Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
هشت سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
همه‌ی روزهای اول عید آنچنان برای من گذشت که انگار دیروز بود لحظه‌ی سال تحویل به دوربین خیره شده بودم. دو هفته گذشت اما باز هم دلم هوای گفتن عید شما مبارک دارد. هر روزی که در قلبمان جاودانه...
شهری ز تو زیر و زبر هم بی‌خبر هم باخبر وی از تو دل صاحب نظر مستان سلامت می‌کنند آن میر غوغا را بگو وان شور و سودا را بگو وان سرو خضرا را بگو مستان سلامت می‌کنند آن...
بعد از هجده سال دوباره ترک مورد علاقه‌ام را پخش کردم. سال ۷۷ بود که این را هر روز صبح گوش می‌دادیم. در حقیقت با صدای جادویی‌اش از خواب بیدار می‌شدیم و می‌نشستیم پای تست و درس. سال‌های خاکستری...
همه چیز مثل برق و باد می‌گذرد. یکهو وسط زندگی خودت را پیدا میکنی تنها. آنقدر تنها که حتا جلوی آینه هم آشنایی نمی‌بینی. تقدیرت اینطور است گویا. ثانیه‌های ساکت زیر سقف خانه‌ات را رج می‌زنی بلوزی کاموایی می‌بافی...
همه چیز بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای شروع شد. یک روز اردی‌بهشتی کلاس سوم راهنمایی. تکلیفمان نوشتن جمله با صفت موصوف‌هایی بود که یک روز یکشنبه‌ی کسل‌کننده آقای کیانی با لباس‌های موقر و خنده‌ی مهربانش برایمان تعیین کرده بود. آخرین عصر...
وقتی بیدار میشی که چایت یخ کرده و سال‌های زیادی گذشته. هیچ معجون تلخی چاره‌ی این درد نیست. به خودت که بیایی دیگر مو‌های سفیدت رازی با خودشان دارند. احساس شعبده‌باز پیری را داری که دستمال‌های سفیدش در کلاه...
سال‌ها سال بعد، در عصر یک روز یکشنبه ساعت چند دقیقه از هفت گذشته بود که فیلم تمام روزهای دور از جلوی چشمانم گذشت. چشمانم را بستم و گذاشتم صدای آهسته‌ی ثانیه‌ها مرا با خود ببرند. در عرض چند...
دلخوشی‌های دنیا کم است. بازنده این بازی خواهیم بود اگر با همین دلخوشی‌های کوچک روزمان را نسازیم. مثل یک مستی کوتاه سرت را گیج می‌کنند و می‌‌روند پی‌کارشان. حالا که سرمان گرم است بیایید لذتش را ببریم که به زودی...
کتاب شازده کوچولو در چنین روزی سال ۱۹۴۳ برای اولین بار منتشر شد. یکی از بهترین کارهای تمام عمرم خریدن این کتاب از کتابفروشی شکسپیر و شرکا در پاریس بود. لذت کوچک و بی‌انتهایی که هیچگاه فراموشش نمی‌کنم حتا...
همیشه از زمان عقب بودم. یعنی قرار نبود به این زودی بهار شود. روزهای آخر اسفند آنقدر زود می‌گذرند که فکرش را هم نمی‌کنی مخصوصا اگر کنار تقویم ایران نباشی. یک دفعه می‌بینی همه برای عید آماده می‌شوند. امسال...
بذر هویتمان را ۲۲ خرداد ۸۸ کاشتیم. ۷ اسفند ۹۴ قبل از بهار شکوفه زد. مبارکمان باشد این حال خوش. ماییم که از باده‌ی بی‌جام خوشیم هر صبح منوریم و هر شام خوشیم گویند سرانجام ندارید شما ماییم که...
Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
آدمیزاد تاریخ مصرف دارد. تمام می‌شود یکی زودتر یکی دیرتر. یکی در هجده سالگی یکی در نود سالگی. گاهی روحش تمام می‌شود و جسمش ادامه می‌دهد زندگی مسخره‌‌ی بی هویتش را. شرافتش را می‌فروشد و بقیه‌ی عمر را دریوزگی...
خیلی ساده لال شدم. قبل از اینکه صدایم یک ماه و اندی در نیاید هیچ فکرش را نمی‌کردم آدمیزاد به این سادگی لال شود و از درون شروع به پیر شدن کند. خیلی سریع مثل بخار شدن آب دریاها....
راستش را بخواهید باید از یه سری از آدم‌ها ترسید. من هم می‌ترسم. درکشان نمی‌کنم و سطحی بودنشان آزارم می‌دهد. حالا عکس‌های هالووین‌شان تمام شده حتمن دارند رنگ‌های صورتشان را پاک می‌کنند. نمی‌فهمم چه نیرویی می‌تواند آدم بزرگ‌ها را اینطور...
درست سه‌شنبه‌ی هفته پیش بود. پانزده سپتامبر نازنین. ده سالی که گذشت برای من باور نکردنی است. هفته‌ی پیش خودم فکر می‌کردم خیلی تاریخ مهمی خواهد بود اما بعدتر به این نتیجه رسیدم خیلی چیزها اولش مهم به نظر...
شبنم عزیز نامه‌ا‌ی پر از محبت برایم نوشت و متن کامل پستش را برای روز پدر در بلاگش گذاشت. من بی کم و کاست شما را دعوت می‌کنم تا این متن جادویی را بخوانید. این تنها بخش کوچکی از...
همان روزها که از ایران رفت برایش چیزی نوشته بودم. شاید ده سال پیش بود. چند ماه پیش متنی استثنایی نوشته بود برای درگذشت پدر نازنینش. آنقدر پستش را دوست داشتم که تصمیم گرفتم اینجا کلمه‌هایش را مثل قاب...
خیابان‌ها را دوباره تصرف کردیم و شهر باز هم خندید. جشن بعدی شب رفع حصر آن سه نفر. + با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: تهران با صدای بی‌بند زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول آن‌های هوی و نعره...
شش سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و...
شش سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیره‌ی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
شش سال پیش در چنین روزهایی: به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده...
شش سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شب‌های اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغ‌ترین نقطه‌ی تبلیغاتی تهران. در شهر‌های دیگر هم کارناوال‌های جوانان به نفع کاندیدا‌‌ها تا پاسی...
شش سال پیش در چنین روزهایی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و...
آرام و بی‌صدا در می‌زند. بی‌اجازه‌ات وارد می‌شود و چتر سیاهش را روی روز آفتابی‌ات می‌گیرد. ساده تلخ و حقیقی‌ است مرگ. دوست نداری راجع بهش فکر کنی تا اینکه ابر سیاهش را روی خورشید نزدیکانت بگیرد. به عکسش...
حالا فرض کنیم که هیچ کس دیگر نه در بلاگش می‌نویسد و نه کسی می‌خواند. همه چمباتمه زده‌اند جلوی فیس بوکشان و اخبار زرد و کثیف می‌خوانند و لذت می‌برند. حرف‌های صد من یک غاز. نوشته‌هایی که هفته‌ی دیگر دو...
نمی‌دانم نوروز این غم را کجایش پنهان کرده که هیچ وقت نه تمام می‌شود نه کم می‌شود. از وقتی که یک پسر بچه‌ی کوچک بودم موقع سال تحویل این بغض را داشتم و هنوز هم حسش همان است که بود....
همه‌ی ما این سال‌ها داغ‌های بسیار به دل داشته‌ایم. خون به جگر با دهان تف‌زده از تلخی روزگار بیابان‌های زیادی را گِز کرده‌ایم و رفته‌ایم و رفته‌ایم چون نسیم تا پیام گوَن را به شکوفه‌ها به باران برسانیم. همیشه فکر...
وقتی که پایت را برای زندگی بیرون گذاشتی هر چه روزها بگذرند بیشتر متوجه دنیای جدید اطرافت می‌شوی. اولین چیزی که حواست را جمع می‌کند اسکناس‌های زیبا و تمیز یورو یا دلار هست که برای خرید هر چیزی باید قیمتش...
اول: آدمیزاد گاهی فکر می‌کند اصحاب کهف از غار درآمده‌اند و به خانه‌هایشان اینترنت وصل کرده‌اند و مغزهای خالی‌شان را به وب جهانی وصل کرده‌اند. این ایرانی‌های عجیب غریب برای من فرقی با اصحاب کهف ندارند. هر چند وقت...
در هر دو سوی خیابان نادری، زیر آسمان لاجوردیِ تیره‌ی سر شب، چراغ‌های برق آویزان از سیم‌ها و چراغ‌های توریِ نفتیِ وِزوِزکنان پیاده‌روها را روشن کرده بودند. زیر چراغ‌ها، دکان‌دارها میوه‌های تازه‌ی فصل و انواع و اقسام شیرینی‌ها را...
اول. متن تسلیت استاد شجریان: به خانواده، دوستان و دوستداران مرتضى پاشایى تسليت ميگويم و به جمع سوگواران بدرقه كننده‌اش عميقا احترام می‌گذارم. دوم. متن بالا حساب همه‌ی آنها را که قهوه به دست خیلی از مردم شهر خودشان...
خیلی راحت می‌شود پی برد نه خدایی وجود دارد و نه قضاوتی در پایان کار. نازنین‌ترین انسان‌ها راحت پر می‌کشند و منفورترین جانی‌ها نود سال عقربه‌های ساعت را از چرخیدن بیزار می‌کنند و تازه شش ماه به لوله‌های آی‌...
دو راه بیشتر ندارید. یا صورت خود را هم بکشید و صفحه را ببندید یا اینکه خوب به این نگاه خیره شوید و دردش را بفهمید. حتا آنهایی که بیرون از ایران زندگی می‌کنند از زهر اخبار تلخ داخل در...
خیلی وقت‌ها که دارم با زبان فرنگی با اهالی این شهر صحبت می‌کنم یک دفعه همه چیز برایم می‌ایستد. آدم‌ها با دهان باز، لورا و یوهان با فنجان دستشان در حال نوشیدن قهوه‌شان، سیمون در حالیکه سعی می‌کند اتفاقات مهمانی...
مهمترین قسمت هر چیز، هر داستان، هر اتفاق، روح آن است. روح یک صندلی، روح یک بلوز آبی تیره با راه‌های سفید برفی، روح یک اتفاق دوست دا‌شتنی که انگار همین دیروز افتاده اما سال‌ها از آن می‌گذرد. خیلی راحت...
هشتم سپتامبر ۲۰۱۴ به من یادآوری می‌کند که ۹ سال است در این صفحه‌ی زرد با گل و مرغ‌های قجری می‌نویسم. خودم هم باورم نمی‌شود. هنوز با جزییات شب شانزده شهریور ۸۴ را یادم هست. زمان مثل باد می‌گذرد و...
راستش را بخواهید من از کشوری آمده‌ام که آدم‌ها یک طور دیگری هستند. عد‌ه‌ی زیادی نخبه دانشگاهی در زندان‌اند و عد‌ه‌ی زیادی با پرونده‌های قضایی اختلاس راست راست در خیابان راه می‌روند. خب این چیزها ممکن است در هر کشور...
همه‌ی ما مراسم تشییع زیاد دیده‌ایم. نمی‌دانم این چه ژنی است در خون ما که عادت و علاقه به هرج و مرج و شلوغی دارد. عکس‌های مراسم سیمین بهبهانی را نگاه کنید. هیچ مراسمی را ندیده‌ام که ایرانیان کاری را...
راستش را بخواهی باختن هم آداب دارد. سکوت می‌خواهد و شعور. کمی حس هم دردی، حس داشتن یک غم مشترک بین همه. باختن داستان خودش را دارد، داستانی که نه ساده است نه پیش پا افتاده که هر کس و...
راستش را بخواهید سه روز پیش می‌خواستم کلیپ هپی ایران را برای دوستان فرنگی‌ام بفرستم. اینجا سوال‌های عجیب غریب از آدم می‌کنند. پرشیا کجاست اصلن؟ شما بیابان ندارید در کشورتون؟ از شتر استفاده می‌کنید؟ زن‌ها پوشیه و برقع دارند؟ مردها...
به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدم‌ها که می‌خواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن دارایی‌های کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند....
هر طرف سرت را می‌چرخانی عکس سری هم‌خوان شده طناب دور گردنش. چند روز است این عکس مهمان ناخوانده همه سایت‌های ایرانی است. فکر می‌کردم که خود این عکس چقدر تبلیغ خشونت است؟ در حالیکه متن عکس در مورد بخشش...
بعضی آدم‌ها نقش زباله‌های متحرک را خوب بازی می‌کنند. تنها فرقشان این است که احتمالن بوی تعفن نمی‌دهند چون عطرهای خوبی با شیشه‌های عجیب و غریب به خودشان می‌زنند. در نتیجه به هر کس رسیدیم و دیدیم چه بوی خوبی...
سال‌های زیادی را تحویل کرده‌ایم بدون اینکه تغییری یا تحولی در روحمان یا فکرمان اتفاق بیفتد. همان انسان‌های دیروزی بوده‌ایم. خودمان را خانه‌تکانی نکرده‌ایم که هیچ، سنگینی غبار همه‌ی این سال‌ها را هم به دوش کشیده‌ایم. شما هم اگر تصمیم...
متن زیر توسط خوانندگان سرزمین رویایی برای من فرستاده شده است. نوشته من نیست. دوستش داشتم و خواستم مفهوم زیبایش را با شما شریک شوم. در پایان مهمان من باشید با اجرای زنده‌ی تا پایان عشق با من برقص....
برف نو، برف نو، سلام، سلام بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آورده‌ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری است می‌چکد در جام اشک‌واری است می‌کشد لبخند ننگ‌واری ست می‌تراشد...
یک عصر معمولی پاییزی بود. ساعت شش و یازده دقیقه فهمیدم که من به عشقم نمی‌رسم. بیست و یک سالم بود. صدای صحبت‌های بقیه را خیلی مبهم می‌توانستم بشنوم و ناامیدانه با چشمانی خیس به پنجره خیره شده بودم. نمی‌دانم...
چای بعدازظهر پنج‌شنبه را دم کنید و صفحه‌ی بی‌بی‌سی فارسی را در گرامافونتان بگذارید و تاریخ صد سال گذشته را بشنوید. داستان آنچه بر ایران رفته از مشروطه تا انقلاب ۱۹۷۹. هیچ لذتی بالاتر از این نیست که بنشینی...
مامان که از مدرسه برمی‌گشت من باید خواب می‌بودم. وقتی من شیفت صبح بودم و ظهر خانه می‌رسیدم بهترین زمان برای شیطنت بود. این اتفاق هر چند هفته اتفاق می‌افتاد که شیف صبح من مصادف می‌شد با شیفت بعدازظهر...
برای داشتن بصیرت باید از آسمان به زمین پرتاب شده باشی یا شاید سقوط کرده باشی. باید کمی کور یا کر باشی و سکوت گورستانی صبح شنبه ۲۳ خرداد را نبینی یا شاید ببینی و خودت را به کوچه میرزا...
دوستت دارم را که گفتی کار تمام است. اقلیت می‌روند قاطی گروه اول و به معشوق می‌رسند و داستانشان قبل از یک پایان هیجان‌انگیز تمام می‌شود. اکثریت از یک عاشق بالقوه به یک موجود زنده‌ی بی‌خاصیت ولی بالفعل تبدیل می‌شوند....
+ نمازجمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸: تهمت‌هایى زدند. حرف‌هایى گفتند. به كى؟ به كسى كه رئيس‌جمهور قانونى كشور است، متكى به آراء مردم است، نسبت‌هاى خلاف دادند. كارنامه‌هاى جعلى براى دولت درست كردند، اينجا آنجا پخش كردند. رئيس‌جمهور مملكت را...
مرزهای باریکی هست که نه دیده می‌شوند و نه شنیده می‌شوند. فقط می‌توانی حس کنی. باید شاخک‌هایت را تیز کنی و ساکت باشی. هیچ چیز بدرد بخوری در هیاهو و داد و فریاد حس نمی‌شود. مرزهایی که اگر از...
گاهی وقت‌ها بهترین کار این است آدمیزاد برود پشت دیوار شب و گورش را گم کند. + ببینید: پیش درآمد، علی عظیمی + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید. + سرزمین رویایی در فیس‌بوک...
خب آدمیزاد وقتی این شور آریایی را می‌بیند که ملت می‌روند صفحه‌ی یک نفر دیگر و فقط چون رقیب تیم کشورشان است بهش فحش می‌دهند دردش می‌آید و شاید مثل من ننگش کند. عده‌ای گلو پاره می‌کنند با فرهنگ دو...
در فیلم‌های سینمایی صحنه‌ای برای همه‌مان آشناست، آنجا که یک دلداده به پای دیگری می‌افتد و ازش خواهش می‌کند که بماند. اشک می‌ریزد و ضجه می‌زند اما فایده ندارد. نمی‌دانم چرا اما در زندگی واقعی، شخصن هیچ وقت چنین صحنه‌ای...
بیشتر که می‌گذرد پوست‌ دلت کلفت می‌شود. رابطه‌هایی که می‌آیند و می‌روند مثل قطار‌های سرگردان بی‌مقصد. دیگر کسی نمی‌تواند لبانت را از بغض بلرزاند. به همه لبخندی می‌زنی از سر هم‌در‌دی و کلاهت را از روی میز برمی‌داری و راهت...
خب آدمیزاد گاهی به خودش شک می‌کند. به این موجود دو پا. به اینکه چطور می‌تواند رفتار کند که به اوج عزت برسد یا چطور ته چاه تاریک دنیای خودش زندانی باشد. این روزها بیشتر به این فکر کردم. گاهی...
آدم‌بزرگ‌های زیادی را می‌بینی که گاهی تو را به بازی می‌گیرند. و هیچ چیز غم‌انگیزتر از یک تعجب ناگهانی در ساعت هشت و یازده دقیقه‌ی شب نیست. آدم‌هایی که صحبت از فرندز می‌کنند و مثل ملاها که از صحرای کربلا...
شاید مشکل دنیا این باشد که هر کسی دلایل خاص خودش را دارد. آدمیزاد برای کارهایی که انجام می‌دهد احتیاج به دلیل دارد و درست کردن یک دلیل برای این موجودات کار بسیار راحتی است. کافی است چند ثانیه سکوت...
یکی از اخلاق‌های عجیب من این است که هیچ وقت تاریخ‌ها یادم نمی‌رود. خوب می‌دانم پنج‌‌شنبه شب، ۱۵ شهریور ۸۴ بود که برای اولین بار رویاهایم را اینجا نوشتم. حالا که هشت سال می‌گذرد خودم در عجبم. تقریبن هیچ کاری...
شاید روزمرگی از همان دقیقه‌هایی آغاز می‌شود که برایت مهم نیست ریشت تراشیده باشد بوی عطر خوب بدهی، شکمت بیرون نزند و بی‌ریخت نباشی. مهم نیست کدام کفش‌ها را بپوشی و کدام کیف را با کدام لباست هماهنگ کنی. روز‌های...
دیکتاتور همایونی: رژیم اسرائیل، سالها افراد را بدون محاکمه و یا بیشتر از میزان تعیین شده و حکم شده در زندان‌ها نگه می‌دارد. این ساده‌ترین اعتراف برای بر حق بودن میرحسین، غصب کردن رای مردم و زندانی کردن رییس...
در سرزمین رویایی ما به آیدین پویا و مجتبی فکر می‌کنیم. چشمانمان را می‌بندیم چند لحظه. فقط فکر می‌کنیم. این تنها کاری است که از دستمان برمی‌آید. زوزه‌ی باد، سرمای کوهستان و سکوت وحشتناکش را تجسم می‌کنیم. هیمالیا قله‌ای...
سوم دبستان بودم. مثل همیشه یک روز عصر بابا صدام زد و گفت: اگه می‌یایی که من دارم می‌رم خونه بی‌بی‌جان پاشو لباس بپوش. این معمولن یک پیشنهاد اغواکننده بود. اینکه برای چند ساعتی مجبور نبودم مشق بنویسم و به...
از طریق: تلخ مثل عسل 1- «ریختن تو کوی دانشگاه میگن کشته دادن ما مینی‌بوس گرفتیم داریم می‌ریم؛ تو هم میای؟» ساعت 6 عصر جمعه بود، دل‌دل کردم که بروم خوابگاه و همپای بچه‌ها شوم یا خودم بروم. خودم رفتم...
آدمیزاد یک هاله‌ای دارد دور خودش. هاله‌ی زندگی خودمانی خودش. یک سری چیزهایی که فقط خودش می‌داند و نه هیچ‌کس دیگر. عبور از این هاله حکمن همان خود‌کشی است. به بچه‌ی آدمیزاد که خیلی نزدیک شوی می‌سوزی در هاله‌اش. برای...
آهای … آی میدان ! این همه وقت کجا بودی؟ در تو سرودیم، در تو فرسودیم با هراسمان جنگیدیم … و نیایش کردیم متحد می‌مانیم، شب و روز و با تو هیچ چیز غیرممکن نیست ندای آزادی ما را...
بار و بندیلمان را ریختیم در یک فایل خروجی و راهمان را کشیدیم و رفتیم. با این ظاهر عجیب و غریب پلاس هم نتوانستم ارتباطی برقرار کنم. خوشحالم آخرین سرویسی که استفاده می‌کردم همین ریدر بود که آن هم از...
یادمان باشد این تازه اول راه است. این جوانه‌های امید را مراقبت کنیم. طولانی‌ترین سفرها با اولین قدم‌ها آغاز می‌شوند و ما تازه در تپش اولین قدم خود روی ماشین‌هایمان ضرب گرفتیم و رقصیدیم. یادمان باشد که روحانی ایده‌آل...
اول: اگر گفتم دور ایران رو خط بکش اشتباه کردم. این اشتباه کردم را با فونت ۷۲ بخوانید. خیلی از ما عادت نداریم راحت بایستیم و بگوییم اشتباه کردیم. زمین را به زمان می‌دوزیم و این جمله راحت را...
سر اومد زمستون، فقط یک چهار سالی تأخیر داشت. + گوش کنید: ورژن اول. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن دوم. آفتابکاران جنگل + گوش کنید: ورژن سوم. ( ورژن رایج روزهای انتخابات) سراومد زمستون + گوش کنید: ورژن...
چهار سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
چهار سال پیش در چنین روزی: باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره...
چهار سال پیش در چنین روزی: از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیره‌ی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد....
چهار سال پیش در چنین روزی: کروبی و موسوی با کمک هم مشت پینوکیو را مقابل چشم همه باز کردند. یکی از بیادماندنی‌ترین شب‌های بهار 88 یا حتا چهار سال اخیر. و ده دقیقه‌ی پایانی موسوی در اعتراض به مجری...
چهار سال پیش در چنین روزی: کار دوستان من در شب‌های اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغ‌ترین نقطه‌ی تبلیغاتی تهران. در شهر‌های دیگر هم کارناوال‌های جوانان به نفع کاندیدا‌‌ها تا پاسی از...
چهار سال پیش در چنین روزی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و...
همه‌ی این هفته‌ها ساکت شدم تا دیرتر این چند خط را بنویسم. خیمه‌شب‌بازی جالبی بود. هم برای کسانی که کمی ساده‌انگارانه فکر می‌کردند این‌ها بعد از چهار سال زندان و کشتن این همه جوان راضی می‌شوند که دولت را...
بعد از دو سال دوباره این پست را منتشر می‌کنم. من فکر می‌کنم شاید بهترین کاری که می‌شود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیه‌ها و دیدگاه‌های آن‌ها باشد. برای همین جمله به...
نمی‌دانم این‌ همه درد و مشکلات را کجاهای دلم بچینم تا قاطی هم نشوند. هرکار می‌کنم باز هم می‌ریزند روی هم بر من آوار می‌شوند. شاید بهترین کار این باشد که اتاق‌هایشان را جدا کنم. کسی چه می‌داند، تنها که...
درخت اقاقیای رو‌به‌روی خونه ما هر سال این موقع گل می‌داد. این روزها در فکرم بوی کوچه‌مان را تجسم می‌کنم. امسال رو‌به‌روی پنجره‌ی اتاقم خبری از عطر اقیاقیا نیست اما این باعث نمی‌شود یادی از کوچه‌مان نکنم. برای آدم‌های نوستالژیکی...
پیش‌ترها زندگی نمی‌توانست حالمان را بگیرد. بچه‌تر بودیم انگاری قوی‌تر بودیم. بی‌خیال‌تر سرخوش‌تر و سربه‌هواتر. یک سنگر بتونی داشتیم که هیچ بمبی نمی‌توانست به داخلش نفوذ کند. بهش می‌گفتیم: خونه. خسته که می‌شدیم از بازی‌های کوچه یا که زندگی سخت...
روزهای آخر اسفند عکس‌های آریان دست به دست هم‌خوان می‌شد. عکس زنی نیمه برهنه نشسته در میان سفره‌ی هفت سین. نشان‌دهنده‌ی مادر زمین و یک کار برهنه نگاری با موضوع نوروز که شاید تا امسال نمونه‌ای نداشته است. بعد از...
چایم را دستم گرفتم و نشستم روی صندلی با روکش بافتنی آبی اتاقم. زل زدم به تَرک‌های دیوار. و فکر کردم این تَرک‌های بی‌حوصله چند سال است روی این دیوار جا خوش کرده‌اند و کسی نمی‌گوید خرت به چند من؟...
صبح که پاشدم دلم تنگ بود. گاهی فکر می‌کنم از تو یک انسان رویایی ساخته‌ام برای خودم، وگرنه این همه عاشقانه را چه کسی می‌تواند تحمل کند؟ حرف‌هایی هست که وقتی تنها هستیم با خودمان می‌زنیم و نمی‌خواهیم هیچ‌کس ازشان...
این سبزی این بهار این دوباره شکوفه‌های برآمده از زمستان سیاه، مبارکمان باشد. کاش همیشه بهار بود. آسمان را سبز می‌کردیم و سبز بودیم. سبز می‌ماندیم. آنطور که هیچ خزانی نمی‌توانست زردمان کند. سبز را شکوفه‌ها می‌شناسند و با ریتمش...
قدیم‌ترها حتمن مامان باباها فقط به فکر فردایشان بودند. که چند تا بچه داشته باشند و صدای خنده تو خانه پر باشد. با خودشان حتمن فکر می‌کردند یک خانه‌ای خواهند داشت با دیوارهای صورتی و اتاق‌های بزرگ با سقف‌های بلند...
هفته‌ی پیش آرگو را دیدم. بیشتر مناسب یک پاکت پاپ کورن بود و کمی وقت زیادی برای تلف کردن. دوز هالیوودی بالا و یک برداشت سطحی. شاید متوسط‌ترین فیلمی باشد که در این چند سال اخیر بهترین فیلم اسکار شده...
میرحسین عزیز از کنار اقیانوس آرام برایت می‌نویسم تا برسد به دست‌ات در کوچه‌ی اختر. دست‌بند سبزم به دست راستم هنوز بسته ست و در دلم انتظار روزی را می‌کشم که باز در توپخونه یا آزادی جمع بشیم. از...
بعد یادمی‌گیری که داستان همیشه آنطوری که تو می‌خواهی تمام نمی‌شود. یک چیزهایی این وسط هست که دست تو نیست و باید مثل بچه‌های خوب کنار زمین بازی بشینی و فقط نگاه کنی. ببینی آن حسی را که تو...
آهای ملت اگر یک روز برای خودتان کاره‌ای شدید و انتصابات برگزار کردید. بعدش نظرتان به یک روان‌پریش نزدیک شد و بعد هم‌وطن‌های خودتان را کشتید تا او را به روی صندلی ریاست جمهور با لعاب انتخابات بنشانید، اگر...
صدای دریا یکی از عزیزترین صداهای دنیا برای من است. مثل صدای باز شدن در وقتی کسی که دوستش داری به دیدارت می‌آید. دیشب همینطور که کنار اقیانوسی رویایی قدم می‌زدم تصمیم گرفتم صدایش را ضبط کنم. دورترها صدای چند...
خب اشکال ندارد اصلن که گاهی دنیا را اینطور تار ببینیم. از پشت پرده اشک. حتا یکی از نشانه‌های انسان‌های سالم همین توانایی خندیدن از ته دل و گریه کردن به‌موقع است. یعنی اگر کسی ناتوان در انجام این...
می‌شود هشت ساعت در رختخواب غلت بزنی و اما باز هم خستگی بعضی کارها از تنت بیرون نمی‌رود. این کاملن شبیه خاطره‌هایی است که مثل رنگ‌های آبی کمرنگ نرده‌های خونه‌‌ی مادربزرگ هنوز که هنوزه بهش چسبیده‌اند. مثل بعضی حس‌ها با...
این روزها هوا سرد است. فنجانی چای یا قهوه بریزید و بخزید زیر پتو. دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم سالینجر را دست بگیرید. چشمهایتان را ببندید و این دنیا را فراموش کنید. بروید در داستان و با قهرمانش...
همه‌ی خیابان‌ها پر شده‌اند از بانک. بانک‌های جدید و بی‌سر و ته که مثل قارچ روییده‌اند و پول‌های مردم را می‌بلعند برای آقازاده‌ها. هر چند قدم یک بانک یا موسسه‌ی قرض‌الحسنه. پول‌های جماعت را می‌گیرند و نزول‌اش را بهشان می‌دهند...
بعضی‌ها بیرون مرده‌گی می‌کنند و جسد‌های بوناک افکار پوسیده‌شان را به دوش می‌کشند، بعضی دیگر در بند، به سروها درس استواری می‌دهند. + روز چهل و سوم اعتصاب غذای نسرین ستوده. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو...
امروز یک سال شد. من که عاشقش بودم. چرا میم کور بود و ندید؟ این زخم‌ها … این زخم‌های کاری، این دردهای بی‌درمان خطرناک‌اند. و ما آدمیزاد‌هایی که روزی عاشق بودیم و دلمان شکسته، خطرناک‌تر از همیشه ایم. ایمانمان به...
توی اتاق گرم و دنج ‌ام با نور کم چراغ مطالعه نشسته‌ام. مهمان‌ها در پذیرایی هستند. همه یکباره ساکت می‌شوند. بعد صدای تارِ بابا بلند می‌شود. برایشان برگ خزان مرضیه را می‌زند. من با همه‌ی وجودم گوش می‌کنم. فکر می‌کنم...
از طریق: نقشی اینجوری شنیده ام که مواد فروش ها برای اینکه آلوده‌ات کنند. اول یک کم مخدر می‌دهند برای تست کردن. معمولا معنی ندارد حتی ممکن است حالت را هم بد کند. بعد از چند روز یک کام دیگر...
هشت سالم بیشتر نبود که همیشه وقتی به مغازه آقای کاویانی می‌رسیدم ضربان قلبم تندتر می‌شود. حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا یکی از ماشین‌های جدید پشت ویترین را داشته باشم. از پشت شیشه نگاهشان می‌کردم دست‌هایم را دو...
گاهی، عصرها می‌نشینم به تو فکر میکنم. به این فاصله و بی‌خبری. که چطور می‌توانی تحمل کنی. چطور می‌توانی از عشق عبور کنی و کک‌ات نگزد. خیلی سعی می‌کنم قدیم‌ها را به یادم نیاورم. اما همه عکس‌هایمان مثل تابلوی‌های...
از کلاسش زد بیرون. با بغض شروع کرد. حرف‌هایی که با بغض شروع می‌شود مثل شبنم روی برگ شبدر جادویی هستند. از تنهایی اش گله کرد. از اینکه یک عالمه حرف در دلش تلنبار شده این چند وقت. و چه...
مکسی میلیان در حالیکه با لبه‌ی کلاهش بازی می‌کرد سرش را به سمت من برگرداند و با اعتماد به نفس بالایی گفت: به نظر من بهتره فراموشش کنی. آدما معمولن قدر چیزهایی رو که دارن نمی‌دونن. بگذار روزی برسه که...
مست که هستم، آرزو می‌کنم کاش او هم می‌بود. بعد در دلم لعنت می‌فرستم به شانس گندم. با خودم می‌گم: خب خیلی راحت می‌شود یکی از این‌ها را جایگزین او بکنم. بعد به چشم‌های غریبه نگاه میکنم. هیچ کدام با...
از طریق: آوازهای رهایی نامه ابراهیم گلستان به سردبیر مجله دنیای سخن من می‌دانم با وصله پینه کردن اندیشه‌های بی‌ریشه، یا جفت کردن یک دسته مهملات مفت، با دید نادرست و با زبان زهرپاشنده تنها گمراهی می‌شود آورد، تنها...
بغلم که کرد اشک‌هایش ریخت. با دست‌ راستش چند بار زد پشتم و بعد از بالا بین کتف‌هایم به پایین کشید. انگار داشت خودش را تسکین می‌داد با این کار. بوسیدمش. سرم را پایین اندختم و گفتم خدافظ. و بعد...
سه سال است من با ناامیدی و یاس در هر بحثی، تئوری مخصوص خودم را مطرح می‌کنم و امروز متاسفانه عملن به جوابش رسیدم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. حدسم درست بود این‌ها که گلویشان را برای خلیج فارس...
خیلی خوب شد. از این بهتر دیگر نمی‌شود. اینکه پول نفت سر سفره‌ها آمد و فتنه‌گران فهمیدند اشتباه کرده‌اند. فقط شاید به جای پول نفت، لوله‌های نفت جای دیگری از ملت را نشانه گرفته است. ملتی که به ریال حقوق...
این روزها وسط جنگلی زندگی می‌کنیم که هر کسی صبح زودتر از خواب بیدار شود غرشی می‌کند و بقیه را می‌اندازد آب‌خنک بخورند. احساس مسافری را داری سوار بر قطاری که با سرعت به سمت دره بدون ترمز زوزه‌کشان می‌رود...
دیشب، نیویورک، رو‌به‌روی محل اسکان ۱۶۰ مسافر دیپلماتیک از ایران + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
گاهی توضیح واضحات دادن به دوستانت آنقدر چندش‌آور می‌شود که ننگم می‌کند جایی بنویسم. فکر می‌کنم به اینکه هر چند بخواهیم انکار هم کنیم تاثیر حکومت اسلامی روی افکار و فرهنگ مردم را حتا اگر دوستان جوان و اکتیو ما...
اگر تلقی‌تان از رادیو برنامه‌های مضحک صدا و سیما است، دعوتتان می‌کنم تا رادیو اینترنتی روغن حبه‌ی انگور را حتا زمانی که در حال انجام کارهای روزمره هستید گوش کنید. بی‌شک نظرتان مثل من درمورد برنامه‌های رادیویی عوض خواهد...
اگر شانزده شهریور سال ۸۴ پسرکی دنیا می‌آمد امسال می‌رفت کلاس اول دبستان. و حالا سرزمین رویایی هم امروز هفت ساله شده است. بعد از ۱۶۷۳ بار نوشتن در اینجا حالا قدکشیده و فکر می‌کند هیچ وقت کامل نخواهد شد....
آدم‌ها هم مثل کمپوت نخودفرنگی یک‌ویک تاریخ مصرف دارند. بعضی چهار روز، یک هفته، یک ماه، یا چند سال. بعضی‌ها بعد از چند ساعت صحبت در جمع تاریخشان به سر می‌رسد و باید دیگر تحملشان کرد. عده‌ی زیادی بعد از...
صاحب این صفحه عاشق شب‌هاست. شب‌ها بیدار است، درس می‌خواند، نقشه می‌کشد، به سقف نگاه می‌کند و گاهی فکر می‌کند کاش صبح‌ها هم مثل شب‌ها آرام و ساکت همه‌ی دنیا باهات رفیق بود. شب‌ها ساخته شده‌اند تا فیلم ببیند،...
اول. عکس‌های مریخ را دیده‌اید؟ دو هفته پیش که منتشر شد من اول خودم را دیدم. پسرکی دوازده ساله با یک دوربین دوچشمی اسباب‌بازی در حالیکه روی بهارخواب داشتم به آسمان نگاه می‌کردم. شب‌های تابستانی سال ۷۱ بود فکر...
راننده تاکسی امروز گفت: اگه کارها دست کره الاغ کدخدا بود بهتر از اینا مدیریت می‌کرد. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
خب شاید تنها کاری که این دو روز کردی لایک و شیر کردن بوده، اما خیلی وقت‌ها در زندگی به تلاش‌های بیشتری علاوه بر لایک کردن نیاز هست. شاید نتونستی پتو و وسایل گرم‌کننده و باند و بتادین و شیرخشک...
از طریق: آق بهمن زلزله در اطراف اهر تا حالا بیشتر از ۲۰۰ نفر کشته و چند صد نفر مجروح داشته. چه آن‌هایی که در ایران هستند و چه آن‌هایی که مثل من بیرون از ایران هستن و دستشان مطلقاً...
اگر در کشوری زندگی می‌کنید که خرید کاندوم اعتراض مدنی محسوب می‌شود یا ساکن کره شمالی هستید یا ایران ... + مردمک: مرگ بر کاندوم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
اگر چهار تا سیاستمدار عاقل و فهمیده نداریم، چند تا ورزشکار سخت‌کوش طلایی داریم که با کمترین امکانات و بدترین مدیریت‌ها روی سکوی اول می‌ایستند. دل‌خوشی‌ها کم نیست. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
گاهی وقت‌ها دلت آنچنان می‌شکند که صدای خرد شدن همه‌ی پنجره‌های دنیا را در گوش‌هایت می‌شنوی. با یک دل شکسته مگر چه کارهایی می‌شود کرد؟ مثل کوزه‌ی شکسته اگر بند هم بزنی‌اش صدای قدیم را که دیگر نمی‌دهد. + اگر...
قیافه‌اش به آن‌هایی می‌خورد که از جوانی در همین وزارت‌خانه کار کرده‌اند و کم‌کم کپک زده‌اند. شاید سال‌های آخر کارمندی‌اش را می‌گذراند. همه‌ی مدارک مورد نیاز را جلویش گذاشتم. نمی‌دانم چطور فهمید اما از روی عینک رنگ و رو رفته‌اش...
من فکر می‌کنم کشور جهان سومی ایران دارد به یک باتلاق بدبو تبدیل می‌شود. یک گنداب قدیمی با سابقه‌ی تاریخی اما متعفن. لطفن کسانی که سرشان را در برف کرده‌اند و هنوز با تاریخ دو هزار و خرده‌ای سال قبل...
من از یادت نمی‌کاهم. + ترانه‌های رهایی برای ایران + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید....
مشکل دنیا این است که شاید کسی مثل تو را دیگر نداشته باشد. اصلن همه چیز از آن روزی شروع می‌شود که فکر می‌کنی این با بقیه فرق دارد. چرا همیشه حقیقت‌‌ها تلخ‌اند؟ بعدازظهر‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌ام در...
انتخابات فرانسه تمام شد. تا هفته پیش رسانه‌های میلی تبلیغ می‌کردند که به دلیل فشار اقتصادی و رکود موجود در اروپا فرانسوی‌ها تمایلی به رفتن پای صندوق رای ندارند و حالا نتیجه‌ی مشارکت هشتاد درصدی مشت محکمی بر دهان دیکتاتورها...
سال‌ها قبل، پیش از آنکه عروس شود وقتی دوستانش را دعوت می‌کرد، من تازه می‌فهمیدم شیطنت دخترها چه شکلی است. وقتی با دوستانش خانه را روی سرشان می‌گذاشتند می‌دیدم دخترها هم اگر بخواهند از خنده ریسه بروند چه خوب بلدند....
آن‌ها که تجربه هوا کردن بادبادک در ساحل خزر را دارند می‌دانند چه می‌گویم. قرقره را در دستت می‌گیری و وقتی باد خوبی پشت بادبادکت را صاف کرد رهایش می‌کنی. بقیه کار را می‌سپاری دست باد. شاید لازم باشد اولش...
خیلی وقت‌ها ننگم می‌کند که ایرانی‌ام. مثل امروز. روزهای ننگین خیلی ساده و راحت وارد زندگی آدم می‌شوند طوری که فکرش را هم نمی‌توانی بکنی. حتا ننگم می‌کند خبرش را اینجا بنویسم. فکر می‌کنم افکار کثیف را نباید منتشر کرد....
ظهر سیزده فروردین است. کتاب می‌خوانم. پنجره‌ی باز به نسیم‌ بهاری خوش‌آمد می‌گوید. پرده کمی تکان می‌خورد گاهی. هیچ صدایی از همسایه‌ها نمی‌آید. همه بیرون شهراند. احساس سربازی را دارم که در شهر متروکه‌ای تنها از یادگارهای قدیمی محافظت می‌کند....
