Send   Print

از طریق: باغ بی برگی

تو راست می گویی از آن بالا که نگاه می کنی آدم ها نقطه های کوچکی هستند که بود و نبودشان چندان به چشم نمی آید. تو خدای دنیایی بزرگ با آدم های کوچک هستی.
این پایین اما من خدای دنیای کوچکی هستم با آدم های بزرگ. آدم هایی آنقدر بزرگ که بود و نبودشان خیلی به چشم می آید

پ.ن. حکایت "از طریق" چیست؟
راستش موضوع خاصی ندارد.فقط در حین وبگردی متن هایی که بر دلم می نشینند را نگه می دارم تا در بلاگ بگذارم و برای حفظ کپی رایتش، آدرس بلاگ اصلی را می نویسم. این کار به گمانم کمک می کند، متوجه شویم که یک متن زیبا چه خصوصیاتی باید داشته باشد. اما منظورم این نیست که دیگر متن های بلاگرهای نازنین زیبا نیست. تنها علت انتخاب متن های فوق، محدوده ی وبگردی من است.

Send   Print

برف می بارد. با برف ها می دوم. زیر برف های سپید می چرخم. دراز می کشم. حس می کنم لمس دستان مهربان و سردش را بر پشت پلک هایم. دانه های برف عاشق اند. با هم عشق بازی می کنند تا به زمین برسند. آنقدر یکدیگر را در آغوش می گیرند تا نمیرند. آنقدر در گرمای عشقشان می سوزند تا آب شوند.
برف می بارد باز. دانه های برف پایین می ریزند مثل کودکی ام. مثل ثانیه های عبث و بیهوده ی عمرم. آنقدر روی برف ها می دوم تا نفس نفس بزنم. صدای راه رفتنم را در برف دوست دارم، یادم می آورد وقتی پسرک 10 ساله ای بودم در راه مدرسه دستانم کرخت می شد و هیچ وقت گوله های برفی ام به کسی نخورد.
داستان زندگی هرانسان مثل دانه برفی در هوا چرخ می خورد. آنقدر چرخ می خورد تا ثانیه ها هم گیج شوند. روزهای آخر هم با طلوع هر روزه ی خورشید به راحتی آب می شود. آب می شویم. و هیچ چیز در آن هوای آفتابی تغییری نخواهد کرد بدون دانه های سپید.
برف می بارد. برف زیبا. برف سپید. برف سرد، به سردی نگاه های مردم کوچه و خیابان. برف می بارد. برف زیبا، به زیبایی چشمانش وقتی می دانست نگاهش می کنم و حواسش را به عمد پرت می کرد. برف می بارد امشب. عاشقانه می بارد امشب.

Send   Print

بدین منظور از تمامی دوستان وبلاگ نویس می خواهیم که روز شنبه ۸ بهمن برای نشان دادن حمایت از اعتصاب سراسری و نا محدود سندیکا و کارگران و رانندگان شرکت واحد اتوبوس رانی پست وبلاگشان را به نام سندیکا و با آرم سندیکا آپ کنند و اخبار سندیکا را انعکاس دهند . در ضمن تمام مشاهدات خود و عکس های خود را از اعتصاب و بازخورد ان در سطح شهر انعکاس دهند . ما نیاز داریم که یک اطلاع رسانی مستقل از این حرکت سندیکا انجام دهیم.

