگیرند و PHD میخوانند و گاهی پست دکترا. اما هیچ گاه ندیدهام که شعور و شخصیت و منش انسانی یا انسانیت محض را در این مدرسهها بشود آموخت....
بلند بالا با چشمانی سیاه و خط چشمانی درشت و دلربا در آستانهی در ایستاده بود. فکر کردم چه خوش به حال کسی است که یار اوست. وقتی فهمیدم تنهاست تصمیم گرفتم کمی صحبت کنم باهاش. هنوز سر صحبت باز...
امروز که داشتم لباسهایم را در لباسشویی میچپوندم به زندگی یکنواخت و کسلکننده آاگ فکر میکردم. اسمش رو خودم انتخاب کردم. شاید سی و پنج سالی داشته باشه. بدون هیچ آرزو و انگیزهای گوشهی انباری تمام این سالها کز کرده...
بهار چه بیسر و صدا میآید. همان روزهایی که ما هنوز برای آمدنش آماده نشدهایم. حوصله خانه تکانی نداریم و به همان گرد و خاک همیشگی روی قفسهی کتابها عادت کردهایم و همین عادتهای سادهمان را دوست داریم. من همیشه...
دوباره یک دوست دیگر و دوباره خداحافظی آخر. شب آخر حرفهای نیمهکاره و صحبتهایی که همهی این سالها روی دلمان مانده بود. نه او آخرین نفر است و نه این آخرین وداع. دلشوره دارد و چمدانهایش هنوز وسط اتاق پهناند....
مارها به بعضی انسانها شرف دارند. آنها پوست میاندازند تازه میشوند و نو میشوند. بعضی آدم بزرگها هنوز مثل همان چهل سال قبلشان یا همانطور که مادرشان و پدرشان فکر میکرده به دنیا نگاه میکنند و روزهای تکراری را زندگی...
تمامی تلاشهایی که این روزها در مخالفت با شما صورت میگیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین...
بعد از شنبه ۲۳ خرداد ۸۸ مردم ایران برایم دو دسته شدند. آنها که در این روز بغض کردند و آنها که شانه بالا انداختند که به من چه؟ بعد از آن روز بود که بیدلیل کسانی را که گریه...
دیکتاتور ! تو نمیترسی از این همه آه مانده در گلو؟ از داغ مانده بر دل مادرانی که فرزندانشان به دست چماقداران تو کشته شدند و دیگر هیچ چیز برایشان جای خالی آنها را پر نمیکند حتا حکومت علیوارت. چرا...
آقایان خانمها: بنده دیگر توانش را ندارم. تسلیم خواهم شد. آیا زیر خنزرپنزرهای قطعنامههای سازمان ملل جملهای، یادداشتی، چیزی وجود ندارد که اگر کسی اسکیزوفرنی یا جنون داشت از کار برکنار شود؟ هیچ چیزی نیست؟ بیایید با هم بگردیم. حتمن...
سوال: دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟ الف: خودش را نماینده خدا میداند و تمام کشورهای دنیا را دشمن خطاب میکند. ب: مردم خودش را فریبخورده بیبصیرت خطاب میکند و مردم کشورهای دیگر را قهرمانان انقلابی آزادیخواه. ج: جوانان کشورش را...
خرداد ۸۸. امید. کمپین. موسوی. فریاد. کروبی. تغییر. پارک وی ۳ صبح. آخر هفته احمدی رفته. زنجیر سبز. مناظره. در وقت من وارد نشوید. یک هفته دو هفته احمدی حموم نرفته. جمعه شاید برود شاید. خنده. دستبند سبز. بوق شادی....
آقای لاریجانی همچنین نسبت به قطع اینترنت در مصر واکنش نشان داد و گفت: "جوانان امروز از مسائل سیاسی مطلع هستند و با قطع اینترنت و شبکه ها دردی دوا نمی شود." کودتاچیها دروغ میگویند و این تنها راه ماندن...
ایرانیان با چشمان حسرت بارشان وقایع میدان تحریر را دنبال میکنند و آهی میکشند از سر آرزوهای به باد رفته. با دو دیدگاه میتوان به مصر و جنبش سبز نگاه کرد: اول: نیاز به یک روز خشم در ایران و...
میدانی در قاهره، آزادی تهران، تونس یا اردن چه فرق دارد. شمارش معکوس دیکتاتورهای خاورمیانه آغاز شده است. این آتش سبزی است که شعلههایش دیکتاتوری کودتایی ایران را هم خواهد سوزاند. مضحکترین وضعیت تعلل و ندانمکاری صدا و سیمای کودتا...
ایرانی نیست اما بیشتر از خیلی ایرانیها تاریخ ما را و فرهنگ ما را میشناسد. عینک دوربینیاش را روی دماغش جابهجا میکند و نفس عمیقی میکشد و چشمان مهربانش را به تکتک ما میدوزد. نگاهش در فاصلهی مردمک چشمانش و...
از دیشب که دیکتاتور تونس سقوط کرد هزار بار جملهی تونس تونس ما نتونستیم را در ورژنهای مختلف خواندهام. فکر میکنم خلاقیت و کپیکاری و منفینگری بعضی از ما انتها ندارد. هیچ فکر نمیکنیم که دیکتاتور تونس با دیکتاتور ما...
برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشستهای بر بام. پاکی آوردهای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگیست این ایام. راه شومیست میزند مطرب تلخواری است میچکد در جام اشکواری است میکشد لبخند ننگواری ست...