همیشه فکر می‌کردم ساعت قرمز را بیشتر دوست دارم. در اتاق من چند ساعت هر ثانیه تیک تاک می‌کنند. ساعت آبی روی دیوار تیک تاکش کلفت تر و با وقارتر از ساعت قرمزه هست.ساعت قرمز یادگاری سال‌های کنکور خواهرم بوده...
بیدار شدن با صدای بانو میم لذتی دارد وصف ناشدنی. روزهای بهاری هرکدام زیباتر از قبلی از مقابلمان عبور می‌کنند. من دستهایش را می‌گیرم و بی‌هیچ حرفی فقط زندگی خودم را می‌کنم. دست‌هایش جادو می‌کند. تقسیم کردن روزها و...
روز که نو می‌شود دلت را و فکرت را هم باید نو کنی. نوروز با فکر خاک‌گرفته کهنه و دل پیر و فرتوت نوروز نمی‌شود که. آرزویم برای خودم و همه‌ی خوانندگان سرزمین رویایی روزی نو هست با دل و...
امروز فکر کردم بهترین کار اینه که سقف اتاقم را بردارم تا بشه هر وقت می‌خوام پرواز کنم. داشتم فکر می‌کردم ایده‌ی برداشتن سقف اتاق برای پروازهای در پیش رو را با کی درمیون بگذارم که بهم نخنده. یکی از...
ایرانیان امروزه انقدر ساده‌لوح نیستند که میزان مشارکت شصت و چهار درصدی را باور کنند. وقتی خیابان‌ها سوت و کور بود و صدای هیچ جنبنده‌ای از بیرون ساختمان‌‌ها نمی‌آمد. مگر همان دسته آدم‌هایی که از شرافت جز دیکته‌اش چیزی نمی‌دانند....
اگر دستان میرحسین را در توپخانه فراموش کردی که چطور برای تو، برای ما نوید پیروزی می‌داد. اگر آخرین نگاه ندا را فراموش کردی یا صدای ضجه‌های مادر سهراب را بر گورش. برو فردا در انتصابات شریک شو تا اشکان...
تنها این جدایی نادر از سیمین نبود که اسکار گرفت، زندگی و بدبختی‌ یک ملت که با مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند بود که اسکار گرفت. زندگی روزمره‌ی تک‌تک ما بود، همه‌ی ما. دنیا داستان زندگی مردم جهان‌سومی ایران...
تمامی سایت‌ها بسته‌اند، فیلترشکن‌ها کار نمی‌کنند. ای‌میل را به زحمت می‌شود چک کرد. آنهایی که بیرون زندان هستید به شکوفه‌ها، به باران برسانید سلام ما را. اینجا چراغی روشن است هنوز. پ.ن. نمی‌دانم می‌شود این را پست کرد یا نه؟...
اگر خوب دلت را بکاوی، نگاهش کنی و این‌طرف آن‌طرفش را جستجو کنی، پشت همه‌ی سیاهی‌ها، تهمت‌ها، روزهای تباه و خاکستری، زیر همه‌ی تصاویر موهوم و زشت، دروغ‌ها و فشارهای اقتصادی و سیاسی، زیر زیر همه‌ی این بدبختی‌های نسل سوخته،...
ساعت دو نیمه شب شنبه است. ‌نم‌نم باران می‌بارد. پنجره را باز کرده‌ام و نشسته‌ام به گوشه‌ی سمت چپ کتابخانه‌ام نگاه می‌کنم. هوا سرد نیست. فکر کردم چند نفر همین الان پشت دیوارهای بلند اوین صدای باران را گوش می‌دهند....
نگویید کاری از دستمان برنمی‌آید. اطلاع‌رسانی کنید. دوستانتان را خبر کنید. شیر کنید. هم‌خوان کنید. برای جان انسان‌ها و انسانیت ارزش قایل شویم تا رشد کنیم، بالغ شویم، محترم شویم، انسان شویم و شایسته‌ی زندگی. + ویکی پدیا: سعید ملک‌پور...
در خلاف جهت رود شنا کردن کاری است که تنها بعضی از ماهی‌ها توان آن را دارند، در جهت آب رفتن و رفتن، از عهده‌ی هر ماهی مرده‌ای برمی‌آید. باید اعتراف کنم که به شجاعت گلشیفته حسودی کردم. خوشحالم که...
عصری چای بعداز ظهر را که ریختم داشتم به آقای چای احمد فکر می‌کردم که چند روز پیش درگذشت. آیا در آخرین لحظات یاد ما بوده؟ یاد مشتری‌هایی که همه‌ی این سال‌ها چایش را خوردند و خودشان را کش دادند...
تقصیر من نبود. آفتاب که بالا آمد فکر کردم می‌شود خندید. در رویاهایم با تو صحبت می‌کردم و از طرف تو هم، جواب خودم را می‌دادم. اینجا سه ماه است آفتاب غروب نکرده. پروانه‌ها خوشحال‌اند و درختان نام تو را...
بنده به عنوان یک انسان لائیک آزادی‌خواه در سرزمین رویایی، به شخصیت و انسانیت آقای منتظری احترام می‌گذارم و برای روح بلند ایشان کلاه از سر برمی‌دارم و سکوت می‌کنم. چند روز پیش دومین سالگرد درگذشت ایشان بود. یادش همیشه...
کاش ایرانی‌های خارج از کشور که از یک هفته مانده به هالووین ذوق مرگ مراسم خارجکی آن هستند و با هزاران عکس بیشتر از دوستانشان به شادمانی و پایکوبی می‌پردازند، برنامه‌ای، عکسی یا مراسمی برای چله هم می‌داشتند. شرکت در...
بنا بود برای سیصدمین روز حصر بنویسم که شوکه شدم. چیزی در قلبم پاره شد و صدای زوزه‌ای مرا ترساند. فیلم امروز حمله به میدان تحریر، تمام رویاهایم را به باد داد. مردم مصر، شهروندان قاهره و جوانانی که چند...
امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “الشعب یرید اسقاط النظام” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است. برای کشف راز این پیوندها و مشابهت ها لازم نیست جای دوری برویم. کافی است شیوه ی...
چه کسی می تواند آشکارا با آزادیخواهی و عدالت طلبی و یا انتخابات غیر گزینشی آزاد و رقابتی مخالفت کند. یا چه کسی می تواند تکیه بر ارزشهای فرهنگهای متنوع قومی را رد کند و یا به به راحتی و...
کلمه‌ی دزد از دو دال و یک ز درست شده است. دزدی کار خوبی نیست. چه بزرگ باشد چه کوچک. همه‌ی این کسانی که می‌بینید رای دزد شده‌اند از روز اول که رای ندزدیده بودند. اول جمله دزدیدند، بعد ایده...
آقای دیکتاتور سلام ملیکم حال شما خوبه؟ حاج خانوم خوبن؟ قربان شما. خواستم بگم شما که اینقدر دیکتاتور خوب و مهربونی هستین اگه لطف کنید پای مبارک رو از روی سیم پارازیت و اینترنت بردارین ما یه کم زندگی کنیم...
تو در این شهر نفس می‌کشی و همین کافیست. تو جایی در همین نزدیکی‌ها روی صندلی‌ات نشسته‌ای و لیوان چای‌ات دستت، به دورها نگاه می‌کنی. این هفته سرما خورده بودی و من هیچ وقت نتوانستم تجسم کنم چطور فرشته‌ها...
اما صد افسوس که اقتدارگرایانی که انحصار در قدرت را تنها راه دوام خود می‌دانند، این بار به این خواسته‌های برحق وقعی ننهادند. اقتدارگرایان که با تمامی امکانات و رسانه‌ها در مقابل خواست اکثریت صف‌آرایی کرده بودند، زهرآگین‌ترین تیرهای تهمت...
ترجیحاتی که من در زندگی دارم شاید با خیلی‌ها فرق داشته باشد. من ترجیح می‌دهم تراژدی‌های سرزمینم را زنده نگه دارم تا آن‌ها که شاید فراموش کرده‌اند به یاد آورند. من ترجیح می‌دهم در صف آزادی و انتخابات آزاد و...
چشمم به در بود. همه فکر می‌کنند وقتی کسی چشمش به در است دارد به در فکر می‌کند. اما من داشتم به موهای تو فکر می‌کردم. به رنگ قهوه‌ای فندقی‌‌شان. به لبخند تو که مثل یک فیلم صامت سینمایی در...
ما خیلی بدبختیم پسر. خیلی … و تو معنی این خیلی رو باید درک کنی. یعنی بفهمی چقدر تا گوشت و پوست از این جبر جغرافیایی تا بازه‌ی دنیا اومدن در دوران دیکتاتوری اسلامی بدبختیم. آره … نفس عمیق بکش...
جو: سلام! من الآن در اعتراض اشغال وال استریت هستم. الان درباره ی روزنامه نگار ایرانی به نام بهمن شنیدم که قرار است به حاطر آن که به شکل مسالمت آمیز عقاید خود را بیان کرده پنج سال را در...
شاید متوجه شده باشید اگر از بلاگ‌چرخان گوگلی بر اساس ریدر استفاده می‌کنید چند ماه است ریپ می‌زند و موتورش میزان نیست و لیست شما را درست نشان نمی‌دهد. همان بلایی که سر من آمده بود. بعد از چند روز...
شما باور نکنید. برای من هیچ مهم نیست. برای من تاحالا هیچ‌وقت مهم نبوده. من به این چیزهایی که شما باور ندارید، ایمان دارم. ایمان. و این بزرگترین مشکل بی‌اهمیت دنیاست. ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من ای...
پیدا کردن یک تکه طلا میان همه‌ی این ماسه‌ها کار آسانی نیست. و من همان موقع که ناامید و خسته به موج‌های ناآرام نگاه می‌کردم درخشش تو را دیدم میان همهمه‌ی دریای طوفانی. نگاهم که به تو افتاد، دریا از...
ما برای رویاهای هم احترام قائل‌ایم. برای آرزوهای دور و دراز و آمال دست‌نیافتنی هم. ما به آرزوهای هم نمی‌خندیم، چرا که می‌دانیم آن آرزو، شاید تنها سلاحی باشد که در دست داریم. ما با دل‌های قرص و محکم به...
اصلن باید موقعیتی وجود می‌داشت که می‌شد از زندگی استعفا داد. فضای کروی شکل مه‌آلودِ بودن، یک در قدیمی می‌داشت که بازش می‌کردی و یواشکی پایت را می‌گذاشتی آن طرف مرز. بدون هیچ نگهبانی یا فرشته‌ای که تو را...
دلتنگی مثل یک مشت بزرگ و بی‌رحم بر سرت فرو می‌آید. با یک دل تنگ هیچ کار نمی‌شود کرد. باید باهاش کنار آمد. و تو دستی نامرئی را حس می‌کنی بالای سرت که تو را به زور به تخت فشار...
اينجانب چون به صحنه می‌نگرم آن را پرداخته شده برای اهدافی فراتر از تحمیل یک دولت ناخواسته به ملت، که تحمیل نوع جدیدی از زندگی سیاسی بر کشور می‌بینم. + میرحسین موسوی بیانیه پنجم ۳۰ خرداد ۸۸ اگر روزی در...
این روزهای بارانی همه چیز مسخره شده یا به طرز مسخره‌ای مضحک به نظر می‌آید. من آدم تغییرات زودگذر نیستم. یعنی نمی‌توانم در حالیکه تا چند روز پیش در گودر تکمه‌ی شیر را می‌زدم و شیرآیتمزهای دوستان نکته‌سنجم را می‌خواندم...
ما بچه‌ها زود به همه چیز عادت می‌کنیم. طوری که گاهی آدم‌بزرگ‌ها هم حسودیشان می‌شود. آنچنان با ناشناخته‌ترین دوست، رفیق می‌شویم که گویا سال‌ها با هم بوده‌ایم. من آدم عادت کردن‌های بیخودی‌ام. آنقدر بی‌خودی که گاهی خودم تعجب می‌کنم و...
امشب داشتم فکر می‌کردم چه هماهنگ از روز شنبه همه خوانین و وکلا و وزرا در برابر ادعای ترور سفیر عربستان موضع‌گیری کردند. چه خوب و چه هماهنگ و تیم ورک. آورین آورین. کاش همیشه همنیطور پاسکاری کنید تا بتوانید...
حالا که دقیقن یک هفته از درگذشت استیو جابز می‌گذرد تصمیم گرفتم بنویسم. در هفته‌ی گذشته او موافقان و مخالفین زیادی را رودررو‌ی هم قرار داد. من تصمیم گرفتم فقط نگاه کنم این شعبده‌بازی را و بعدن بنویسم. الان وقتش...
ما ایرانی‌ها اخلاق‌های عجیب و غریبی داریم. شاید آنقدر اطرافمان دیده‌ایم که خودمان بهشان عادت کرده‌ایم و توجه‌مان را جلب نمی‌کند. اگر به موضوعی خیلی واکنش بدهیم فرق نمی‌کند فوت بیژن پاکزاد باشد یا استیو جابز بزرگوار عده‌ای ما را...
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن...
از دید خیلی‌ها دوستی‌ها ساده هستند و آنقدر نباید جدیشان گرفت. من فکر می‌کنم همانقدر که شاخه‌های یک درخت بائوبا غریب و شگفت‌انگیز است، دوستی بین آدم‌ها هم گاهی رازآلود و پر از پیچ و خم‌های ناگهانی می‌شود، درست مثل...
یک روز خوب می‌یاد که نهال‌های آزادی و عشق تبدیل به درختان تنومند و سبز بشن. دستامونو دورشون حلقه بزنیم و به یاد بیاریم همه‌ی کسانی رو که برای به ثمررسیدن این درخت از جان خود گذشتند. اما این نوشتن...
متن زیر نامه‌ی یک تدوینگر است از صدا و سیما به بنده برای استفاده از عکس‌های فلیکر سرزمین رویایی در کلیپ‌هایشان. به پیوست جواب من و در ادامه پاسخ مجدد ایشان. فکر کردم خوب است قبل از اینکه خودم دوباره...
اگه روزی دری به تخته خورد و من ریس جمهور شدم، نه حتا اگه نخست وزیر شدم یا شاید وزیر آموزش پرورش یا هر چیز دیگه‌ای … به جای گلواژه گفتن از پشت منبر سبز لجنی سازمان ملل برای صندلی‌های...
+ ملاحسنی: خدا این تحریمی​ها را لعنت کند. همش تقصیر اینهاست. اگر اين تحريمی​ها سکوت نکرده بودند ما انتخابات را برده بوديم. دفعه قبل هی حرف زدند و حواس ما را پرت کردند ما باختيم. اين بار هم سکوت کردند...
+ پیاده رو: من هنوز به تقبیح عملی به نام خیانت باور ندارم. به تحمیلی که جامعه به افراد می کند برای برقراری روابطه جنسی مادام العمر با یک نفر هم باور ندارم. به انتخاب آدمها باور دارم. اگر برای...
به دعوت فرجام تصمیم گرفتم پست‌های طلایی و فراموش‌نشدنی بلاگستان را از دید خودم دوباره اینجا بگذارم. بعضی از این دوستان دیگر نمی‌نویسند. فقط صفحه‌شان مانده با خاطرات آن روزهای دور. بعضی‌ها گرفتار شدند و وقت ندارند. صفحه‌ی بعضی‌ها تاریخش...
شش سال نوشتن در سرزمین رویایی از آن کارهایی نیست که آدمیزاد مدام یادآوری‌اش بکند. هر چه باشد آش کشک خاله است. شهریور شش سال پیش همراه با چهارمین سالگرد اولین متن فارسی سلمان حریزی در بلاگش، سرزمین رویایی هم...
راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانه‌هایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشت‌های روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن...
ماه هم که کامل باشد، وقتی تو نیستی؛ شب چیزی کم دارد. + عکس: اینجا + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
تا امروز تصور بر این بود که دیکتاتورها و حکومت‌های خودکامه همیشه از اصحاب قلم و فکر و روشنفکران و نویسندگان جامعه‌شان می‌ترسند. آن‌ها که می‌فهمند و این شعور و بینش را بین عامه‌ی مردم ترویج می‌کنند. اما با کشف...
چند سالی هست می‌آید خانه‌مان به مامان در کارهایش کمک می‌کند. اسمش زهرا است و ما بهش می‌گوییم زهرا خانم. آنقدر بوده که دیگر بودنش در خانه احساس نمی‌شود. هر اتاقی باشد وقتی بیرون می‌آید همه جا برق می‌زند. امروز...
متن زیر یکی از بهترین پست‌هایی است که اخیرن خوانده‌ام. بلاگفا وبلاگ عقاید یک دلقک را مسدود کرده و دسترسی به آن غیرممکن است مگر از طریق فید. کل متن را اینجا کپی کردم تا وظیفه‌ی خودم را در برابر...
ساعت روی دیوار با طعنه چهار صبح را نشان می‌دهد. من نمی‌دانم چرا بیدارم. و نمی‌دانم چرا شب‌ها را دوست‌تر دارم. دلم می‌خواهد بهت زنگ بزنم. می‌دانم که حتمن خوابی اما نمی‌دانم چرا می‌خواهم به تو ثابت کنم که حتا...
می‌شود طور دیگری هم به ماجرای انتخابات نگاه کرد. شاید در زمستان سال نود و انتخابات پیش روی مجلس، مردم ایران به دو طرز تفکر به دو گروه تقسیم شوند. آن‌ها که طرفداران دیکتاتوری و جمهوری ولایت هستند و نان...
برسد به دست استاد همه‌ی ما جناب بهنود همه جا نقل است از شما که حتا از شب‌‌نشینی‌های قاجار هم حکایت تعریف می‌کنید و در هر مقاله‌تان نمی‌شود چیزی پیدا نکرد از قاجار و پهلوی و داستانی دل‌نشینی از همین...
برای آدمهای رویایی خیلی از فکرها که برای دیگران عجیب و غریب حتا خنده‌دار است کاملن عادی و روزمره است. امروز داشتم به فکرهای توی سرم فکر می‌کردم. از همان فکرهایی که می‌ترسی به بقیه بگویی مبادا بهت بخندند یا...
نه … نه … نه … این‌ها همه‌اش کابوس بود. همه‌ی این دو سال. فکر نکنید دو سال بر ما گذشته است. ما همه‌ی این‌ها را خواب دیدیم. یک خواب ترسناک از ذوق فردا. همه‌ی زندان‌ها، تیرها، الله و اکبرها،...
احساس خاصی به عدد ۳۱ ندارم. شاید اوایل فکر کنی که باید خیلی افسرده باشیم وقتی پیر و پیرتر می‌شویم. اما چاره‌ای نیست. همینی هست که هست. سال‌هایی که دبیرستانی بودم برای خواهرم که خواستگار می‌آمد وقتی سنشان را می‌پرسیدم...
از لپ‌تاپ‌ام می‌ترسم. دو سال است به من خبر بد می‌دهد. مرگ. عکس آخرین نگاه. اعتصاب. تحصن. مادران عزادار. گریه. درگیری. چوب. چماق. لباس شخصی. مرگ. زندان. کهریزک. اوین. رجایی شهر. مرگ. ناپدید شدن. تجاوز. مرگ. گاز اشک‌آور. تیرهوایی. مرگ....
من فکر می‌کنم شاید بهترین کاری که می‌شود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیه‌ها و دیدگاه‌های آن‌ها باشد. برای همین جمله به جمله‌ی تمام بیانیه‌های میرحسین را با دقت مطالعه کردم و بهترین...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: یکشنبه ۲۴ خرداد ۸۸ قرارمان این نبود. ما مسالمت‌آمیز به سوی دموکراسی حرکت کردیم و آنها با دشنه و دروغ جواب دادند. آمارهای بیرون آمده از وزارت کشور رای ‌های موسوی و کروبی را...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: شنبه عصر ۲۳ خرداد ۸۸ دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، ۲۲ خرداد ۸۸ باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره...
اما کف به کناری رود و از بین رود، اما ‏آنچه به مردم سود می‌رساند در زمین می‌ماند. از دروغ، تخلف و تقلب به کار گرفته شده در انتخابات، سوال “رای من کجاست؟” زاده شد و شما مردم، روشن...
بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمه هایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه می دانم که بتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد. و نیز اعتقاد...
دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمی‌نشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، بیست خرداد ۸۸ از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیره‌ی سبز دیروز...
و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگر کارگر نشود چاره‌ دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم...
مردم ایران! کاملا پیداست که تلاش‌های شما برای بازگرداندن آرامش به جامعه قرار نیست با پاسخی خردمندانه روبرو شود. روزهایی خطیر در پیش‌رو قرار گرفته است. دستگیری كسانی چون دكتر بهشتی یك نشانه است كه از حوادثی سهمگین‌تر خبر می‏دهد....
صحنه‌هایی که دیدیم و دیدید جز تدارکی ناشیانه برای شروع به کار دولت دهم نیست. از دادگاهی که همه چیزش تقلبی است انتظار دارند عدم وقوع تقلب در انتخابات را اثبات کند. اگر شما اهل تقلب نیستید آن را در...
سرو چمان بودن که هیچ، درخت بودن، حتا نهالی پرامید بودن در سرزمین تبرها؛ کاری سخت دشوار است. + نامه‌ی ۴ زندانی سیاسی رجایی‌شهر: از درون زندان به اعتراض های خود ادامه می دهیم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، سیزده خرداد ۸۸ شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز،...
هاله سحابی در پی حمله مأموران به تشییع جنازه پدرش درگذشت این تیتر اول بی‌بی‌سی فارسی است. نمکی که روی زخم یک نسل می‌پاشد و توهینی که به شعور مخاطبینش می‌کند. چه کسی این کلمات را انتخاب می‌کند؟ آیا ماموران...
یکی از بزرگترین لذت‌های دنیا نشستن در کافه‌ی بعدازظهر و نگاه کردن به آدم‌های شهر است. + سایز بزرگتر را اینجا ببینید. + آلبوم عکس‌های سرزمین رویایی در فلیکر را اینجا ببینید. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است،...
داشتن شخصیت اجتماعی چیزی نیست که ثمره یک سال یا چند سال کار فرهنگی باشد. نتیجه‌ی نسل‌ها و دهه‌هاست. بوق نزدن، احترام به دیگران، دعواهای خیابانی، متلک گفتن، رعایت نوبت، نریختن آشغال و زباله در خیابان و … را نمی‌شود...
خوش به حال لاک پشت‌ها. هر وقت از زندگی خسته می‌شوند سرشان را می‌کنند توی لاکشان. دنیا را آب ببرد آن‌ها تنهایی و سکوت خودشان را دارند. به زندگی آنچنان اهمیت نمی‌دهند و برای همین دیر پیر می‌شوند و هیچ...
در فایرفاکس من سی و یک تب باز وجود دارد که قرار است بعضی‌هایشان را یک روز بخوانم. بعضی تب‌ها چند ماهی است جا خوش کرده‌اند. خیلی‌ها بوک مارک می‌شوند و به امید روز مبادا آرشیو می‌شوند تا یک روز...
بعضی سیاستمدار‌ها نقش ترمز دستی را بازی می‌کنند. یعنی هفت شهر سیاست را مردم عادی کوچه و خیابان گشته‌اند، آن‌ها هنوز در حال و هوای خم کوچه‌ی افکار خودشان هستند. خاتمی از این جنس است. همیشه از مردم عقب بود....
در و دیوار زندگی‌مان پر شده از عکس آدم‌هایی که کشته شده‌اند، اعدامشان کردند، یا شاید در زندان شکنجه می‌شوند. آن‌ها که بی‌صدا در قبرهای ناآشنا برای همیشه خاموش شده‌اند، آن‌ها که تبعید شده‌اند، آن‌ها که قبل از طلوع سپیده‌دم...
مکانی که الان دارم می‌نویسم یک همایش دولتی برگزار می‌شود. من توی لابی نشسته‌ام. جالب‌ترین چیز برایم دیدن قیافه‌ی این مدیران دولتی است که چند تا محافظ هم دارند. هرکدام دو کیلو چرک و بوی گند با خودشان حمل می‌کنند....
من هنوز دلم مانده پیش دختر میز روبه‌رو که هفته‌ی پیش در کافه دیدمش. قهوه‌اش بخار می‌کرد. به دیوار تکیه داده بود و داشت ناخن‌هایش را لاک می‌زد. بوی قهوه و لاکش را به ریه می‌کشیدم. تنها اگر در کافه‌ای...
دیروز در محل کار صدای نوحه‌ی تلویزیون را بلند کرده بود. چند بار خواستم بروم صحبت کنم کمی کمتر کند گفتم شاید درست نباشد. تحمل کردم. گاهی وقت‌ها هم خودم را زدم به حواس‌پرتی. سعی کردم نشنوم. امروز با تلفن...
رییس‌جمهور موسوی، تبلیغات انتخاباتی بهار ۸۸: دولت بعدی، دولت عقلانیت، دولت استفاده از کارشناسان، دولت استفاده از نهادهایی خواهد بود که این ملت با پایمردی خودشان آنها را پایه‌گذاری کردند. نه این که یک دولت رمالی و کف بینی باشد....
این روزها که دزدان رای و جان و صداقت مردم این ملک در حال دعوا بر سر قدرت، پای دیوار ترک خورده‌ی مشروعیت حکومتشان هستند، یادمان باشد آن‌ها را که با شرافتشان همراه ما ماندند و پشت آن دیوارهای بلند...
همه او را به صداقت و درستکاری و تهذیب نفس می‌شناسند. نایاب‌اند کسانی که اهل بازار سیاست باشند و از دروغ فاصله بگیرند. او یکی از اینهاست. نبوده در تمام این سال‌ها که اخبار را پیگیری می‌کرده‌ام مقاله‌ای یا گفته‌ای...
خودم را می‌بینم کلاس اول راهنمایی در یک نیمکت چوبی مدرسه‌ی سیزده‌ آبان. مدرسه‌های غیرانتفاعی تازه راه افتاده بودند اما من دوستانم را ترجیح می‌دادم. مدرسه‌ی دولتی ما یادگار قبل از انقلاب بود. حیاط بزرگ با کلی کلاس‌های دلباز و...
جمعه‌ای معمولی بود. نه آنقدر کشدار نه آنقدر کسل‌کننده و غمگین. کتاب جدیدی را که باید شروع کنم به خواندن نایلون کردم. من هنوز عادت دارم کتاب‌های درسی‌ام را جلد می‌کنم مثل همان روزهای قدیمی. وقتی مامان سرش را از...
می‌گویند سه دزد که خانه‌ی مرد ثروتمند را خالی کرده بودند به سمت بیابان فرار کردند. فردا صبح جسد‌های هر سه نفر را میانه‌ی راه پیدا کردند که بر سر تقسیم آنچه دزدیده بودند شکم هم را چون گرگ دریده...
برای خودم جالبه، نه اینکه بخواهم زیاد بهش فکر کنم اما گذشت این سال‌ها بی‌سر و صدا بدجوری آدم را شوکه می‌کند. امروز سه سال گذشت از فروردین غمگین ۸۷ و روز‌شماری بغض‌آلود من برای رفتن به سربازی. به پشت...
می‌شود حجم شعرهایی که این روزها می‌شنویم در باره‌ی افراد مذهبی و رابطه‌ی خاص‌شان با خدا بدون نیاز حتا به هیچ کرسی و تنها با تکیه به منبر و تریبون در بازه‌ی زمانی سی سال گذشته، مقایسه کنیم با یک...
امروز داشتم به شب‌های تابستان‌های دور فکر می‌کردم. ما که بزرگترین آرزویمان قایم باشک با دخترخاله‌ها و پسرخاله‌ها بود. شب‌ها حیاط مادربزرگ را آب‌پاشی می‌کردیم و گاهی سر شلنگ دست گرفتن هم دعوایمان می‌شد. داشتم فکر می‌کردم به آخر شب‌ها...
دو روز سرزمین رویایی را شرکت خدمات هاست واقع در آمریکا از من گرفت و فعالیت‌‌اش را متوقف کردند. چند بار تماس گرفتم که ساعت کاریشان نبود. تا امشب بعد از حدود ۲۴ ساعت با چند نفر صحبت کردم و...
آقای عزیزی که واسه شب عیدت کت و شلوار براق می‌خری که انعکاس نورش چشم آدمو می‌زنه، لطفن اون مارک پارچه‌ای روی آستین دست چپ‌ات رو بکن. زشته به خدا آدم با تگ لباسش راه بره فکر کنه خیلی باکلاسه...
قبل از آنکه وارد بقالی قدیمی خیابان چهارم شود دستهایش را داخل جیب‌های گشاد شلوار کهنه‌اش کرد که همین روزها بود وصله پینه‌هایش از هم باز شود. پیرمرد با نگاهی که با بقیه‌ی نگاه‌هایش متفاوت بود براندازش کرد و هنوز...
آدم بزرگ‌ها برای سواد بیشتر و گرفتن دیپلم‌های تحصیلی بیشتر لیسانس می‌گیرند فوق می‌گیرند و PHD می‌خوانند و گاهی پست دکترا. اما هیچ گاه ندیده‌ام که شعور و شخصیت و منش انسانی یا انسانیت محض را در این مدرسه‌ها بشود آموخت....
بلند بالا با چشمانی سیاه و خط چشمانی درشت و دلربا در آستانه‌ی در ایستاده بود. فکر کردم چه خوش به حال کسی است که یار اوست. وقتی فهمیدم تنهاست تصمیم گرفتم کمی صحبت کنم باهاش. هنوز سر صحبت باز...
امروز که داشتم لباس‌هایم را در لباسشویی می‌چپوندم به زندگی یکنواخت و کسل‌کننده آاگ فکر می‌کردم. اسمش رو خودم انتخاب کردم. شاید سی و پنج سالی داشته باشه. بدون هیچ آرزو و انگیزه‌ای گوشه‌ی انباری تمام این سال‌ها کز کرده...
بهار چه بی‌سر و صدا می‌آید. همان روزهایی که ما هنوز برای آمدنش آماده نشده‌ایم. حوصله خانه تکانی نداریم و به همان گرد و خاک همیشگی روی قفسه‌ی کتاب‌ها عادت کرده‌ایم و همین عادت‌های ساده‌مان را دوست داریم. من همیشه...
دوباره یک دوست دیگر و دوباره خداحافظی آخر. شب آخر حرف‌های نیمه‌کاره و صحبت‌هایی که همه‌ی این سال‌ها روی دلمان مانده بود. نه او آخرین نفر است و نه این آخرین وداع. دلشوره دارد و چمدان‌هایش هنوز وسط اتاق پهن‌اند....
مارها به بعضی انسان‌ها شرف دارند. آن‌ها پوست می‌اندازند تازه می‌شوند و نو می‌شوند. بعضی آدم بزرگ‌ها هنوز مثل همان چهل سال قبلشان یا همانطور که مادرشان و پدرشان فکر می‌کرده به دنیا نگاه می‌کنند و روزهای تکراری را زندگی...
تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین...
بعد از شنبه ۲۳ خرداد ۸۸ مردم ایران برایم دو دسته شدند. آن‌ها که در این روز بغض کردند و آن‌ها که شانه بالا انداختند که به من چه؟ بعد از آن روز بود که بی‌دلیل کسانی را که گریه...
دیکتاتور ! تو نمی‌ترسی از این همه آه مانده در گلو؟ از داغ مانده بر دل مادرانی که فرزندانشان به دست چماقداران تو کشته شدند و دیگر هیچ چیز برایشان جای خالی آنها را پر نمی‌کند حتا حکومت علی‌وارت. چرا...
آقایان خانم‌ها: بنده دیگر توانش را ندارم. تسلیم خواهم شد. آیا زیر خنزرپنزر‌های قطعنامه‌های سازمان ملل جمله‌ای، یادداشتی، چیزی وجود ندارد که اگر کسی اسکیزوفرنی یا جنون داشت از کار برکنار شود؟ هیچ چیزی نیست؟ بیایید با هم بگردیم. حتمن...
سوال: دیکتاتوری چیست و دیکتاتور کیست؟ الف: خودش را نماینده خدا می‌داند و تمام کشورهای دنیا را دشمن خطاب می‌کند. ب: مردم خودش را فریب‌خورده بی‌بصیرت خطاب می‌کند و مردم کشورهای دیگر را قهرمانان انقلابی آزادی‌خواه. ج: جوانان کشورش را...
خرداد ۸۸. امید. کمپین. موسوی. فریاد. کروبی. تغییر. پارک وی ۳ صبح. آخر هفته احمدی رفته. زنجیر سبز. مناظره. در وقت من وارد نشوید. یک هفته دو هفته احمدی حموم نرفته. جمعه شاید برود شاید. خنده. دستبند سبز. بوق شادی....
آقای لاریجانی همچنین نسبت به قطع اینترنت در مصر واکنش نشان داد و گفت: "جوانان امروز از مسائل سیاسی مطلع هستند و با قطع اینترنت و شبکه ها دردی دوا نمی شود." کودتاچی‌ها دروغ می‌گویند و این تنها راه ماندن...
ایرانیان با چشمان حسرت بارشان وقایع میدان تحریر را دنبال می‌کنند و آهی می‌کشند از سر آرزوهای به باد رفته. با دو دیدگاه می‌توان به مصر و جنبش سبز نگاه کرد: اول: نیاز به یک روز خشم در ایران و...
میدانی در قاهره، آزادی تهران، تونس یا اردن چه فرق دارد. شمارش معکوس دیکتاتورهای خاورمیانه آغاز شده است. این آتش سبزی است که شعله‌هایش دیکتاتوری کودتایی ایران را هم خواهد سوزاند. مضحک‌ترین وضعیت تعلل و ندانم‌کاری صدا و سیمای کودتا...
ایرانی نیست اما بیشتر از خیلی ایرانی‌ها تاریخ ما را و فرهنگ ما را می‌شناسد. عینک دوربینی‌اش را روی دماغش جابه‌جا می‌کند و نفس عمیقی می‌کشد و چشمان مهربانش را به تک‌تک ما می‌دوزد. نگاهش در فاصله‌ی مردمک‌ چشمانش و...
از دیشب که دیکتاتور تونس سقوط کرد هزار بار جمله‌ی تونس تونس ما نتونستیم را در ورژن‌های مختلف خوانده‌ام. فکر می‌کنم خلاقیت و کپی‌کاری و منفی‌نگری بعضی از ما انتها ندارد. هیچ فکر نمی‌کنیم که دیکتاتور تونس با دیکتاتور ما...
برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آورده‌ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری است می‌چکد در جام اشک‌واری است می‌کشد لبخند ننگ‌واری ست...
مردم عزیز اینجانب امروز طی نامه‌ای تقاضای خود را مبنی بر ابطال نتایج انتخابات اخیر به شورای نگهبان ارایه کردم و این کار را تنها راه حل برای بازگشت اعتماد عمومی و حمایت مردم از دولت می‌دانم. توصیه موکد و...
آن‌هایی که پشت ستون‌های لرزان اعتقاداتشان پنهان می‌شود و از مرگ دیگران خنده بر لبانشان می‌نشیند آدم‌های مریضی هستند و احتیاج به درمان جدی دارند. مرگ کسی حتا دشمنت نباید تو را بخنداند و اگر خنده‌ات گرفت تو هم مبتلا...
+ Babel OST - Endless Flight + Damien Rice: Cannonball (live) + Miguel Bosé - Si Tu No Vuelves + Shirley Bassey - If You Go Away + فرهاد مهراد: هرچند ز کار خود خبردار نیم + شهرزاد سپانلو:...
آدمهایی که بیشتر از من و تو سرشان میشود میگویند انسان متمدن آن کسی است که در تنهایی احساس تنهایی نکند. تو باید برای خودت یک دنیای درونی داشته باشی و همچنین تکیه گاه های ثابت روحی و فکری. یعنی...
وقتی بدون هیچ حایلی مقابل حضور پرابهت و سنگین زندگی قرار می‌گیری تنها آنوقت است که در می‌یابیم چقدر آزاردهنده و بی‌منطق است. با غلطک‌ تصادف هر روز ما را زیر خودش له می‌کند و ما مفعول‌هایی هستیم که کار...
پرده رویایی نام بخش جدیدی است که اگر وقت کنم سعی خواهم کرد ادامه‌دار باشد. پرده رویایی شامل موزیک ویدیو‌ها یا تکه‌های فیلم‌های محبوب من هستند که هم‌اکنون در فایرفاکس من باز هستند و من در حین روز هرکدام را...
در میان مردمی زندگی می‌کنیم که برای کشته شدن شخصی در ۱۴۰۰ سال پیش می‌گرید و نوحه می‌خواند، اما عملن برای تمام زندانیان سبز و شهیدان سبز و ظلم و جور زندگی‌اش دم بر نمی‌آورد. حتا حاضر نیست دیگر اسکناسی...
نمی‌خواهم برای شهلا مرثیه بنویسم. فقط دلم می‌خواست آقای آدریان لین سری به ایران می‌زد و داستان این عشق را فیلم می‌کرد. شاید رابطه‌ای غریب‌تر از فیلم بی‌وفایش را دوباره می‌دید. بحث مخالفت با اعدام جدا است اما می‌خواهم از...
سلامتی دو کاندیدایی که شرافتشان را به حکومت و قدرت نفروختند و با ما ماندند، هر چند هیچ کدام از ما تصورش را هم نمی‌کردیم. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
از زمانی که مهاجرت کرده بود بیست سالی می‌گذشت. در طی همه این سال‌ها حتا اسمش را هم عوض کرده بود. یک اسم فرنگی و برازنده انتخاب کرده بود. می‌گفت: دیگر کسی مرا اینجا به اسم ایرانی ‌ام نمی‌شناسد. چه...
اندکی کهریزک، باتوم، شکنجه، اعتراف نمایشی، سر در چاه توالت، گاز اشک آور، عبور با ماشین از روی آدمیزاد، کشیدن ماشه روی قلب مردم، ناپدید شدن متهم، زندان‌های طولاتی، بازداشت بدون ابلاغ حکم، وکلای زندانی، شنود تلفنی، بزغاله و میکروب...
آن روزهای شاد، فراموش شدنی نیستند. تازه منتشر شده بود که مشتری‌اش شدم. روزهای خوب بعد از دوم خرداد. فضای باز و روزنامه‌هایی که تازه در فضای رو به آزادی تنفس می‌کردند. مقاله‌های مسعود بهنود و مرتضی مردیها و ابراهیم...
مامان مریض شده و من دورش پروانه. تنها کاری که عصرهای سرد پنج‌شنبه می‌شود کرد و آدمیزاد را کسل نمی‌کند قهوه خوردن و گپ زدن با خانواده است. کنارش روی تخت نشستم و در حالیکه امیدوار بودم بشود حالش را...
هنر بی‌انتهاست. هر کس هر کاری دلش بخواهد می‌تواند بکند. آزادی همین است. من فقط نظرم را می‌گویم. و آن هم این است که عکس‌های امثال تهرانی و کیانیان برایم با عکس‌های یک عکاس آماتور هیچ فرقی ندارند و حاضر...
کاهوها را باید می‌گذاشتم داخل یخچال. کاهو وقتی زیاد داخل آب باشد و زیاد هوا بخورد قهوه‌ای می‌شود. حساب همه‌ی برگ‌هایش را با وسواس رسیده بودم. تقریبن برق می‌زدند. در یخچال را که باز کردم دیدم روشن است حسابی سرد...
در تمام این سال‌ها این فاجعه بزرگ هر روز کنار گوشمان تکرار می‌شد و توجه نمی‌کردیم. در روزنامه‌ها و در تریبون‌های رسمی. و آن به لجن کشیده شدن بعضی لغات پارسی بود بطوری که نخواهند توانست تا چند سال در...
رعایت حق کپی‌رایت، رعایت قانون، احترام به حقوق دیگران (چه باشند و چه دستشان از ما دور باشد)، احترام به شعور و شخصیت دیگران فاکتور‌هایی هستند که در فرهنگ جمعی یک کشور حمل می‌شوند. نمی‌شود تزریق‌شان کرد، کار یک شب...
برای مرضیه نوشتن سخت بود و من خودم را خلاص کردم. متن هادی خرسندی را که خواندم دردم آمد. توجیه کردن اشتباه مرضیه در ۱۷ سال آخر عمرش اشتباهی بزرگ است. گرچه شاید وقتی مهمان عده‌ای یونیفرم پوش باشی که...
تقویم برای من در روزهایی ورق می‌خورد که سبکتر روی ابرها پیاده‌روی کرده باشم یا روزهایی که بانو الف را دیده باشم. او ستاره نیست که گاه و بیگاه در شب‌ها بدرخشد. او یک ستاره دنباله‌دار است که هر چند...