وبلاگ حمایت از اتوبوس رانان
رادیو فردا: نیروهای انتظامی اعتصاب کارگران شرکت واحد را سرکوب و صدها تن را بازداشت کردند
ایلنا: رانندگان تصميم دارند شنبه هشتم بهمن به صورت سراسری ساعاتی را دست از كار بكشند.
bus drivers in Tehran will start a new strike on Saturday. They protest against imprisonement of their syndicate leader, Mr.Asdanlou. It seems several other syndicate responsibles have been asked to go to court

Send   Print

آهسته قدم می گذارم
در کوچه باغ
دل نامهربان ات
...
...
از بودن با تو
همین گذر من
از مقابل قلب رمیده ات
همین نگاه من
به چشمان دست نیافتنی ات
همین رویای من
که روزی دست ات را بگیرم
و لبخند تو را
بر اشک های جاری بر گونه ام
ببینم
برایم
بس است

Send   Print

از طریق: امشاسپندان

بابا را که به خانه آوردند، من و برادرم بی حرف خودمان را در آغوش پر مهرش که خدا می داند چه آرامشی دارد و چه اطمینانی رها کردیم.... نیم ساعتی بی حرف فقط زار زدیم، فقط زار زدیم. نیم ساعت پیش که روی کاناپه هال خوابت برده بود، بالای سرت ایستادم و موهای سرت را دیدم که با چه سرعتی سفید شدند، چروک های دور چشم هایت که انگار هر روز عمیق تر می شوند، نفس هایت که دیگه آنقدرها آسان بالا نمی آیند. چند وقت بود من به زیر و بم صورت مهربانت دقیق نشده بودم؟ چشم هایم را که می بستم، تصویر چند سالگیت نقش بسته بر آن بود؟ می دانی چقدراز خودم خجالت کشیدم که مدت ها است _کی می داند؟ شاید سال ها حتا_ که به زیر و بم صورتت دقیق نشده ام؟ فقط هر سال روز تولدت، وقتی با خنده کیک تولدت رابریدی و گفتی یک پله دیگه به ان دنیا نزدیک تر شدم دلم گرفته است و بغض کرده ام و اعتراض که این چه حرفی است دیگه بابا جان؟... من چقدر امشب دلم هوای یازده دوازده سالگیم را کرده که صبح جمعه به زور من را از رخت خواب بیرون می کشیدی، لباس گرم تنم می کردی و می گفتی ای کدو تنبل! بچه های مردم الان یک دور از کوه بالا رفتند و برگشتند تو هنوز از این پتو دل نمی کنی!

Send   Print

بهار که بیاید. یاس های زرد و صورتی که جوانه بزنند تو می آیی. هفت سین را که پهن کنیم ماهی سفره دلتنگت خواهد بود تا تو را بر در ببیند. سبزه ها و مریم ها به زمین چشم خواهند داشت تا حضورت بهارشان باشد.
بهار که بیاید. قبل از آنکه اقاقیای کوچه غرق شکوفه شود تو خواهی رسید. قبل از آنکه بوی شکوفه ها در کوچه ی تنگمان همه را مست کند تو می آیی. قبل از آنکه با صدای پرستوها و گنجشک های شاد و خندان صبح بیدار شوم تو به خانه رسیده ای.
بهار که بیاید. آسمان گریه خواهد کرد و شیشه ی دلم را خواهد شست. ابرها سبک تر می غرند و چه رنگین کمانی زیبایی را با هم تماشا خواهیم کرد. تو آن روز که به خانه بیایی پیچک پیر دیوار حیاط، عاشقانه بر سینه ی آجرهای خسته خواهد پیچید.
بهار که بیاید. همه ی کوچه را آبپاشی خواهم کرد نه! همه ی خیابان ها را. می دانم بغض سنگین ابر کمکم خواهد کرد. بر سر و رویت سپند دود خواهم کرد و خنده ات را در خاطرم جاودانه به خاطر می سپارم.
در انتظار بهار خواهم ماند و در انتظار تو.