نمی‌دانم از کجا سر و کله‌اش پیدا شد. اولین بار در لابی دیدمش گویا. چشمانش می‌خندید و موهای مجعدش به رنگ قهوه‌ای فندقی تا شانه‌هایش آبشار ترانه‌های ناخوانده بود. در سوپر مارکت که دیدمش چند کلامی اختلاط کردیم. ساده و...
برای من پیش آمده که ساعت‌ها با کسی در ذهنم صحبت کرده‌ام. شاید دعوا کرده‌ام گاهی هم سؤال و جواب‌های معمول. گله‌ای حرفی یا شکایتی. معمولن قبل از خواب شروع می‌کنم به حرف زدن در رویاهایم. با هر کس که...
تاریخ ما پر از حکایت‌های آشناست. انگار نه انگار که این خطوط متعلق به چند قرن پیش از این است. گویی همین دیروز نوشته شده‌اند با نثری قدیمی. حکایت تکراری سرزمین ماست. هر چند سال در گردونه‌ی تکرار مکرر می‌شود....
فریاد زدم. داد زدم از ته دل. از سودای جان. صدای باز شدن و بسته شدن پنجره همسایه‌ها را می‌شد شنید. بیست دقیقه تنها و تنها فریاد زدم و تنها باز هم همان سایه‌ی دور از چند پشت‌بام دورتر جوابم...
ماژیکم را در جیب کت‌ام گذاشته بودم و از عصر هر جایی که دیدم موقعیت مناسب است شروع کردم به نوشتن روی دیوار و روی میله‌ و توی آسانسور و در راهروی ساختمان‌ها. هر جا که مسیرم بود مثل هانسل...
یک جنبش سبزی علاوه بر اینکه ناامید نمی‌شود از آینده، می‌داند بی‌شماریم و هنوز از سبز بودن خودش دست برنداشته است. امروز باید دوباره بلند شویم. دست‌بندهای سبزتان را دور قلبتان ببندید، آخرین خبرها را برای دوستان دورتر از اخبار...
از زبان آقای کودتاچی بارها شنیده‌ایم: این هولوکاست یک تخیل است واقعی نیست. چرا به این دانشمندان ساکن اروپا و آمریکا اجازه‌ی بررسی و تحقیق داده نمی‌شود؟ آن‌ها که چیز زیادی نمی‌خواهند. فقط می‌خواهند تحقیق کنند در مورد سابقه‌ی...
یک جنبش سبزی دروغ نمی‌گوید. چه در زندگی شخصی‌ و چه در زندگی کاری‌اش. اگر هم این عادت را دارد سعی به کم‌کردن آن می‌کند. او همه جا دروغ‌گویان را رسوا می‌سازد و می‌داند بنای یک زندگی سالم و پرامید...
نه سال پیش در چنین روزی سلمان جریری اولین پست بلاگستان فارسی را نوشت. تصادفن پنج سال پیش در چنین روزی، من اولین پست سرزمین رویایی را نوشتم. در ابتدا هیچ قصدی از طول مدت بلاگر بودن خودم نداشتم و...
اگر در ذهنتان من آدمی هستم که مرتکب این کار نمی‌شوم لطفن اصلاحش کنید. من هم از آن دسته آدم‌هایی هستم که صبح زود جلوی در سفارت‌شان بایستم و حتا کنار جوی آب بنشینم تا ساعت دو بعد از ظهر...
گاهی کتابی باید برایت صحبت کند تا خوشحال شوی. گاهی جمله‌ای بس است و گاهی نگاهی. بعضی وقت‌ها آنچنان پایینی که شاد بودن و خندیدن برایت مسخره هستند و بعضی اوقات آنچنان بالایی که ذره‌ای اندوه و افسردگی برایت عجیب...
راجع به ایران و سرزمینی اجدادی‌مان سخن می‌گویم. ایران‌پرستی از نظر من مضموم و افراط است اما ایران دوستی را می‌پسندم. گرچه وطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند، یک وجب خاک اینجا یا آنجای جهان توفیری...
با عرض سلام لازم دیدم پس از مشاهده چند روز رفع فیلتر سیاه شما از سرزمین رویایی نکاتی را به حضور نامبارک عرض کنم. اول: فیلتر بودن یا نبودن سرزمین رویایی اثری در اعتقاد من به نوشتن و آگاه بودن...
من مست بودم و چیز زیادی یادم نیست. عده‌ای زیر نورهای قرمز و زرد و بنفش می‌رقصیدند و من اما فقط دلم می‌خواست با سین برقصم. گرچه ما دعوت دوست من بودیم و خود او بسیار زیبا و دلربا بود...
اول: در مدرسه ‍پیش آمده بود که عده‌ای از لات‌های آخر کلاس ما بچه‌های درس‌خوان به قول خودشان سوسول را دوره کنند و حرف‌های ترسناک بزنند و بعد از مدرسه بخواهند حسابمان را برسند و با مشتی گره‌کرده تهدید کنند...
در حالیکه با هر ضربه‌ی من به رویش کمی بالا و پایین می‌رفت و چشمانش بسته بود از من پرسید: من چندمین نفر هستم، می‌دونی؟ شمردی؟ گفتم: آره شمردم. تو چهاردهمین نفر هستی در این سی سال که با او...
بیستم جولای ۱۹۶۹ برابر با ۲۹ تیرماه ۱۳۴۷ برای اولین بار انسان پا به روی ماه گذاشت. برنامه‌های رادیویی با رادیو‌های موج کوتاه گوش‌ها را تیز کرد و آن‌ها که خود را منبع خبر می‌دانستند از فردای آن روز با...
من کاملن احساس خوشبختی مضاعفی کردم وقتی روز دوشنبه ۲۸ تیرماه ۸۹ با صدای تلفن بانو الف بیدار شدم و اولین کلماتم را با صدایی خواب‌آلود صرف صحبت با او کردم. من کاملن احساس خوشبختی مضاعفی کردم که نیم...
اشتباه فکر می‌کردم که شنبه‌ی آخر تیرماه باید فرقی با شنبه‌های دیگر سال داشته باشد. شنبه‌‌ی آخر همانطور ساده و ساکت و با هرم گرم خودش آمد و گذشت. آدم‌ها درگیر کار و زندگی خودشان بودند که عبور آخرین شنبه...
در تمام روزهای خاکستری این شهر دودگرفته می‌توان این قطعه را گوش داد و دایم با خود تکرار کرد: برای من گریه نکن. هر وقت اسطوره‌ای شکست، قهرمانی بغض کرد، مردی بزرگ دستانش را در توپخانه بالا برد و در...
زندگی در کشوری که بازاریان‍ پایتخت نه برای ندا، نه برای امیر جوادی فر، نه برای سهراب و اشکان و کهریزک و ‍پزشک کهریزک و کوی دانشگاه و همه‌ی خون‌های بی‌دلیلی که بر سنگفرش‌های مبهوت ریخت خم به ابرو نیاورند...
نه قضاوت می‌کنم نه شما قضاوت کنید. فقط بخوانید و عبور کنید. منظورم شباهت متن و محتوای زیر است از بلاگی که جایزه‌ هم می‌برد به متن ‍پست قبلی سرزمین رویایی. لطفن قضاوت نکنید، شاید یک شباهت اتفاقی باشد اگر...
یازده سال ‍پیش در چنین روزی یک نفر ریش‌تراشی را دزدید. و از آن ‍‍پس مملکتی هر ساله سالگردش را گرامی داشتند و اینترنت‌ها قطع شدند و در خیابان قفس‌های فلزی برای این ملت غیور و همیشه در صحنه آماده...
گاهی وقت‌ها آدم احساس بلاهت می‌کند، جلوی آینه می‌ایستد به خودش می‌خندد. این احساس در کسانی بیشتر دیده می‌شود که اهل دروغ گفتن نیستند. بنابراین هیچ‌گاه دروغی را نمی‌توانند تصور کنند که به خودشان گفته شود. ساده‌دل‌اند و یا شاید...
از طریق: این نیز بگذرد به پسرک رویایی: کوچکتر که بودم پدر با ما زندگی نمیکرد! تمام سهم ما از پدر روزهای آخر هفته بود که پدر مشتاق به دیدارمان می‌آمد و توی ساکش پر بود از هدیه های قشنگ! پدرم...
روز بیست و هشت خرداد 89 هم مثل بقیه‌ی روزهای عادی عمرم کاملن بدون اتفاق خاصی گذشت. اولین روز پس از گذشت سی سال. نه خورشید گرمتر بود و نه بادی سردتر می‌وزید. همه چیز عادی بود و فکر کنم...
من از آن گروه دانش‌آموزانی بودم که همیشه انشاهایم را مادرم می‌نوشت. و بعد هر چند وقت یکبار سر کلاس می‌خواندم و یک آفرین می‌گرفتم و با افتخار می‌نشستم. این کار مثل یک وظیفه تا سوم راهنمایی انجام می‌شد. حتا...
کلاس اول بودم در دبستانی که نام یک شهید بر خود داشت و عکس قدیمی و مهربانش بزرگ روی دیوار سالن اصلی آویخته شده بود. روزهای اول با اکراه و گریه مدرسه می‌رفتم و نمی‌دانستم وقتی مهدکودک به اندازه‌ی کافی...
از دیشب برای من تقلب آشکار شده بود. تقلب یا کودتا چه فرق می‌کند. دیشب تا 6 صبح بیدار بودم و پست بدبختی سرنوشت ایران است را نوشتم و با اشک خوابیدم. بی‌بی‌سی برنامه‌ی ویژه داشت. هیچ وقت صدای مهدی...
دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم ثابت کنند که زیر بار دیکتاتوری...
پارسال شب 22 خرداد بود که ساعت 11 با مامان رفتیم فضای سبز جلوی خانه کمی پیاده‌روی. من موبایل به دست و داشتم رایزنی می‌کردم تا یک گروه از دوستانم را جمع کنم فردا همه با هم رای بدهیم. در...
باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و با لبخند. باید زمزمه‌کنان و با...
بگذارید اعتراف کنم این سخت‌ترین پست سرزمین رویایی بود در این پنج سال. از دیروز که بیانیه‌ی مشترک صادر شد تا امروز تمام واکنش‌ها و نقد‌ها و نظرات را خواندم و فکر می‌کنم روزهای حساسی در پیش است. سبزها که...
از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیره‌ی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد. شهر تب دارد انگار، همه چیز...
به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده کنم و یک جای خالی را...
سراومد زمستون، شکفته بهارون گل سرخ خورشيد باز اومد و شب شد گريزون کوهها لاله زارن، لاله‌ها بيدارن تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو ميکارن توی کوهستون، دلش بيداره تفنگ و گل و گندم داره مياره توی سينه‌اش جان...
کروبی و موسوی با کمک هم مشت پینوکیو را مقابل چشم همه باز کردند. یکی از بیادماندنی‌ترین شب‌های بهار 88 یا حتا چهار سال اخیر. و ده دقیقه‌ی پایانی موسوی در اعتراض به مجری با لحن محکم و استوار و...
نترس هرچقدر چشمانمان نگران و هراسان باشد دستانمان که با هم است. امروز بعد از یک روز خسته‌کننده، ساعت 11 شب تا 1 رفتم دیوارنویسی بعد از چند ماه. آخ که کاش می‌دانستید چه لذتی دارد وقتی با صدای اسپری...
کار دوستان من در شب‌های اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغ‌ترین نقطه‌ی تبلیغاتی تهران. در شهر‌های دیگر هم کارناوال‌های جوانان به نفع کاندیدا‌‌ها تا پاسی از شب به تبلیغ و فریاد و...
روزهای خاکستری سال‌های قبل از دوم خرداد 76 را همه به یاد داریم. ما دبیرستانی بودیم و آن روزها پوشیدن جین هم در مدرسه ممنوع بود و هم احتمال دستگیر شدن توسط بسیحی‌ها و گشت‌ها را به دنبال داشت. یکی...
در زندگی زخم‌هایی هست که خوره نیستند تا روحت را آهسته در انزوا بخورد و بتراشد، آنها درد جانکاهی هستند که از دانستن یک حقیقت تلخ که زیاد هم به تو مربوط نیست بر تو خودش را غالب می‌کند و...
شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و چهارراه‌های پرهیجان جای همه‌ی روزهای گرم...
حتا روزهایی که خورشید روی درخت آلبالوی حیاط چرت می‌زد و من پنج سال بیشتر نداشتم هم از شیرینی نخودی خوشم می‌آمد. آن روزها شیرینی نخودی فقط برای نوروز به خانه‌ها می‌آمد و من جدا از این مسئله که در...
گمان مبر که به پایان رسید کار مغان هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است + سایز بزرگتر را اینجا ببینید....
اتوبان را شرق به غرب می‌رویم. دستان من تو را می‌کاوند. غرب به شرق تو چشمانت را بسته‌ای. دستانم آزادند. شرق به غرب صدای ناله‌های کوتاه‌ات را می‌شنوم. احساس می‌کنم روی کپه‌ای ابر سفید در آسمان می‌رانم. ماشین روان است...
بالاخره باید اعتراف کنم که اولین آشنایی من با مقوله‌ی سکس و اروتیزم با کتاب توضیح‌المسایل بود. راهنمایی بودم که بعد از خواندن چند صفحه از این کتاب فهمیدم عجب دنیای غریبی در کتابخانه‌ی ما موجود بوده و من اطلاع...
دبیرستان که بودیم سال‌های 73 تا 77 لباس فرم‌های زشت و گشاد خاکستری داشتیم که در تنمان زار می‌زدند چهار سال. پوشیدن کت و شلوار فرم اجباری بود و ما با زیرکی با بهانه کردن سرمای هوا می‌توانستیم در زمستان...
من هیچ وقت نفهیدم چرا پسرها را ختنه می‌کنند. اما تابستان 68 بود که نه ساله بودم و برای رفتن به چهارم دبستان آماده می‌شدم. همه دوستان پدرم می‌پرسیدند من مرد شده‌ام یا نه؟ دقیقن نمی‌دانستم قرار است کجا را...
بابا عادت داشت ظهرهای جمعه در حیاط معمولن وسایل خراب خانه را تعمیر کند. او برای من کسی بود که همه چیز را می‌دانست و قوی‌ترین مرد دنیا هم بود. من هم معمولن با تکه چوب‌های کوچک باقی‌مانده از اره‌هایش...
در آخرین ماه دهه‌ی بیست زندگی‌ام هستم. کمتر از یک ماه دیگر سی سال کامل خواهم داشت و حسرت بیست نه سال و یازده ماه هم بر دلم خواهد ماند چه برسد به همه‌ی آن سال‌های نوجوانی و جوانی و...
حالا یازده ماه می‌گذرد. از روزهای آتش و فریاد و دهان‌های خشک به فریاد‌های پشت بام یازده ماه می‌گذرد. و همه‌ی آن بغض‌ها و گریه‌ها و خون‌ها پشت غبار روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها کمرنگ‌ شدند. اما آنچه که در...
یک روز لوبیای سحرآمیزم را بر‌می‌دارم و از کوچه‌شان رد می‌شوم. کودتاچی از من لوبیا می‌خواهد و به او می‌‌فروشم‌اش. در حیاط‌شان می‌کارد و لوبیای سحرآمیز ما سبز می‌شود و تا ابرها بالا می‌رود. روزی که کودتاچی از درخت عظیم‌الجثه...
در روزهای گذشته آنقدر به من انرژی منفی رسیده که دیگر توانی و رمقی برایم نگذاشته است. رفتارهایی از کسانی می‌بینی که شاید به دو چشم خودت هم دیگر اعتماد نکنی. یکی از همکاران که در حال جدا شدن از...
همیشه فکر می‌کردم چطور دو دوست از عشق‌بازی‌های ملایم و ساکت شب‌های تنهایی زیر نور کمرنگ چراغ، به جایی می‌رسند که داد می‌زنند و رو به هم پرخاش می‌کنند و دیگر بغض و گریه و اشک و آه فایده ندارد...
من ترجیح می‌دهم فعال حقوق زنان نباشم، وکیل حقوقی دادگاه نباشم، روزنامه‌نگار نباشم، اکتیویست و فعال حقوق بشر نباشم، طرفدار برابری حقوق زن و مرد نباشم، فعال حقوق کارگران نباشم، وکیل دادگاه‌ها و اعدام‌های غیرقانونی کودکان نباشم، اما تنها بدانم...
بانو لولیتا: موضوع این نیست که دل شما اصلن برای من تنگ نمی‌شود. حتا این نیست که گاهی احساس می‌کنم جنس دل شما از سنگی یخی از تکه‌ای خشت بی‌احساس است. کاش می‌دانستید موضوع این نیست که با بوی اقاقیاهای...
+ ما دیگر نیازی نداریم برای نشان دادن دلایل این وضع به جای دور یا تحلیل های پیچیده برویم. کافی است به زندان ها نگاه کنیم و ببینیم چه تعداد از خدمتگزاران و روزنامه نگاران و زنان و مردان کارآمد...
با بعضی‌ها وقتی می‌خوابی فقط جسم‌ات ارگاسم می‌شود، بعضی دیگر هستند که فقط یک چای یا قهوه‌ی عصرگاهی، یک نامه، یک نگاه با چشمانشان، چند جمله صحبت کوتاه یا شنیدن صدایشان، برایت کافی‌ است تا تمام وجودت و زندگی‌ات ارگاسم...
شاید اعتقادی به یک رای گیری اینترنتی نداشته باشید. اما گاهی لازم هست برای دوباره برگشتن به تیتر اول روزنامه‌ها و اخبار جهان فریاد سبز خود را به گونه‌ای دیگر به گوش جهان برسانیم. و فکر کنید تعیین موثرترین فرد...
داشت آماده می‌شد برود مهمانی. پسرهای دیگر دعوتش کرده بودند. او هم همه‌ی دوستانش را خبر کرده بود که امشب بروند باغ آن پسرهای ناآشنا. همیشه خودم را سرزنش می‌کنم که زیاد اهل مهمانی گرفتن و غریبه‌ها و دخترها را...
سلام به تویی که هنوز نمی‌دانیم نامت چیست. این روزها سی و هشت هفته می‌گذرد و دکترها وعده‌ی بیستم فروردین را داده‌اند. مادرت از این تجربه‌ی جدید و تازه، حسابی هیجان زده است‬ و گاهی از لگد‌های تو برای ما...
هفته‌ی آخر اسفند با شور دیدار بانو الف گذشت. برای بار دوم در سال هشتاد و هشت با هم خوابیدیم. یکبار اردی‌بهشت و اینبار در روزهای آخر اسفند. حتمن می‌دانید اتفاق‌های مهم زندگی آنقدر فراوان نیستند که روزمره شوند و...
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ با اینا زمستون و سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی...
در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن وقتی بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند جوی هزار زمزمه درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان ای کاش آدمی...
فقط چهارشنبه سوری مانده بود که سبز بشود که فردا شب خواهد شد. با این لشکرکشی که من دیدم در شهر امشب، فکر کنم کودتاچی خیلی از آتش می‌ترسد. این روزها غیر از او و دیکتاتور کسی حوصله سال جدید...
رفتیم ورزش کنیم. شاید یکی از مفرح‌ترین کارهای روزهای تعطیل به جز سکس و موسیقی گوش دادن ورزش باشد. او مثل یک پسر بچه‌ی ده ساله که مشق‌هایش را تمام کرده خوشحال بود که با لباس‌ورزشی‌های نواش بیرون می‌آید. قدم...
بعضی حرف‌ها خار کوچکی است در قلب‌ات. اما مثل یک بمب اتم روی یک دشت پر از شقایق، همه چیز را نابود می‌کنند. همیشه حرف‌های درگوشی از آنجا آغاز می‌شود که حماقتش را آشکار کند. جستجو در احوال شخصی شما...
نوشته بود: مهم نيست که او مال تو باشد. اگر می‌دانی در اين جهان کسی هست که با ديدنش رنگ رخسارت تغيير می‌کند و صدای قلبت آبرويت را به تاراج می‌برد مهم نيست که او مال تو باشد مهم اين...
شب 8 مارس همیشه فکر می‌کنم در سال گذشته چند بار زن را رعایت کردم. حرف‌های پنهانی چند نفر را گوش دادم. به چند نفر بیشتر از توانم کمک کردم. و کدام زن مستاصل در قوانین متحجر کشورم را کمک...
بعد از بیست و چهار ساعت فقط یادم می‌آید دیشب مست خانه برگشتم. جلوی در بودم که دیدم دختر همسایه را هم یک بی ام دبلیو سفید پیاده کرد. دختر همسایه ما به پسرهای بی‌ ام دبلیو دار علاقه‌ی زیادی...
این یک تجربه شخصی است. که تا وقتی دوست معمولی هستیم همه چیز خوب و آرام پیش می‌رود. یک نمودار یکنواخت بالا رونده. اما رابطه‌مان از روزی که واژه‌ی دوستت دارم یا عاشقت هستم را تصمیم می‌گیرم خرج کنم تغییر...
شادی: آهاي آدمها وقتي گوشي تلفن رو برميداريد و شماره مي‌گيريد، يادتون باشه داريد با كي حرف ميزنيد و يادتون باشه چي بگيد كه دردش كمتر باشه. آهاي آدمها زخمها رو ببينيد و با احتياط نمك بپاشيد رو دردها آهاي...
خب این هم انرژی یک هفته‌تان. بروید و خوش باشید. همین روزها بود که احساس می‌کردم باید بیانیه بدهد. هنوز هم فکر می‌کنم تا قبل از عید بیانیه‌ی هجدهم داغ داغ می‌آید بیرون. پاراگراف طلایی‌اش را در زیر می‌آورم. متن...
منتظر بودم زنگ بزنی. زنگ بزنی و جوابت را ندهم. تا بدانی اینجا همیشه دلی برای شنیدن دلتنگی‌هایت منتظر نیست. با زندگی همانطور که رفتار کنی، پاسخت را می‌گیری. آغوش دوستی را انتخاب کردم و می‌روم تا با او بخوابم....
بدترین لحظه وقتی است که با خشم و اشک به تو نگاه می‌کند. چشمانش دیگر مهربان نیستند. صدایش لالایی شبانه‌ات نیست و کمی می‌لرزد. فریاد می‌زند. یادآوری می‌کنی من و تو هیچگاه فریاد نمی‌زنیم. اما دیگر فایده هم ندارد. همه...
این صدا از راهرو‌های اوین می‌آید. صدای غمگین زندانیان بی‌گناه آن است در عصر جمعه 30 بهمن ماه 88. این صدای محزون از حیاط اوین می‌گذرد. بالا می‌آید و همه‌ی شهر غم زده را فرا می‌گیرد. از کنار گوش مادر...
خب شما هم اگر مثل من لولیتا می‌داشتید حتمن باید دردی مشترک را تا حالا احساس می‌کردید. می‌دانید که او بعد از انجام هر اشتباهی و هر کاری که دلش می‌خواهد می‌تواند با یک نگاه شما را سحر کند و...
من را می‌توانید مجسم کنید در حالیکه کف رینگ افتاده‌ام و داور بالای سرم شمارش معکوس می‌کند. امشب من باختم. با ضربه‌ی محکمی که هنوز گیجم. دوست من لولیتاوار برایم بهانه‌ای تراشید و مهمانی پسران دیگر را ترجیح داد. باز...
يک روز نوبت ما خواهد رسید. که در میدان آزادی فریاد بزنیم. از صلح بگوییم و از آزادی. آنقدر بلند داد بزنیم که گلویمان یاری نکند. نوبت ما خواهد رسید که دستان هم را بگیریم و باز زنجیر سبز درست...
خودم انتخاب کردم. هر روز صبح انتخاب‌های زیادی تا شب سر راه ما می‌ایستند. منم انتخابم دیروز این بود. به عنوان تنها پسر دعوت دوستم را که دختر بود پذیرفتم و در جمع دوستانش که باز همه دختر بودند من...
نمی‌دانم از چه روی بعضی از ناامیدی می‌گویند؟ از شکست، چراکه ما پیروز بودیم. ما پیروز میدان بودیم که هنوز بعد از هشت ماه این تعداد آجان مامورمان می‌کنند تا ما را بپایند. ما بردیم و با لبخند گفتیم هنوز...
این گرگ‌های وحشی سیاه‌پوش را که امروز دیدم در تمام روز درود می‌فرستادم بر شرافت و وجدان محمدرضا پهلوی که چنین نکرد با مردمش و مشتی خاک برداشت و رفت. این کودتاچیان تا دندان مسلح با لباس‌های سیاه و هر...
شهر عملن در دست نظامی‌هاست. کمی دقت کنی فضای فیلم‌های دهه‌ی هشتاد شوروی را می‌توانی تجسم کنی. ایست بازرسی بسیجی‌ها و وانت‌های قفس دار و نیروهای ضد شورش با چراغ‌های گردان قرمز و آبی از این سو به آنسو می‌روند...
سبز را در خانه نهان باید کرد روزگار غریبی است نازنین آنکه بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن راه سبز امید آمده است به اندیشیدن خطر مکن بیست و دوم بهمنتان سبز باشد. من سه روز است نمی‌توانم پست جدید...
کاش می‌شد دیکتاتوری را هم مثل گوگل ریدر، مارک آل از رد بزنیم و صفرش کنیم....
در اینجا چار زندان است. و در هر زندان آزاداندیشی در بند. نکته‌ی جالب برای من این روزها اینست که دوستان عزیزی که دم از عدم تقلب می‌زنند چرا باز اینترنت را قطع می‌کنند و پیام کوتاه تلفن را مختل...
کاش می‌دانستند که با این فیلترینگ و قطع کردن اینترنت و بگیر و ببند‌های غیرقانونی و اعدام‌های از روی هراس برای ترساندن این جماعت بی‌شمار سبز، فقط قبر خود را عمیق‌تر می‌کَنند. کاش می‌دانستند....
آی آی آی ... میر حسین! شبمو ساختی. در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثريت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهايی را که می توانست منجر به استبداد و ديکتاتوری شود از بين برده است و من هم يک...
خب این از روی اتفاق نیست که تنها در دادگاه‌های حکومت عزیز ما اینطور چیزها پیش می‌آید. یعنی تنها در این جور دادگاه‌هاست که متهم‌ها به جای دفاع کردن از خود سعی در تکرار اتهام به خودشان دارند و تمام...
یعنی چند نفر دیگر باید اعدام شوند ظاهرن تا اینها فکر کنند این کارها ما را می‌ترساند و همه خفه می‌شوند؟ چند نفر دیگر بی‌گناه بدون وکیل و با وعده‌ی تخفیف مجازات اعتراف می‌کنند و سرانجام گول می‌خورند و برای...
برای خودم ناراحت نشدم. برای هولدن کالفیلد فقط دلم گرفت. که در قصه‌ ماند و یتیم شد. بودن شما سایه بود. و نام شما روی هر کتابی کافی. شما ابهت بی‌اغراق داستان بودی برای من. کاش می‌دانستی چطور با خواندن...
از خواندن این خبر شوکه شده‌ام. نمی‌دانم موثق است یا نه؟ امیدوارم تکذیب شود. فیلم‌های زیر را ببینید و کمی انرژی بگیرید. + المک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم + فلک را سقف بشکافیم + فراخوان 22...
از آن روز که تو رفتی، نه ستاره‌ها کمرنگ شدند و نه قلب ایران لحظه‌ای از تپش ایستاد. ما تنها‌تر شدیم و هی دوستانمان را بالای سر گرفتیم. در دستانمان سنگ و در دل‌هایمان نام تو تکرار می‌شد. حالا دیگر...
مهمان‌ها در اتاق پذیرایی نشسته‌اند و حرف می‌زنند. من در اتاقم صدایشان را گوش می‌کنم و وبگردی می‌کنم. به نتایج جالبی رسیدم. مرد‌ها آنچنان جنبش سبز را تحلیل می‌کردند که مهمان‌های بی‌بی‌سی و سازگارا هم نمی‌توانستند. خانم‌ها هم صدایشان می‌آمد...
کلاس چهارم دبستان است. گفت: معلمشان چند ماه است که به ارشد دستور داده دیگر برپا نگوید موقع ورودش به کلاس. گفتم: چی می‌گین خوب؟ با لهجه کودکانه‌اش گفت: همه می‌گیم یا حسین میرحسین ! چون خانوم معلممون گفته. و...
داشتم غر می‌زدم و روی پول‌هایی که از عابر بانک گرفته بودم V می‌کشیدم و راه سبز امید می‌نوشتم. غر می‌زدم با خودم که چرا اینهمه پول سفید و بی‌نوشته؟ چرا مردم در خانه‌هایشان نمی‌نشینند و یکی یکی با هم...
تمام عصر کارهایمان را با هم انجام دادیم. شب رساندمش خانه‌شان. زنگ آخر قبل از ساعت دوازده و خوابیدنش هست معمولن. گفتم: دارم املت درست می‌کنم با ریحان بخورم. گفت: چه شود اون املت تو. دوباره زنگ زد. نیمه شب...
ایمیل‌هایی امروز گرفتم که سوال‌های زیادی از من پرسیده بودند از نوع رابطه و نوشته‌ی دیروز. سعی کردم امروز جاهایی که گنگ بود را بیشتر شفاف کنم و توضیح دهم. سوال: جایگاه یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی طولانی مدت در روابط شما...
اول. کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ دوم. خیلی طول می‌کشد عادت کنی. یعنی اینکه عادت کنی نباید به سیاق سابق دل ببندی و محدود کنی خودت را و همه‌ی زیبایی عالم را در دو چشمم سیاهش ببینی. باید...
صورتش را به طرف من چرخاند. لبانم را بوسید و گفت: من تا حالا ندیدم مردی که ارگاسم پارتنرش را مقدم بر خودش بداند. مردها معمولن اول فکر خودشان هستند و بعد که آمدند هم، انگیزه‌ای برای آمدن خانم‌ها ندارند....
روزنامه‌ها را اگر بخوانی، صدا و سیمای میلی را اگر ببینی و اخبار پر از دروغ و بزک شده‌اش را گوش کنی، فکر می‌کنی در یک کشور پیشرفته و دموکراتیک زندگی می‌کنی که چند نفر از شایسته‌ترین نوابغ قرن زمامدار...
فکر می‌کنید تا قبل از 22 بهمن چند بار کلمات زیر را از رسانه‌های بی‌ارزش و زرد حکومتی خواهیم شنید؟ توطئه، امریکا، انجمن پادشاهی، دستگیر شدند، محاربه، کشته شد، اخلالگران، سران فتنه، حفظ نظام، اعدام باید گردد، سبز، انگلیس، پارازیت،...
شما هم از این دوستانی دارید که بگویند: باز کن بابا این دستبند سبزو می‌گیرنت می‌برنت کهریزک بهت تجاوز می‌کنن و بعد بزنند زیر خنده؟ بعد اظهار فضل کنند که: با این چیزایی که شیر می‌کنی آخرش ممنوع الخروج میشی،...
به قول ریس جمهورمان فکر می‌کردم یک جو عقل داشته باشد. حالا گره‌ها کورتر خواهند شد و این جنبش سبز راهش طولانی‌تر. اما هیچ کدام از این شرایط سخت، تردیدی بر پیروزی آن نخواهد بود. من فکر می‌کنم کودتاچیان در...
دنیا می‌تازد و دانشگاه‌ها و مراکز علمی گوی سبقت از هم می‌ربایند و ما هنوز در دانشگاه‌هایمان باید فریاد بزنیم: مرگ بر دیکتاتور‌هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم می‌شوند. پدرانمان هم فریاد زدند. امیدوارم فرزندانمان کارشان تحصیل و...
شاید حجم مبالغ مادی و هزینه‌ای که سانسورچیان برای محدود کردن فضای سایبر می‌کنند رقمی نامشخص باشد. اما آنچه از ظواهر امر برمی‌آید، آنها سهمیه‌ی زیادی از افزایش بهای نفت را برای به کنترل درآوردن این کابوس جدید اختصاص داده‌اند....
ادب حکم می‌کند که تشکر کنم. از دوستانی که گرچه نادیده اند اما بیشتر از دوستی‌های چندین ساله برایم زحمت کشیدند. از روز اولی که سرزمین رویایی با مشکل مواجه شده بود بی هیچ توقعی مهربان و خالصانه کمکم کردند...
بعد از چهل روز مشکل فنی در آخرین ماه پاییز، سرزمین رویایی در قدیمی و کهنه‌اش را دوباره باز می‌کند تا در اولین ساعات سال جدید میلادی به روی دوست دارانش لبخند بزند. شاید برای آنها که مثل من با...
از طريق: سولماز ( گودر) من توي روزهاي بعد از کودتا دوبار توي خيابان از فرط خشم و استيصال فرياد کشيده ام. يک بارش 25 خرداد وسط راه پيمائي سکوت بود وقتي ماشين موسوي از کنارمان گذشت . واقعا بدون...
اگر از من می‌شنوید بهترین راه رسیدن به آرامش و احساس عمیق رهایی، صحبت کردن با رفیق تا صبح است. اگر شب جمعه باشد چه بهتر. ما پنج نفر بودیم. دو نفرمان از نیمه‌ی راه بین خواب و بیداری گوش...
گاهی بالا و پایین رفتن یک ژن، آدمی را دچار یک بازی شوم می‌‌کند. و یک داستان تلخ آغاز می‌شود با تولد او، که پایانش نامعلوم و گنگ است. روبه‌روی من نشسته بود. زبانش بزرگتر از دهانش زده بود بیرون....
زردها بیهوده قرمز نشدند قرمزی رنگ نیانداخته بیهوده بر دیوار صبح پیدا شده اما آسمان پیدا نیست گرده روشنی مرده برفی همه کارش آشوب بر سر شیشه هر پنجره بگرفته قرار من دلم سخت گرفته است از این میهمان...
شما هم حتمن مثل من دیده‌اید این آدم‌هایی که احساس هنرمندان گمنام می‌کنند را؟ کسانی که یک گروه افراد بیمار چون خودشان را جمع می‌کنند و به زمین و زمان در جمع‌هاشان بد می‌گویند. احساس می‌کنند اگر در نیویورک یا...
گفت:" منو می‌زد. یه جوری می‌زد که کبود نمی‌شد. موهامو می‌کشید. دستمو زیر پاش له می‌کرد. از خونه می‌انداختم بیرون. منم به مامان و بابا چیزی نمی‌گفتم. کلن کم حرف از دهنم بیرون می‌یاد. تا اینکه خودش به مامان و...
برای خیلی از ما آزادی بیان و عقیده و اطلاعات یک اصل غیرقابل انکار است. اما حتمن می‌دانید برای کودتاچیان و عموفیلترچی اینگونه نیست. آنها مثل جادوگران پیر که از آب زلال می‌ترسند از آزادی اطلاعات و روزنامه‌های آزاد هراس...
کسی نیست به این مردک احمق بگوید اگر تو انتخابات را بردی با 63 درصدت پس چرا از اینترنت و اطلاع‌رسانی می‌ترسی؟ چرا با مردم کشورت مثل دشمنان خونی رفتار می‌کنی؟ چرا دروغ می‌گویی؟ چرا زبونی؟ چرا نمایشگاه مطبوعات نرفتی؟...
سرعت اینترنت را کم کرده‌اند، مسنجرها فیلتر است، فیلتر شکن‌ها بسته شده‌اند، سایت ها باز نمی‌شوند. نمی‌دانم چرا برادران بسیجی که اینقدر آی کیو بالا هستند و می‌توانند این کارها را بکنند همیشه باید به زور سهمیه و پارتی بازی...
بیانیه‌ی چهاردهم امروز را باز سبز کرد: آنک سیزدهم آبان، این سبزترین روز سال دوباره از راه می‌رسد. آیا امروز قابل‌تصور است که حرکت مردم بر اثر بازداشته شدن همراهی از همراهی خاموش شود؟ اگر اینگونه باشد دستاوردهای چهل و...
من امیدوارم به آغاز طوفانی سبز دوباره و دوباره. من ایمان دارم به آغاز فصل سبز. و باز دوباره و دوباره باز دوباره رسوا خواهند شد در میدان. باز و باز دوباره و دوباره کوس رسوایی شان بر بالاترین بام‌های...
هنوز یک ماه نیست که از ایران رفته، عکس‌هایش را همه جا گذاشته با لباس‌های عجیب و غریب در کارناوال‌های هالووین. و من تعجب می‌کنم از این خاصیت فخرفروشی و تطبیق‌پذیری ایرانیان. فخرفروشی از این لحاظ که به دوستان داخل...
روی کاغذ نوشته بود: معنای خوشبختی این است که در دنیا کسی هست که بی اعتنا به نتیجه، دوستت دارد. من احساس کردم خوشبختم. به همین سادگی....
چهارم آبان روز توست بانو. وقتی تو قد می‌کشی و می‌توانی شمع‌هایت را فوت کنی. و چال گونه‌هایت برایم عکسی سیاه و سفید می‌شود تا دورها که محو شود. تو هنوز هستی اینجا در قلب من آرام و بی‌صدا با...
من از آن عده‌ای نیستم که بتوانم عقب‌گرد‌ها را تحمل کنم، حتا در عصرهای جمعه. نمی‌شود کوتاهی کرد و از کارهای بسیار ضعیف نامجو با میکس و ضبط در استودیو‌های حرفه‌ای تعریف کرد و افسوس کارهای قوی او را با...
همه‌ی کودکی را در آرزوی آدم بزرگ شدن و بالای 20 ساله شدن بی‌طاقت بودیم و حالا به یاد دوران خوب کودکی هر روز رویا می‌بینیم. کاشکی زندگی تکمه‌ی برگشت داشت....
مهشید عزیز لطف کرده و صحبت‌های مهم شادی صدر با شبکه‌ی اول آلمان را به صورت متن درآورده تا آنهایی که نمی‌توانند ببینند لااقل بخوانند که در اوین چه گذشته بر زندانیان. هیچ وقت مثل روزهای اخیر من خوشبین نبوده‌ام...
مشکل اکثر دیکتاتورها در جمیع جهات یک امر مادرزادی است. درمان ندارد. علایمش کوری و کری و کبک شدگی در برف زمستان است. از نظر اکثر عقلا و اندیشمندان آنها مشکلشان این است که نمی‌توانند کلاهشان را قاضی کنند. و...
ده سال دیگر در اوایل پاییز سال 1398 شاید دخترمان شاید پسرمان از ما که شاید بابا یا مامان شده باشیم بپرسد از این روزها. حتمن در مدرسه‌اش چیزی شنیده. من به او از این روزها داستان‌ها خواهم گفت. می‌گویم...
روزگاری دور و نزدیک در پرسه‌های اینترنتی خود به صفحه‌یی در اینترنت برمی‌خوردیم که در بالای صفحه‌ی آن نوشته شده بود «پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم». علی پیرحسین‌لو از دوستان قدیمی‌مان در وبلاگ‌ستان پارسی نویسنده‌ی این صفحه بود که...
امروز روز خوبی بود. خبرهایی که خواندم انرژی مرا دو چندان کرد. اول دیدار موسوی و کروبی و حرف‌های موسوی که در روزنامه‌ی اعتماد کامل‌تر از سایت پارلمان نیوز نقل شده است. و دوم حرف‌های خاتمی در یزد و سوم...
از طریق: قمار عاشقانه دارد جان آینده بالا می‌آید. آینده‌یی که به لعنت، همین چند ساعت دیگر است. ساعت سه بامداد. پیچش طناب و چوبه‌ي ایستاده، کودک دیروز. دارد جان آینده بالا می‌آید، از چشمان منتظر مادری که نیست. دارد...
بامبوها زرد شدند. نمی‌دانم از کی شروع شد. اما اگر کمی فکر کنم شاید یادم بیاید از روزهایی که در شهر صدای فریاد و گلوله می‌آمد و ما دموکراسی را با خونمان رنگ می‌کردیم. شاید هم از ابتدای تابستان. شاید...
همیشه یک جای کار می‌لنگد. دوستی با بانو الف از آن معجزه‌های زندگی است که می‌دانم هیچ وقت تکرار نمی‌شود. همانطور که آدم می‌داند لحظه‌ی تولدش هیچ‌گاه تکرار نمی‌شود. و این در خودش افسوسی نهان دارد و هر لحظه که...
امروز کلی به ریش کودتاچی خندیدم. این اره که تا فیها خالدون حضرت مستطاب کودتاچی بزرگ قرن گیر کرده است نه راه پیش دارد و نه پس. نمی‌داند چکار کند طفلک. مراسم مذهبی را لغو کند با روز قدس چه...