پ.ن. اکبر گنجی فروردین ماه به خانه باز خواهد گشت

Send   Print

نفس هایم را در سینه حبس می کنم. به جاده ی خلوت بی رهگذر فکر می کنم که باید طی کنم. چند تا کوه دیگر مانده تا گذر کنم؟ چند تا افق را باید ببینم تا به مقصد برسم؟ چند تا سراب دیگر؟ چند تا آرزوی بر باد ؟
چقدر دیگر باید با تنهایی خودم در جاده سوت بزنم تا گمان کنم نترسیده ام؟ چقدر دیگر باید تلاش کنم و دست و پا بزنم؟ چند شب دیگر باید با جیرجیرک ها آواز بخوانم؟ چند شب دیگر باید از سوسوی چشم گرگی در جنگل بترسم؟ چند تا طلوع مانده تا رستگاری، تا خوشبختی؟ براستی رسیدن به انتهای جاده برای انسان خوشبختی می آورد؟
انسان هایی که قبل از من این جاده ی طولانی و باریک را در میان این کوه های مرتفع پیموده اند اکنون به چه حالند؟ خوشبختند؟ می خندند؟

Send   Print

بعد از یازده سال دوباره رسیدم به معشوقه ی دیرپای. دوباره اول که مقابلش نشستم اسمم را برایش گفتم و دستی بر سر و صورت کلاویه هایش کشیدم. یازده سال است که منتظر بودم. منتظر بودم تا دوباره بیاید. تومن به تومن پول جمع کردم. سال به سال صبر کردم. و امروز ظهر به سختی از دو طبقه ی آپارتمان بالا کشیدیم اش.
مقابلش که می نشینم یاد روزهایی می افتم که هنوز 9 سال بیشتر نداشتم. دفترهای آن روزها را که نگاه می کردم امروز ظهر، خنده ام می گرفت از خط یک پسر سوم دبستانی که می خواست الفبای موسیقی را هم بداند. حالا یازده سال از آن روزها گذشته است و ما دوباره به هم رسیدیم.
در اولین فرصتی که بتوانم باز به سطح قابل قبولی برسم قطعه ای اجرا خواهم کرد و همین جا در سرزمین رویایی خواهم گذاشت برای شما.

Send   Print

از طریق: دریاروندگان

خورشيد با شوق سرش رابرای ديدن برفی که ديشب باريده بود از پشت ابر در آورد.
دانه برف زير آفتاب درخشيد و گفت:
"خورشيد نخند، اگر بخندی آب می شوم!"
خورشيد خنديد.
دانه برف آب شد.

Send   Print

دوست خوبم گلناز مطلبی نوشته بود به نام ماچ+ 18 که سعی دارم به صورت منطقی آنچه خودم در این مورد می اندیشم را بنویسم.( باید بحث منطقی و بدون تهمت هایی چون کلثوم ننه را تمرین کنیم بعضی ها با اینکه ژورنالیست های معروفی هستند اما فکر می کنم هنوز تحمل وجود عقیده ای بر خلاف آنچه خود می اندیشند را ندارند)

صورت مسئله خیلی ساده و کوتاه است. یک خواننده ی ایرانی در کلیپ یکی از ترانه هایش به نام ماچ از تی شرتی استفاده کرده که عکس ارنستو چه گوارا روی آن طراحی شده است.
نمی خواهم از موسیقی لس آنجلس دفاع کنم. که خود بحثی جدا دارد. اما معتقدم هیچ وقت نباید دنیای اطراف را سیاه و سفید دید. در لس آنجلس هم ترانه های خوب و به یاد ماندنی زیادی تولید شده است. و دوم اینکه ما به عنوان انسان هایی نرمال و عادی نمی توانیم شادی را منکر شویم و ادعا کنیم فقط باخ و بتهوون و چهار فصل ویوالدی گوش می کنیم. اگر بخواهیم چون افراد عادی زندگی کنیم به شادی احتیاج داریم. به یک موسیقی شاد، چه فرق دارد جیپسی کینگ باشد یا شانیا تواین یا شاید همین افشین. با لغت خالتور هم مخالفم. خالتور همان کلمه ایست که محمد رضا شجریان به موسیقی پاپ خطاب می کند. شاید او چون خود پاپ نمی پسندد اینگونه کوچک کردنش را صحیح می داند. اما اگر چشمان خود را باز کنیم به جز موسیقی کلاسیک شاخه های متنوع دیگری در درخت ستبر موسیقی وجود دارند که ما می توانیم با آنها سرگرم شویم و لذت ببریم.

می دانیم که انسان ها در حالات مختلف روحی و روانی خود احتیاج به سبکی از موسیقی دارند که درآن لحظه از شنیدن آن لذت ببرند. اگر ضرباهنگ قلبشان تند باشد و احساسشان سرشار از شور و شعف باشد از زیر شاخه های موسیقی به سوی آن سبکی خواهند رفت که جوابگوی احساس شان باشد. اگر هم ناراحت یا غمگین باشند ضرباهنگ دلشان آنچنان کند می زند که دلشان می خواهد نت های موسیقی آرام بر دلشان فرود آیند و آنها را همراهی کنند. اینجاست که به سراغ مرغ سحر یا ویوالدی یا باخ می رویم یا هرآنچه ریتم اش هماهنگ با احساسمان باشد. حتا U2 و کت استیونز یا جرج مایکل یا ...

قبلن در مطلب خداحافظ ارنستو جمله ای از پسر چه نقل کردم و دوباره آن را اینجا می آورم. کامیلو گوارا در قسمتی از فیلم خداحافظ ارنستو می گوید:
خیلی ها پیراهن و با بلوزی که عکس چه گوارا دارد بر تن می کنند. ممکن است خیلی از آنها حتا ندانند که چه گوارا کیست که در این صورت این ناآگاهی انها برای همیشه نخواهد ماند. چرا که روزی از خود خواهند پرسید چه گوارا که بود؟ و چه کرد؟ و کم کم به فکر می روند و اینجا چه گوارا تنها به عنوان یک عکس روی یک بلوز نمی باشد.

ارابه های دنیای مدرن با سرعت تمام و سرسختی غیر قابل باوری به پیش می تازند و کسی را توان نگه داشتن آن نیست. هر که بخواهد در مقابل آن بایستد خود خرد می شود. این روزها وقتی تناقض های زندگی را در هر ثانیه ای چندین بار می بینیم دیگر وقتی برای نصیحت باقی نمی ماند. انسان ها آنقدر سریع به سوی مدرنیته پیش می روند که دیگر فرصتی برای نصیحت های مادربزرگ ماآبانه باقی نمی ماند. هر کس خود تصمیم می گیرد چه کند و چه بپوشد؟ و حالا که چهره ی چه بر تی شرت یک خواننده نقش بسته چرا که نه؟ شاید عده ی زیادی که اطلاعاتی از چه ندارند از خود بپرسند که آن مرد با موهای پریشان و چشمان مصمم کیست که بر بلوزهای جوانان نقش بسته است. آیا او هنوز زنده است؟ آن مرد چه کرد؟ چه نیرویی باعث می شود یک جوان عاصی و نصیحت ناپذیر با رضایت خاطر بر چهره ی کسی چون چه بر بلوزش افتخار کند؟ این خود یک روند مثبت است.

کسانی هم که با افشین می رقصند به نظرم عمله های جنسی نیستند و قربانی هم نیستند. کلمه ی عمله را گلناز نمی دانم چرا اینجا به عنوان بار منفی محض استفاده کرده است. آیا آنها از روی فقر است که رقصیدن را انتخاب کرده اند؟ یا شاید شغلشان اینست. آیا ما معیار تعیین این ماجرا هستیم که چه کسی عمله جنسی است و چه کسی نیست؟ پس چه فرقی بین ما و منکراتی های بسیجی خیابان ها که می ریزند و جوانان را می گیرند به جرم اینکه از نظر آنها، اینان حجابشان صحیح نیست یا هر بهانه ی دیگری.