همیشه کسانی که زیر یوغ دیکتاتورها رنگ سیاه به روزها و شب‌های خود می‌کشند قابل ترحم‌‌اند. مثل ما. ما روزگار ننگین و نکبت‌وار خود را به دوش می‌کشیم به امید روزهای بهتر. ما شهید می‌دهیم و بر جنازه‌اش آرام دعا...
سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان دژخیم بدنهاد دیوسرشت، کاخت شود ویران سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان آفتاب دلنواز آزادی، فردا شود تابان در سیاهی سکوت سرزمین سبز یک طنین سبز، برشد و به...
امروز روز دانشگاه تهران بود. روز هو کردن کوتوله‌های کودتاچی. روز نوشتن مرگ بر دیکتاتور بر سر در دانشگاه تهران. روز بیانیه‌ی زیبای موسوی و روز نامه‌ی قوی و شجاعانه‌ی کروبی. و من چقدر امروز به این دو بالیدم. و...
یک روز من مچاله می‌شوم. زیر خبرهای بد این سرزمین. هر روز و هر ساعت و هر لحظه. خبری از سیاهپوشان، خبری از موجه نشان دادن مرگی، خبری از زندانیان بی کس، خبری از پای فشردن دیکتاتور بر حماقت‌های پلیدش....
از طریق سایت آرش حجازی: جناب آقای محمود احمدی‌نژاد، در سه ماه گذشته، میلیون‌ها ایرانی، به زبان‌های گوناگون، در تبلیغات قبل از انتخابات، در روز انتخابات، در اعتراضات بعد از انتخابات، روز ۲۵ خرداد، روز ۳۰ خرداد، روز قدس و...
دیشب بعد از مهمانی با دانشجویان انقلابی مینوستا و یوتا حسابی خسته بودیم. بهشان پلو مرغ دادیم و من حسابی نفخ کرده بودم. اسفندیار و متکی تا 3 صبح هی با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند نمی‌گذاشتند یک دقیقه کپه‌ی...
امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایه‌ی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به...
آخرین روز تابستان داغ و خونین 88 ریس جمهور منتصب، ایران را ترک کرد و در اولین روز پاییز سبز ما، قصد سخنرانی از سوی ملت ایران را دارد. حالا نوبت ایرانیان مقیم شرق امریکا است تا همه‌ی آن افسوس‌هایی...
من از آنها نیستم که تا کسی از دنیا می‌رود واله و شیفته‌اش می‌شوند و در مدح‌اش شعرها و ترانه‌ها می‌سرایند و حیف شد و افسوس سرمی‌دهند و دو چندان عزادار می‌شوند. اگر شاعر باشد مرحوم، اینها عاشق شعرهایش می‌شوند،...
از نوازش تن تو که برخواستم و پس از یک خداحافظی سریع به مجلس شام رسیدم. خواستم بنا به عادت مالوف دست‌هایم را بشویم که یک حس تازه نگهم داشت. دلم می‌خواست شام امشبم را با طعم تن تو مزه‌مزه...
ما هنوز و همیشه بی‌شماریم و این حقیقتی شادی آور است. مشکل همه‌ی دیکتاتورهای دنیا این است که دیرهنگام صدای انقلاب مردم سرزمینشان را می‌شوند. کور و کر نیستند خود را به خواب می‌زنند و امید این دارند که موج...
ساعت‌ها بی‌طاقتند. تا صبح چیزی نمانده است. ساعت عدد 3 نیمه‌ شب را نشان می‌‌دهد. تعداد بی‌شماری از جوان‌ها با شوری در دل امشب به خواب رفته‌اند. فردا می‌خواهند حسابشان را با باتوم‌‌ها و چماق‌ها تصفیه کنند. وقتی برای راهپیمایی...
چه فرق می‌کند اسم این روز چه باشد، مهم این است که ما از فرصت فریاد‌هایمان برای مردم ستمدیده‌ی یک کشور دیگر استفاده می‌کنیم تا به دیکتاتورهای داخلی خودمان نشان دهیم ایران فلسطین بود. و ای کاش که فلسطین بود...
و دیگر نشد بنویسم. سرزمین رویایی به روزهای قبل از انتخابات برنگشت. نه از رابطه‌ها نه از کتاب‌ها نه از فیلمی که دیدم. نه کتابی خواندم در این سه ماه و نه فیلمی دیدم. نه حس نوشتن از رابطه‌ای جدید...
امروز سه ماه دقیق می‌گذرد از آن جمعه‌ی سیاه. سه ماه پر از نفرت و امید و اشک و آرزو. سه ماه پر از مرگ پوری اشک مرتضی. سال بد سال سیاه کودتا و خرداد پر حادثه این چنین بود...
دیوارهای سبز شهر این روزها فریاد می‌زنند. حالا دیوارها و آجرها هم برای کودتاچی‌ها ترسناک و وهم‌انگیز شده است. + مسعود بهنود: تهران جنگیده است + کتاب موج سبز. 17 مگابایت + بلاگ دیوارنویسی + الله و اکبرهای جمعه شب،...
این روزها همه‌ی امید‌ها و آرزوها و خشم‌ها و غضب‌هایم را روی دیوارهای شهر خالی می‌کنم. این روزها، صباح تکرارنشدنی تاریخ این سرزمین است. سبزها پیروز می‌شوند اما کسی نمی‌داند کی؟ کسی نمی‌داند چند کشته و چند جوان دیگر باید...
امروز چقدر خبرها تلخ بود. تلخ‌تر از هر روز دیگر. ما با دیدن کابوس هر روز از خواب برمی‌خیزیم و با بمباران اخبار سیاه به خواب می‌رویم. چون مردگانی که آرزوی دوباره‌ مردن خود را در دل می‌پروند. زندگی رنگ...
امروز از آن روزهایی بود که در سکوت بدرقه می‌شوند. کسی حتا نزدیک نمی‌آید تا زمزمه‌ای در گوش‌ات آغاز کند. چه برسد به حرفی در نگاهی. ظهر بیانیه‌ی یازدهم را که خواندم مثل پسربچه‌های کوچک در کوچه‌های تنگ کودکی خوشحال...
آخرین ستاره‌ی شب شامل بلاگ‌های خواندنی است که تازه کشفشان کرده‌ام: دست نوشته‌های ساده: در باز می شود.خودت را جمع و جور می کنی.زندانبان می گوید:کارشناست(بازجوت) دم در منتظره. او لباس عوض کردنت را تماشا می کند. روپوش و شلوار...
امروز ماشینم را بردم کارواش. صندوق عقب را که باز کرد مرد، قیافه‌اش شبیه کسانی شد که در جزیره‌های دور شب‌های تاریک به گنج می‌رسند. تعجب کردم و رفتم جلو و پوسترهای موسوی را دیدم که در تمام این هشتاد...
همانا دیوارنویسی هفتاد نوع کودتا را دفع می‌کند. عکس: تنها یک نمونه از فعالیت‌های شبانه‌ی ما. شهر که سبز شد، شاید چشمان کودتاچی‌ها باز شود، گرچه سرخی خون همشهری‌هایمان را ندیدند. شاید سبزی شهر را ببینند. اگر هم خود را...
جمله‌ی پایانی مقاله‌ی بابک داد را چندین بار خواندم و فکر کردم. و بعد احساس کردم ندا را سال‌هاست که می‌شناخته‌ام. دلم برایش تنگ شد. با خود گفتم: حکومت‌ها به کفر می‌مانند به ظلم نه: يكی از نزديكان صحنه قتل...
من تا امروز نمی‌دانستم که آبروی نظام از تجاوز جنسی به زنان و مردان ایرانی هم وطن و شکنجه‌ی آنها در کهریزک و حمله به کوی دانشگاه مهمتر است. بسی مسرور گشتم که فهمیدم. شاید اسراییلی‌ها هم اینطوری فکر می‌کنند...
سرنوشت ما دیکتاتوری نیست. سرنوشت پدرانمان هم نبود. آنها پیروز شدند و مجسمه‌های آن شاه را پایین کشیدند غافل از اینکه شیخ جای آن نهادند. ما نیز مثل آنها مبارزه خواهیم کرد و ساکت نخواهیم نشست. هر خبری، ای‌میلی، سخنی،...
شب خسته‌تر از همیشه بعد از کار، خانه رسیدم. دوستم را خبر کردم و 11 شب رفتیم سراغ دیوارهای ساکت شهر. V می‌کشیدیم روی تنه‌ی درخت‌ها، روی ستون برق، روی تلفن‌های عمومی. آنقدر کشیدیم تا خسته شدیم. V کشیدم برای...
به چه فکر می‌کنی چریک پیر؟ ما می‌دانیم. ما می‌دانیم. غصه نخور. قبل از تو کسان زیادی بر آن صندلی‌ها آفتاب را انکار کرده‌اند و بعدترش با ما به سرنوشت یکسان همه‌ی دیکتاتوران تاریخ خندیده‌اند. بغض نکن چون ما هنوز...
برای مبارزه با دیکتاتوری راه‌های متفاوتی هست همانطور که به قول رضا مارمولک معروف راه‌های رسیدن به خدا به تعداد انسان‌های روی زمین متفاوت است. من این شب‌ها تا دیروقت در خیابان‌‌ها و کوچه‌های محله پرسه می‌زنم و با دوستان...
با اینکه چند روزی از تولدش می‌گذشت دلم نیامد برایش کادو نگیرم. وارد کتابفروشی دنج شدم و کتاب‌هایی که همیشه دوست داشت بخواند را برایش انتخاب کردم تا بهانه‌ای برای کتاب نخواندن نداشته باشد. بعد فکر کردم همیشه خودم دوست...
هر چه تار و پود امید و آرزو ریسیده بودیم برای این وطن کهنه‌ی لعنتی، پنبه شد. باد پنبه‌‌ها را با خود برد و ما ماندیم و این شهر دود گرفته‌ی خاکستری و آجان‌های کوکی و سرنوشت تیره و تار...
این روزها همه بیشتر به آزادی فکر می‌کنند که در عین ناامیدی نزدیک است. نزدیک‌تر از آنچه می‌پنداریم. صدایش هر شب ساعت ده از پنجره در خانه‌ها می‌پیچد. وقتی مادربزرگ‌ها هم برای کسانی که فرزندانشان را از دست دادند دعا...
این روزها مثل یک کابوس سیاه از بالای سرمان رد می‌شوند. مثل ابرهایی که بارور از خون و شکنجه و مرگ عزیزترین‌ها باشند. مثل باد‌هایی که بوی ناله‌های مادران تنها را می‌دهند، مثل صدای ناله‌ای دور که از گلویی پدری...
کمی اشک و بغض و در آخر یک آغوش آشنا و صمیمی. و بعد موسیقی تمام می‌شود و جز سیاهی و دوری چیزی نمی‌بینی. همیشه همینطور بوده. همیشه جاده‌های موازی چشم‌های منتظر و نگاه‌های عاشقانه را در قبر‌های سیاه زندانی...
شصت و نه آرزو، رویا، شصت و نه نور چشمی مادر، چشم و چراغ پدر. شصت و نه تلاش بی‌سرانجام برای آزادی، شصت و نه اسطوره و شهیدهایی که گویی ادامه دارند در آب و خاک این سرزمین. شصت و...
موسوی چنان کن که سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار....
از حوزه‌ی رای که برگشتیم آنقدر خسته بودم که خوابم برد. باید تا شمارش آرا بیدار می‌ماندم و زودتر برای شادی‌های فردا با دوستانم برنامه‌ریزی می‌کردم. در خواب کابوس دیدم. احمدی کودتا کرده بود و با بی‌حیایی در روز روشن...
بعضی‌ها در روزهای خاصی از زندگی‌شان یکباره از ذهن مردم شهر پاک می‌شوند. بعضی‌ها خیلی وقت است مرده‌اند، گرچه عمر نوح داشته باشند و سرطان هم از چهره‌ی پلیدشان بیزار باشد. بعضی‌ها گرچه خاکستری باشد نامشان، جایی، روزی، با عده‌ای،...
اول. دلم نمی‌خواست چهره‌ی زجرکشیده‌ی ابطحی را ببینم. به گمانم رهبر یک حزب باید قوی‌تر از این باشد تا بشکند. چشم میلیون‌ها جوان به آنهاست. هرچقدر خودمان را دلداری بدهیم اعترافات آنها به ضرر جنبش سبز بود. دلم می‌خواست محکم...
نه! دوست عزیز نادیده من مخالفم. دلم نمی‌خواهد، وجدانم نمی‌گذارد این روزها سرم را در لاک خودم کنم و با خودم تنها غصه بخورم. من خبرها را به گوش همه‌ی کسانی که یا خوابند یا نمی‌دانند دارد چه اتفاق...
سر اومد زمستون شکفته بهارون گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون گل سرخ خورشید باز اومد و شب شد گریزون کوها لاله‌زارن لاله‌ها بیدارن تو کوها دارن گل گل گل آفتاب رو می‌کارن تو کوها دارن...
دیروز همه با هم بودیم. همه برای ایران. صداها یکی بود. دل‌ها یکی بود. برای ندا، برای سهراب، برای کیانوش، برای ناصر امیرنژاد، برای مسعود هاشم زاده، فاطمه رجب‌پور، مهدی کرمی، مصطفی غنیان، بهمن جنابی، حسین طهماسبی، محمد کامرانی، اشکان...
از تظاهرات غافل می‌شود نوبت نماز جمعه می‌شود، در صف نمازگزاران گاز اشک‌آور پرتاب می‌کنند نوبت سخنان خطیب جمعه می‌شود، هنوز در وحشت جواب به خطیب، خاتمی اعلام می‌کند به نفعشان است تا رفراندم برگزار کنند. باز در فکر حرف‌‌های...
در مناطقی از تهران مثل تهران‌پارس برق رفت و منطقه‌های دیگر را عصر قطع کردند. اخبار را هم از نیمه شروع کردند. چه ترس مضحکی. در چهل روز گذشته این کوزه‌ی جمهوری اسلامی آنچنان ترکی خورده است که هرچقدر هم...
در حین نماز گاز اشک‌آور نخورده بودیم که خوردیم. مثل فلسطینی‌ها و شهر بیت‌المقدس مردم را با جانماز‌هایشان در حال فرار ندیده بودیم که دیدیم. با باتوم بر سر دختران و زنان نزده بودند که زدند. آنها هم دارند به...
مهم نیست که او چه خواهد گفت، مهم این است که ما هستیم و سبز خواهیم کرد خیابان‌‌ها را. درست مثل روزهای قبل از کودتا. باز با عکس‌های کسانی که در میان ما نیستنتد در دست، نمازشان را به کامشان...
امشب به این فکر می‌کردم که چه غوغایی می‌شود وقتی دوهزار زندانی و پانصد فعال سیاسی اجتماعی از زندان آزاد شوند. چه داستان‌ها و خاطراتی دارند برای دنیا تعریف کنند، چه آبرو‌هایی که باید بریزد و ترازو‌های عدالت منسوب به...
همانطور که می‌دانید فروش نوکیا نصف شده است (دلیل) و روزبه‌روز درجه‌ی احتیاط افراد تیزبین و عاقبت‌اندیش افزایش می‌باید. برای افزایش ایمنی خودمان در حین وبگردی راه‌های زیادی موجودند که به کار بستن آنها می‌تواند تضمین کند دولت‌های فخیمه‌ نتوانند...
در لابی هتل که نشستم تا ای‌میل‌ها را چک کنم و کامنت‌ها را ببینم دیدم دریم لند فیلتر شده است. هیچ وقت نمی‌دانستم در چنین شرایطی قیافه‌ی آدم چطور می‌شود، کمی تعجب کردم. نه خیلی. برایم مسخره بود چون می‌دانستم...
این شاید مدنی‌ترین شیوه‌ی اعتراض به کودتای خرداد 88 باشد. ما با جوهر سبز خواهیم نوشت و سبز خواهیم شد تا بار دیگر نشان دهیم در کنار تمام کسانی که در تظاهرات سه هفته‌ی اخیر زخمی شدند و جانشان را...
خواستم چیزی در شرح این عکس بنویسم، دیدم سکوت کنم بهتر است. سکوت بر صدا ارجح است. وقایع بزرگ زندگی در سکوت بدرقه می‌شوند. فقط وقتی به عکس نگاه می‌کنم حالم بهتر می‌شود. + بلندترین تومار پارچه‌ای جهان + عکس:...
از طریق: Rotten Gods تظاهرات مردم پراگ در دفاع از جنبش سبز آزادی‌خواهی ایران + یکشنبه‌ی خونین، U2 + جون بائز، ما پیروزیم + بون جاوی و اندی، با من بمان + گوگوش، من همون ایرانم + محسن نامجو،...
از طریق: گلرخ امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ...
اول. کودتاچی‌های عقل کل و نابغه کاش وقت داشتند تا حداقل با چند خودکار و یا چند دست‌خط برگه‌ها را پر می‌کردند. شاید این‌ها هم مثل کشف انرژی هسته‌ای در آشپزخانه توسط دختران و پسران پانزده ساله پر شده است....
ایرانی سبز سبز سبز این یک فکر خوبه. در این روزهای گرم کسل وجود دوستان خوش‌فکر حال آدم را خوب می‌کند. لطفن در انتشار ایده‌شان کمک کنید. آستین‌ها را بالا بزنید. گفتم که بازی برای ما تازه شروع شده. به...
امشب صدای الله و اکبر به مراتب قوی‌تر از شب‌های گذشته بود. تنها چیزی که باید از وقوع آن جلوگیری کنیم چیره شدن ناامیدی و دلسردی در میان مردم است. شاید خیلی‌ها به فیس‌بوک و یوتیوب و توییتر دسترسی نداشته...
1) ما، گروهی از وبلاگ‌نویسان ایرانی، برخوردهای خشونت‌آمیز و سرکوب‌گرانه‌ی حکومت ایران در مواجهه با راه‌پیمایی‌ها و گردهم‌آیی‌های مسالمت‌آمیز و به‌حق مردم ایران را به شدت محکوم می‌کنیم و از مقامات و مسوولان حکومتی می‌خواهیم تا اصل ۲۷ قانون اساسی...
آسمان مال ماست. سبز، بلند، مهربان. همان آسمانی که ندا و شصت تن دیگر از آن به شهرشان نگاه می‌کنند. کمتر یا بیشتر. آسمان مال دستان و پاهای باتوم خورده‌ی شهر ماست. نه چکمه‌پوشان سیاه دل با چماق‌های تحجر در...
به: دوست نازنین زن روزهای ابری شاید کسانی که نوشته‌های ما را دنبال می‌کنند فکر کنند ما هر روز حالمان ابر بهار است. دیروز من تلخ و امروز تو. اما هر چه باشد به قدرت اعجاز کلمه ایمان داریم...
دیروز چه تلخ بودم. چه ناامید و بی‌نور. زن روزهای ابری حیاط دلم را آب‌پاشی کرد. لیلای لیلی مرا برد به سرزمین آرزوها. در این روزهای حساس نباید تلخ می‌شدم و نباید تلخ می‌نوشتم، نباید کسی را ناامید کرد. صدایم...
دهانم به لبخند باز نمی‌شود. لبانم به صحبت. چرا اینطوری شد؟ گناه ما چیست؟ گناه پدرانمان چیست که دوباره روزهای جوانی‌شان را می‌بینند باز مقابل چشمانشان؟ چرا ما؟ چرا مردان و زنان ایرانی؟ کسی هست بگوید کی تمام می‌شود؟ کسی...
تنها پرسیدیم رایمان کجاست؟ گفتند: شما اراذل و اوباشید. پرسیدیم: رایمان را چکار کردید؟ گفتند: شما خس و خاشاک‌اید. پرسیدیم: چطور رای این موج بزرگ را چون شتری با بارش در وزارت کشور گم کردید؟ گفتند: جوابتان را تنها باتوم...
چند روزی به دلیل سفر کاری دسترسی به اینترنت ندارم. امروز میدان آزادی و میدان امام حسین با جمعیت جوانان سبزپوش به هم وصل شدند. شاید بالغ بر دو میلیون نفر. با آرزوی موفقیت برای جنبش سبز....
اول: گوش کنید وحدت فرهاد را با شعر سیاوش کسرایی و موزیک اسفندیار منفردزاده. با عکس‌های این روزها می‌توان کلیپ‌های خوبی با ترانه‌ی وحدت ساخت. دوم: راه‌پیمایی روز دوشنبه ساعت ۴ بعدازظهر از میدان انقلاب تا میدان آزادی برگزار خواهد...
قرارمان این نبود. ما مسالمت‌آمیز به سوی دموکراسی حرکت کردیم و آنها با دشنه و دروغ جواب دادند. آمارهای بیرون آمده از وزارت کشور رای ‌های موسوی و کروبی را به ترتیب 19 و 13 میلیون اعلام کرده‌‌اند. ما نمی‌خواستیم...
دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم ثابت کنند که زیر بار دیکتاتوری...
باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و با لبخند. باید زمزمه‌کنان و با...
از دیشب تا الان سه نفر تحریمی را راضی به رای دادن به موسوی کردم. طرفداران موسوی به وضوح شهر را در تصرف خودشان دارند. زنجیره‌ی سبز دیروز این را به خوبی نشان داد. شهر تب دارد انگار، همه چیز...
به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده کنم و یک جای خالی را...
کروبی و موسوی با کمک هم مشت پینوکیو را مقابل چشم همه باز کردند. یکی از بیادماندنی‌ترین شب‌های بهار 88 یا حتا چهار سال اخیر. و ده دقیقه‌ی پایانی موسوی در اعتراض به مجری با لحن محکم و استوار و...
اول: من تحریمی بودم. تا هفته‌ی پیش. نه از تحریمی‌های دگم. که پایشان را در یک کفش می‌کنند و دیگر خبرها را نمی‌خوانند و طبق رویه‌ی چند سال گذشته به حساب خودشان ثابت قدم‌اند. از دوشنبه‌ی پیش تصمیم گرفتم رای...
کار دوستان من در شب‌های اخیر رفتن به پارک وی از ساعت 11 شب تا 3 صبح است. داغ‌ترین نقطه‌ی تبلیغاتی تهران. در شهر‌های دیگر هم کارناوال‌های جوانان به نفع کاندیدا‌‌ها تا پاسی از شب به تبلیغ و فریاد و...
شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و چهارراه‌های پرهیجان جای همه‌ی روزهای گرم...
شاید وقتی بنیامین نتانیاهو نخست وزیر محافظه‌کار اسراییل به همراه باراک اوباما روی سنگ‌های مرمر کاخ سفید قدم می‌زدند تا به سالن کنفرانس وارد شوند، فکر نمی‌کرد اوباما آنچنان با قاطعیت از توقف شهرک‌سازی صحبت کند و خواهان دو کشور...
یک دنیای کوچک پر از رویا، یک دل بزرگ که حاضر است برای ادامه‌ی بازی همه را ببخشد، یک نگاه آرام و صاف و مهربان. بی‌دغدغه، بی‌ریا، بی‌دروغ. همه‌ی دنیا در بازی‌های عصرهنگام خلاصه می‌شود و شب باز به امید...
اما راستش من کسی را می شناسم که آمده بود همایش دوم خرداد. نه که حتما بخواهد رای بدهد. شاید فقط کنجکاوی بود. شاید دلش می خواست یکی برای رای دادن قاتعش کند. بعد که ما داشتیم می خواندیم «...
هیچ وقت گمان نمی‌کردم با انسان‌هایی اینگونه از جامعه همراه شوم. هرچه بیشتر از همراهی اجباری من با آنها می‌گذشت، بیشتر متوجه شباهت‌های رفتاری آنها با انسان‌های عادی و شوخی‌های بامزه و بی‌مزه‌شان با دوستان خودم می‌شدم. تنها تفکرات شدیدن...
امروز دوستانم خبر دادند که در اداره‌شان از طرف بخش عقیدتی و سیاسی جلسه‌ای برای کارمندان تشکیل شده است و در آن از عملکرد احمدی‌نژاد دفاع شده و نسبت به روی کارآمدن دوم‌خردادی‌ها به کارمندان هشدار داده‌اند. در حالیکه تعداد...
اولین برنامه‌ی انتخاباتی میرحسین موسوی دیشب پخش شد. من امروز در یوتیوب دیدم. بیشتر از سر کنجکاوی و اینکه اغلب دوستانم در پی رای به ایشان هستند. اعتراف می‌کنم که برای نقد کردن حرف‌های ایشان با دقت جمله‌هایش را گوش...
بچه که بودم فکر می‌کردم اگر قد من روزی که بزرگ شدم اندازه‌ی قد بابا شود حتمن آن بالا سرم گیج خواهد رفت. چون همیشه وقتی بابا من را بغل می‌کرد یا روی شانه‌هایش می‌گذاشت سرم گیج می‌رفت. از آن...
1. پخش مکرر ترانه‌های ملی با صدای محمد نوری 2. پخش یک شب مهتاب با صدای فرهاد روی تصاویر انداختن رای به صندوق 3. استفاده از ترانه‌های شاد و فولکلور ایرانی 4. تلقین احساس خوب بودن اوضاع و بهترین کشور...
اخلاق غیرقابل پیش‌بینی و ناپسند می‌تواند زیبایی ظاهری شخصی را به یک هیولای وقیح تبدیل ‌کند و گاهی مهربانی‌ها و همیشه همراه بودن فردی با ظاهری کاملن عادی یا حتا زشت، او را تبدیل به فرشته‌ی سپید زمینی می‌کند. این...
حتمن می‌دانید بهتر است خاطرات شاد و رنگارنگ سال‌های گذشته را در نمایشگاه کتاب از صبح تا عصر در غرفه‌ها بین قفسه‌ها پرسه‌زدن‌ها را یک گوشه‌ی ذهنمان نگاه داریم و پا در مصلا نگذاریم. مبادا نمایشگاه قدیمی عزیزمان را این...
من ظهر یک روز بهاری در جزیره‌ای میان اقیانوس آرام به دنیا آمدم. همان روزی که سارها روی درختان بلند نارگیل و گوایابا سرو صدا می‌کردند. اطرافم همیشه آب بوده و من در چزیره‌ای دور از آدم‌های دورو و متظاهر...
باید به سهل‌انگاری‌ام در بی‌توجهی به یک شاهکار بزرگ امشب اعتراف کنم. صد سال تنهایی مارکز را با ترجمه‌ی بهمن فرزانه امشب شروع کردم. و غلو نکرده‌ام اگر بگویم یکباره 22 صفحه‌ی اول آن مرا جادو کرد. چطور می‌شود خواندن...
بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم تمام شد. اثر درخشان نادر ابراهیمی که اولین بار در سال 1345 چاپ شده است. کتاب در سه فصل: باران رویای پاییز، پنچ نامه از ساحل چمخانه به ستاره آباد و پایان باران رویا...
رویاها مثل جریان برق یک لامپ کم‌فروغ سراغم می‌آیند و ذهنم را اشغال می‌کنند. در این مواقع تنها کاری که از دستم برمی‌آید قدم زدن طول و عرض اتاق کوچک و دوست‌داشتنی‌ام است که هر دیوارش را به یاد اقیانوس‌های...
قصه‌ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید. کلاغ قصه‌ی ما میون باد و بارون، شب هنگام زیر درخت پیری که بوی خاطرات کهنه‌ی مانده در قفس را می‌داد، به یک خواب کودکانه رفته بود....
نزدیک یک ساعت حرف زدیم. از اینکه دوست‌پسرش تلفن همراهش را جواب نمی‌داد عصبانی و سرخورده بود. من که به سرعت توانسته بودم اعتماد بانو آت را جلب کنم اینک مخاطبش بودم تا به حرف‌هایش گوش کنم. دوست‌پسرش به او...
عصر با درختان اکالیپتوس حرف زدم. کنار باغچه‌ها را بیل زدم. آسمان صاف بود. با بانو لام حرف زدم. بیشتر بحث و جدل بود. قضاوت‌هایش و محافظه‌کاریش مثل اثر دود سفید یک هواپیمای جت، آسمانم را خط می‌اندازد. گنجشک‌ها کنار...
اول: انتخابات مجلس در سال 86 و ریاست جمهوری در سال 84 به عنوان مشتی نمونه‌ی خروار نشان داد که شما در یک انتصابات شرکت می‌کنید. دوم: برنده‌ی این مسابقه‌ی تکراری از قبل معلوم است. تنها در سال 76 برنده...
متن بلوط را دوستی برایم ای‌میل کرد و خوشحال شدم که وقتی متنی خوب باشد هیچ وقت زیر خنزر پنزر‌های انباری دنیای آنلاین دفن نمی‌شود. من چند بار خوانده‌ام این نوشته‌ی جادویی را. و محکم می‌گویم در چند ماه اخیر...
آرامش و لبخند. امید به آینده. غرور و اطمینان. امنیت در چشمان همه. و باز لبخند. شاید ما که در این شهرهای خاکستری ایران زندگی می‌کنیم بهتر تفاوت نگاه‌ها و رنگ لباس‌ها و لبخند‌ها را بفهمیم. صورت‌ها آرامش دارد و...
گوگل ریدر انگشت وسط‌ش را از کف دستش بلند می‌کند و به عموفیلتر‌چی نشان می‌دهد و بلند فریاد می‌زند: فا.ک یو دوووود. پ.ن. من خودم به جای استفاده از گودر از فی.ل.ترشکن استفاده می‌کنم.اولی با اینترنت اکسپلورر کار می‌کند و...
سخنان امروز آقای سخنگو برای همه‌ی ما آشناست. هفته‌ای یا روزی نیست که چنین تیتر‌هایی در روزنامه‌ها با حروف بزرگ و بولد جلب توجه نکنند. اگر چنین بشود ما چنان می‌کنیم. گشت ارشاد فلان می‌کند. اراذل و اوباش را به...
تنها یک روز دیگر باقی است تا اعدام دلارا. نمی‌دانم چرا یکی از کارهای روزمره‌ی ما ایرانی‌ها باید امضا کردن پتیشن و تومار برای جلوگیری از اجرای قوانین عقب‌مانده باشد. + امضا کنید + ایرادهای زیادی در پرونده وجود دارد...
من با عشق‌بازی زنده‌ام. دو سالی است دائمن عاشق بوده‌ام. عاشق تمام دوستانم. گاهی بانو سین بر تپش‌های قلبم چون طبال‌های کهنه‌کار رنگ شاد خوانده است؛ گاه بانو الف. و گاهی هر کس که بتواند آن را سریع‌تر برباید. در...
امروز باران آمد. از آن باران‌هایی که مرغزار‌های چشمت را خیس می‌کند. و به دشت‌های دلت بوی خاک می‌پاشد. قهوه‌ی عصرگاه را زیر باران خوردم و صدای هر قطره‌ی باران در فنجانم گم می‌شد. به ابر‌های دوردست نگاه می‌کردم که...
شازده کوچولو سرش را چرخاند و با کمی شک در نگاهش پرسید: ـ دوستش داری؟ پس چرا به او پیشنهاد کردی در سفرش اگر دوست قدیمی‌اش را دید با او بخوابد؟ گفتم: چون دلم می‌خواست به او خوش بگذرد. این...
برای تو می‌نویسم بانوی شب‌های مهتابی، تو که پروانه‌های دلت واله و شیدا و نور چشمانت مست و خمار می‌کند هر سنگ خارای افتاده در راه را. برای تو می‌نویسم بانوی شب‌های دلتنگی، تو که دوری و از پلک‌هایم به...
آنقدر به او فکر کردم تا اینکه بعد از 20 دقیقه زنگ تلفنم عکس او را به من نشان داد. اینکه من عمیقن به تله‌پاتی اعتقاد دارم سرآغاز ماجراهای شگفت‌انگیزی در زندگی من بوده و خواهد بود. و این اولین...
و تو بانوی سفیدپوش غرق درتلالوی ابدی یک دوستی کودکانه در دل من، به راستی صبح تا شب که میان این مردم می‌گردی، کجا پنهان می‌کنی بال‌های سپید فرشته‌وارت را؟ + برای بانو الف...
عقاید یک دلقک با ترجمه‌ی خوب مرحوم شریف لنکرانی ( 1310 – 1366 ) تمام شد. داستان عشق یک دلقک به نام هانس و پارتنرش به نام ماریا. هانریش بل که در سال 1972 نوبل ادبیات را از آن خود...
شاید تا به حال برایتان پیش آمده باشد که یک روز ظهر بی‌دلیل کارها و حرکات یک دوست قدیمی که چند سالی است ندیده‌اید‌ش مدام در ذهنتان تکرار شود. امروز ظهر یاد بانو نون افتادم. و واقعن احساس کردم دلم...
بعضی شب‌ها مثل امشب به طور اتفاقی همه‌ی دوستانت با پارتنر‌های دیگرشان قرار است شب را بگذرانند و خودت می‌دانی که نباید مزاحمشان بشوی. بنابر‌این زندگی به سبک من گرچه مزیت‌های خاص خودش را دارد، گاهی وقت‌ها هم مثل امشب...
امروز رفتم تا تقویم دیواری مائده‌های زمینی مریم زندی را برای آشپزخانه بگیرم. کتابفروشی مورد علاقه‌ام نداشت. با همکارش تماس گرفت و از او پرسید که دارد یا نه؟ به همکارش سپرد که یکی برای من نگاه دارد و بعد...
تصور کن هر روز ما یک رفتار خوب از هم یاد بگیریم. تصور کن هر روز آدم‌های خوب به هم یک کتاب خوب، یک فیلم خوب، معرفی کنند، یا شاید یک موزیک خوب و یک جمله‌ی خوب. تصور کن رفتارهای...
صحبت‌های نوروزی اوباما همه‌ی ایرانیان را در هر کجای دنیا متحیر و شگفت‌زده کرد؛ گرچه با پاسخ داده شده از سوی حاکمان ایران، کسانی که اهل فکر و اندیشه‌اند به راحتی فرق یک فارغ‌التحصیل علوم سیاسی هاروارد را با طلبه‌های...
در بعضی از کشورها و سرزمین‌ها انسان‌ها حقوقی دارند که اگر کسی آنها را زیر پا بگذارد می‌شود به دادگاه شکایت کرد و حق را باز پس گرفت. در بعضی دیگر قانون جنگل حق اعتراض را از تو می‌گیرد و...
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ با اینا زمستون و سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از...
اول. حزبی تاسیس کرده‌ام که تنها هدفش مخالفت با گودربازی و سایر مسایل مشکوک وابسته به آن است. پارسال مدت کوتاهی فقط توانستم گوگل ریدر را تحمل کنم و بعد از آن ترجیح دادم مثل یک آدم محافظه‌کار بلاگ‌ها و...
دهکده‌ی داستان ما کنار دو کوه بلند نزدیک یک دره‌ی عمیق قرار داشت. سالها کدخدای ظالمی بر مردم دهکده زور می‌گفت و ژاندارم‌های بسیاری بر هر کوی گمارده بود تا هر چه ملت داشتند یا نداشتند را مهر مالکیت کدخدا...
+ گزارش کامل اعتراضات روز گذشته دانشجویان پلی تکنیک به دفن شهید و ضرب و شتم وحشیانه دانشجویان + بیش از ۷۰ دانشجو در کلانتری ۱۰۷ در بازداشت هستند + تصاویر یکی از سردمداران اوباش بسیجی در ضرب و شتم...
30 سال بعد کاشی‌های کاخ نیاوران رو‌به‌روی کوشک احمدشاهی هنوز به دیوار تکیه داده‌اند. و هنوز تاریخ را می‌نگرند که چه رند و جسور می‌گذرد از مقابلشان و آدم‌هایی که جلدتر از تاریخ رنگ عوض می‌کنند و می‌آیند و می‌گویند...
اینجانب یک پسر 28 سال و 8 ماهه با قد یک متر و هشتاد و سه سانتی‌متر هستم. من یک نویسنده‌ی کوچک در یک دنیای بزرگ و زیبا هستم. من ابرهای کپه‌ای را دوست دارم. من کلبه‌های متروک وسط جنگل...
هبوط شریعتی تمام شد. به سختی. به سفارش یکی از دوستانم خواندمش. با اینکه می‌دانستم از سال‌های دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان که فاطمه فاطمه است و آری اینچنین بود برادر می‌خواندم خیلی چیزها در فکرم تغییر کرده است. سعی کردم...
خیلی از آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند باید برای عشق یک روز خاص را در سال در نظر گرفت تا بهانه‌ای باشد برای گفتن دوستت دارم. و هدایای قرمز رنگ در بسته‌بندی‌های گران‌قیمت و شیک. به گمان من این توهین به عشق...
حالا هر کداممان گوشه‌ای از ایران پرت شده‌ایم. هر یک پشت کوهی بلند، کویری نمکی، دره‌ها و آسمان‌های ستاره نشان به ناشناخته‌ترین مردمان کمک می‌کنیم. و نمی‌دانید که هم صحبت شدن با مردمی ساده با فرهنگی دیگر و وابسته به...
در کویر من امروز آفتاب دلچسبی در سینه‌ی آسمان مثل یک تکمه‌ی بزرگ روی پیراهنی قدیمی نشسته است. از آن آفتاب‌های ملایم زمستانی که زیرش نه تنها تنت داغ نمی‌شود بلکه بیشتر لذت می‌بری از اینکه آرام خورشید روی پوستت...
دیشب خواب دیدم. خواب یک آسمان نیلی و دشت‌های فراخ وسبز. و کودکانی که رویاهای خود را در کالسکه‌ی بادبادک‌هایشان پرواز می‌دادند. خواب پرنده‌ی کوچکی را دیدم که کنار پنجره‌ی اتاقم قلبش تند‌تند می‌تپید. و برایم آوازهای غریبی می‌خواند که...
وقتی برای 100 صفحه کتاب باید 5000 تومان بپردازی اما برای چند مثقال تریاک و بنگ و حشیش و اکس و کراک و کریستال و کوفت و زهرمار کمتر از نیم این مبلغ را، چهره‌ی یک ملت اینگونه می‌شود. زرد...
کافه‌ی من در ابتدای خیابان هفتم قرار دارد. و من همیشه این را به فال نیک می‌گیرم. من از آن عده آدم‌هایی هستم که با اعداد رابطه‌ی پیچیده‌ای دارم. گاهی با آنها حرف می‌زنم. حتا اگر به من نخندید باید...
خوب است آدمیزاد مثل یک الماس خوش‌تراش چندین وجه داشته باشد. کمی هنر، کمی ادبیات، کمی سینما، کمی ورزش، کمی سیاست و کمی تفریح. تنها آینه است که یک بعد را نشان می‌دهد. خودت را. و آدم از دیدن خود...
بعضی از آدم‌بزرگ‌ها می‌ترسند اگر نباشند در خاطر کسی نمانند. از یاد بروند و کسی یادی از آنها در دلش زنده نکند. بودنشان مهم است، وجود داشتن‌شان برابر است با حضورشان. عدم حضور نابودی هستی‌شان است. فکر می‌کنند چون وجود...
امروز با مامان اس‌ام‌اس بازی می‌کردم. اولین بار بود که برایم نوشت: عاشقتم. منم برایش نوشتم: منم عاشقتم. و اولین بار بود که در طول زندگی‌ام این جمله را به مامان می‌گفتم. احساس خوبی داشتم. من فکر می‌کنم با تمام...
گرچه افت کیفی برنامه‌های صدای امریکا در ماه‌های اخیر کاملن مشهود بود، این روزها با شروع پخش برنامه‌های تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی و مقایسه‌ی این دو شبکه‌ی بزرگ اطلاع‌رسانی خارج از کشور راحت‌تر به ضعف‌های صدای امریکا و یک‌جانبه‌نگری آنها می‌شود...
جواد از آن آدم‌هایی است که وجودش کلی برایم موجب خنده است.حرف‌هایش و رفتارش هم. داستان‌هایی از عرق خوری‌هایش با رفقا و دختربازی‌هایش تعریف می‌کند که نزدیک است دوعدد شاخ روی سرم سبز شود. گاهی از متلک‌های بامزه‌اش می‌گوید و...
انسانیت که بمیرد چیزی از دنیا باقی‌ نخواهد ماند جز خون. این روزها آرزو می‌کنم کاش تظاهرات مستقلی در ایران برپا می‌شد تا در صف اولش فریاد می‌کشیدم. 980 کشته در طی 19 روز. چه ساده می‌شود این جمله را...
داشتم فکر می‌کردم اصلاح‌طلبان چگونه می‌توانند باز رای اعتماد از دست رفته را از جوانان و دانشجویان به دست بیاورند. تنها راهی که می‌شود برایشان متصور بود داشتن یک کاندیدای شجاع و ملی است. با وعده‌ی رفراندوم قانون اساسی. اگر...
ناطور دشت با ترجمه‌ی احمد کریمی تمام شد. سالینجر خوانی را با فرنی و زوئی شروع کردم. و البته می‌دانستم معروف‌ترین اثرش ناطور دشت است. داستان زندگی هولدن کالفیلد قهرمان داستان آنقدر جذاب است که کنار گذاشتن کتاب، گاهی اوقات...
بعضی وقت‌ها گفتن خداحافظ لازم نیست. منظورم این است که خداحافظ گفتن، لحظه را زایل می‌کند. گاهی وقت‌ها ثانیه‌‌ها آنقدر با ارزش‌اند که هر حرفی آنها را چرک می‌کند. بهتر است بی‌حرف و در سکوت برگزار شوند. فقط یک آغوش...
روزی ما با هم خواهیم رقصید. روزی که خواهد آمد اما نمی دانم کی. روزی که در دشت‌های سبز پر از پونه‌های وحشی بدویم و بخندیم از ته دل. روزی که صدای تو همه‌ی دالان‌های ساکت قلب من را دیوار...
+ DEMONSTRATE AGAINST THE ISRAELI ASSAULT ON GAZA! + Israel pounds Gaza for second day; 296 killed + The Bloody Saturday of Israel in Gaza + Gaza massacres + From Gaza, with Love + Raising Yousuf and Noor: diary...
امروز روز خوبی بود. تمام عصر با قطعه‌ی مریم گذشت. وقتی هم داخل اتاقم نبودم برای گل‌های اتاقم می‌گذاشتم، تا حسابی لذت ببرند از اینکه گل‌های اتاق من هستند. عصر رفتم معلم قدیمی‌ام را دیدم. دلم برایش تنگ شده بود....
خودش را ابوالفضل معرفی کرد. من مسئول بودم تا اطلاعات او را برای استخدامش کامل کنم. تاریخ تولدش را که پرسیدم نمی‌دانست. در جیب‌هایش دنبال کاغذی می‌گشت که اطلاعات شخصی‌اش در آن باشد. در دلم کلی خندیدم، ولی بعد خودم...
قصدم این نبود که در این مورد بنویسم. متن شادی را که خواندم تصمیم گرفتم همین الان قبل از اینکه از یادم برود بنویسم‌اش. من خیلی وقت‌ها آخر شب، قبل از خواب متن‌هایی را می‌نویسم و در ذهنم ویرایش می‌کنم...
خیلی دوست داشتم در این کشور لعنتی دادگاهی بود که می‌شد از صدای مضحک ناله‌ی مسخره‌ی این مسجد شکایت کرد. مردکی که دارد می‌نالد سعی می‌کند حالت گریه و زاری به صدایش بدهد اما کاملن مشخص است که از آن...
نامه نوشتن از آن رسم‌های شیرین گذشته است که عده‌ای فکر می‌کنند ای‌میل دیگر نمی‌تواند جای دست‌خط‌های قدیمی و شیرین آن را بگیرد. با تمیر زیبای روی پاکتش. به گمانم می‌شود با ای‌میل جای پاکت و تمبر را تا حدی...
اتاقم را بوی نرگس در خودش غرق کرده است. و من ساکن کشتی‌ شکسته‌ی مستاصل در طوفان رایحه‌ی نرگس‌های بانو الف هستم. چند بار خواستم بنویسم اما نشد. داستان نرگس‌های بانو الف را. تا یک ماه پیش روی کتابخانه‌ی من...
Iranian bloggers' letter in response to Hossein Derakhshan's detention We, the undersigned, view the circumstances surrounding the Iranian authorities' arrest of Hossein Derakhshan (hoder.com), one of the most prominent Iranian bloggers, as extremely worrying. Derakhshan's disappearance, detention at an unknown...
آدم بزرگ‌ها دو دسته‌اند. وقتی به آنها خبر می‌دهی که با دوست پسر یا دختر جدیدی آشنا شده‌ای در منطقه‌ی حساس زندگی‌شان قرار می‌گیرند. اینجاست که خود را به راحتی به تو معرفی می‌کنند با پرسیدن اولین سوال. راحت، بی‌دردسر...
فقط کافی است دفتری قدیمی را باز کنید و دست‌خط کهنه‌ی خودتان را مانده بر صفحات خسته‌ی آن ببینید. دست‌خط تان هم مثل خودتان تغییر کرده است. من امشب با دیدن یک دفتر قدیمی به چهار یا پنج سال قبل...
این‌ها رازهایی است که هیچ وقت فاش نخواهد شد. و همه روزی با صاحبانشان دفن خواهند گردید. عشق‌هایی ناکام و فراموش نشدنی روزهای دور. و از این بین هیچ کس نخواهد فهمید که دختری چند دلباخته‌ی واقعی داشته و پاسخ...
باعث تاسف است این صداها و نور‌هایی که از شهر لس‌انجلس به ما می‌رسد و حس می‌کنم همه‌‌ی آنها ساختگی و پوچ هستند. جای تاسف دارد لایه‌ی خامه‌مانند آرایش اغراق‌شده‌ی صورت و موهای مصنوعی خوانندگان ایرانی در حالیکه دارد در...
مشکل من اینجا بود که فکر می‌کردم تا امروز رومن‌ گاری بزرگ باید خدا باشد. خدای نویسندگی. از امروز مارکز را هم به لیست خدایان نوشتن رمان‌های مقدس اضافه کردم. عشق در زمان وبا با ترجمه‌ی شاهکار بهمن فرزانه چون...
می‌گویند هزارتو تمام شده است. برای من نه. برای من هیچ چیز هیچ وقت تمام نمی‌شود. همیشه وقتی شروع‌ها در مه غلیظ به ابدیت می‌رسند ما فکر می‌کنیم تمام شده‌اند؛ اما نمی‌دانیم در مه، تا دور‌های دور امتداد دارند. نوشتن...
به ساعت پنج عصر. Le Pure Café. پاریس یازدهم. من شراب سفید sancerre سفارش خواهم داد و نیکات شکلات داغ. رویاهای من آنقدر واضح‌اند که گاهی در آنها شکی ندارم. برای رسیدن به آنها گاهی وقت‌ها باید به جنگ دنیای...
خوب است آدمیزاد در زندگی‌اش به هیچ چیز صد در صد مطمئن نباشد. آنهایی که خود را قطب عالم امکان می‌دانند و فکر می‌کنند نظریاتشان درست‌ترین و نزدیک‌ترین به حقیقت است، حقیرترین انسان‌های روی زمین‌اند. برای همین پادشاهان خودکامه همیشه...
بانوی شب‌‌های تنهایی من، حرف من اصلن از فاصله‌ها نیست، از جنس دوری و گلایه نیست. حرف من تنها خواهش آرام یک شبنم است روی گلبرگ خاطرات شما. بانو بانو بانو، حرف من یادآوری داستان یک احساس غریب است از...
Barack Obama فکر می‌کنم با انتخاب اباما در جهان خون کمتری ریخته خواهد شد. جنگ‌های کمتری رخ خواهند داد و دنیا مکان بهتر و آرام‌تری برای زندگی خواهد بود....
امشب دوست‌پسرش مهمانش است. پس من نباید مزاحمشان بشوم. اصلن هم فکر نکنم که الان چکار می‌کنند. باید مثل یک دوست خوب سرم را گرم کنم و آرزو کنم به بانو خوش بگذرد. راستش خیلی‌ها فکر می‌کنند این کار سختی...
داستان‌های ناتمام بیژن نجدی تمام شد. روایت آرام چرکنویس زیر دست نجدی در شب‌های گرم تابستان. به همت همسرش پروانه محسنی آزاد جمع آوری شده است و حالا به راحتی می‌توان دریافت که داستان‌های مجموعه‌ی یوزپلنگان قبل از ویرایش نهایی...
بعضی از آدم‌بزرگ‌ها با دوستی‌هایشان طبق قانون همه یا هیچ رفتار می‌کنند. یا همه‌ی یک نفر مال آنها می‌شود یا هیچی از او. عادت ندارند دوست‌هایشان را قسمت کنند. حسودی‌شان می‌کند. آدم‌ها را ملک خودشان می‌دانند. یا دوست دارند تمام...
آن روزها تو تازه به آرامش رسیده بودی. همه یادت می‌کردند و خاطرت را در آن کفن سرد و سفید آشفته. آن روزها نخواستم مزاحمت شوم. خواستم آرام بخوابی. هر کس و ناکسی برایت مرثیه نوشت و بر گرده‌ات با...
امشب در کویر باران بارید. اولین باران کویری برای من بود. باران روی خاک‌های بی‌احساس و زرد کویر بویی مست‌کننده داشت. مثل نوری که در شب، سیاهی را پاره می‌کند؛ قلب‌ات را گیج می‌کرد. ماه از پشت ابرها سرک می‌کشید...
فرنی و زوئی تمام شد. با ترجمه‌ی امید نیک‌فرجام خواندم. ترجمه‌ی بسیار خوبی بود. روان و زیبا. سالینجر از آن دست نویسنده‌های با جزئیات است. تعریف خاصی نمی‌توانم بدهم از جزئیات زیبای رمان او، اما می‌توان به راحتی یک صفحه...
برای خیلی از آدم‌بزرگ‌ها عشق‌بازی فقط در هم‌آغوشی مجسم می‌شود. و هم‌آغوشی‌ هم به سک.س ختم. خیلی زیادند کسانی که عشق‌بازی با چشمان باز کاملن بسته را بلد نیستند. عشق‌بازی در نگاه، در حرف‌زدن؛ بعد از یک روز خسته‌کننده کاری...
عصری که ننوی خود را به درختان بلوط وسط کویر آویزان کردم (کویر من سه تا درخت بلوط دارد) و روی آن دراز کشیدم و موزیک گوش می‌دادم، داشتم فکر می‌کردم تنها انسان‌هایی احساس آزادی و رهایی می‌کنند که به...
تمام شد. جیره‌ی پنج روزه‌ی ما تمام شد. همیشه وقتی به آخر می‌رسی که انتظارش را نداری، یا دوست داری هنوز ثانیه‌ها کش بیایند و ساعت‌های لعنتی به تو فرصت بیشتری دهند. برایش پنچ گل رز قرمز گرفتم و در...
بعد از چهار سال، بهترین چیز رسیدن به دوست‌دختری قدیمی است که با هم خاطرات عاشقانه دارید. بهترین چیز زل زدن در چشمانش است و تعریف کردن این چهار سال. از دوست‌پسرش گفت و من از دختر‌هایی که بهشان عاشق...
از طریق: آرشیو سرزمین رویایی سال 84 در یک عصر بهاری در شهر روساریوی آرژانتین در روز 14 ژوئن 1928 پسری به دنیا آمد که مادرش نام او را ارنستو گذاشت. او در رشته ی پزشکی تحصیل کرد. وی اولین...
عصری باغبانی کردم. برای بیشتر آدم‌ها که همه چیز را با عقل سلیم‌شان می‌سنجند، باغبانی در کویر یک لطیفه‌ی خنده‌دار است. اما اطراف خانه‌ی کویری من درخت دارد. و من بیشتر شب‌ها که قرار است با ستاره‌ها صحبت کنم درخت‌ها...
از طریق: نیکات به سلامتی اونایی که دوستشون داریم ولی خودشونو زدن به خریت !...
امشب شهاب‌باران بود. مثل پارسال خواستم تا سلام سالیانه‌‌ی خودم را به شها‌ب‌های سرگردان برسانم. جلوی خانه‌ی کویری‌ام را آب‌پاشی کردم. روی خاک‌های کویر که آب بپاشی ار بویش مست می‌شوی. درخت‌هایی که اطراف خانه‌ام هستند را آب دادم. آب...
همیشه اینکه پستچی زنگ بزند و بگوید نامه دارید خوشحال کننده است. اینکه بفهمی برای کسی آنقدر مهم بوده‌ای که برای تو نامه نوشته است امیدوار کننده است. احساس مهم بودن به انسان دست می‌دهد. اینکه به عنوان یک شهروند...
چهارده روز پیش سرزمین رویایی سه ساله شد. این را که می‌نویسم محض یادآوری به خودم است. سالگرد‌ها را دوست دارم برای همین پارسال جشن تولد مفصلی گرفتیم. امسال هم در سفر بودم که امکان فرستادن یک تلگراف حتا به...
گاهی وقتا، یه نگاه کافیه....
از طریق: خواب زمستانی متعجب ام از آدم هایی که دم از آزادی روابط و حریم شخصی می زنند و در اوج عصبانیت فحش هایی مربوط به پایین تنه ی افراد می دهند. اگر بر این باوریم که پایین تنه...
یوزپلنگانی که با من دویده‌اند تمام شد. روایت شاعرانه داستان‌های دهکده‌های شمال. و شخصیت‌هایی که در اغلب داستان‌ها نام‌های یکسانی داشتند. طاهر، مرتضی، مارجان، ملیحه. در من غروب کن آفتاب پیر؛ زیباترین جمله‌ی کتاب بود. کسانی که می‌خواهند داستان را...
امروز هم یک راند نماز اجباری رفتم. تازگی دارد از نماز اجباری خوشم می‌آید. مجبورم در محل کارم هفته‌ای یکبار شرکت کنم. هیچ وقت اینقدر در دلم نمی‌خندم. تقریبن قهقهه می‌زنم، اما ظاهرم را حقظ می‌کنم. آدم‌های خداپرست و مخصوصن...
دیشب در برنامه‌ی افتتاحیه‌ی المپیک دیدمتان. با کت‌ و شلوار‌های سبز بدرنگ چون ملخ‌های بی‌خانه و کاشانه. همه شادی می‌کردند و می‌خندیدند و شما عصای حضرت نوح را بلعیده بودید. شاید کشتی‌هایتان غرق شده بود. یا شاید بهتان گفته بودند...
+ بی‌بی‌سی: ایران 29 تن را اعدام کرده است + دویچه‌وله: اعدام: ریشه‌کنی مجرم یا جرم؟ + عباس عبدی: فقر، نابرابری و جرم + گویا: 30 نفر در ایران به دار آویخته شدند + رویترز: ایران 29 تن را اعدام...
سر جیمز جینز، فیزیکدان، اخترشناس و ریاضی‌دان انگلیسی: ما در چنین جهانی اتفاقن وارد شده‌ایم، اگر نه دقیقن به اشتباه، دست کم در نتیجه‌ی آنچه به معنای دقیق کلمه ممکن است بتوان یک تصادف توصیف‌اش کرد. کاربرد چنین کلمه‌ای نباید...
متن زیر برای من ای‌میل شده بود. کپی‌رایت آن متعلق به من نیست: به نام آنکه محمود را این ریختی آفرید (۱) و در آن نشانه‌های فراوان است (۲) و ما به شما چشم ندادیم مگر برای دیدن نشانه‌های محمود...
در زندگی زمان‌هایی هست که روح انسان روی پوسته‌ی نازک قلبش ضرب می‌گیرد. زمان‌هایی هست که آدمیزاد به راز‌های حل نشده‌ای پی می‌برد و همه‌ی ذرات معلق روزمرگی روزهای کشدار به روی همان پوسته‌ی نازک ته‌نشین می‌شوند. با هزار بهانه...
اینجا ایران است. سرزمین اساطیر فراموش‌شده، مهد تمدن بر بادرفته؛ سرزمین دیوار‌های بلند و پرده‌های ضخیم، ناموس‌های پنهان‌شده در اندرونی. کشور مردان معتاد و نشئه؛ زنان کار، دختران درد‌کشیده. دست‌درازی به خواهر و برادر‌زاده این‌سوی دیوار، ریش‌های خاکستری و جای...
:: 26 تیر 87: + حسن از روز اول برایم عجیب بود. در طول روز تنها چند جمله حرف می‌زد. به رویت که نگاه می‌کرد، چشمانش همیشه متعجب بود. کم می‌خندید و گاهی که حرف می‌زد حالت از گفتگو به...
:: 18 تیر 87: + اتاقی از آن خود ویرجینیا وولف را امروز تمام کردم. نمی‌دانستم در دانشکده‌های معروف دنیا هنوز تدریس می‌شود از 1928. او بیشتر به تفاوت زن و مرد در نویسندگی و شعر پرداخته است. علت کم...
:: 11 تیر 87: + گاهی فکر می‌کنم فقط من اینجا انگار زندانی‌ام. هم‌صحبت خاصی ندارم و بیشتر از همیشه با خودم حرف می‌زنم. سرباز‌ها هم انگار زندانی‌اند، محکوم‌اند به کارهای سنگین اینجا که هر روز برایشان کلی حادثه پیش...
اینجا کشور پول و پارتی است. کارهایت هیچ وقت از طریق مجاری عادی و قانونی به سرانجام نمی‌رسند. یک سفارش تلفنی کوچک سرنوشت کاری‌ات را تغییر می‌دهد. بنابراین آن عده‌ای که ساده‌لوحانه فکر می‌کنند می‌توانند در صف بایستند و نوبتشان...
زندگی بالا و پایین دارد. گاهی آنقدر می‌خندی که دلت درد می‌گیرد و اشکت روان می‌شود، گاهی غم عالم در دل داری و سعی بیهوده می‌کنی از دیگران مخفی کنی. بعضی وقت‌ها اگر دلت را بشکافند صدای هورا و موسیقی...
الان که در اتاق خودم نشستم زیر باد کولر خودم با بوی پوشال‌های خودم خیلی احساس خوشبختی می‌کنم. با آقای سرهنگ که حرف می‌زدم صدایم می‌لرزید، اما سعی می‌کردم لبخند بزنم، در گرمای تیر‌ماه پیراهن آستین بلند پوشیدم که خاطرشان...
غمگینم. تولد من روز دوشنبه در یک چادر صحرایی برگزار شد. روزهای آخر آموزشی در اردوی کوهنوردی سربازان وظیفه. به ساعت دوازده شب. وقت خاموشی. دوستانم انگشتانشان را شمع کردند و در زیر نور فانوس نفتی شمع‌هایم را فوت کردم...
چمدانم را بسته‌ام. فردا صبح باید خودم را معرفی کنم به پادگان نظام وظیفه. و فکر نکنم در دو ماه دوره‌ی آموزشی دسترسی به کامپیوتر داشته باشم تا بنویسم. غمگینم. فکر نکنم جالب باشد برایم. من که هیچ رابطه‌ای با...
کاش بودی و این روزهای سنگین با هم حرف می‌زدیم. باران که بارید این چند روز، شکوفه‌های اقاقیا را هم پرپر کرد. برای همین دیگر عصر‌ها مست نمی‌شوم. هوشیار و آشفته به دنبال دلی می‌گردم که عاشقش شوم. کاش...
بالاخره جواب داد. همه‌ی انرژی مثبت و نگاه‌های عاشقانه‌ی من به اطرافیانم. کسی پیدا شد فهمید در چشمان ما از بدی‌ها و پلیدی‌ها خبری نیست. سه نفر هستیم. دست دادیم. قرارداد را خودم تایپ کردم. دوستم پرسید: مگر تو بلاگ...
مامان روی وایت‌برد اتاق نقاشی‌اش نوشته: " آدم‌های بزرگ دو دل دارند، دلی که آشکار است و می‌خندد و دلی که پنهان است و می‌گرید. " پ.ن. 2 روز. روزهای آخر زود می‌گذرند از مقابلم....
جمهوری اسلامی چندین مقام اولی در جهان دارد. مقام اول پیوند کلیه در جهان، مقام اول جراحی زیبایی بینی، مقام اول تورم در خاورمیانه، مقام اول تصادفات جاده‌ای و هوایی، مقام اول روزنامه‌نگاران زندانی در خاورمیانه، مقام اول تعطیلی روزنامه‌ها...
به رسم ادب باید از برنامه‌ی شباهنگ صدای امریکا برای خواندن چند خطی از متن غم بهاری تشکر کنم. رابطه‌ی خوب رسانه‌های ایرانی خارج از کشور چون رادیو دویچه‌وله، رادیو زمانه و صدای امریکا با بلاگستان، دشمنی دیرینه‌ی رسانه‌های داخلی...
معلم زبان انگلیسی‌ام که یک امریکایی است برای تعطیلات به کشورش برگشته است. نزد مادر پیرش و پدرش و افراد خانواده؛ همان‌هایی که ما فکر می‌کنیم برایشان خانواده معنی ندارد. امشب برایم نامه نوشته بود و از اینکه به ایران...
در فرودگاه شیراز دیدم‌اش. پسری بود حدود دوازده سال و خواهری با موهای بلوند داشت حدود نه سال. پدرش ایرانی می‌نمود و مادرش گمانم آلمانی. پسر شبیه پدرش بود و دختر به مادرش رفته بود. داشتم همانطور که موزیک گوش...
می‌دانی مشکل ما چیست؟ اغلب ما، فکر می‌کنیم باید عشق‌ها به ازدواج ختم شوند و دوستی‌هایمان به عشق. عادت نداریم عاشق باشیم و از دور قلب‌هایمان را در نامه‌های عاشقانه بگذاریم و بدانیم هیچ رسیدنی در کار نیست. راستش را...
سفر اصفهان با دنیس از مسکو و زاویه و لر از پاریس و اندریا از بروکسل باورنکردنی بود. همه‌ی خنده‌ها و شوخی‌هایمان هنوز در گوشم هست. هر شب تنها پنج ساعت خواب و بقیه زمان را آنقدر می‌گشتیم در شهر...
آرزوی تو هنوز در دلم هست. قاصدکی نیست که با نسیم دوری تو پرواز کند. می‌ماند مثل سنگی قدیمی و صیقلی در کف رودخانه. یاد تو و زندگی من به قرابتی بس شیرین دست‌یافته‌اند که گویی زندگی بدون دیگری ممکن...
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ با اینا زمستون و سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از...
اول: شکست تنها کلمه‌ای است که می‌شود برای کسانی به کار برد که به سیستم اعتماد کردند و فکر کردند با رای‌هایشان می‌توانند حقی را بگیرند. فکر نمی‌کردند رای‌ها را جابه‌جا خواهند کرد و صدای کسی نیز در نخواهد آمد....
...
حالا که بهار در راه است خنده بر لب دارید؟ هفت‌سین دلتان را چیده‌اید؟ سبزه و سینره و سیر و ساعت را در طاقچه‌ی قلبتان گذاشته‌اید؟ برای اسکناس‌های عیدی‌ تانخورده لحظه‌شماری می‌کنید؟ اگر در غربت ساکن‌اید، بوی ایران، بوی نرگس،...
خیلی وقت‌ها اینطور می‌شود. هنوز سر میز نشسته‌ای که می‌بینی بازی تمام است. هنوز کلی آرزو داری و دو تا جعبه‌ی چوبی قدیمی حرف در دلت، که وقت تمام می‌شود. هنوز کلی نگاه مانده که باید با چشمانش قسمت کنی،...
امیدوارم زودتر تمام شود و این چند ساعت هم بگذرد. هر جا را نگاه می‌کنم صحبت از رای دادن یا ندادن است. خسته شده‌ام. عده‌ای گلوی هم را می‌فشارند و عده‌ای به هم توهین می‌کنند. شب نشستم خانه تا شاید...
راستش از نوشتن درباره‌ی انتخابات اصلن خوشم نمی‌آید. آدم‌ها را از هم دور می‌کند انگاری. دوستانت را که با هم مخالفید. از هم دلگیر می‌شویم شاید، یا احساس می‌کنیم چقدر از هم دوریم. اما این دو روز آخر انگاری مجبورم....
از طریق: گویا نیوز اکبر گنجی شرکت در انتخابات و فرستادن کانديداهای فعلی اصلاح طلبان به مجلس، مانع تشکيل "مجلسی يکدست و يک صدا" نخواهد شد. "تحريم انتخابات شبه تقلبی سلطانی"، صدايی است در برابر صدای سلطان که بدنبال شرکت...
زن روزهای ابری جان، چه سوال خوبی کردی. همانی بود که مدت‌ها ذهن خودم را درگیر می‌کرد و مثل خوره به قول هدایت آرامم نمی‌گذاشت. فکر می‌کنم از کجا شروع شد و از کی نوشتن عادتم شد؟ دوره‌ی راهنمایی که...
یک تشکر بدهکارم به مریم عزیز و فرجام نازنین. به مریم قبلن ای‌میل زدم و گفتم آنقدر کتاب نیمه‌رها کرده دارم که بهتر است آبروداری کنم و اسم نبرم. برای فرجام هم می‌خواهم نوعی دیگر بنویسم. هفته‌ی پیش فکری به...
امشب فهمیدم که تمام حاکمان ایران در دنیایی دیگر سیر و سلوک می‌کنند. یا شاید مجنون باشند و جن‌زده. هر چه که هست نه نذر و نیاز‌های در و همسایه برایشان افاقه کرده نه دخیل امامزاده داوود و جمکران. شاید...
آدم‌ها متفاوتند، بعضی حاضرند سنگی را ببوسند و هرچه دارند در راه ایدیولوژی خود فدا کنند، برخی در برابر ظالم‌ترین حاکم هم سر فرو نمی‌آورند و دل قوی می‌دارند. بعضی هر چه بگویند بوی کهنگی و منفی‌نگری می‌دهد، زبانشان تلخ...
من با زخم‌زبونات رفیقم مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم با توام که داری به گریه‌ام می‌خندی کاش می‌شد بیایی و به من دل ببندی تنها بودن یه کابوس شومه عزیزم کار دل نباشی تمومه عزیزم اگر در...
دیشب بعد از کلی روز برایم نامه داده بود. آهسته بازش کردم چون حتمن می‌دانید در بعضی نامه‌ها دل پیچیده است. باید مراقب بود مبادا بشکند. اسمش و جمله‌هایش را که دیدم کسی در دلم از خوشحالی فریاد زد. (...
آن کلاغی که پرید از فراز سر ما و فرو رفت در اندیشه‌ی آشفته‌ی ابری ولگرد و صدایش همچون نیزه‌ی کوتاهی، پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می‌دانند همه می‌دانند که...
قرار هست دعا کنیم اگر به خدا ایمان دارید. اگر نه مثل من، می‌توانید چشمانتان را ببندید و همه‌ی انرژی مثبت وجودتان را صادقانه برای ساحل نازنین بفرستید که این روزها ایران را به سوی آلمان ترک کرده تا سرطان...
همیشه وقتی دلم ساکت می‌شود تو شروع می‌کنی به صحبت کردن. دیشب دلم مرا به یک مهمانی دعوت کرده بود، به افتخار تو؛ آاگ و شازده کوچولو هم بودند. عودهای تو را در اتاقم روشن کردم و به تو فکر...
متن پیش‌رو تنها تقسیم‌بندی ذهنی من است برای فن نوشتن. نمی‌دانم علمی است یا نه؟ اما به هر روی من در ذهن خودم نثر فارسی را اینگونه طبقه‌بندی می‌کنم. این نه دلیل خوب بودن و نه دلیل بد بودن هر...
از طریق: زن روزهای ابری این یک دستور است؛ حالا، همین حالای برفی، فراموشت می‌کنم. فراموشم کن. شاید بعد، خیلی بعدتر، چشمت بیفتد به کسی که خنده‌هاش، شبیه خنده‌های من است. نگاهم بیفتد به کسی که چشم‌هاش‌، همرنگ چشم‌های توست....
همیشه آخر شب‌ها صدایم می‌زند. ماشین لباس‌شویی را می‌گویم. سال‌هاست در انباری رو‌به‌روی اتاقم ساکت نشسته است و تنها منتظر است آخر شب‌ها با هم گپ بزنیم. من همیشه استقبال کرده‌ام، چون هیچ چیز در دنیا بهتر از خوشحال کردن...
+ فیلم مستند بی‌بی‌سی را برای اعدام عاطفه امشب دیدم. توصیه می‌کنم حتمن ببینید. قسمت اول . دوم . سوم . چهارم . پنجم. + فیلم مستند فرید را هم که پارسال برای شبکه‌ی CBC کانادا تهیه کرد از زندگی...
نمی‌دانم که چرا این کار را کردم. اصلن چرا روی قطعه‌ی Boulevard of broken dreams کلیک کردم. همان که تو برایم فرستاده بودی. همان که هر دومان دوست داشتیم. اشتباه کردم. یعنی اصلن این اشتباه‌ترین کلیک امشبم بود. حجم بزرگی...
هر چیز که آسان بدست آید، برایت معمولی‌تر خواهد بود. اگر برایش رنج بیشتری بکشی ارزشش بیشتر است. و آینده را با او گران‌بها‌تر می‌یابی. دوستی می‌گفت عشق‌ها در نرسیدن دو یار جاودانه می‌شوند. تاریخ هم این را تکرار می‌کند....
هرچند ز کار خود خبردار نیم بیهوده تماشاگر گلزار نیم بر حاشیه‌ی کتاب چون نقطه‌ی شک بیکار نیم اگر چه در کار نیم امروز در این شهر چو من یاری نی آورده به بازار و خریداری نی آنکس که خریدار...
در پیانو را که باز کردم دیدم نت دو نیست. قهر کرده بود. همه جا را دنبالش گشتم. حتا زیر صندلی سیاهه که هر وقت دلش می‌گرفت آنجا زانوهایش را بغل می‌کرد و به گوشه‌ی دیوار کنار پادری زل می‌زد....
+ متن ترانه را اینجا بخوانید. پ.ن. برای کسی که بعد از پنج سال، عاشق قلبش شدم. و او برایم نوشت: شاید این احساسی را که تو داری من ندارم. حتمن دوست‌پسرش را دوست دارد. همیشه دیر رسیده‌ام. و...
هویزر ( ژنرال فرستاده‌ی کارتر) پنج روز بعد از 21 دی و ملاقات با شاه به همراه سولیوان سفیر امریکا، مقابل قره‌باغی و بدره‌ای در جلسه‌ی روزانه‌شان نشسته بود. اردشیر زاهدی سه روز قبل به درخواست فرح به واشنگتن...
برف‌ها کم‌کم سیاه شده‌اند. مثل دل آدم‌بزرگ‌ها. روزهای اول سفید‌اند و بعد کم‌کم سیاه می‌شوند. دل آدم‌بزرگ‌ها هم اول مثل ما بچه‌ها صاف و مهربان است. بعد کم‌کم یاد می‌گیرند که برای گرفتن حق‌شان باید حتمن کینه داشته باشند. باید...
چند بار با اتوبوسش از سرزمین رویایی رد شده بود و برای هم دست تکان داده بودیم. اینبار اما اتوبوسش را کنار سپیدار‌های برف‌گرفته پارک کرد. ترمزدستی را چند بار بالا و پایین کشید و پایین آمد. پیاده راه افتادیم....
کاشکی دانشمندان دستگاهی اختراع کنند که وقتی دلت می‌گیرد، آن را درست کند. مثل روز اول....
ظهر رفتیم برف‌بازی. همه‌ی جوان‌ها دختر و پسر جمع شده بودند و برف‌بازی می‌کردند و از سر خوشحالی و شادی گاهی فریاد می‌کشیدند و می‌خندیدند. فریاد‌هایی که کمتر در بیرون از خانه ما شنیده‌ایم. شادی کلن در ایران نایاب است...
همه‌اش تقصیر توست. تو ما را آواره کردی. خیلی‌ها را تبعید، خیلی‌ها را راندی از خانه‌هایی که گرم بودند و صدای خنده، در کوچه‌هایش آواز همیشگی بود. تو ما را به این روز انداختی. دل‌هایمان را تنگ کردی تا بنشینیم...
از نقاشی‌های حضرت مامان. تا قبل از عید با دوستانش گالری خواهد داشت. من هم با دوستانم در کلاس عکاسی احتمالن به زودی نمایشگاه خواهیم داشت. + سایز بزرگتر را اینجا ببینید....
چندین بار این اتفاق برایم افتاده است. بیشتر دوستانم دختر هستند. و نمی‌دانم چرا و چگونه به من اطمینان کامل دارند. گاهی درددلی، گاهی رازی، گاهی حرف مانده در نگاهی، از دنیای خودشان برایم تعریف می‌کنند. اگر بتوانم با توجه...
خواهرزاده‌های وروجک امشب قرار گذاشته‌اند اتاق من بخوابند. چند لحظه قبل در حالیکه بی‌وقفه با لهجه‌ی شیرین فارسی انگلیسی حرف می‌زدند کم‌کم بیهوش شدند. ماشین‌های دوران کودکی من را که دیدند روی دکورم، داشتند از اینکه آنها هم از وسایلشان...
هوای سرد برای آدم‌های سرمایی مثل من خبر خوبی نیست. حاضرم تمام پاییز و زمستان را کنار آتش شومینه بنشینم و کتاب بخوانم و نسکافه بخورم. اگر قرار به بیرون رفتن من باشد از بیست دقیقه قبل مراسم لباس پوشیدن...
خب حالا که فکر می‌کنم داشتن یک رستوران معروف وسط پاریس هم شاید زندگی جالبی را برایم رقم بزند. هر چه باشد هم فال است هم تماشا. بهتر از این نکبت و درس‌هایی است که این‌همه خواندیم اینجا و نفهمیدیم...
شاید خواب می‌بینم یا رویا. فعلن نمی‌توانم به ای‌میل ‌ام دسترسی داشته باشم. و این بدترین شوک برای من است. یک ساعت است امتحان می‌کنم و سوال‌های یاهو را جواب می‌دهم. به این فکر می‌کنم پس‌ورد از این سخت‌تر در...
طناب وطن را به گردنم انداخته‌ای و هی ما را به آرزوی فردا و سحری که نزدیک است هر شب می‌خوابانی. نه برای این پلاک طلایی که شکل تو را رویش کشیده‌اند و گردنم را افراشته نگاه می‌‌دارد دوستت دارم...
+ تجمع دانشگاه، آخرین سنگر آزادی آغاز شد + گزارش کامل تجمع دانشگاه، آخرین سنگر آزادی + تجمع اعتراضی دانشجویان در برابر دانشگاه تهران + تجمع اعتراض‌آمیز دانشجویان در دانشگاه تهران...
از دیروز شروع کرده‌ام به رنگ کردن اتاقم. همیشه وقتی خواهرجان از غربت می‌آید ما خانه‌تکانی می‌کنیم. هر دیوار اتاقم را یک رنگ کردم. یکی را آبی آسمانی، یکی را فیروزه‌ای، یکی را رنگ حوض روبه‌روی کوشک احمد شاهی که...
ساعت چهار صبح است. الان رسیدم خانه. شانس آوردیم که پلیس‌ها بی‌خیال شدند و از جلوی خانه‌ی دوستم که آنجا مهمانی دعوت بودم رفتند. می‌گفتند همسایه‌ها زنگ زده‌اند و به صدای موزیک اعتراض کرده‌اند. و ما بیست جوان دختر و...
آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم خنیاگر غمگینی‌ست که آوازش را از دست داده است ای‌کاش عشق را زبان سخن بود هزار کاکلی شاد در چشمان توست هزار قناری خاموش درگلوی من عشق را ای کاش زبان سخن بود آنکه می‌گوید دوست‌ات...
او اولین بود. اولین دختری که پیشنهاد دوستی می‌داد و سریع می‌خواست مرا ببیند. اول کمی ترسیدم. برایم قدری ناآشنا بود این کار او. کم دیده بودم. یا حتا نشنیده بودم. با اکراه قبول کردم. مشکل از آنجا شروع شد...
شب از نیمه گذشته است. زل می‌زنم به برگ‌های زرد و خیس باغ بزرگ و باصفایی که هر شب به خوابم می‌آید. من روی برگ‌هایش قدم می‌زنم و صدای خش‌خش برگ‌ها را دقیق و خیس می‌شنوم. باغی که به...
گروه خورشید به رهبری مجید درخشانی قطعاتی از حسین علیزاده را در تالار رودکی از 29 آبان تا 2 آذرماه اجرا کرد. بخش اول اجرا گروه نوازی در دستگاه شور، کاری از گروه خورشید بود که 8 قطعه را شامل...
هزارتوی بیست و دوم با نام فاصله منتشر شد. صفحه‌ی اول این شماره‌، با مقاله‌ای از دکتر هادی خانیکی بر کتاب "زوال فاصله‌ها" آغاز می‌شود و با داستان "فاصله" نوشته‌ی ریموند کارور در صفحه‌ی آخر به پایان می‌رسد. قسمت موسیقی...
ساعت پنج صبح است. مقاله‌ی هزارتو الان تمام شد و وارد سایت کردم. فردا پس فردا شماره‌ی جدید هزارتو با نام فاصله منتشر می‌شود. زندگی بلاگری ما هم کمی غریب شده. شاید علتش این باشد که شب‌ها را خیلی دوست...
از: ساکن سرزمین رویایی به: سانسورچیان زبون غرض از مزاحمت ارسال یک جلد کتاب خاطره‌ی روسپیان سودازده‌ی من بود که در دستگاه عریض و حقیر شما برای این ملت نامناسب تشخیص داده شده است. راستش را بخواهید برای من کار...
نه! دیگر آن روزها نمی‌آید. یعنی دیگر راهی برای برگشت نیست. جاده یک طرفه است. دیگر نمی‌توانیم استرس مشق‌های نانوشته‌ی فردا صبح را، شب با خودمان به رختخواب ببریم. دیگر بابا با مو‌های سیاهش شب‌های دراز زمستان جلوی تلویزیون برایمان...
از طریق: بابونه حادثه خبر کرده بود. و بعد بی صدا رفته بود. بلند شد و نگاه کرد. بزرگ نبود. کوچک هم نبود. همان قدر بود که بود. زنی کنارش شرم میکرد از رگ های زیبای دستش. و سر آستین...
تنها رابطه‌ی غریب من که تا سال‌ها آن را داشتم با دامیانای باوفا بود. تقریبن دختربچه بود با چهره‌ی سرخپوستی قوی و کوهستانی، کم‌حرف و صریح که برای این که افکارم را وقت نوشتن بهم نزند پابرهنه راه می‌رفت. یاد...
ای‌میل عاشقانه‌ی دوستی نادیده، آنقدر زیبا بود که چند بخش از آن را با اجازه‌ی خودش اینجا می‌آورم: دوست ندارم انرزی‌ام رو به سرعت نور در چند لحظه کوتاه به باد بدم و بعدش از سیگار، لذت ببرم و عجیبه...
تازه‌ترین بهانه‌اش برای اینکه با هم دوست نباشیم این بود که تو پسر ظریف و احساساتی هستی. دلم می‌خواست بگویم این دیگر یعنی چه؟ گفت: من یک پسر درشت اندام و سبزه و خشن دوست دارم که خب تو این...
اسمش فردوس بود. توی صندلی ماشین فرو رفته بودم که دست‌هایش را پشت شیشه دیدم با پارچه‌ی کثیفش روی شیشه می‌کشید. آنقدر کوچک بود که هنوز برای یک مکالمه‌ی دوستانه دچار استرس شود. اسمش را پرسیدم. پدرش کارگر ساختمانی بود...
ما ایرانی‌ها حتمن باید خودآزار باشیم. دوست داریم تحقیر شویم. دوست داریم خوار شویم. دوست داریم کسی ریس جمهورمان باشد که در دانشکده‌ای آنسوی آب‌ها به حرف‌هایش مردم بخندند. انگاری به ما بخندند. برای همین است که تحریم می‌کنیم. ما...
امروز به کلاس‌های مختلف گذشت. ظهر کلاس عکاسی، عصر کلاس ورزش، شب کلاس پیانو. فکر می‌کنم وقت کم است. یعنی دوست ندارم پنجاه را که گذراندم بگویم جوانی یادش بخیر. یکی از دوستانم دیروز می‌گفت من اگر مشکلی داشتم مرتبط...
اتفاق جالبی بود برایم. اولین بار بود در حضور خانواده‌ی دختری به خانه‌شان می‌رفتم. مثل یک دوست هم‌جنس. همان که همیشه می‌گفتم همه‌ی ما دنبالش هستیم اما نمی‌دانم چرا گاهی رنگ‌های دختر و پسر بودن‌ همه‌ی پس زمینه‌ی ذهن‌مان را...
چند روز پیش در ملاقات با دوستی، دو گوشی موبایل او در دستانش برایم جالب بود. دلیل‌اش برای خرید یک گوشی اضافه ارزان بودن آن بود. هر کدامشان گاهی زنگ می‌زدند. همان لحظه تصمیم گرفتم چیزی بنویسم برای بعضی عادات...