هر کسی از چشمان خود دنیایش را می بیند و خود تصمیم می گیرد که چگونه از صخره های بلند زندگی اش بالا رود. همیشه یک راه برای رسیدن به قله وجود ندارد. می شود زندگی را مثبت دید. فریاد نزد. خشمگین نشد. عصبانی نبود. از هر چیزی که با عقاید ما نمی خواند گلایه نکرد. لبخند زد و دل و قلبمان را منبع ذخیره ی انرژی مثبت کنیم. نتیجه آن می شود که هرکس به سوی ما می آید می داند حس مثبتی گیرش خواهد آمد و می داند ما به سخت ترین و تلخ ترین وقایع زندگی با لبخند خواهیم نگریست. گلناز جان فیلم زندگی زیباست را دیده ای؟

مسلمن دختران زیبایی که همراه جیپسی کینگ بر دور آتش می رقصند و گیتاز می زنند آنچه به ما هدیه می دهند تنها شادی و انرژی مثبت موجود در نت به نت ترانه ی اسپنیش گروهشان است. رقصیدن عیب نیست. عضویت در گروه رقص هم عیب نیست. اینکه کسی شغلش رقصیدن در مقابل چشمان کسانی باشد که از دیدن او لذت می برند چه مرد باشد و چه زن برایش نقص و عیبی محسوب نمی شود. زندگی را نباید با چشمان ایدئولوژیک نگاه کنیم. باید و نباید ها همیشه بازنده اند. زندگی سیاه و سفید نیست، پر است از رنگ هایی که شاید ما تا کنون حتا ندیده ایم. زندگی زیباست.

Send   Print

از طریق: شهرزاد سپانلو

I cry for you little Nixzmary Brown
My heart feels heavy, heavier than it has felt in a long long time
This sadness starts with your story my dear Nixzmary, but doesn't end there. It takes me to the lives of untold number of children living in terror and pain, without a soul they can run to. Small, fragile beings who taste pain and sadness day after day by those closest to them. Little angels who can't even rest their weary heads on a pillow at night without fearing what could happen to them at any minute. They are everywhere, from here in the land of plenty to Iran, my beloved home. The present and the past is filled with them. And the future too. And I feel so insignificant and so helpless against this injustice, this cruelty. My heart feels torn and my throat swollen. If only I could reach out to you and to all those chilren and kiss your feverish foreheads one by one, hold your hands and tell you that it will be okay and take you away from the hell you live in. But all I can do is just hold my own daughter and cry for you quietly.
Ahhh, I am so insignificant and so useless. All I can do is cry tonight. Just cry

Send   Print

از طریق: باغ بی برگی

سیبم را زنگ تفریح اول می خورم . تی تاپ را نگه می دارم برای زنگ دوم که گرسنه تر هستم. تمام مدتی که خانم معلم پای تخته ضرب دو رقمی را یاد می دهد من تی تاپم را زیر میز با دست له می کنم. زنگ که می خورد می دوم می روم گوشه حیاط و عین خیالم نیست که سارا دوباره چسبیده به بهاره و مرا تحویل نمی گیرد. دیروز سر لی لی بازی وقتی پایش رفت روی خط و گفتم که سوخته زبانش را برایم در آورد و گفت قهر قهر تا روز قیامت. من هم هلش دادم.
گوشه پلاستیک تی تاپ را با دهنم سوراخ می کنم و فشارش می دهم.

Send   Print

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش.
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزه هایشان.

تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای.

آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.

فغان ! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسبیان
باز می آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
_ داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد _
هنوز از سجاده ها
سربرنگرفته اند!

احمد شاملو. 26 دی 1357

پ.ن. شعر آخر بازی را باید برای همه ی دیکتاتورها خواند. اما چون امروز 26 دی بود و شعر هم در چنین روزی نوشته شده بود همزمان با خروج آخرین شاه ایران، اینجا گذاشتمش. اما در واقع آن را خطاب به همه ی دیکتاتورهای ایرانی می دانم. مخصوصن دیکتاتورهایی که پس از انقلاب همه ی آرزوهای پدران ما و ما را بر باد دادند.