ایرانی بازی یعنی حالا که ارزان شده بروی یک سیم‌کارت ایران‌سل هم بگیری و در هر مشت‌ات یک گوشی تلفن همراه داشته باشی. ایرانی ‌بازی یعنی همه‌ی درآمد سالیانه‌ات را جمع‌کنی و با آن زمین یا خانه بخری تا چند...
تعصب آدم را کور می‌کند. چشمانت را می‌بندی و پا بر زمین می‌کوبی. نظریه‌های دیگر را نفی می‌کنی و حقیقت را در فکر خودت جستجو می‌کنی. پافشاری بر هر ایده‌ای تو را ساکن می‌کند. دیگران می‌دوند. تو می‌مانی. چشمانت همان...
گاهی فقط خودت کافی هستی. برای اینکه نردبانت را بگذاری و از پله‌هایش تا ابر‌ها بالا بروی. تا اینکه رعشه و لرزش رخوتناک تن‌ات را در تنهایی خودت ببینی. وقتی که به اوج می‌رسی دلت می‌خواهد زیباترین لحظات بودنت را...
ساعت دو نیمه شب یاد گلدان‌های اتاقم ‌افتادم. آنقدر آب برایشان در گلدان‌های شیشه‌ای می‌ریزم تا صدای خنده‌ی ریشه‌های ظریفشان را بشنوم. آخر ریشه‌ها هم می‌خندند. وقتی ما آدم‌ها به گل‌ها آب می‌دهیم آنها آنقدر خوشحال می‌شوند که کلی...
خیلی وقت بود نوشتن درباره‌ی وطن دغدغه‌ی ذهنی‌ام بود. حتا برای هزارتو به عنوان یک شماره‌ پیشنهاد دادم قبل از آنکه بدانم نام یک بازی را هم گرفته است. که رای نیاورد. دست‌نوشته‌های خیلی‌ها را خواندم. بعضی وطن را آنجا...
سر مامان بزرگ را روی پاهایم می‌گذارم. شانه‌هایش را ماساژ می‌دهم. پشتش را می‌مالم. او حرف می‌زند. می‌خندد. موقع خنده چشمانش را می‌بندد. نگاهش می‌کنم. عینکش را دوست دارم. چشم‌هایش از پشت عینک مهربان است. یادم می‌آید در بهار‌خواب که...
امروز از بعدازظهر که در گروهتان شریک بودم به چشمهایت فکر می‌کردم. و دیشب که مهمان ما بودی با خانواده‌ی مهربانت هم. کاش می‌دانستی فقط تو باعث شدی تا به وسوسه‌ی اجرای برای الیز بتهوون تسلیم شوم. و کاش می‌دانستی...
از طریق: قرآن، کتاب مقدس مسلمانان آیه‌ی 73 از سوره‌ی الرحمن: حوريانى كه در خيمه‏هاى بهشتى مستورند. پس كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى‏كنيد؟ هيچ انس و جن پيش از ايشان با آنها تماس نگرفته (و دوشيزه‏اند) آیه‌ی 34 از...
زن نقش مثبت: در خانه نشسته. چادر گل‌گلی دور کمر کنار حوض. همیشه گیچ و منگ. منتظر خواستگار است. سبزی پاک می‌کند. شب‌ها با چادر نماز سفیدش با خدا صحبت می‌کند و دوربین روی لبان معصومش زوم می‌کند. آرایش ندارد...
ظهر بعضی سایت‌ها نقل کردند که فرح دیبا درگذشت. که تا عصر این خبر خوشبختانه تکذیب شد. خود خبرگزاری فارس فکر کنم منبع بود که خودش هم تکذیب کرد. فرح را دوست داشتم و دارم. بر خلاف بعضی‌ها که انسان‌ها...
سخن رنج مگو. هنوز جاده بی‌عابر است آسیه جان. نه این چشمان دوست‌داشتنی تو و نه دستان خالی خیلی از ما کارشان تمام نشده. حادثه‌ها مانده تا ببینیم. لبخند‌ها به لب بیاوریم. هلهله‌ها در گلو فریاد کنیم. نه نگو. دستان...
پاییز غمگین، روزهای تلخ، سال‌های مریضی و درد، بعدازظهر‌های کش‌دار و خمیازه‌های بی‌کار. دست‌هایی که جیب‌های کت‌های قدیمی و کهنه را می‌گردند. برگ‌های زرد. زرد زرد زرد. مثل مو‌های تو. این روزها مثل عسل‌های خانه‌ی مامان بزرگ که می‌چسبیدند...
متن زیر را از بین ای‌میل‌های چند روز اخیر در مورد پست کسی مال کسی نیست انتخاب کردم: کلي به فکر فرو رفتم.... ميدونی چرا؟ چون از 20 سالگی دارم سعی ميکنم اينو به پارتنرهام بفهمونم ولی ... دوست پسرهايی...
رابطه‌ها زیبا هستند. هر کدام متفاوت و منحصر به فرد. در طی روزهای اخیر در شروع یک رابطه‌ی جدید با دو بانوی متفاوت طرز تفکرشان و دنیای‌شان مرا بیشتر گیج کرد. خواسته‌هایی که آنها دارند گاه کاملن شبیه هم و...
نمی‌شود ساده نگاه کرد و دید آنچه را در دلش هست. گاه دردها و گاه هلهله‌ها در سینه پنهان دارد. از مامان پرسیدم چرا باید به این کار زل بزنی تا صورت زن را پیدا کنی؟ گفت: اگر زل...
همیشه در دلم به مردم امریکا می‌خندیدم که به یک انسان نئومحافظه‌کار مثل بوش دو بار رای دادند. امروز داشتم فکر می‌کردم که دنیا دارد به ما مردم ایران که باعث انتخاب شدن احمدی‌نژاد شدیم می‌خندد. و چه پوزخندی هم...
روزها که کوتاهتر می‌شود و عصر‌ها با بادهای سردشان به استقبال‌مان می‌آیند یعنی اینکه پاییز دارد می‌آید. فکر می‌کنم اگر پنجاه ساله هم باشم باز هم از آغاز پاییز و خداحافظی با ظهر‌های داغ و آزاد تابستان دلم می‌گیرد. این...
امروز ظهر برای پیدا کردن یک رستوران که بسته نباشد تا بتوانیم با دوستانمان نهار بخوریم دو ساعت سرگردان بودیم. تمام رستوران‌ها بسته بودند و علت آن را دستور اداره‌ی اماکن می‌دانستند. اداره‌ی اماکن به آنها تذکر داده بود که...
دلم برای برج میلاد می‌سوزد. مثل یک میخ بزرگ کوبیده شده وسط شهر و حتا نمی‌تواند تکان بخورد. حتمن کمرش درد گرفته از این ایستادن‌های بی‌دلیل در شهر پر دود و ذلیل. چه مناظری که از آن بالا می‌بیند...
دیروز: خدایا، چنان کن که سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار. امروز: خدایا، چنان کن که سرانجام کار، تو وجود داشته باشی و ما ضایع نشیم....
باری، دو ساله شدن سرزمین رویایی برای من وقتی اهمیت پیدا می‌کند که کمد‌های اتاقم را باز می‌کنم ـ با قفل و کلید‌هایی شبیه زندان‌بان‌هاـ و دفتر‌های رنگ‌وارنگی را می‌بینم نشسته در تاریکی و تنهایی. دفتر‌های خاطرات روز‌های دور. از...
دو روز دیگر ششمین سالگرد تولد بلاگستان فارسی زبان و دومین سالگرد تولد سرزمین رویایی است. تصمیم گرفتم دومین سال تولد دریم لند را با یادگاری‌های شما کامل کنم. اگر دوست دارید نقدی یا متنی درباره‌ی سرزمین رویایی بنویسید، حتمن...
در صف پمپ بنزین منتظر بودم که پیام تلفنی‌اش آمد. از جزیره‌ای به نام کوساداسی که ایرانی‌ها به کوشاداسی تغییرنام‌اش داده‌اند. نوشته بود با مایو کنار ساحل مدیترانه دراز کشیده‌اند. پسر‌های اینجا؛ مثل ایران با چشمانشان، تنشان را نمی‌بلعند. کسی...
نامه را ببرید اتاق 302 طبقه‌چهار. آقای رئوف پاراف کنند. استعلامش هنوز به دست ما نرسیده. دستگاه فاکس خراب است. کپی بگیرید اصل را ببرید اتاق 101 آقای منشی‌پور امضا کنند. نه این را چرا آوردی اینجا. ببر اتاق 203...
هفته‌ی پیش نتوانستم خودم را قانع کنم که به خاطر زیبایی صورت فروشنده، بروم و از او چیزی بخرم. تازه از کجا معلوم شاید اگر می‌رفتم آن خانم‌های دیگر که صورتشان در بهترین حالت شبیه خواهر‌های ناتنی سیندرلا بود جلو...
اجرای شاهرخ مشکین قلم. لس‌آنجلس .25 آگوست. Wishere ebell theatre + نمونه کارهای قبلی شاهرخ مشکین قلم + تصویر پوستر با رزولوشن بالا + بیشتر در بلاگ حضرت صفا بخوانید بعدن اضافه شد: توضیح صفا از مراسم شب شاهرخ...
تو ایستادی. بالا و بلند. نگاهت کردم. آرام و مطمئن. خندیدی. همان فرشته‌ای بودی که شب های داغ تابستان پیام نسیم خنک را به جانم کشید. یا شاید صدای دل‌نشین‌ات شعله‌های دوستی بود بر صخره‌های یخ زده‌ی دلم. بودی و...
هنوز یک‌ سال نمی‌گذرد. از پارسال تابستان که صفحه‌ی نیازمند‌یهای روزنامه‌ی همشهری را بدنبال کار می‌گشتم. حتا دوستانم هم اگر آگهی خوبی می‌دیدند برای کار مورد نظرم زنگ می‌زدند و گفتگو کوتاه بود. فقط شماره‌ تلفن شرکت‌هایی که پیدا کرده...
امشب شهاب‌باران بود. رفتم بالای پشت بام دراز کشیدم و به آسمان نگاه کردم. شش تا دیدم. و شش آرزو کردم. آرزوهای جهان سومی. آنقدر بالای سرم ستاره بود که گیج می‌شدی اگر می‌خواستی دقیق نگاه کنی. همه‌شان به من...
جاده‌ها پر‌اند از شهوت رفتن، عابران خسته دل و خونین پا، در بندن. پ.ن. بی‌ربط: دوست دارم برای یک رفیق نادیده دست تکان دهم و به احترامش بایستم....
آدم‌ها بلد نیستند که در یک خط راه بروند. از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. باید خیابان‌ها را برایشان خط‌کشی کرد. آدم‌ها گیج و منگ‌اند. نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند. همه‌ی زندگی‌شان را به دنبال پول سر این و...
متاسفانه عده‌ای به جای اینکه درباره‌ی توقیف شرق بنویسند، در حال موشکافی شخصیتی ساقی قهرمان هستند. یکی می‌گوید شعرهای ایشان بد است یکی می‌گوید این خانم چنین است و چنان است. کسی نیست بگوید آیا شما نقاشی‌های کوبیسم را می‌فهمید؟...
مرداد سال 86 و 101 سالگی مشروطه در حالی می رسد که محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، علی وفقی، بهاره هدایت، مهدی عربشاهی، حنیف یزدانی، عبدالله مؤمنی، بهرام فیاضی، حبیب حاجی‌حیدری، مرتضی اصلاحچی، مجتبی بیات، آرش خاندل،اشکان غیاسوند، احمد قصابان،...
گاهی اوقات می‌بینمشان در راه‌پله‌ها، همان خانم جوانی که با همسرش طبقه‌ی بالا زندگی می‌کنند. سلام گرمی می‌دهیم و از کنار هم عبور می‌کنیم. همسرش مهندس است با کفش‌های همیشه واکس زده و کت و شلوار تیره رنگ. معمولن شب‌ها...
اول: چند روزی من نبودم و دو روزی هم پهنای باند سایت تمام شد. چند باری بچه‌های خوب پرشن تولز برایم زیاد کردند مجانی. اما این بار دیگر خجالت کشیدم بهشان بگویم. هزینه‌ی پهنای باند مورد نیاز هم دویست‌هزار تومان...
با تاییدات خداوند متعال به میمنت و شادمانی جشن عقد کنان دوشیزه آذر و آقای ه زیباترین شب زندگی خود را جشن می‌گیرند تا آنرا به بیادماندنی‌ترین سپیده عمر متصل نمایند. منتظر حضور شما سروران و عزیزان در این ضیافت...
وقتی ساکن سرزمین رویایی کوچک بود از چند چیز خیلی می‌ترسید: صدای بلند جاروبرقی، رفتن به سلمانی چون فکر می‌کرد الان قیچی آفا می‌رود در چشمش، دکتر رفتن و روز اول مدرسه. در تمامی این حالات آنقدر گریه می‌کردم...
از طریق: شهرزاد از همه‌ی دوستانی که زحمت کشیدن و پول واریز کردن ممنونیم. پول هایی که رسیده برای ترخیص دخترک کافیه و از همه‌ی کسایی که از طریق وبلاگ و ایمیل و اس ام اس از دوستانشون خواسته بودن...
فکر کردی آنهایی که در چشمش می‌بینی عشق است، فکر کردی عاشق می‌شوی تو هم. خوشحال بودی از این مردی که سوار بر اسب سفیدش به پیشواز نور و عشق و آوازت آمده. خندیدی و در پس رنگین کمان زندگی...
از طریق: کافه ناصری وضع خیلی خراب است اما این خبر تازه‌ای نیست. در واقع باید بنویسم طبق معمول وضع خیلی خراب است. عده‌ای دانشجو را به جرم یک تحصن بی‌سر و صدا گرفته‌اند، منصور اسانلو فعال کارگری را گم...
چرا با اینکه مسلمان‌ها دین‌شان را کامل‌ترین دین خدا روی زمین می‌دانند، قوانین جاری در آن این روزها، از منظر عقل انسانی، مضحک و وحشیانه و دور از انسانیت می‌نماید؟ اعدام با طناب دار، سنگسار، بریدن دست دزد، ارث دختر،...
از طریق: هزار و یک روزنه: علت نوشتن این پست اتفاقاتی ازین دست و این نوشته و کامنتهاشونه. من به عقاید پسر سرزمین رویایی احترام می ذارم.مثل خیلی از آدم های دیگه بعضی عقایدم با نوشته هاش همخوانی نداره،دلیل بهتر...
گل زرد و گل زرد و گل زرد بیا با هم بنالیم از سر درد عنان تا در کف نامردان هست ستم با مرد خواهد کرد نامرد + کلیپ یار دبستانی + هشت سال بعد + خبرنامه‌ی امیرکبیر +...
گاهی وقت‌ها چند دقیقه بیشتر نیست. مثل بادی به ذهنت می‌وزد و می‌رود. بدون هیچ اثری. انگار هیچ وقت نبوده. خودت هم باورت نمی‌شود چنین خیالی و هوسی به مغزت خطور کرده است. از کجا آمده؟ مگر می‌شود من که...
بعد از خواندن مطلب دوست خوبم سیبیل‌طلا درباره‌ی نامجو و خانم امیر‌ابراهیمی لازم دیدم چند خط را به عنوان نظر خودم بنویسم: اول: نازلی می‌گوید: خلاصه همان طور که ساليان سال است که ما کلی سايه سر داريم که برايمان...
اول: از طریق ناتور: شاید بد نباشد برای رفع خستگی هم که شده کمی بازی کنید. سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که به اشتباه فیل تر می‌شوند می توانند به آدرس filter@dci.ir ای-‌میل بزنند، به جای subject نامه، آدرس سایت یا وبلاگشان...
می‌گی از جنگ و کشاکش، می‌گی از حریق نفت‌کش مجری اخبار و گزارش، یه آدم دروغ‌گوی ... یه برنامه واسه جوونی، روزتون سبز آسمونی قدر میکروفون می‌دونی، عشوه نیا ای بچه ... ارتباط مستقیم و زنده، بین یه شهر...
اشتباه می‌کردم. من مردم ایران را هنوز نمی‌شناسم. برایم عجیبند گاهی. انسان‌هایی که برای نان به خیابان می‌ریزند و برای لیتری 20 تومان گرانتر شدن بنزین ساعت‌ها در صف می‌ایستند، اما فحاشی‌های ماموران انتظامی را برای حجاب همسرشان، فراموش می‌کنند....
هی رفیق: خوشحالم که به سوی آینده‌ی مطمئن‌تر و محکم‌تر قدم می‌گذاری. این قبیله با همه‌ی خوبی‌هایش، با تمام بوی عشقه‌ها و صدای نی چوپان‌هایش باز هم قبیله است. اگر می‌خواهی راحت زندگی کنی باید مثل مردم عشیره باشی. اگر...
یک سال و نیم پیش بود به گمانم که طوفان کاترینا خسارت‌های زیادی به مناطقی از امریکا وارد کرد. همراه با تعلل دولت فدرال آن کشور فرصت خوبی برای بوقچی‌های صدا و سیما بود تا در کرنا کنند و در...
قرار بر این بود متنی بنویسم و از لطف شما برای تولدم تشکر کنم. دیدم چه چیزی قشنگتر از نقاشی‌های مادرم؟ تقدیمش می‌کنم به شما دوستان نادیده‌ام که کاش می‌دانستید چقدر دوستتان دارم. گاهی وقت‌ها از مجازی بودنم غمگین...
از طریق: Shadidan تا همین امروز تقریباً در هر لحظه‌ای که دیده بودم‌اش عینک زده بود و دهان‌بند داشت و داشت روی یکی از دندان‌هایم کار می‌کرد. ظریف و دلنشین بود و تمرکزش و روشنیِ موهایش خیلی زیبا بود. حدوداً...
امروز بیست و هفتمین، بیست و هفت خردادی است که به چشم می‌بینم. چه زود و چه ساده می‌رسی به بیست و هفت. نمی‌دانی چقدر پیش رو مانده، فقط می‌دانی باید زندگی کنی. در دایره‌ای که آمدن و رفتن ماست...
برایتان می‌خواهم از شهری بیمار بگویم. رو به احتضار. زرد و مردنی. شهر خودمان. خوب که چشم‌های پسر‌ها را در خیابان دنبال کنی می‌بینی چطور حریصانه دختر‌های شهر را با نگاهی می‌بلعند. جامعه‌ای که هنوز درگیر سنت خودش باقی مانده...
هیچ فرقی نمی‌کند. همه ما زندانیان یک زندان پهناور هستیم. و آنقدر آفتاب آزادی به صورتمان نخورده که رنگ پوستمان سفید شده و دندان‌هایمان پوسیده. آنقدر در این سلول‌های کوچک چرخیدیم که مجنون شدیم. گاهی چنگ می‌زنیم به صورت یکدیگر...
به یاد آن ظهر تابستانی که آلبالو‌های حیاط مادربزرگ را از شاخه می‌کندیم و در اتاق بالایی کنار هم می‌نشستیم و سلول هجده علی اشرف درویشان را با هم می‌خواندیم امشب بغض کردم. به یاد آلبالویی که در دهانش گذاشتم...
چرا وقتی می‌خندی شبیه فرشته‌ها می‌شوی؟ چال گونه‌هایت و دندان‌هایت، چشم‌هایت، مرا با خودش می‌برد. نگاهت می‌کنم از دور. حسرت می‌خورم به آنکه با تو سخن می‌‌گوید، آنکه می‌خنداند تو را. تو به کدام حرف می‌خندی بانوی کوچک؟ بگذار...
از طریق: پسر فهمیده اگر هم‌جنس‌گرایی ریشه‌های ژنتیکی داشته باشد، باید با گذشت زمان از بین برود. علت این است که زوج‌های هم‌جنس نمی‌توانند بچه‌دار شوند، درحالی که زوج‌های با جنس مخالف بچه‌دار می‌شوند و ویژگی‌های وراثتی آن‌ها حفظ می‌شود....
امروز که خانه آمدم فاطمه خانم اصلن حال خوشی نداشت. مرغ‌ها را که دانه دادم نشستم در بهار خواب و کمی تخمه ژاپنی شکستم. دیروز سخنرانی پر سوز و گدازی کردم که نزدیک بود خودم هم بزنم زیر گریه. البته...
کوشک احمد‌شاهی را که به سمت راست طی کنی، ساختمان اصلی کاخ نیاوران را می‌بینی که محل اصلی زندگی محمد رضا پهلوی بوده و این روزها در حال تعمیر است. بیست و هفت سال است گل‌های کاخ صاحبقرانیه، کوشک...
پنجره را باز کردم، باد بوی باران را به اتاق آورد. صدای حرکت درشکه‌ را که شنیدم امتداد جاده را نگاه کردم. زنی بود سیاه‌پوش. تنها. خون از صورتش جاری بود. اسب را با فریاد بلند هی می‌کرد و اشک...
از طریق: سمیالیسم ولی قصه این است اینجا که باشی فارسی را دوست خواهی داشت نه برای اینکه زبان خیلی خوبی است برای اینکه زبان "تو" است تافل 4000 هم که داشته باشی 400 سال هم که بگذرد دلت فارسی...
تو را چه سود فخر به فلک بر فروختن هنگامی که هر غبار راه لعنت شده نفرینت می‌کند؟ تو را چه سود از باغ و درخت که با یاس‌ها به داس سخن گفته‌ای آنجا که قدم برنهاده باشی گیاه...
بنا به نظریه‌ی داروین، حیوانات برای بقای نسل خود، گاهی لازم است با شیطان بزرگ هم گفتگو کنند. + U.S., Iran end 27-year diplomatic freeze + پایان اولین مذاکره ایران و آمریکا پ.ن. غزل جان، ممنونم از لطفت به سرزمین...
از راست به چپ: ونسان پارونو، مرجانه ساتراپی و کارلوس ریگاداس. + Cartoon on Iran, Mexican prize share Cannes jury prize + مرجانه ساتراپی برنده‌ی جایزه‌ی داوران کن + عکس‌های آخرین روز شصتمین جشنواره + سایت شخصی مرجانه ساتراپی...
متهم بغضش ترکید و رو به قاضی گفت: جناب قاضی من نه تنها هیچ کدام از اتهامات را قبول ندارم بلکه نسبت به رفتاری که در دوران بازداشت با من شده، انفرادی‌ها، فحاشی‌ها و ضرب و جرح من در سلول،...
عکس: کسوف گرافیست: صالح روضاتی + سایز بزرگتر را اینجا ببینید + کلیپ زلف بر باد + کلیپ عقاید نوکانتی + کلیپ ترنج + کلیپ گیس + کلیپ بگوبگو ... + کلیپ نوبهاری + کلیپ امام علی + محسن...
در تاکسی نشسته بودم و رادیو اخبار ساعت 11 شب را پخش می کرد. بعد از تمام شدن خبرها ترانه ی یک شب مهتاب را با صدای فرهاد به دنبال اخبارش پخش کرد. در دلم فحشی نثار صدا و سیما...
جناب سروان: سلام، عکس‌ها را دیدم امشب. انتظار نداشتید که شاهکارتان مخفی بماند. نمی‌دانم از انسانیت بویی برده‌اید یا نه؟ یا در دلتان چیزی به نام قلب می‌تپد یا نه؟ یا خوی گرگ صفتتان چقدر بیدار است و مردانگی‌تان...
باید به شنیع‌ترین وضعیت نشان داد که چگونه می‌شود بر دهل تو خالی و پوچ دولت فخیمه کوبید. از این که انسان‌هایی هر چند گناهکار قبل از محاکمه در دادگاه، اینچنین گرفتار این ابلهان می‌شوند، ننگم می‌کند و حالم...
سلام بچه‌ها: خوبید؟ برنامه‌تان را دیدم و عکس‌هایش را هم. ( اینجا و اینجا ). گفتم این را بنویسم که بگویم خوش‌ به‌حالتان. نه اینکه منتهای آرزوی من متکا بازی باشد وسط میدان شهر. با کسانی که نمی‌شناسم احتمالن و...
چند روز پیش در کامنت‌دانی مطلب بشنو از نی، بهمن لینکی را معرفی کرد که حاکی از شلیک گلوله‌ی یگان ویژه تبریز به دو نوجوان بود. با شک نگاه کردم، آخر این همه مدت در بلاگستان بودن آدم را کارکشته...
همانا مردان مومن آگاه باشند که نزد زنان، برترین شما پولدارترین شماست، نه عالم‌ترین شما. و براستی که خداوند قادر و متعال است. آیه‌ی 7 از سوره‌ی شریفه‌ی حقیقت‌های تلخ از کتاب الهی سرزمین رویایی، معجزه‌ی یکی از پیامبران گمنام...
1. دلم گرفته است. هوا سردتر شده و بهار به آرامی می‌گذرد. از اینکه خواندم امروز موسویان آزاد شد ناراحت شدم. نه اینکه از آزادی انسانی ناراحت باشم. از اینکه سفیر ده ساله‌ی ایران در زمان دادگاه میکونوس در آلمان...
حسین و اکبر آخرین خشت را بر دیوار نیمه‌تمام گذاشتند. پنجره‌ی اتاق کار را که باز کردند باد می‌آمد. از پشت پنجره جنگلی پیدا بود. به سوی خنکی جنگل دویدند. بوی رطوبت و سنگینی هوا بر دلشان می‌نشست. سر راه...
این مرقومه را که می‌نویسیم آژان‌ها خبر می‌آورند و رعیت بدحجاب را سر چهارسوخ به سلابه می‌کشند. دستورات اعلی‌حضرت همایونی در همان عریضه‌ای که دادید میرزا جعفر‌خان برایمان آورد مو به مو اجرا می‌شود. خاطر اعلی‌حضرت ( عمامه‌ی سلطان به...
1. دیشب داشتم خبرها را در رادیو زمانه می‌خواندم. متنی به نظرم آشنا آمد. دیدم نقلی است از سرزمین رویایی. خوشحال که نشدم که هیچ، ناراحت هم شدم. در دو روز گذشته دو بار با رادیو زمانه تماس گرفتم و...
آیا تا بحال هرآنچه از دستتان بر‌آمده برای سد سیوند انجام داده‌اید؟ اگر پاسختان "نه" است متن انگلیسی را کپی کنید و به آدرس ای‌میل زیر بفرستید. Subject: Please Stop the Sivand Dam project in the Bolaghi valley in Shiraz,...
خدایا دیگه شورشو در آوردی ‌ها !. تا کی؟ تا کی می‌خواهی بکش بکش این آدم‌های احمق را نگاه کنی و دستی به ریش سفیدت بکشی؟ خنده‌داره نه؟ آخه پدر من تو اون زمانی که کل جمعیت کره زمین به...
دیروز عصر در سکوت خبری سد سیوند به دستور ریس جمهور و با حضور معاون وزیر نیرو آبگیری شد. به زیر آب رفتن تنگه بلاغی و رسیدن رطوبت سد به آثار باستانی دشت پاسارگاد و تخریب آنان کوچکترین اثر این...
یکی از روستاهای اطراف گنبدکاووس عکس: شاپور...
گویا این سیاه‌پوشان می‌خواهند سد سیوند را آب‌گیری کنند به زودی. امشب به این فکر می‌کردم بصورت آنلاین چطور می‌شود محکم‌تر اعتراض کرد؟ همه‌ی راه‌ها را رفته‌ایم. گفتم اینجا بنویسم شاید فکر جالبی مطرح شد. پ.ن. برق بلاگستان هم که...
این روزها بیشتر عکس ‌می‌گیرم. فلیکرگردی می‌کنم و مقاله‌‌های خوب سایت عکاسی را می‌‌خوانم. هیچ تمرینی برای عکاس بهتر از عکس گرفتن نیست. و عکس‌ها را جمع می‌کنم تا عکاسخانه‌ی سرزمین رویایی افتتاح شود. و نمی‌دانید چه کسی طراح...
هزار توی پانزدهم با موضوع لذت منتشر شد. در صفحه‌ی اول بخشی از تاریخ فلسفه‌ی غرب اثر برتراند راسل با ترجمه‌ی نجف دریابندی را خواهید خواند. برای صفحه‌ی آخر داستان شغال‌ها و عرب‌ها اثر فرانتس کافکا انتخاب شده است. و...
الان ساعت 4:50 صبح شنبه است. داشتم روی مقاله‌ی هزار تو کار می‌کردم. کار خوبی شد. اسمش را گذاشتم از روزهای تاریک و روشن سرزمینم. آخر خودم در رای‌گیری به لذت رای داده بودم و نمی‌شد که ننویسم. خیلی هم...
پارسال کلی کنار دریا ایستادم تا موجی که دلخواهم بود بیایید و زیر این کلید سل را پر کند. باید آماده می‌بودم چون هر لحظه ممکن بود موج مورد نظرم به ساحل بیاید. گردنم درد گرفته بود. قرار بود...
قضاوت نکنیم؟ مگر می‌شود؟ محال است؟ نه محال نیست، اما باید تمرین کنیم. اینکه کجا و برای چه موضوعی در حال قضاوت هستید مهم است. آیا او یک فرد است یا یک فیلم سینمایی که نقدش می‌کنید. آیا قضاوت شما...
چند سال پیش ازدواج کرد. هم سن هم بودیم و برای کنکور با هم درس می‌خواندیم. پارسال هم بچه‌دار شد. یک پسر. امروز با هم رفتیم بیرون تا کمی گپ بزنیم. ما بین حرف‌ها چند بار به من گفت اگر...
بانو، بانو بانو بانوی من! خواستم سلام کنم به چشمان سیاهت وقتی بر من می‌نگری. وقتی دلم تنگ می‌شود برایت خواهم نوشت به یاد روزی که دستم را در دستت گرفتی و خنده‌ی لبانت در دلم جاودانه، یادگار ماند. بانو...
بعد از تمام شدن برنامه‌ی سیزده بدر در حالیکه اکبرآقا و خانواده‌اش زباله‌های روز سیزده خود را کنار درخت جا گذاشتند راهی خانه شدند. آخر شب اکبرآقا پیژامه‌ی راه‌راه اش را پوشید و رختخواب‌ها را وسط اتاق پهن کرد. یک...
اصلن تعجب نکنید، اینطور که پیش می‌رود این مقامات دولت فخیمه ایران که نمایندگان ما هستند فردا ملوانان بخت برگشته را به جمکران می‌برند و نامه‌ی چهارم ملوان زن را منتشر می‌کنند که در آن نوشته است دوست دارد صیغه‌ی...
اگر پرستو درباره‌ی کوشک احمدشاهی ننوشته بود و یا ندا کارنامه‌ی رضا پهلوی را در کاخ نیاوران در بلاگش نمی‌گذاشت، قصد نداشتم هنوز درباره‌ی مجموعه عکس‌هایی که هفته‌ی پیش از کاخ گلستان گرفتم بنویسم. سرسخت‌ترین نگهبانان کاخ گلستان را...
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ با اینا زمستون و سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از...
در آخرین ساعت‌های سال 85 دوربین جدیدم به دستم رسید. بیشتر زحمت خرید و مشورت برای لنز و سایر دردسرهایش را حضرت کسوف کشید. همراه با دوربین یک لنز 18 ـ 135 هم گرفتم که به گفته‌ی آرش بهترین انتخاب...
فاکتور‌های زیادی دخیل‌اند تا هر کس برای خودش رسانه‌ای را انتخاب کند تا خبر‌های روز دنیا را در آن جستجو کند. در ایران به دلیل فیلترینگ گسترده این انتخاب‌ها از کاربران ایرانی گرفته شده است و به سایت‌هایی به تعداد...
خانه‌تکانی ما خیلی پیشتر شروع شده بود. امروز در ادامه‌اش قرار بود حیاط را تمیز کنم. بابا کرکره‌ها را باز کرده بود پهن کرده بود کف حیاط و با ابر و کف افتاده بود به جانشان. مامان آشپزخانه‌اش را....
امروز، آخرین روزی بود که در آن قسمت کار می‌کردم. ناگهان در پله‌ها دیدم‌اش. قیافه‌اش تغییر نکرده بود. سلامی دادم به رسم ادب و دوستی قدیمی. شش ماه گذشته بود اما در این میان که صورتش را ندیده بودم به...
گرچه امسال بین علما اختلاف بود که امروز یا هفته‌ی آینده چهارشنبه سوری را برگزار کنند، اما آنطور که از حرف‌های بین جوان‌ها می‌شود فهمید، خیلی‌ها امشب به استقبال چهارشنبه سوری خواهند رفت. البته چند روزی است دولت فخیمه نگران...
همه‌ی نقد‌ها را خواندم. از سولوژن عزیز تا پسر فهمیده و هاله‌ی آفتابی و پارسای دوست‌داشتنی و سلمان جریری. در خیلی از مواضع مشترک بودند. اینکه چرا به قبای ما برخورده، حالا یکی برداشته فیلمی تخیلی درست کرده چرا داد...
+ وبلاگ آسیه از دیشب فیلتر شده + خورشید خانم فیلتر نیست + تماس دو دقيقه‌ای شادی صدر با خانواده‌اش + تفتیش خانه‌ی سارا لقمانی بعد از آزادی + كانون وكلا‌ بازداشت شادی صدر را پيگيری می‌كند + صدور قرار...
سوال 2431: حاج آقا در دنیای اینترنت به بعضی سایت‌ها برمی‌خوریم که به اعتراف خودشان نقش بمب را ایفا می‌کنند، وظیفه‌ی یک مسلمان در این هنگام چیست؟ جواب: اگر یک چهارم کلیک به آن سایت دخول کرده باشید و صفحه...
در اینکه ما ایرانیان قطب عالم امکان نیستیم شکی نیست و هم در اینکه باید بتوانیم فرقی بین وطن‌دوستی و وطن‌پرستی‌ قایل شویم نیز هم. اما مسئله اینجاست که آقای زاک اسنایدر کارگردان گمنام 40 ساله این فیلم ایرانیان...
+ دوستِ خبرنگارم از جلوی مجلس رد می‌شده، تماس گرفت که: آرام نشسته‌اند همه. معلمان و زنان. در هم. محوطه‌ی جلوی مجلس پـُر است و پلاکاردهايی دستِ چند نفر است که می‌گويد "يک با يک برابر است" و غيره. تخمينِ...
روز جهانی زن را زمانی گرامی می‌داریم که هنوز قوانین تبعیض‌آمیز بر سر زنان میهنمان سنگینی می‌کند. سیاست‌های جداسازی و سهمیه‌بندی جنسیتی با شدت هرچه تمام‌تر اعمال می‌شود. جنگ طلبان با کوبیدن بر طبل جنگ، آرامش و امنیت را از...
از طریق: زن نوشت چند ساعت است که می‌خواهم بنويسم و نمی‌توانم. کلافه‌ام. دروغ است اگر بگويم همه‌اش به خاطرِ نگرانی‌هايم است برای دربازداشت‌مانده‌ها. اما واقعاً می‌شود شنيد که شادی را هم برده‌اند به انفرادی و کلافه نبود؟ کاش بودم...
بنا بر آخرین اخبار رسیده، جلوه جواهری، زارا امجدیان، پروین اردلان، ناهید جعفری، نسرین افضلی و آسیه امینی با خانواده های خود تماس گرفته اند و اعلام کرده اند که حال آنها خوب است اما فعلا خبری از آزادی آنها...
با گذشت بیست و چهار ساعت از دستگیری سی و سه نفر از روزنامه نگاران و فعالان جنبش زنان، ما، به عنوان خانواده های آنهاهمچنان درنگرانی و بی خبری از وضعیت عزیزانمان به سر میبریم. این در حالی است که...
طبق آخرین اخبار بازداشت شدگان را در دو مینی بوس سوار کرده و به بند دویست و نه بازداشتگاه اوین منتقل کرده اند. بند دویست و نه زندان اوینٰ متعلق به وزارت اطلاعات است. خانواده‌های بازداشت شدگان در بیرون بازداشتگاه...
گرچه حدود دو هفته به نوروز مانده است اما هنوز هیچ خبری از جنب و جوش پایان سال نیست. چندین بار خوانده‌ایم که فرنگ نشینان از یک ماه قبل بساط سال نو را پهن می‌کنند و با تزیین خیابان‌ها و...
از طریق: ناشناخته‌ها مشت دنیا که برات باز شد، می‌بینی که این کهنه به این آسانی‌ها دگرگون بشو نیست. می‌بینی که یک زورگو که رفت، معمولا یک زورگوتر جاش را می‌گیرد. می‌بینی که انگار زور همیشه پیروز است. می‌بینی که...
ال م. یا ایها الهاستی، انا ارید الفضا الاکبر. فسبحان العجم تولز لا ینظر الارض الرویایی داونن. مسئله‌ی 14322: اگر پهنای باند فرد مسلمان در آخر ماه تمام شود و تنها چند ساعت به پایان ماه بلاد کفر مانده باشد...
سلبریتی می‌سازیم اینجا می‌فروشیم به شما تا دل تنهایی‌تان تازه شود تا شب‌ها با یاد ستاره‌های توخالی ما به خواب روید و سکانس‌های فریبنده‌ی هالیوود را چند باره مرور کنید و هیچ فکر نکنید بمب‌های عمو سام تاکنون چند خواب...
از کنار پنجره، برف‌ها را نگاه می‌کنم. چای داغ دوغزال را سر می‌کشم. سعی می‌کنم دانه‌های سفید برف را دنبال کنم. دانه‌های برف مثل آدم‌ها می‌مانند، از بالا می‌افتند با هزار آرزو و سرانجام در پشت سفیدی یاد یکدیگر گم...
امروز در حالی پزشکان ایرانی منتظر اعلام کلید سوالات آزمون دستیاری بودند که شاید خبر‌های کهنه‌ی فروش سوالات در سال‌های قبل دیگر برایشان جذابیتی نداشت. عده‌ی زیادی معتقدند که هر سال تعداد زیادی از سوالات امتحان تخصصی پزشکان به فروش...
از طریق: شهرزاد خریدها خوب پیش می‌ره. کلا می‌تونیم واسه 72 تا از بچه‌ها کادو بخریم. بیش تر خرید‌ها انجام شده. فقط مونده کتاب و خوراکی. کتاب دوشنبه خریداری می‌شه و خوراکی‌ها همون روزهای آخر. از همه‌ی‌ کسایی که کمک...
شب‌های جمعه خیابان‌ها از همیشه شلوغ‌تر‌اند. آنها که قصد خرید دارند از پشت ویترین‌ها مبهوت اجناس آن طرف شیشه‌اند و شاید در دلشان آرزو می‌کنند که اگر یکی از آنها را می‌داشتند مشکلشان حل می‌شد. عده‌ای هم چون کار دیگری...
قصد ندارم گله کنم. اما گویا به جز خود من شخص دیگری به حساب پولی نریخته است تاکنون. آنچه در حساب هست از دعوت قبلی شهرزاد است. در این دو روز تنها من و دوستانم که کمک‌هایشان را به من...
با شهرزاد مهربان صحبت کردم و قرار شد مهلت تمام شده‌ی واریز پول برای کودکان خیابانی را تمدید کند. این زمان تا پایان وقت اداری روز چهارشنبه تمدید شد. نمی‌دانم در هفته چند بار بیرون خانه غذا می‌خورید و...
رگ‌های هر دو دستش را عصر امروز بریده. الان بیمارستان بود. تلفنی صحبت کردم. بهش امید دادم. قرار شد سعی کنم برایش کاری پیدا کنم. و او هم قول داد تمام ماجراها را فراموش کند. به من قول داد حالش...
داستانش آنقدر تلخ هست که شاید کلمه‌ها نتوانند آنطور که باید سرجایشان آرام بگیرند. اما اگر هر دختری را که با دوست پسرش می‌گرفتند و صورتش را با تیغ در بازداشتگاه در حالیکه آمپول خواب آور بهش تزریق کرده‌اند خط‌خطی...
متکا‌ها را وسط پذیرایی پهن کردیم. آنها دو تا دختر بودند و من یک پسر. یاد فیلم ‌dreamers برتولوچی افتاده بودم. برایشان یک جلسه‌ی خلسه و ریلکسیشن گذاشتم و این حس غریب خلسه برایشان عجیب بود. ساعت نزدیک سه صبح...
از طریق: آلیس در سرزمین عجایب تاریخ: ۲۲ بهمن ۱۳۸۵ مکان: تهران - ایران صبح‌ یک ساعت دویدن در تپه‌های داوودیه با گرم‌کن سفید و مو‌های دم‌اسبی شده. دم‌اسبی در حین دویدن منظم به چپ و راست تکان می‌خورد -...