Send   Print

1. قابلیت و توانایی برقراری ارتباط با دیگران را در جامعه دارند.
2. از آرامش خاطر برخوردار بوده و فاقد اضطراب و ترس دایمی هستند.
3. احساس کفایت و اعتماد به نفس می کنند.
4. توانایی پذیرش مقررات اجتماعی را دارند.
5. در حالیکه دیگران را دوست دارند به آنها وابستگی و اتکای افراطی ندارند.
6. می توانند فشارها و شرایط بحرانی زندگی را تحمل کنند.
7. انعطاف پذیرند.
8. به اندازه ی توانایی های خویش از خودشان توقع دارند.
9. از فضایل اخلاقی مانند خیرخواهی، دلسوزی، و تواضع برخوردارند.
10. در زمان حال زندگی می کنند.
11. رضایت و نگرانی منطقی دارند.
12. می توانند ترس، خشم، اضطراب و غمگینی خودشان را کنترل کنند.

پ.ن. مطلب بالا را چند وقت پیش از یک مجله ی سلامت برداشتم تا به موقع اینجا بگذارم.

Send   Print

نه این دعوا آخرین بحث و جدل در بلاگستان است و نه اولین آنها. اما تجربه به من می گوید معمولن دعواهای بلاگستان هیچ نتیجه ای ندارد گروهی مثل بازی های زمان کودکی عده کشی می کنند و لینک می دهند و گروه دیگر آنها را باز مسخره می کنند. هیچ کدام از طرفین هم کوتاه نمی آیند. هیچ کس نمی گوید راست می گویی من اینجا اشتباه کردم. خوبی این گونه بحث ها این است که هم ما وهم ویزیتورهای بلاگ ها بهتر انسان های پشت این صفحات مجازی را می شناسیم.
به راستی اگر سیبیل طلا هفته ی پیش نقدی بر نوشته ی مهدی جامی بر سرنوشت آریل شارون نمی نوشت اکنون اینگونه علم می شد؟ حالا که مهدی جامی شاید می بیند سیبیل طلا جواب مقاله ی او را داده است بهتر است که به نثر او گیر بدهد و همچون حسین درخشان او را هم به بد دهنی متهم کند. اما توجه نکرد که نثر سیبیل طلا شاید صادقانه تر باشد از آنچه درخشان می نویسد و این دو به هیچ وجه با هم قابل قیاس نیستند.
راستی می دانستید که در بلاگستان هم مافیا داریم؟ اگر برای مقاله ی کسی که خودش را خدای روزنامه نگاری می داند نقدی بنویسی آنچنان با دوستانش برایت عده کشی می کنند که ندانی از کجا خوردی! این رسم بدی است که باید ریشه کن شود.
نویسنده ی یک بلاگ است که تعیین می کند با چه نثری دوست دارد بنویسد و چه زبانی را در انتقال آنچه در سر دارد به کار بگیرد. مسلمن صفحه ی شخصی نوشته های ایشان هم به زور برای دیگران باز نمی شود هر کس که تحمل چنین ادبیاتی را ندارد یا شاید دوست ندارد که بخواند می تواند صفحه ی او را باز نکند. حالا اینکه عده ای بخواهند به زور به کسی بقبولانند که آنچه تو می نویسی ما را آزار می دهد خنده دار است. اگر قرار بود همه ی ما مثل هم با یک نثر رسمی بنویسیم که این همه تنوع و دیگر گونه گی ایجاد نمی شد. با آرزوی روزی که ما تحمل شنیدن نظرات مخالف و نگرش های مختلف به زندگی را داشته باشیم و بدانیم که حقیقت محض نزد هیچ کدام از ما نیست.

نقطه ته خط: طنز مظلوم دربرابر ضدادبيات
نقطه ته خط: شمسی‌ ريشوها و متامورفيسم فرهنگی
خورشید خانم: Nothing is Sacred
امشاسپندان: ماوانسان منقبض واین قالب های پیش ساخته
فرنگوپولیس: جنسگونگی زبان و بازی قدرت
فرنگوپولیس: تقلیل تحقیق به فرهنگنامه
مهدی خلجی: دفاع از ابتذال؟
سیبستان: ای مرده شور اين مدرنيسمو ببرن
سیبستان: از بازی نفرت بیزارم
پارسانوشت: يکى بر سر شاخ بن مى‌بريد
داریوش ملکوت: نزاع ميان ابتذال و فلسفيدن
بهمن کلباسی: آدم می بره
کوروش علیانی: دماغ گنده می‌كشم برای دخترخاله
کوروش علیانی: وقتی مترجم مرجع ضمير را گم می‌كند
مهدی خلجی: مفهوم مبتذل ابتذال
سیبستان: فکر کردید دلقک شدم شماها بخنديد؟

پ.ن. برای اثبات حرفم که همه چیز از نقد سیبیل طلا بر مهدی جامی شروع شد کامنت مهدی جامی را بر مطلب بهمن کلباسی اینجا می گذارم:
بهمن جان، حتما در باره حرفات برات می نويسم ولی فعلن به اين فکر کن که اگر حسين يا سيبيل به تو توهين می کردند سکوت می کردی؟ چرا فکر می کنی آدم در مورد توهين خودپسندانه بايد ساکت بماند؟ خودت نمونه ای به من نشان بده که چيزی را که به آن توصیه می کنی عمل کرده ای و طرف هم درس گرفته!

Send   Print

رییس جمهور محبوب آقای دکتر احمدی نژاد پس از جلسه ی هیئت دولت به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند. ایشان در پاسخ به سوالی در مورد امنیت پرواز های داخلی فرمودند: با رایزنی های انجام شده با دفتر مقام معظم رهبری بودجه ی خاصی برای امنیت پرواز درنظر گرفته شده و از هفته ی آینده با پیام آقا امام زمان تمام پروازهای داخلی به ایربگ ( کیسه ی هوا ) مجهز خواهند شد. وی افزود با سرمایه گذاری های عظیم انجام شده توسط آقازاده ها در صنعت بادکنک سازی حجم تولیداتمان از هفته ی آینده ی 6 تن اضافه خواهد شد. و به این ترتیب قبل از هر پرواز به مسافران 3 عدد بادکنک خالی مجانن اهدا می شود.

وی در مورد طریقه ی مصرف این بادکنک ها افزود: بنا به مشورت هایی که با حوزه ی علمیه ی قم و دانشمندان بزرگ اسلامی انجام داده ایم در صورت ایجاد هرگونه سانحه ی هوایی مسافران می توانند با آرامش خاطر درحین سقوط آزاد با رعایت موازین اسلامی با گفتن ذکر مخصوص شروع به باد کردن بادکنک ها کنند و در صورت سقوط هواپیما و یا برخورد با آپارتمان های شهری آنها را در اطراف سرشان نگه دارند تا از هر گونه ضربه ی مغزی جلوگیری شود.
وی همچنین افزود با صحبت هایی که با کمیته ی امداد صورت گرفته در کنار تمام صندلی های هواپیماهای خطوط هوایی کشور اسلامی مان یک عدد صندوق صدقه ی کوچک نصب خواهد شد و مسافران با شروع پرواز می توانند مانند تلفن های راه دور هر چند دقیقه سکه ای داخل آنها بیاندازند تا به حول و قوه ی الهی و مددهای غیبی امام زمان از سقوط جلوگیری شود.