از (راست به چپ)؛ داريوش فروهر مشاور وزير کشور، مهندس مهدی بازرگان رئيس دولت موقت و نخست وزير وقت و حاج سيد جوادی وزير کشور پس از آرام کردن اوضاع کردستان حالا يک نفس راحت می‌کشند. اما آنها می‌دانند...
{ function anonymous() { function anonymous() { function anonymous() { window.open('http://www.dreamlandblog.com/images/gilaas.php','popup','width=800,height=600,scrollbars=no,resizable=no,toolbar=no,directories=no,location=no,menubar=no,status=no,left=0,top=0'); return false } } } }" href="/images/gilaas.php"> شاید من هم اگر مثل او به آخر خط می‌رسیدم همین را می‌نوشتم. اما این آخر خط را هیچ وقت نفهمیدم...
از طریق: تندیستا آنجا که توانستم مقاومت کردم. تا آنجا که توانستم ایستادم در برابر کسی که از موقعیت بالایش در اینجا( محل کار)  سوء استفاده می‌کرد تا از موضع قدرت به هدف‌های کثیف‌اش برسد.اما دیگر امروز به این نتیجه...
امروز که از کنار مغازه‌‌‌های موبایل فروشی رد می‌شدم از ازدحام جمعیت داخل‌شان تعجب کردم. پنداری گوشی مجانی می‌دادند. همهمه و شلوغی غیرطبیعی مغازه‌ها برایم عجیب بود. گویا با فروش سیم‌کارت‌های جدید و ارزان تالیا و ایران سل ملت احساس...
ما علاوه بر اينكه زَندگی مادی شما را می‌خواهيم مرفه بشَد، زَندگی معنوی شما را هم می‌خواهيم كه مرفه باشد. شما به معنويات احتياج داريد. معنويات مارا برده‌اند اينها. دلخوش نباشيد كه مسكن فقط می‌سازيم. آب و برق را مجانی...
از طریق: کتابلاگلابد در طول سه سالی که وبلاگ می‌نویسم خودتان متوجه شده‌اید که «رک» هستم و در بیان نظرم از هیچ‌کس نمی‌ترسم. نه جیره‌خوار کسی‌ام که نگران قطع‌شدن مواجب‌ام باشم و نه برای تثبیت خودم نیاز به مالیدن اعضا...
اگر همه‌ی کارها قرار بود بر مدار عقل بچرخد، آدم هیچگاه عاشق نمی‌شد. و به همین دلیل هم مثل من احساس نمی‌کرد عاشق یک بانوی متاهل است. مدت زیادی است با هم همکاریم و چند روزی است که این حس...
گفت: چون جواب اس‌ام اس منو ندادی فکر می‌کنم ما به درد دوستی باهم نمی‌خوریم. قبلن هم بهت گفته بودم جواب اس‌ام اس برام مهمه اما بازم تکرار کردی. تو تنها کسی هستی که با کارات و حرفات آزارم می‌دی...
انار‌ها روی زمین منتظر بودند. خیلی وقت است دستی آنها را نچیده. من را که دیدند برقی در چشمانشان درخشید. من هم خندیدم. اول ازشان عکس گرفتم. بعد گذاشتمشان در جیبم. روی میز کارم بهترین جا برایشان بود. امروز...
فرناز سیفی، منصوره شجاعی و طلعت تقی‌نیا امروز صبح در فرودگاه امام دستگیر شدند. حالم خوب نیست. بی هیچ دلیلی دلم برای فرناز تنگ شد. پیشنهادی برای انجام کاری برایشان دارید؟ یک حرکت بلاگستانی یا هر چیز دیگری ... پ.ن....
خواستم روشنگری کنم که اگر یک موجود نرینه‌ای نظری ابراز کرد در راستای کوبیدن جنس زن و به رخ کشیدن مردانگی‌اش حساب ما نرینه‌های باقی‌مانده را پاک بدانید. نمی‌دانم جناب فرجامی چند کتاب از شهرنوش پارسی پور خوانده‌اند؟ زنان...
حضرت محمود، ای والا مقام آسوده بخواب که ما بیداریم. همچنان که شاهد هستی کشور پارس در بلندای اقتدار و عظمت غره به خویش و جوانانش ایستاده است. هیچ خطری متوجه کشور ما نیست و تهدید‌های بیهوده‌ی فرنگ نشینان کافر...
وارد رستوران که شدم دیدمش. همانجای همیشگی خودمان نشسته بود. اما اینبار با پسری دیگر. جا نبود مجبور شدم میز کنارشان بنشینم. شش ماه شده بود که دیگر دوست نبودیم. پسر را برانداز کردم. خوب نبود. حیف. لجم گرفته بود....
خیلی وقت بود سراغ سایت نویسنده‌ی محبوبم مسعود بهنود که می‌رفتم بالا نمی‌آمد. هیچ چیز در صفحه‌اش نبود. چیزی به ذهنم نمی‌رسید جز دسته‌گل‌های عمو فیلترچی. امروز اما که آدرس سایت جدیدش را در رادیو زمانه دیدم فهمیدم که ماجرا...
چقدر بدم می‌یاد از این ایرونی بازی‌ها، از این بی‌مسولیتی‌ها، چقدر بدم می‌یاد که چیزی که برای کسی مهمه برات ارزشی نداشته باشه. متاسفم که تو ایران یک سیستم هاستینگ خوب و درست حسابی نداریم. دیگه حاضرم هرچقدر می‌شه پول...
از طریق: ناشناخته‌ها تمام دنیا تو را غمگین می‌خواد. نه، باور کن، بی اساس نمی‌گم، غمگین می‌خواهندت. چون این طوری دیگر وقت و انرژی‌ای برای فکر کردن نخواهی داشت. طمع کاران راست و چپ، می خواهند فکر نکنی. چون این...
کار می‌کنم. چند روزی است. شب که به خانه می‌رسم ساعت حدود ده است. کارم را دوست دارم. آدم‌های مختلفی را می‌بینم. صحبت می‌کنم و دوستان جدیدی پیدا می‌کنم. اما خیلی خسته کننده است برایم. شاید هنوز عادت نکردم. وقت...
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است پ.ن. پشت یک کامیون دیدم. شاعرش رو نمی‌دونم. کسی هست بدونه؟ شاعر: اقبال لاهوری...
از گریه‌های بی‌صدایم به دریم لند پناه آوردم. نوشته‌های دوستان را که خواندم کمی یادم رفت. یک هفته است که با هم قرار گذاشته بودیم موقع خداحافظی گریه نکنیم. روزهای اول با خنده و شوخی و دیشب با بغض گفتیم...
برسد به دست آقای ساماندهی و عمو فیلترچی: تاز‌گی‌ها شنیده‌ام که باید سایت‌ها را نزد دفتر و دستک شما ثبت کنیم، به کسی نگویید اما کلی خنده‌ام گرفت. گفتم شاید این باز، مهروزی جدیدتان باشد اما شک داشتم به عقل...
در محل کارم دیدمش. بعد از شش ماه هیچ تغییری نکرده بود. هنوز بالا بلند و زیبا بود. دلم برایش تنگ شده بود. تا نگاهم افتاد چیزی در دلم شور زد. نمی‌دانستم دقیقن علت این قطع ارتباط چه بود. او...
فغان ! که سرگذشت ما سرود بی اعتقاد سربازان تو بود که از فتح قلعه ی روسبیان باز می آمدند باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد، که مادران سیاه پوش _ داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد...
برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آوردی ـ ای امید سپید ! ـ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام اشک‌واری‌ست می‌کشد لبخند ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام شنبه...
برف می‌بارد. دانه‌های برف مثل فکر‌های من انگاری با چتری پایین می‌آیند و می‌نشینند روی سر و صورت آدم بزرگ‌هایی که دایم در حال فرارند. فرار از برف و فرار از سبکی. از پنجره که نگاه کنی کسی در خیابان...
ساعت یازده شب که برمی‌گشتم خونه رسیدم به جایی از بلوار که ترافیک شده بود. تا پسرک ایست به دست را دیدم فهمیدم ایست بازرسی گذاشتند. با صدای بلند می‌گفت چراغ‌ها را خاموش کنید. نوبت من که رسید گفت بزن...
قرار بود برای گذراندن دوره‌ای در این اداره‌ی محترم استخدام شوم. در راه‌پله‌ها کارکنان را می‌بینم با دمپایی لخ‌لخ کنان می‌گذرند. بعضی‌ها آستین‌ها را بالا داده‌اند و دستانشان تا آرنج خیس است و جوراب‌هایشان هم از داخل جبیشان زده بیرون....
یکی یکی پک‌ها رو می‌ری بالا. سرت کم‌کم گیج می‌ره. دلت می‌خواد بخندی. می‌ری وسط و تا جایی که می‌شه می‌رقصی. دوباره از اول، شراب، یک پک، دو پک، سه پک، دوباره وسط. دوباره رقص. حالا دیگه این دنیا است...
آفرین به بلاگستان فارسی. این همان چیزی بود که می‌خواستم. اما به فکرم نرسیده بود. حالا که دیگر بزرگ شدیم به جای وسطنا و گرگن به هوا می‌توانیم با بلاگ‌هایمان یلدا بازی کنیم. هرچه هست این مخترع بلاگستان فارسی خیلی...
شب یلدا برای ایرانیان همیشه مبارک و همراه با شادمانی بوده است. آنهادرازترین شب سال را به گیسوی بلند یاری دست‌ نیافتنی و سیاهی بی‌انتهای این شب را، که سرانجام روی سحر را خواهد دید، به چشمان خمارش تشبیه...
هزارتوی نوستالژی دیروز روی دکه‌ی بلاگستان رفت. در این شماره از من مطلبی هست با عنوان نامه. توصیه می‌کنم تمامی مقاله‌ها را بخوانید که به گمانم بسیار زیبا هستند. هنوز هوا تاریک نشده بود که در یک بعد از...
نمی‌خواهم که دوباره دلیل بیاورم. حوصله‌ی بحث ندارم. می‌دانم شاید کار من را اشتباه بدانید. شاید اگر کم شرکت کردند امروز، باز اصلاح‌طلبان ببازند. می‌دانم که باید ساخت و ساخت و مقاوم بود. دلم برای نسل خودمان سوخت که همه...
فکر می‌‌کنی که هستی؟ یا اگر نباشی چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر همه‌ی بعدازظهر را کز کنی روی پله‌‌های حیاط و به باغچه نگاه کنی و در دلت بلوایی باشد و افسوس بخوری، فکر می‌کنی آخرش چه خواهد شد؟...
دوست ( دختر ) مهربانی دارم دور از ایران و از من. تورنتو درس می‌خواند. برایم ای‌میل زده بود که چند وقتی است دپرس است و زندگی برایش لذتی ندارد. این ماجرا از وقتی شروع شده بود که دعوت شام...
از طریق: رویاهای گمشده جلال آقا توی محله ما سلمانی داشت. بچه که بودم وقتی با پدرم به سلمانی میرفتم، جلال آقا همیشه یک تخته چوبی روی دو تا دسته صندلی اش میگذاشت و من روی آن مینشستم و موهایم...
دوباره دیدمش امروز. همان‌که دوماه قبل به من گفت نه!. سلام آرامی کردیم و از کنار هم رد شدیم. احساسم جالب بود. هنوز هرجا می‌رفت زیرچشمی نگاهش می‌کردم. دوست داشتم حرکاتش را از بر کنم. با خودم فکر می‌کردم که...
از طریق: Shadidan شخصا فکر می‌کنم که در دنیا آن‌قدر آدم جالب هست که گاهی گیج می‌شوم. همه را می‌خواهم، و نمی‌توانم همه را به‌دست بیاورم یا اداره کنم یا، اگر هم از عهده‌ی هر دو در مورد همه بر...
نتیجه‌ی همه‌ی ای‌میل بازیها این شد که با توجه به ای‌میل پرشن تولز آنها دیرتر با من تماس گرفته‌اند و به بقیه‌ی دوستان قبلن گفتند که قرار است سرور را دست‌کاری کنند و سایت‌ها داون می‌شود. من هم نمی‌دانستم که...
نزدیک بود سکته کنم. تا عصر همه چیز درست بود. این داون شدن‌های همیشگی سایت هم برام عادی شده. اما شب که اومدم هیچی از مطالب اخیرم روی سایت نبود. انگار من از هفته‌ی پیش هیچی ننوشتم و همه غیب...
خب این خیلی خوبه که من ویزیتور‌هایی به این دقت و ریزبینی دارم. خودم خیلی خوشحالم. بعضی وقت‌ها ای‌میل‌های جالبی می‌رسه که کلی خوشحال می‌شم و فکر می‌‌کنم مطالب سرزمین رویایی خیلی با دقت خونده می‌شه. چند روز قبل دوست...
خیلی وقت بود که دیگه با بابا کاری رو باهم انجام نداده بودیم. امروز بعد از مدت‌ها دوباره مثل جمعه‌های قدیمی شروع کردیم با هم به تمیز کردن سرامیک‌های کف پذیرایی. به عمد رفتم و سی‌دی فریدون فروغی رو گذاشتم...
یکی از دوستام ای‌میل زده و توش نوشته که کریسمس دیگه ایران نمی‌یاد. نوشته 4 روز می‌ره لاس و گاس و 5 روز هم لس‌آنجلس با دوست دخترش. اول که خوندم خوشحال شدم. بعد حسودی‌ام کرد. بعد حسرت زندگی‌شو خوردم....
از طریق: آلوچه خانم بابک بيات نياز به يك كبد دارد با گروه خونی AB- كه در بانک پيوند اعضا موجود نيست. كبد بايد از يك بيمار مرگ مغزی، شخصی جوانتر از او با حداقل 25 كيلو وزن بيشتر و...
شاید چندمین بار باشد که در دل به یاد آوردم نامه‌‌های چندین باره‌ی همسر فرهاد مهراد را برای گوش‌های ناشنوایی‌تان. امشب برای چندمین بار در همایش چهره‌های ماندگار از دید دولت فخیمه‌ی ایران، بار دیگر پخش ترانه‌ی یک شب مهتاب...
از طریق: آلوچه خانم وبلاگ شهر عزیز! کمی تکان بخور! امضا و راهپیمایی و غر زدن و قربان خودمان رفتن و بهم فحش دادن را لحظه‌ای، چند روزی بگذار و وجود داشته باش . بگذار صدای نفس کشیدنت را خودت...
آرام و لطیف حس می‌کنم قدرت نگاهت را بر چشمانم همان هنگام که قلبم به لکنت می‌افتد چیزی در دلم شور می‌زند دستانم می‌لرزند و من با وسواس غرق این پندارم که صدای تپش‌های قلبم در سکوت دلم نپیچد ......
از طریق: آلوچه خانم همه خبر رو شنيده‌اند. بابک بيات در آی‌سی‌يو بيمارستان ايرانمهر بستری است. نياز فوری به پيوند کبد دارد . اما گويا همه خبر همين نيست . هفته‌نامه چلچراغ شماره 222 به تاريخ شنبه 20 آبان...
خواستم برای حسین درخشان بنویسم کاری که کردی منطقی نبود که هیج، تو با دانستن که حق ایرانی‌‌های مانده پشت فیلتر است این روزها مخالفت کردی و به همه‌‌ی آنها که از پشت این فیلترینگ لعنتی تنها دلخوشی‌شان روزآنلاین است...
داشتیم به خوبی و خوشی جمعه شبمان را با قوانین جمهوری اسلامی به پایان می‌بردیم که دیدن صحنه‌ای همه‌مان را میخکوب کرد. ماشین جلویی ما یک پیکان قدیمی بود که در عقب آن یک زن چادری و یک مرد نشسته...
دیشب که داشتم لباس‌های زمستونی‌مو می‌چیدم تو کمد، اونهایی که کوچک شده بود برام رو گذاشتم کنار برای یک دختر دوست‌داشتنی با ترازوی آرزوهاش که انسانیت آدم‌ها رو وزن می‌کنه کنار خیابون. برای خودش یا برادرهاش که خرج زندگی یک...
از طریق: دریاروندگان در دامنه کوه يک غروب در پاييز سيزيف زير يک درخت نشسته است، به سنگ بزرگی تکيه داده، پا روی پاانداخته، سيگاری گوشه لب دارد، به دور دست، جايی در آسمان نگاه می‌کند و به ريش خدايان...
سایت وزین گل‌آقا که برای من یادآور زنده‌یاد صابری یه با تنی چند از نخبگان عالم بلاگستان ازجمله بنده! در مورد محیط زیست مصاحبه کرده که توجه همه‌ی شما رو به نظرات گهربار اینجانب، ساکن سرزمین رویایی جلب می‌کنم. این...
مثل اینکه هنوز بحث درباره‌ی خدا توی کامنت‌ها در جریانه و منم مثل میزبان‌هایی که از مهمان‌ها خبر ندارن نمی‌دونستم. بهتره خیلی روراست و بدون حاشیه به اصل مطلب فکر کنیم و نظرمون رو شفاف بگیم. آیا شما معتقدید که...
کسانی که به خدا اعتقاد دارند باید بتوانند پاسخ سوال‌های زیر را بدهند: اول: علت وجود 124 هزار پیامبر قبل از محمد و به پایان رسیدن آنها در زمان محمد چیست؟ آیا شما به خود حق نمی‌دهید که همانطور که...
فکرهایم قبل ازخواب داشت کم‌کم تمام می‌شد که پسر فهمیده به دادم رسید. برای من به عنوان فردی که در دور‌ه‌ی راهنمایی نماز می‌خوندم ( البته هفده رکعت آخر شب ) تا به امروز که به بی‌مذهبی رسیدم افکار زیادی...
عکس‌های اجتماعی نیوشا توکلیان را اینجا ببینید. نیوشا توکلیان(25 ساله)، یکی از 4 برنده مسابقه عکاسی مجله نشنال جئوگرافیک...
خب به طور خلاصه و ساده می‌نویسم که چطور باید با تورپارک کار کرد و با فیلترینگ خداحافظی کرد. عکس بالا صفحه‌ی هاله است که من دیشب بعد از دانلود تورپارک و کارکردن باهش اولین صفحه بازش کردم. بلافاصله...
عکس‌های احمد مطلایی در فلیکر وبلاگ احمد مطلایی طرح‌های گرافیکی احمد مطلایی در کارگاه...
دیروز موقع نوشتن خیر نبینی روزگار در حال گوش دادن به صدای تار غریبی بودم. آنقدر دوستش دارم که امشب آپلودش کردم تا شما را شریک کنم. اسم این قطعه هست Dream of Heart نوعی موسیقی تلفیقی است به همراه...
عصر که شد انارهایت را از زیر درخت گوشه‌ی حیاط جمع کردم گذاشتم داخل کارتن. گوشه کنار حیاط را آب‌ پاشیدم و برگ‌های زرد روی آب حوض را برداشتم. آفتاب هنوز از گوشه‌ی بام نرفته بود که دلم یاد تو...
دیروز چند نفر با لباس شخصی ریخته بودند کوچه‌ی کناری ما و همه‌ی دیش‌های ماهواره رو پرت کرده بودند از پشت بوم‌ها تو کوچه و بعد هم با لگد له کرده بودند. اینها در حالی بوده که مردم دورشون جمع...
شنیدن صدای مریم گلی از راه دور منو کلی ذوق زده کرد. تابلوی آبرنگ بالا از آخرین کارهای مامانه. کلی اصرار کردم تا بده قاب بگیرم بزنم توی اتاقم. گل‌های قرمزش شبیه رنگ قالب مریمه. ازش اسکن گرفتم و...
وقتی دلمان می‌گیرد باید چکار کنیم؟ بیکار می‌نشینم به فرداها فکر می‌کنم. به اینکه پنج سال دیگر چه شکلی‌ام و زندگی‌ام چه شکلی ‌است. پراست یا خالی؟ فکر می‌کنم آخرش چطور است. این بعدازظهر‌ها چقدر دلگیرند. کاش هیچ وقت عصر...
بعد از اینکه نوشته‌ی بلوط رو اینجا خوندم که گفته بود خواب منو دیده، زیاد تعجب نکردم. از این ماجراها در پشت پرده‌ی بلاگ‌ها زیاد هست. بعد از اینکه باهم تماس گرفتیم و خوابش رو برام تعریف کرد دوتامون کلی...
یادم نمی‌رود سه سال پیش بود. یک مهمانی بزرگ با انبوه مهمان‌ها. از همان دور که دیدمت با موهای فرفری‌ات به دلم نشستی. با صورت مهربان و زیبایت. بهت پیشنهاد رقصیدن دادم. با خنده‌ای مبهمی بر گوشه‌ی لبانت قبول کردی....
دیشب تا ساعت سه نیمه‌شب داشتم روی خبرهای علمی پزشکی زمانه کار می‌کردم. حاصلش امروز رفت روی سایت می‌تونید ببینید. دانشمندان آلمانی اعلام کردند که چربی خون بالا باعث افزایش خطر ابتلا به آلزایمر خواهد شد. فرانک یسن یکی از...
چند روزی غیبت داشتم. سرگرم کارهای شخصی بودم. و در عین حال مقابله و مبارزه می‌کردم با یک نوع افسردگی سالیانه که در همه‌ی دنیا به نام افسردگی پاییزه شهرت دارد. با شروع فصل پاییز و کوتاه شدن روزها و...
از طریق: رادیو زمانه دو دانشمند امریکایی به نام‌‌های اندرو فایر و کریگ ملو موفق به کسب جایزه‌ نوبل در رشته‌ پزشکی سال 2006 شدند. جایزه‌ آنان به خاطر تلاش‌شان در راه کشف مکانیسم خاموش شدن ژن‌ها در روز دوشنبه...
راست می‌گی نمیشه وطنت رو تو دو تا چمدون 23 کیلویی جا کرد. این روزها همه دارند می‌رن، داستان کشور ما مثل یه کلاس درسه که همه شاگرد زرنگ‌ها دارند ازش می‌رن بیرون. یه عده تنبل بی‌سواد دارند حکومت می‌‌کنند...
امروز جمعه زهرا خانم کسی که به خانه‌مان می‌آید تا به مامان کمک کند برای کارها‌ی خانه، دختر کوچکش را هم آورده بود. صبح تا نگاهش کردم دلم لرزید. دوازده سال بیشتر نداشت. اما چیز غریبی در چشمانش بود. همانطور...
چند روز قبل از دستم چند تکه خرده نان ریخته بود کف اتاقم. امروز که رد می‌شدم از کنارش دیدم صف سیاه و منظم مورچه‌ها را که تا تکه نان مرتب و با قاعده رژه می‌رفتند. نشستم و نگاهشان کردم،...
اول: اینکه حقوقدان به دعوت من در مورد پشت‌پرده‌ی وکالت پستی نوشته، که خوبه همه‌ی ما بخونیم‌اش. دوم: لازم به توضیح نیست که من عصر قدری عصبانی بودم. مطلب قبل نمونه‌ی کامل یک پست زرده. فکر کنم شایسته‌ی سرزمین رویایی...
همیشه وقتی زیباترین دختران را با پولدارترین و سطحی‌ترین و روسپی‌ترین پسران می‌بینم احساس بدی دارم. نمی‌دونم بعضی‌ وقت‌ها معیار‌ها بر چه اساسی داره تو این دنیا می‌چرخه؟ احساسی که پیدا می‌کنم غیرقابل وصفه. ملغمه‌ای از سرخوردگی و حسادت و...
امشب در برنامه‌ی میزگردی با شما صدای امریکا مهمان آقای بهارلو، مسعود بهنود است. گفتم کسانی که دسترسی دارند اگر دوست داشتند مثل من نگاه کنند. پ.ن. علاقه‌ی من به مسعود بهنود نه از همان دبیرستان بود که کتاب‌هایش را...
حقوق خونده بود و تازه تصمیم داشت یه وکیل خوب بشه. بعد از کلی حرف یادم اومد که بپرسم از پشت پرده‌ی وکالت یه کم برام بگو و کاش نمی‌پرسیدم. شروع کرد به حرف زدن و هر بار من بیشتر...
می‌گفت: بعد از یکسالی که از شوهرم جدا شدم و جدا زندگی می‌کنم اولین باره کلی زنگ می‌زنه و اظهار پشیمونی می‌کنه. می‌گفت: توی راهرو‌های دادگاه فرسوده شدم توی این یکسال و به هیچ جا هم نرسیدم. دو دل شدم...
از طریق: یک لیوان چای داغ برگشتم به شهر سبز و خاکستری، شهری که زمانی مرکز موسیقی کلاسیک و فلسفه تحلیلی و اقتصاد مدرن بوده، شهری که کار بانکی ات در عرض یک دقیقه انجام می شود، شهری که همیشه...
اگر به موسیقی کلاسیک و جز علاقه‌مندید کانال ماهواره‌ای مزو را از دست ندید. مشخصات کانال: Hot Bird 12245 H 27500 4/3...
از نظر من هم شرم آوره. رفتار با کوروش ضیابری غیرقابل توجیه با عقل و منطقه. این دفعه تعداد زیادی اشتباه کردند و یک نوجوان 16 ساله رو وسط انداختند و همه بهش خندیدند. به آرزوهاش و دوست‌داشتن‌هاش. هر کدام...
از طریق: بهمن‌آقا آغاز سال نو، با شادی و سرور هم‌دوش و هم‌زبان، حرکت به سوی نور آغاز مدرسه، فصل شکفتن است در زنگ مدرسه، بیداری من است در دل دارم امید، بر لب دارم پیام هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام...
داشتم فکر می‌کردم که کار انوشه انصاری چقدر پشتکار و تلاش لازم داشته؟ بعضی‌ها به رویاهاشون اگر تو آسمون‌ها هم باشند می‌رسند. حداقل ما سعی کنیم به رویاهای زمینی‌مون برسیم ! آخرین خبر‌ها از بلاگ انوشه عکس‌های جدید یاهو و...
بحث بر سر سفر انوشه انصاری به ایستگاه بین‌المللی نیست. سفر او هر‌چه باشد جای افتخار دارد و پشتکار او به عنوان اولین زن توریست فضایی جای تقدیر دارد. صحبت من بر سر آن 10 میلیون دلاری بود که وی...
مستی‌هایم را دوست دارم. امشب با دوستم و همسرش آنقدر خندیدیم که هیچ وقت فراموش نخواهیم کرد. عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن همنشینی نیک‌...
1ـ دو روز دیگر خانم انوشه انصاری ازسکوی فضایی بایکونور در قزاقستان همراه با دو فضانورد روسی و آمریکایی برای سفری 10 روزه به فضا خواهند رفت. 2ـ او نمونه‌ی یک زن مستعد و ماجراجو و موفق می‌تواند باشد که...
هزار توی هشتم منتشر شد. مقاله‌ی من در این شماره، با نام از جنگ و انسانیت منتشر شده است. پاراگراف آخر آن را در زیر می‌آورم، متن کامل آن را و دیگر مقاله‌های زیبای دوستان خوبم در تحریریه‌ی هزار تو...
دیشب قبل از خوابیدن فکر می‌کردم مردم دنیا بیشتر با چه هدف‌هایی زندگی می‌کنند؟ از صبح تا شب برای چی کار می‌کنند و زحمت می‌کشند؟ به چه امیدی هر شب به بستر می‌رن؟ هر روز صبح با چه هدفی چشماشونو...
از طریق: روزنامه‌نگار نو لطفا یک لحظه به سوالم فکر کنید. فرض کنید یک بقالی دارید یا نه یک فروشگاه لوازم خانگی، اصلا یک مغازه پیتزا فروشی، بعد همیشه نگران باشید که نکند فردا بیایند در مغازه تان را ببندند...
این‌روز‌ها هوا کمی سرد‌تر شده. زود هم تاریک می‌شه. شب تقریبن از ساعت 6 عصر شروع می‌شه. بیشتر باد می‌یاد و پشت پنجره زوزه می‌کشه. آفتاب ظهر دیگه سوزاننده نیست و کاملن دلچسبه. شاید برای اینکه ساعتمامونو نکشیدیم جلو اینقدر...
در حالیکه داشت به ماشین‌های خیابان نگاه می‌کرد، چهره‌اش را درهم فرو برد و گفت: سال 61 تو عملیات .... شیمیایی شدم. با گاز خردل. گاهی وقتا تنم می‌ریزه بیرون. مثل اینکه آب جوش ریخته باشن روش. می‌سوزه . هر...
از طریق: شهرزاد نیوز در آمستردام پایتخت هلند همه به گونه های مختلف مشغول کسب و کارند.در این شهر محله ای هم به نام چراغ قرمزها وجود دارد که در آن زن های تن فروش، پشت ویترین هائی که معمولا...
از طریق: زندگی روی ترن هوایی یک سوال نسبتا ساده: چرا وقتی از جنده ها حرف می زنیم نگاهمان جنسیست؟ فاحشه ها زنند همیشه و هرزه ها دختران لوند با چهار تار موی بیرون و کمی رنگ و لعاب صورت؟...
این کاریکاتور نیکان رو که دیدم داشتم فکر می‌کردم که چقدر ماها عجیب و غریب شدیم. درست مثل تیم ایران که گیج شده بود و داشت تند تند از مکزیک بعد از یک بازی برابر گل می‌خورد. ضربه‌های حریف هم...
در واقع مامان یادم آورد و گفت امروز که روز عیده، زنگ بزن به مامان بزرگ که ما بهش می‌گیم مامانی. منم کد یک شهرستان دور و باصفا رو گرفتم و وقتی داشتم شماره‌ی خونشونو می‌گرفتم تازه یادم اومد که...
گفت امروز دادگاهش بوده. رای قبلی تایید شده و همسر ایشون تعهد کردن هر چهار ماه یک عدد از سکه‌های مهریه‌ی ایشون رو بدن. حساب کردیم برای 150 عدد سکه میشه 50 سال. یعنی هر سال تنها 3 عدد سکه‌ی...
درست 53 سال پس از کودتای 28 مرداد 32 در همان روز و همان دقايق کسی در بستر مرگ در بيمارستانی در شهر تارزانای کاليفرنيا افتاده بود که 53 سال قبل‌تر يکه و تنها بنا به اسناد به‌جا مانده به...
آخه وقتی باید بری دیگه بهتره دلتنگی نکنی. هرچی باشه زندگی توی اون شهر غریب و مدرن بهتره. اینجا هم خبری نیست. تهران یا تورنتو، ایران یا غربت، چه فرق داره؟ برو جایی که دلت آرام می‌گیره. توی فرودگاه هم...
برای یک قرارداد کاری تو جلسه نشستم. سه تا شیخ هم روبه‌روی من هستند. صحبت رو یکشیون شروع می کنه. می گه: بسم الله رحمان رحیم و بهی نستعین. ضمن عرض تبریک پیروزی حزب‌الله بر ستمکاران خدمت شما همانطور که...
از طریق: Crocodile Parandeh نیروهایی در تلویزیون بود که اصرار داشتند زیبایی های خدا را از طریق نمایش وحشت به ما نشان بدهند. البته نه در حد دراکولا و فرانکنشتین ،بلکه یک جور کروکثیفی عارفانه. مصداق این امر در انتخاب...
از طریق: Shadidan در موردِ رابطه‌های جنسی‌ای که قرار است بیش از یک شب بپاید نوعاً "وفاداری" اقتضای عرف است. اگر این تصورِ من درست باشد، آنگاه معقول است که این را بسیار محتمل بدانم که در مواردِ بسیار پُرشماری...
خیلی به من خوش گذشت. جای همه‌ی شما خالی بود. چند روزی که نفهمیدم چطور گذشت. نه خبری خوندم و نه آنلاین شدم. دلم برای بلاگستان هم تنگیده بود. حالا که فکر می‌کنم دلم برای همه‌ی اون لحظات تنگ شده....
چمدان‌ها رو بستم. سفرهای تفریحی همیشه لذت‌بخش و خوشحال‌کننده هستند. یک هفته‌ای در سرزمین رویایی نخواهم بود! کلی عکس‌های قشنگ سوغاتی خواهم آورد. واقعن انگار بدون لب‌تاپ و ام‌پی‌تری پلیر و دوربین دیجیتال این‌روزها سفر هم لذتی نداره. مقادیر متنابهی...
از طریق: شهروند نصف جهانی توصيه می‌کنم مقاله امروز تنها ريس جمهور شجاع دمکرات آقای جیمی کارتر که گروگان‌گیران ما در سال 59 از صندلی قدرت به پایین کشیدندش؛ را در روزنامه واشینگتن پست بخونید. او نه تنها خشونت دولت...
همه چیز این روزگار عجیب و دور از عقل است. این روزها با چشم خودمان می توانیم ببینیم گرچه عمرمان به جنایت های هیتلر قد نمی دهد اما هنوز دنیا در گنداب جنگ و نفرت می سوزد. دیگر نه نشانی...
تصور کن اگه حتا تصور کردنش سخته جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست جواب هم صدایی ها، پلیس ضد شورش نیست نه بمب هسته ای داره، نه...
بعضی وقت‌ها خوب تکان می‌خوری. انگار جریان برق فشار قوی از قلبت می‌گذرد. بعضی چشم‌ها، بعضی نگاه‌ها آنچنان بر تارهای دلت زخمه می‌زنند که تا زمانی که می‌توانی آن نگاه را تجسم کنی صدایش در گوشت می‌پیچد. بعضی نگاه‌ها آنچنان...
از طریق: پارسانوشت گاهى آدم غبطه مى‌خورد به حال قديمى‌ها. دنيايشان چه کوچک و زيبا بوده. دنيايى که همه‌اش کم دانستن بوده و آرامش، خبر چيزى نبوده جز اينکه چه مى‌دانم گردوهاى مش الله‌وردى را شبانه تکانده‌اند يا گرگ زده...
ای کاش ای‌ کاش ای کاش زندگی را به رنگ خون رنگ‌ها را به سرخی ترس نمی‌دیدی صدا را به رنگ انفجار عشق را با صدای ضجه‌ نمی‌شنیدی ای کاش ای کاش ای کاش آرزو‌های من جان می‌گرفتند و صدایت...
اگر فکر می‌کنید می‌تونید با جدیدترین لب‌تاپ سونی وایو با آرامش خاطر زندگی کنید بدونید که مسلمن اشتباه می‌کنید. من از روز جمعه دارم با این لب‌تاپ سر و کله می‌زنم و اونقدر برای من ارور‌های بنی‌اسراییلی گرفت که داشتم...
برای همه‌ی غیرنظامیانی که این روزهای داغ، زیر بارش رگبار گلوله جان می‌دهند، برای همه‌ی آنهایی که بی‌گناه‌اند و جان‌شان به دست سیاست‌مداران نا‌بخرد ستانده می‌شود، برای همه‌ی کودکانی که این روز‌ها برای تمام طول عمر خویش یتیم می‌شوند، برای...
اول ـ خواستم تسلیت بگم بازگشت تیم ملی فوتبال ایران را به ده سال قبل. مثل اینکه مطبوعاتی‌ها موفق شدند با بالا بردن سطح انتظارات مردم، به خوبی فاتحه‌ی تیم ملی را بخوانند و باز هم همان آش و کاسه‌ی...
نمی‌دانم چه بگویم. در حالیکه سومین روز اعتصاب غذای ایرانیان رو به اتمام است، بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی آخرین خبرش متعلق به جمعه است. گاهی این محافظه‌کاری‌ها اعصاب آدم را خرد می‌کند. دلم می‌خواهد یک .... خبر‌ها را از گویا...
به خیالتان پیروز خواهید شد. خون برای چشمان شما عادی‌تر از پرواز ماه است بر آسمان. قلب‌هایتان آنقدر سنگی است که نمی‌دانید به قتل زندگی کمر بسته‌اید. بی‌شک روزی کودکان رام‌الله و غزه برای فرزندانشان داستان موشک‌های شما را خواهند...
11 جولای بود به ساعت 7 عصر یک عصر تابستانی معمولی هیچ کس نمی‌دانست هیچ کس نشنید هیچ کس نگاه نکرد ثانیه‌ها روی طاقچه‌ی زمان منتظر صدای سیاهی‌ها پشت در شب در کمین شیطانک‌ها با کلاه بوقی خنده‌دارشان روی آونگ...
دیشب خیلی سخت بود تا انتخاب کنم باید طرفدار کدوم تیم باشم. از طرفی ایتالیا هفته‌ی پیش آلمان رو که با نامردی آرژانتین نازنینم رو حذف کرده بود برد و من خیلی خوشحال بودم. اما دیشب این زیدان نمی‌گذاشت که...
آخرین باری که او را ملاقات کردم در آخر دفترم با خودکار آبی نوشت: دلبسته باش اما وابسته نباش...
من هم خوشحالم که تیم ایتالیا با این برد شیرین حق آرژانتین نازنینم رو هم گرفت و این آلمان رو که با کمک داوران می‌خواست قهرمان هم بشه همین‌جا متوقف کرد. به همه‌ی ایتالیا دوستان و طرفداران حظ بصری این...
با در نظر گرفتن اینکه در بلاگستان همه‌ی بحث‌ها بی‌فایده است و کسی از نظر اولیه‌اش کوتاه نمی‌آید و با توجه به اصل بی‌بدیل آزادی اندیشه، می‌دانم هر کس می‌تواند آنطور فکر کند که دلش می‌خواهد اما صرفن من نظراتم...
باز باران با ترانه با گهرهای فراوان می‌خورد بر بام خانه يادم آرد روز باران گردش يک روز ديرين خوب و شيرين توی جنگلهای گيلان کودکی ده ساله بودم شاد و خرم، نرم و نازک،چست و چابک با دو پای...
از طریق: کوچه به کوچه ناصر خالدیان یک وبلاگ نویس ظاهرا نویسنده و از دوستان و همفکران نیک آهنگ کوثر کاریکاتوریست معروف می باشد با درج مطلبی در وبلاگ نقطه ته خط خود هجمه ناجوانمردانه ای را بر همجنسگرایان آغاز...
از مجید زهری بعید بود. پست اخیرش را که خواندم آب سردی بود بر وجودم. دلم نمی‌خواست این جملات را از کسی بشنوم که او را متفکر و صاحب اندیشه می‌دانم. نقدی نخواهم نوشت چون وقتش نیست، فقط چند خطی...
اول ـ امروز خبردار شدم که سرزمین رویایی در قسمت کدنویسی‌اش کاندید یک مسابقه‌ی معتبر شده است در این سایت. هنوز خبر ندارم آیا واقعن یک مسابقه است یا نه؟ به هر حال آنطور که آرش خاکپور گفت این مسابقه...
دیروز گویا کلی نوشته بودم، شاید انرژی هسته‌ای و تونل‌های زیرزمینی دلایل مستندی برای مهاجرت نباشند. امروز جزیی‌تر می‌نویسم. من بهترین پدر و مادر دنیا را دارم. خانواده‌ای تحصیل‌کرده با سطح رفاه بالا. دوستان و آشنایان خوب، دوست‌داشتنی، با‌شعور و...
اگر شما در کشوری زندگی می‌کردید که وقتی بعد از یک روز گرم و نفس‌گیر به خانه بر می‌گردید آب شهرتان به طبقه‌ی دوم نمی‌رسید چه می‌کردید؟ اگر این کشور شما به جای بازسازی مدارس و شیوه‌های قدیمی تربیتی کودکان...
وقتی بازیکنان تیم ایران قدم بر سنگفرش‌های رختکن استادیوم زنترال شهر لایپزیگ گذاشتند دیگر آخرین بازی ایران در جام جهانی 2006 تمام شده بود. نتیجه‌ی همه‌ی تلاش‌های آنها تنها یک مساوی با تیم آنگولا و دو باخت بود. تیمی که...
درس خوندن تو این اوضاع جام جهانی بسیار سخت است. من بیشتر یاد امتحانات ثلث سوم دبستان یا راهنمایی می‌افتم. هوای گرم آخر بهار، میوه‌های بهاری ایران مثل زردآلو و گیلاس و توت‌فرنگی ناخود‌آگاه بوی امتحان دارند برای ما. و...
امروز یک روز عادی است، آفتاب داغ است و درخت‌ها زیر دست باد‌های گرم تکان می‌خورند. یک روز معمولی مثل بقیه‌ی روزها، مثل هر روز گرم دیگری، روز بازی ایران با پرتغال. و من امروز 26 بار به دور خورشید...
گر بدین‌سان زیست باید پست من چه بی شرم‌ام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه‌ی بن‌بست ... گر بدین‌سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود ، چون کوه یادگاری...
خب معلومه تیمی که 10 نفره بازی کنه نمی‌تونه خوب مقاومت کنه. علی دایی فکر کنم بدترین بازیکن ما بود که فقط راه می‌رفت و جالبه که برانکو هم تعویضش نکرد. او برای ما هیچ کاری نکرد به جز چند...
غنچه‌ی شادمان نگاهت در چشمم هنوز می‌درخشد کاش نرفته‌بودی تا در این روزهای گرم و منگ زیر سایه‌ی ابرهای بازیگوش به سراب‌ها بخندیم...
برای کسی نامه می‌نویسم که ندیده‌ام او را و فقط دو سال پیش خوانده‌ام سطر به سطر دغدغه‌هایش را. مجتبای عزیز کاش می‌دانستی چقدر به وسعت دل تو حسادت می‌کنم. نمی‌دانم این روز‌های آخر کنار پدر و مادرت چه احساسی...
اگر قرار است اين جايزه به آزاديخواهان ايراني تعلق بگيرد، در واقع حق كساني است كه در راه دفاع از آزادي و حقوق بشر طي قتلهاي زنجيره‌اي از طريق سلاخي به قتل رسيدند. اين جايزه حق زندانياني است كه در...
واقعن خسته نباشم. از صبح حدود 200 عدد کامنت اسپمی و ترک‌بک‌های سایت‌های پورنو را فقط حذف کرده‌ام و سایت را گردگیری کردم.که اگر یک روز ازشان غافل شوم اینجا می‌شود بیل‌بورد انواع و اقسام ویاگرا و سایر لوازم جانبی....
از طریق: بلوط جریان از این قراره که یه روز دوست ما آقای جرویس که مسیحی هم هست خواب میبینه که روز داوری شده و اون با خدا رو یه تیکه ابر بزرگ نشستن و داره به کار داوری خدا...
به علت بالا بودن تب فوتبال اینجانب، اینجا کمی حال و هوای فوتبالی می‌گیره. خوش به حال کسایی که می تونن برن استادیوم و بازی‌های ایران رو از نزدیک ببینن. گرچه زیاد توقع بالایی نمی‌شه داشت که ایران از گروهش...
از دور قشنگ می‌نماید این بلاگستان ما. اما وقتی در درون رابطه‌ها و آدم‌ها دقیق می‌شوی آنچنان بعضی وقت‌ها زننده است که دلت دیگر نمی‌خواهد کلمه‌ای در بلاگت بنویسی. همان‌قدر که انسا‌ن‌های هنرمند و پرمایه دارد، دوستان ندیده‌ دارد آنسوی...
آقای نقطه ته خط لطف کر‌ده‌اند و جوابیه مطلب ساز مخالف را برای من فرستاده‌اند. چون به صورت کامنت بود و شخصی نبود اینجا می‌گذارم تا تعداد بیشتری پی به واقعیت‌های شخصیتی انسان‌های پنهان شده پشت بعضی بلاگ‌ها ببرند. نقطه...
از طریق: قاصدک* شکل گربه است، گربه ولی مفنگی‌ست. پایتختش تهران است، تختش اما پایه ندارد. ترک خراست، قزوینی بچه‌باز. رشتی بی‌غیرت است، اصفهانی زرنگ و دودره‌باز. کرمانی تل‌باز است، بلوچ آدمکش. کرد قاچاقچی‌ست، خوزستانی خالی‌بند. شکل گربه است، گربه...
ما به خیابان‌ها می‌آییم و فریاد می‌زنیم. ما مشت‌های خود را گره می‌کنیم و فریاد می‌زنیم. ما مردم شرافت‌مندی هستیم. ما به خیابان‌ها می‌آییم بدون هیچ وعده‌ای. تا زمانی که ما زنده‌ایم نخواهیم گذاشت دنیا به کام ظالمان بچرخد. ما...
چه زود نه سال گذشت. از آن روزهایی که همه‌ی آرزوهایمان در نام خاتمی خلاصه می‌شد. او آمده بود تا ما را نجات دهد. کلاس سوم دبیرستان بودم. همه کار می‌کردیم تا یک رای هم حتا هدر نشود. در مدرسه...
از طریق: بی‌بی‌سی فارسی دختر کوچولوی اين جشن که اسمش فرشته بود امسال ده ساله شد دختری که از پنج سالگی در کنار درسش شروع به کار کرده... کار در خيابونهای مشهد... فروش خوراکی .. و الان هم دو سه...
این شب‌های گرم بهاری که تو نیستی هر شب بیشتر بیدار می‌مانم و فکر ‌می‌کنم. به تو که جایت در آغوشم خالی‌ است و من رسواترین فکرهای خلوتم را بدون تو مکرر می‌کنم. حتا جام شراب برایت دلتنگ است. خودت...
نه ولی‌الله فیض نوری را می‌شناسم و نه دکتر جهانبگلو را. نه کتابی از جهانبگلو خوانده‌ام و نه حتا مقاله‌ای. اما هیچ کدام از اینها باعث نمی‌شود وقتی می‌توانم با ساده‌ترین روش برایشان قدمی بی‌ارزش بردارم امتناع کنم. حتا زمانی...
از طریق: مریم گلی آیت الله احمد جنتی خطيب جمعه تهران " ... اين نامه واقعا نامه عجيب و غريبی است . به نظر من بايد اين نامه را بچه‌ها بخوانند, در مدارس و دانشگاهها خوانده شود, صدا و سيما...
از طریق: نیک آهنگ کوثر من نمی​دانم اين جماعت سياسی ايران خيال کرده​اند که دنيا در ولايت ری خلاصه شده؟ نامه احمدی​نژاد انگاری برای راهنمايی حکام يکی از ولايات اطراف بلاد خزر نگاشته شده بود ... اتفاقا بحث​های شعاری باحالی...
از طریق: ملا حسنی در کانادا حضور محترم برادر گرامی جناب آقای جرج بوش با درود بیکران به روح پرفتوح بنیانگذار آمریکا حضرت ابراهام لینکلن و با سلام و احترام به روان پاک شهدای ویتنام و جنگ با سرخت‌پوستان و...
بچه که بودم، مهمان‌ها وقتی می‌رفتند و من تنها بدون هم‌بازی‌ها به اتاقم برمی‌گشتم دلم می‌گرفت. یاد بازی‌ها و شیطنت‌هایمان می‌افتادم. حالا هم که از سفر برگشتم، بدون دوستانم؛ دلم گرفته. بیشتر سعی می‌کنم حرف‌هایمان و کارهایمان و شاید صدای...
بگذار دستانم آوازهای تن‌ات را یک‌به‌یک بخوانند در مرداب سرد دلم. بگذار لبانم شعر گنگ لبانت را برایت ترجمه کند. بگذار تن من امشب سرودخوان نغمه‌های چشم تو باشد. بگذار امشب آفتاب نیاز، پشت ابرهای چشمت غروب کند و فردا...
مراقب افکارت باش چون افکارت، گفتارت را می‌سازد. مراقب گفتارت باش چون گفتارت، اعمالت را می‌سازد. مراقب اعمالت باش چون اعمالت، عادت‌هایت را می‌سازد. مراقب عادت‌هایت باش چون عادت‌هایت، شخصیت‌ات را می‌سازد. مراقب شخصیت‌ات باش چون شخصیت‌ات، سرنوشت‌ات را می‌سازد....
از طریق: باغ بی‌برگی دو سه قدمی من ایستاده ، من دست دست می کنم تا خانم فروشنده بیاید و او این پا و اون پا می کند تا من بروم، من نوار بهداشتی می خواهم و او ردیف کاندوم...
دیگر فرق نمی‌کند کجا باشی و مشغول چه کاری. هر چه باشد دیگر از هم دوریم و صدای خنده‌هامان در زیر سقف‌های کودکی‌مان نمی‌پیچد. فاصله‌ها را، جاده‌ها را یا دریا‌ها را مقصر نمی‌دانم. می‌دانم بعضی‌ از آدم‌ها هر چه از...
درخت اقاقی می‌خندد این‌روزها. دوستم دارد می‌دانم. تازه گل داده است. دل کوچه را با بوی مست‌کننده‌اش برده است. هر روز صبح، از پنجره که نگاهش می‌کنم، برایم شاخه‌هایش را تکان می‌دهد. دوست دارم دست‌هایم را به شاخه‌های بلندش برسانم...
خوابگرد می‌گوید: به‌روز نکردن وبلاگ والله بهتر است از نوشتن چرت و پرت‌هایی که هیچ منفعت معنوی ندارد؛ خصوصا برای وبلاگ‌نویسان مدعی روشنفکری و آن‌ها که روزنامه‌نگارند و یا روزنامه‌نگار بوده‌اند و به همین سبب خودشان و بلاگ‌شان بیش‌تر دیده...
گفت: به نظرت امریکا در مقابل این حرکت ایران چگونه بازی خواهد کرد؟ مذاکره یا جنگ؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: حالا فکر کن بگو. گفتم: حوصله فکرکردن هم ندارم. هرچه می‌شود بادا باد ! گفت: تو که همیشه کلی با من...
هنوز ضجه‌های پیرزن بمی به گوشم ‌می‌رسد، آخر قرار بود بم، بم شود و نشد. همه‌ی بمی‌ها این روزها از زندگی سخت خود به اعتیاد پناه برده‌اند. اعتیاد هدیه‌ای دروغین و تاریک بود. سه سال است در بم صدای خنده‌ای...
از طریق: ملاحسنی در کانادا ملت مسلمان ايران! خواهران و برادران! امروز ميخوام به شما خبر خوشی بدهم. بايد صراحتا و با قاطعيت اعلام کنم که ديگه تموم شد. امروز شما بايد افتخار کنيد که حق مسلم خودتان را گرفتيد...
چند دقیقه‌ای از سخنان گهربار رییس‌جمهور نمی‌گذره. بعد از اعلام اینکه ایران به کشورهای هسته‌ای دنیا پیوسته، نمایش کلیپ مسخره‌ای با صدای فرهاد و شعر جاودانه‌ی شاملو ( یه شب مهتاب ) کارشون رو تموم کردند. من در حالی که...
× داوطلبان گرامی تنها یکی از گزینه‌های زیر صحیح می‌باشد. از علامت‌زدن چند گزینه جدن خودداری کنید. × داوطلبان نارنین بسیجی و گروه فشاری برای پاسخ به سوال زیر الزامی ندارند. ضمن عرض خسته نباشید به دوستان خوبمان اعلام می‌شود...
بوی عیدی بوی توپ بوی کاغذ رنگی بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ با اینا زمستون و سر می‌کنم با اینا خستگی‌مو در می‌کنم شادی شکستن قلک پول وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از...
شکوفه‌ها بی‌قرارند ابرها منتظرند تنگ‌های بلور می‌خندند ماهی‌ها می‌رقصند سبزه‌ها به رستن‌های جاودانه می‌اندیشند به بهار، به رویش، به تکامل به سال بی‌خزان پ.ن. عمونوروز با عصایش درختان را از خواب زمستانی بیدار می‌کند. صدایش را می‌شنوید؟...
ما همونیم که می تونیم پشت بوم آفتابو با شبنم آبپاشی کنیم ما رو دست کم نگیر ما همونیم که می تونیم کف اقیانوسو با رنگین کمون کاشی کنیم ما رو دست کم نگیر خواب گل سرشار عطر سرخ قصه...
از طریق: نوشته‌های اتوبوسی انگشتم را چسبانده‌ ام به شیشه‌ی یکسال ترشیده، دوست دارم امسال هم مثل معجزه سال پیش یکی از همان آدم‌هایی که نسل‌شان در حال انقزاض است از کوچه مان رد می‌شد. این خواسته زیادی نیست، عمونوروز...
خیلی خنده دار و مضک می‌نماید. حکومتی که برای انرژی هسته‌ای له‌له می‌زند از چند تا جوان ترقه به دست می‌ترسد. همه‌ی خیابان‌ها مسدود شده‌اند با بلوکه‌های بتونی. سربازان باتوم به دست طوری در خیابان‌ها پرسه ‌می‌زنند که گویی بیگانه‌ای...
این‌روزها هوا خیلی خوبه. آفتاب تنت رو گرم ‌می‌کنه و نسیم بوی بهار رو می‌ده. تقریبن یک‌هفته به پایان سال مونده و کم‌کم شهر مثل روزهای آخر اسفند هرسال شلوغ می‌شه. حتا ساعت‌های آخر شب هم مراکز خرید بازند. پلیس...
شادی صدر ادامه می دهد: "در پيش چشمم منظره ای ديدم که هرگز فراموش نمی کنم. خانم ها شروع به حرکت کردند، و در همان حال سرود می خواندند. حق خود را می خواستند." و زير ضربات باتوم می خواندند:ای...
فردا روز مهمی برای جمهوری اسلامی خواهد بود. پرونده‌ی ایران در شورای حکام بررسی خواهدشد. باید ببینیم لاس‌های این چند روزه‌ی لاریجانی با روسیه که خوب از آب گل‌آلود ماهی می‌گیرد ثمری خواهد‌داشت یا نه؟ روسیه به‌‌خوبی از موقعیت ایران...
از طریق: زن روزهای ابری می ايستاديم روی ريل ها و قطار می شديم و تا تهش را می رفتيم . تا تهش را ؟ برای من و تو که کوچک بوديم آن جا تهش بود و فکر می کرديم...
مقاله‌ات را که خواندم باور‌نکردم طنز نباشد. آنقدر عجیب بود نظراتت که بیشتر دوست‌داشتم با نگاه طنز به آن نگا‌ه‌کنم. یکی از خصوصیات بد یا خوب بلاگر‌بودن، اینست که می‌توانی در مورد هر چه دلت بخواهد نظر‌بدهی با اینکه شاید...
از طریق: فرنگوپولیس یک موقعی می رسه که دیگه نمی شه برای حرف مردم زندگی کرد و باید برای چیزی که بهش معتقدی و خوشحالت می کنه زندگی کنی. تا آنموقع زندگی نکرده ای. کسی نگفت که زندگی آسونه. سعی...
بابا دو روز پیش در شرکتش قلبش درد می گیره. چون چند تا از رگهای قلبش تا حدی بسته هستند و برای همین، قرص می خوره. بابا می گه تنها بوده و فقط تونسته چند دقیقه بشینه رو صندلی تا...
از طریق: کودکانه ها کوچه ای شاید باشد با درزهای دیوارهای آجری و بوی برنجی که از پنجره ای می ریزد بیرون کوچه ای که شاید برسد به ایوانی رو به یک درخت گردو چند بوته شمعدانی و گیلاسی که...
کجای این زمین خدایا جای موندنه؟ از این سر دنیا تا اون سر غربت منه یکی اون ور دنیا نشسته بالا بی خبر از شب من و تو اینجا سنگ میزنه به پای ننگ غربت فکر میکنه که من...
حامد را برای این دوست دارم که همیشه می داند به کجای تابو ضربه بزند تا بشکند. سنت شکنی های بجایش و چالشی را که در ذهنم همیشه ایجاد می کند را دوست دارم. این چند شب با خودم فکر...
الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم والا پيام‌دار، محمد! گفتی كه یک ديار هرگز به ظلم و جور نمی‌ماند برپا و استوار! آن‌گاه، تمثیل‌وار کشيدی عبای وحدت بر سر پاکان روزگار! در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا، دیرینه!...
پنج شنبه 20 بهمن دهم محرم‌الحرام (عاشورا) – روز شهادت امام حسين شام غريبان با عنوان؛ انقلاب اسلامی، حماسه حسينی، ايثار، جهاد و شهادت آقای خمینی، پیام به ملت، 9 تیر 1359: این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند...
چهارشنبه 19 بهمن نهم محرم‌الحرام (تاسوعا) – روز حضرت ابو‌الفضل روز نيروی هوايی با عنوان؛ انقلاب اسلامی، صلابت حسينی، بسيج نيرو‌های مسلح و اقتدار ملی آقای خمینی، سالگرد تولد حضرت محمد 1982: قرآن میگوید بکشید، بزنید و حبس کنید. چرا...
شنبه 15 بهمن پنجم محرم الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، رافت حسينی، مهرورزی و اميد به آينده سخنرانی آقای خمینی، سالگرد تولد حضرت محمد سال 1982: همانطور که رسول الله دست میبرید، حد میبرید، رجم میکرد و همانطور که یهود...
از طریق: باغ بی برگی تو راست می گویی از آن بالا که نگاه می کنی آدم ها نقطه های کوچکی هستند که بود و نبودشان چندان به چشم نمی آید. تو خدای دنیایی بزرگ با آدم های کوچک هستی....
بدین منظور از تمامی دوستان وبلاگ نویس می خواهیم که روز شنبه ۸ بهمن برای نشان دادن حمایت از اعتصاب سراسری و نا محدود سندیکا و کارگران و رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی پست وبلاگشان را به نام سندیکا و...
از طریق: امشاسپندان بابا را که به خانه آوردند، من و برادرم بی حرف خودمان را در آغوش پر مهرش که خدا می داند چه آرامشی دارد و چه اطمینانی رها کردیم.... نیم ساعتی بی حرف فقط زار زدیم، فقط...
دوست خوبم گلناز مطلبی نوشته بود به نام ماچ+ 18 که سعی دارم به صورت منطقی آنچه خودم در این مورد می اندیشم را بنویسم.( باید بحث منطقی و بدون تهمت هایی چون کلثوم ننه را تمرین کنیم بعضی ها...
1. قابلیت و توانایی برقراری ارتباط با دیگران را در جامعه دارند. 2. از آرامش خاطر برخوردار بوده و فاقد اضطراب و ترس دایمی هستند. 3. احساس کفایت و اعتماد به نفس می کنند. 4. توانایی پذیرش مقررات اجتماعی را...
نه این دعوا آخرین بحث و جدل در بلاگستان است و نه اولین آنها. اما تجربه به من می گوید معمولن دعواهای بلاگستان هیچ نتیجه ای ندارد گروهی مثل بازی های زمان کودکی عده کشی می کنند و لینک می...
رییس جمهور محبوب آقای دکتر احمدی نژاد پس از جلسه ی هیئت دولت به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند. ایشان در پاسخ به سوالی در مورد امنیت پرواز های داخلی فرمودند: با رایزنی های انجام شده با دفتر مقام معظم رهبری...
برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام ! بنشین ، خوش نشسته ای بر بام . پاکی آورده ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی ست این ایام . راه شومی ست می زند مطرب تلخ...
خوشه ی B: نوسانات هیجانی دارند B_1: اختلال شخصیت خود شیفته یا نارسیستیک : 1. از تعریف و تمجید سیر نمی شوند 2. عاشق خودشان هستند. 3. احساس مبالغه آمیزی دارند که چقدر مهم هستند. 4. اتاقشان پراست از عکس...
خوشه ی A : گوشه گیر و تنها A_1 : اختلال شخصیت پارانویید : 1. انگیزه های دیگران را بدخواهانه تعبیر می کنند. 2. احساس می کنند مردم همیشه سرشان کلاه می گذارند. 3. به دیگران نمی توانند اطمینان کنند....
از طریق: یک قطره با اینکه خوش کلمه مثبتی است اما صفت خوش گذرون رو وقتی استفاده می کنن که می خوان تعریف منفی ای از رفتار کسی داشته باشن . خوش گذرون رو معمولا به کسی میگن که بدون...
فیلم با صحنه ی کلاس درس شروع می شود و بچه های کلاس آنچه از چه گوارا می دانند می گویند تا اینکه معلم گفته های آنها را در مورد قهرمان تاریخی ملت کوبا و آمریکای لاتین کامل می کند....
امشب با عده ی زیادی از بچه های کلاس رفتیم کافی شاپ تا بخندیم و گپ بزنیم و شوخی کنیم. خیلی خوش گذشت مخصوصن که هوا بی نهایت سرد بود و همه جا آب های روی زمین یخ زده بود....
از طریق: ملا حسنی در کانادا با درود به روان پاک بنيانگذار انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری و رئيس جمهور شب تاب، ورود شما را به هواپيمای جمهوری اسلامی ايران خوشامد ميگويم و برايتان سفر خوشی را آرزو ميکنم....
از طریق: خورشید خانم سال اول فکر می کنی اين غربزدگی ها چيه. کريسمس چه معنی داره. سال نو چه معنی داره. می ری توی مرکز خريد غذا بخوری. تنهايی. تازه از يه مخمصه ای در اومدی. مردم دسته دسته...
خیلی دوست داشتم حرف هایش را. بر دلم نشست و ماند. به عنوان احترام به وقتی که برای نوشتن برای من صرف کرده بود _ و چه زیبا نوشته بود _ نقل او را بر شب یلدا و سنت ما...
آقای خاتمی: خوشحالم که به بلاگستان قدم گذاشتید. اما اینجا دیگر عالم سیاست نیست که شما حرفی را بزنید و عمل نکنید. البته شاید اصلن عملی در بلاگستان لازم نباشد و از این نظر به نفع شماست. به کوی دانشگاه...
پاییز هم تمام شد و من به سنگفرش های خانه ی مادربزرگ نرسیدم. پاییز هم تمام شد و من حوض فیرزوه ای آقا جان را ندیدم. چند سالی است که فقط با خاطره اش به رویا می روم. چند سالی...
قصد خرید یک دوربین عکاسی دیجیتال دارم. آیا دوربین خوبی ترجیحن نایکون و المپیوس می شناسید که بشود با قیمت بین 300 تا 400 هزار تومان ( 400 تا 450 دلار) خرید؟ دوست دارم با این قیمت حرفه ای ترین...
شاید حق با حامد قدوسی باشد. اگر به واقع بلاگ ها را نگاه کنیم می توانیم نوعی روزمره گی را در آنها پیدا کنیم. بلاگستان ایرانی روزمره شده. عده ای خسته شده اند و دیگر نمی نویسند. عده ای دنبال...
گر بدین سان زیست باید پست من چه بی شرم ام اگر فانوس عمرم را به رسوایی نیاویزم بر بلند کاج خشک کوچه ی بن بست. گر بدین سان زیست باید پاک من چه ناپاکم اگر ننشانم از ایمان خود،...
دوستان خوب بلاگستان: چند روزی است که نرم افزاری پیدا شده که با کمک آن می توان فیلتر داخل ایران را به راحتی دور زد. عده ای لطف کردند و در بلاگ هایشان اعلام کردند اما همین کسانی که فیلترینگ...
از طریق: زن نوشت تجمع مدنی-صنفی در محل انجمن صنفی روزنامه‌‌نگاران که ضمن بزرگداشت قربانیان دست‌کم چند خواسته‌ی مشخص می‌تواند داشته باشد: 1- رعایت استانداردهای ایمنی برای ماموریت‌های خبری 2- پی‌گیری پرونده تا رسیدن به نتیجه -به خصوص که از...
سخته. سخت. زندگی در ایران سخته. زندگی در کشوری که مردمش نور منفجر می کنند و هاله ی نور دور سر حاکمانشان می بینند سخته. زندگی در کشوری که اکثر مردم زیر خط فقرند و حاکمانش به فکر غنی سازی...
احساس خوبی دارم مثل همان زمانی که معلم ات از تو تعریف می کند. حالا حس پرستو را می فهمم وقتی بهنود هفته ی پیش از او نام برد. و این نام بردن چقدر برای ما شیرین است. و حالا...
از طریق: عنکبوت مدتی می‌کوشيدم برای پيش‌برد امور تحصيلی وبلاگ ننويسم اما وسط کار ناگهان درمی‌يافتم که دارم طرح نوشته‌ی بعدی‌ام را می‌ريزم! نوشته‌ی بعدی مثلاً قرار بود درباره‌ی اسلام‌ستيزی و فوايد آن باشد. مواد خام هم از چندجانب فراهم...
ایرانیان بزرگوار، دوستان عزیز ! یکسال است انسانی که چون ما احساس دارد و جوانی، در زندان است به خاطر بلاگش. همانطور که من و تو می نویسیم. او هم نوشت. او به دو سال زندان محکوم شده است. ما...
صورتت را که می بوسم. به چشمانت خیره می شوم. دستان ما امروز آزادند، قلب هایمان نیز هم. چشمان تو بسته بودند و بوسه های مرا نگاه نمی کردی شاید دوست داشتی غافلگیر شوی. دنیا به زیر پاهایم می چرخد....
کاشفان چشمه کاشفان فروتن شوکران جوینده گان شادی در مجری آتش فشان ها شعبده بازان لبخند در شب کلاه درد با جاپایی ژرف تر از شادی در گذرگاه پرنده گان. در برابر تندر می ایستند خانه را روشن می کنند....
از طریق: ایران اچ آی وی همسرم مدت زيادی بيمار بود و هيچ پزشكی تشخيص درستی از بيماری او نداده بود. در نهايت تشخيص دادند همسرم مبتلا به ايدز است و من و يكی از فرزندانم نيز مبتلا شده ايم.برای...
اگر با شماره ی 09163004720 تماس بگیرید دوستان آقای پیمان روشن ضمیر گوشی را بر می دارند. شما تقاضای بلیط می کنید و آنها قیمتشان را 150 هزار تومان اعلام می کنند. صدای غمگینی هم دارند چون دارند ورشکست می...
از طریق: تریبون فیلتر شده ی فمینیستی از همه آنان كه به مبارزه با گسترش ايذر در زمينه‌های فقر، نابرابری جنسيتی، خشونت عليه زنان و كودكان و همچنین رفع انگ و تبعيض از افراد مبتلا به ايدز و حمايت از...
ما، امضا کنندگان اين نامه، با کمال تأسف به اطلاع همه ی ساکنان کره خاک می رسانيم که يکی از مهم ترين بخش های ميراث تاريخی نسل انسان در معرض نابودی هميشگی قرار گرفته است. حکومت اسلامی ايران مراحل پايانی...
کاملن واضح است وقتی در جهان سوم زندگی می کنیم این جور چیزها هم طبیعی به نظر می رسند. خیلی حالم بد شد وقتی صفحه ی سایتشان را دیدم که حتا برای بازار سیاهشان سایت هم زده اند. لعنت به...
( متن زیر را یکی از ویزیتورهای نازنین سرزمین رویایی بنام شیرین برایم فرستاده است که من با اندکی تلخیص اینجا می گذارم. این متن را شیرین روز سه شنبه برایم فرستاد اما به علت همزمانی با مراسم فروهرها امروز...
چند دقیقه بیشتر نمانده تا ساعت 5 بعد از ظهر. تا هفتمین سالگرد به جا ماندن اثر دست حیوانی انسان نما به روی زنگ در خانه ای در خیابان هدایت. کوچه ی شهید مراد زاده. چند دقیقه بیشتر باقی نمانده...
فکر می کردم فقط من برای تهیه ی بلیط سرکار رفتم. بعد از اینکه چهارشنبه شب تا ساعت 3 صبح مقابل سایت ابتدایی و بچه گانه ی دل آواز نشستم و چند بار فرم پر کردم و هر دفعه یک...
امروز از آن روزهایی بود که چند سال تجربه اش را نکرده بودم. دلم برای چنین روزهایی تنگ شده بود که باز اتفاق افتاد. یاد کودکی ام بیشتر می افتم. نزدیک های ظهر بیدار شدم. دیدم مامان و بابا دارند...
از طریق: ناشناخته ها عشق وحشی ست، و آن لحظه که کسی تلاش در اهلی کردنش کند، نابود می شود. عشق گردبادی ست از آزادی، از بودن وحشی، از بودن خود به خود. نمی توانی عشق را اداره کنی، کنترلش...
خب شاید تقصیر شما نباشد. اینطور شده ایم دیگر. بی خیال. روزمره. حال و حول مان که به راه باشد گور بابای فیلترینگ. دیگر پنجره های بسته برایمان پیامی ندارد و حتا آسمان مه گرفته هم دل مان را به...
1_ گفته اند تا دو ماه دیگر فیلترینگ را سراسری می کنند و آنوقت دیگر سروکار ما با آی اس پی ها نخواهد بود و شاید باید اینترنت را تحریم کنیم. 2_ ما دو ماه وقت داریم یا موفق می...
راستش هر چه فکر کردم تنها راهی که به ذهنم رسید تحریم بود. پس از گذشت حدود صد سال از تحریم توتون و تنباکو حالا نوه های فرزندان ایرانیان آن سال ها ISP هایی را که بی جهت و با...
حدسم درست بود. سرزمین رویایی با کارت های نوید و توانا فیلتر است. شاید با بعضی کارت های دیگر هم فیلتر باشم و هنوز خبر ندارم. با کارت فرارایانه هم گاهی فیلتر هستم گاهی نیستم. اما با کارت شاتل فیلتر...
بلاگ های زیر با ISP من فیلتر اند: لندنی زنانه ها ملا حسنی در کانادا عبدالقادر بلوچ صعود برهنه چه گوارا آدم نصفه نیمه ادبیات کثیف ف. م. سخن فانوس ویران این در حالی است که تا هفته ی پیش...
از طریق: زن روزهای ابری اول ها به هوای پیاده روی های شبانه و دود کردن سیگار بود که گذرم به حوالی پل خورد و مسحور بزم و پای کوبی کولیان زیر پل شدم و بعد ها فقط شنیدن صدای...
می باره، می باره بارون می باره بر تن خسته ی سرزمینم بر لبان تشنه ی کویرم می باره، می باره بارون می باره بر میله های سرد اوین بر آرزوهای مرد زندانی خیره بر زمین می باره، می باره...
مداد سفید دلگیر است. حق هم دارد. اگر من هم جای او بودم با کسانی که نوشته های من را بر می دارند و بدون اجازه در بلاگشان می گذارند همین رفتار را داشتم چه بسا بدتر. خب دیگر این...
چرا فیلترینگ؟ تا به حال فکر کرده اید که سران فیلترینگ، همان ها که لم داده رو صندلی هایشان حکم فیلترشدن یک سایت را با روزی چند هزار ویزیتور صادر می کنند چه در سر دارند؟ از چه می ترسند...
از طریق بلاگ: نازخاتون دو سال پیش از این بود که یکی از دوستان تزدکترای یه خانوم ایرانی رو بهم معرفی کرد که به صورت یک کتاب به اینجا به چاپ رسیده. موضوعش رو که شنیدم ازش خواهش کردم که...
روبه روی آکواریوم ایستاده ام. به ماهی ها نگاه می کنم. چقدر غمگین اند. لابد دلشان گرفته دراین دنیای پوچ شیشه ای. راستی با هم حرف هم می زنند؟ درد دلی، نمه اشکی، می ریزند؟ عاشق شده اند تا حالا؟...
اگر حال مرا بپرسید این روزها بد نیستم اما خوب هم نیستم. یک حالتی که نمی دانم چه بنامم اش. گاهی وقت ها خوبم به لطف دوستان مهربان. گاهی اوقات هم باز دلم بی طاقت می شود. هر روزه نوشتن...
دو ضربه به صورتم زد بدون هیچ حرفی. می خواست در ماشین را باز کند و من را بیرون بکشد. وسط اتوبان. از پنجره ی ماشین یقه ام را گرفته بود و پشت سر هم فحش می داد. می گفت...
معصومه شفیعی: دو سه روز بعد از آخرين ملاقات ما- چهارم شهريور- در بيمارستان ميلاد، تيم ويژه عملياتی دستگاه قضايی كاغذ و خودكار براي گنجی می آورند و از او می خواهند كه كتباً مانيفست جمهوری خواهی و پاسخ نامه...
به نقل از: یک لیوان چای داغ دين‌داران در باب «دعا» عقيده‌ دارند که: ۱) دعا می‌تواند باعث تاثير در امور عالم شود. پس امری واقعی است و افرادی وجود دارند که دعايشان در تغيير پيشامد‌های اين دنيا موثر است....
می دونی چی حالمو بهم می زنه؟ این زرزر خندیدن و از یک طرف شماره تلفن به زور دادناتون به دخترا و از یک طرف دیگه این روزا لباس سیاه پوشیدناتون. از یک طرف ریش پنترا گذاشتن و ژل زدن...
برون کای عزیز: خوشحال هستم که چیزی نوشتی که همه ی ما را به فکر انداخت که جایگاه کلمه ی فمینیزم را مشخص کنیم. اما قبل از هر چیز باید ببینیم نوشته ی تو نقد بود یا ناسزا؟ تلنگری بود...
گرچه فکر می کنم بحث زیر در مورد مردان هم صادق است، اما تحقیق زیر را بر روی گروهی از زنان انجام داده اند. آنقدر ما ایرانی ها در این موارد با خرافات درگیر هستیم که بهتر دیدم کل مطلب...
یک سال هست دارم می دوم برای این نمره. نمی دونم تا حالا گیر کسی افتاده اید که مریض روانی باشه اما صاف صاف تو خیابون راه بره و شاید استاد دانشگاه شما هم باشه. همون مریض هایی که صد...
من از نهایت درد حرف می زنم از انتهای سکوت من از سوی دلی سخن می گویم که این بهت عمیق در دیواره های کوچکش نمی گنجد من از کودکی سخن می گویم که آخرین فریاد های مادرش زیر دیوار...
تقصیر خودمان نیست. قلب هایمان را هم مرزبندی کرده اند. مرزهای لعنتی، قلب های تپنده ی انسان ها را از هم جدا کرده اند. مسلمن برای من و تو فرق دارد که زلزله یا طوفان در ایران باشد یا جایی...
در یک عصر بهاری در شهر روساریوی آرژانتین در روز 14 ژوئن 1928 پسری به دنیا آمد که مادرش نام او را ارنستو گذاشت. او در رشته ی پزشکی تحصیل کرد. وی اولین بار در ژوئیه ی 1955 دستان فیدل...
حق با شماست. باید زودتر درباره ی خودم می نوشتم. باید بدانید این نوشته ها را چه کسی می نویسد. این روزها، ای میل های زیادی دارم که از خود من می پرسند. و حالا جواب شما. من پسری 25...
کنارش نشستم. نمی دانستم چطور حرف را آغاز کنم. تا اینکه خودش بقچه ی دل را باز کرد. هفت سال پیش شوهرش به زندان افتاده و حبس ابد جزای قاچاق هروئین است برایش. او هفت سال است با دو بچه...
قبل از اینکه برای یک معضل اجتماعی فرهنگی قلم بر صفحه ی سفید بکشیم، بهتر آن است که جامعه ی خود را بشناسیم و پس از آن نظر دهیم که با معیارهای این جامعه می خواهیم پیش برویم یا نه...
به چهار راه همیشگی رسیدم. چند وقتی بود دیگر ظهرها سر چهار راه برای ماشین ها اسپند نمی گرداند. اما امشب بود. با اینکه آن طرف چهارراه داشت دود اسپندش را داخل ماشین ها فوت می کرد بلند صدایش زدم....
حدود یک ماه از آغاز سرزمین رویایی می گذرد. من راضی ام. هم از نحوه ی بودنم و هم از ویزیتور ها در مدتی کمتر از یک ماه. احساس نمی کنم که در مقابل آینه برای خودم حرف میزنم. امروز...
نیک آهنگ عزیز: آنچه که تو نوشتی و گفتی در مورد کار زنان و رابطه اش با جنبه های سکسی و غیر کاری فکر نکنم فقط در ایران باشد. البته می دانیم که در ایران شدید تر است. و باز...
دختر: یه مینت اینو گوش کنش می یاد صداش؟ من : نه، چیزی نمی فهمم دختر: صدای رین هستش. بیرون رینی یه. خیلی زیاد. خیابونمون شده مثل پول من: چه جالب اما اینجا خبری نیست هوا سرد شده مواظب باش...
کنارت دراز کشیده ام. صدای Secret Garden را زیاد می کنم Nocturne را می خواند. هنوز نفس نفس می زنی. چشمانت را بسته ای، چهره ات اما آرام است و زیباتر می نمایی. چند ثانیه ای نیست از اوج لذت...
دیوار های صاف، دیوار های شیشه ای شفاف، دیوار های تو، دیوار های من، دیوار های فاصله بسیارند. دیوار های مجازی. دیوار های دوستان نادیده، دیوار های رسیدن، دیوار های دروغین، دیوار های هرگز، دیوار های خانه ی ما، دیوار...
شما هم حتمن مثل من برایتان سخت است باورش. گرچه خبر سه هفته پیش بود اما من هنوز باهش کلنجار می روم. دروغی به بزرگی سی سال. دروغی که به سه زبان ترجمه شد. نامه ای که هیچ وقت چاپلین...
برای همه ی بغض های دیشب ام در سالن تاریک. برای همه ی آن اشک های شوری که با ناراحتی می مکیدم. برای همه ی غم های دلم که تازه شدند. برای همه ی فاصله ها، چه دور باشند و...
این روزها همه ی اخبار داخل ایران از هر صد کلمه 80 تایش مربوط به انواع هسته جات و انرژی های مربوطه است. دلم برایشان می سوزد که تمام عالم دیپلماسی را رها کرده اند و چسبیده اند به نیروگاه...
تصور کن اگه حتا تصور کردنش سخته جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست جواب هم صدایی ها، پلیس ضد شورش نیست نه بمب هسته ای داره،...
سلام آقا! راستش دلم برایتان تنگ شده بود. گفتم اینجا برایتان بنویسم. چند خطی با قلم مهر. دیشب خوابتان را دیدم. انتهای راهرو را که رد کردم در پس نور سفیدی که آن را روشن می کرد دری قدیمی بود....
اول مهر، آمد بلاخره. یاد روزگاران نه چندان دور از فکرم بیرون نمی رود. بوی مهر، بوی دفتر و کتاب های تازه، شوق جلد کدن کتاب های نو و تازه، ترس از نگاه کردن به کتاب های نو که چیزی...
حدود یک ماه می شد که ندیده بودمش. دیگه جای همیشگی اش نبود. از فروشنده های اطراف که پرسیدم گفتند رفته نزدیک پل هوایی. اما دیشب دوباره کنار ترازوش نشسته بود. صداش زدم از داخل ماشین. انگار یکی از دوستاشو...
چند روزی است که دارم رمان خانوم نوشته ی مسعود بهنود را می خوانم. آرام می خوانم و سعی می کنم اسم ها یادم بماند. در ذهنم هر خانه و کاخ قجر را مجسم می کنم. در ذهنم شخصیت های...
تريبون فمينيستی ايران: اجلاس جهانی جامعه اطلاعاتی در دو مرحله برگزار می‌شود. مرحله اول این اجلاس در دسامبر 2003 در ژنو برگزار شد و برنامه عمل آن به امضای 175 کشور جهان رسید. مرحله دوم این اجلاس در 16 تا...
منتظر چه روزی هستی که از راه برسه؟ چه روزی که با روزای دیگه فرق داشته باشه؟ نه ! اشتباه می کنی. سال دیگه هیچ فرقی با امسال نخواهد داشت شاید چند تا اتفاق در زندگیت اضافه شده باشه. به...
توی شهر چرخیدم.پیاده راه افتادم.توی پیاده روهای شلوغ.جلو زدم.گردن های آدم ها جلوی چشمم.قیافه های مختلف.دلم تنگ شده برای مردم کوچه خیابون.دلم تنگ شده بود برای دست فروش ها.دلم تنگ شده بود برای بچه های فالگیر که بهت التماس می...
من: سلام دختر: سلام، کم پیدایی! من: از تو خبری نیست، اومدی ایران ؟ دختر: آره دوهفته ای بودم من: چرا به من خبر ندادی ببینمت ؟ دختر: همه اش درگیر کارای دادگاه بودم من: چه بد، چی شد از...
در ادامه ی بحث دیروز دست به دامان مهدی خلجی می شوم و از کتابچه اش نقل می کنم. در ميان کتاب‌های آسمانی که من می‌شناسم هيچ کتابی به اندازه قرآن اروتيک نيست. وعده‌های بهشت متمرکز است بر آميزش جنسی...
ماده‌ی 108 قانون مجازات اسلامی : لواط وطی انسان مذكر است چه به‌صورت دخول باشد يا تفخيذ . ماده‌ی 110 قانون مجازات اسلامی : حد لواط درصورت دخول قتل است و كيفيت آن دراختيار حاكم شرع است . پ.ن. تفخيذ...
دیوارهای کاه گلی و حیاط بزرگمون، کوچه های باریک و آقا مراد صاحب بقالی سر کوچه، با سبیل های معروفش ، درخت انار توی باغچه که هر سال پاییز اناراش مثل ستاره توی شب ها بهمون چشمک می زدن ،...
حدود شش ماه قبل بود که صنم پس از سال ها طراحی بلاگش رو عوض کرد.من که خیلی وقت بود دنبال یه طراح خوب می گشتم سریع باهش تماس گرفتم و اونم ترتیب آشنایی منو با آرش داد.در حقیقت باید...