رییس جمهور محبوب در پاسخ به سوال یکی از خبرنگاران مبنی بر اینکه چرا با توجه به ناوگان هوایی فرسوده تحریم امریکا را بهانه می کنید اما با توجه به تحریم تمام کشورها ایران توانست به اورانیوم غنی شده دست یابد افزود: فعلن بحث اورانیوم و غنی سازی مد روز است و ما برای اداره ی دنیا به بمب اتمی احتیاج داریم اما دوباره تاکید می کنم که مقاصد ما برای دست یابی به انرژی هسته ای کاملن صلح آمیز است و قول می دهیم به صورت صلح آمیزی کشورهای دشمن و کافران را فقط با چهار یا پنج عدد بمب صلح آمیز از روی نقشه ی جغرافیا حذف کنیم.

Send   Print

از طریق: روزنامه ی شرق

از موجبات افسردگى، ناكامى است و ما سال هاى سال است كه گرفتار ناكامى هاى متعدد و پى درپى هستيم. بد روزگار حكم برآن داشته كه هرگز كام ما روا نشود ناكام از عشق، ناكام از درس و مدرسه، ناكام از روزگار و ناكام از برد و باخت هاى متداول. ناكامى هاى مستمر، از ما موجوداتى افسرده و بى رمق ساخته كه حتى پيروزى هاى مقطعى، نجاتمان نمى دهد. به دور و برمان نگاه كنيد، در خواهيد يافت كه چه آنها كه برده اند و چه آنها كه باخته اند، هر دو به يك ميزان افسرده و بى حال و بى رمقند. انرژى اگر هست و اتفاقى اگر مى افتد، از شدت عصبانيتى است كه از دل افسردگى سر بيرون مى آورد.

ما موجوداتى خوشحال نيستيم و بابت چيز هاى كوچك خوشحال كننده اى كه همه مردم دنيا را سر ذوق مى آورد، دل شاد نمى شويم. افسردگى ما منحصر به روابط اجتماعى نيست و در چهار ديوارى خانه مان نيز محصور نشده است. اين افسردگى به همه وجوه زندگى و كار ما سرايت كرده و خوب يا بد بر روابط و مناسبات سياسى نيز سايه افكنده است. مردان سياسى، چه آنها كه برده اند و چه آنها كه باخته اند، گرفتار حدى از افسردگى هستند كه انرژى هاى ضرورى و لازم براى فعاليت هاى جدى از آنها گرفته شده است.

ناكامى مردم اين سرزمين سابقه اى ديرين دارد و ريشه افسردگى عمومى نيز در همين سابقه دويده است. البته عرصه هايى مثل سياست و اقتصاد حدى از انرژى و شوق حيات را طلب مى كنند كه راه را براى ورود خيل عظيم افسردگان ناكام به اين عرصه ها مى بندند، اما ظاهراً يك جاى كار اشكالى پيدا كرده و اتفاقى افتاده كه بدون انرژى و شوق حيات هم مى شود كار سياسى كرد و وارد عرصه هاى اقتصادى شد. سينماى افسرده را مى شود تحمل كرد. شعر هاى از سر افسردگى را مى شود شنيد و لذت برد. قصه هاى ناكامى را مى شود خواند و همذات پندارى كرد. با شهروندان افسرده مى شود سر كرد. روزنامه نگاران بى رمق افسرده را نيز مى شود تحمل كرد اما با سياستمداران افسرده چه كنيم؟ با افسرده دل هاى عصبانى كه عرصه هاى سياست را به تصرف درآورده اند بدون آنكه انرژى لازم را داشته باشند، با ناكامانى كه بر اقتصاد سايه انداخته اند بى آنكه شوق حيات داشته باشند چه كنيم؟

Send   Print

برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام !
بنشین ، خوش نشسته ای بر بام .

پاکی آورده ای _ ای امید سپید ! _
همه آلودگی ست این ایام .

راه شومی ست می زند مطرب
تلخ واری است می چکد در جام
اشک واری است می کشد لبخند
ننگ واری ست می تراشد نام

شنبه چون جمعه ، پار چون پیرار ،
نقش هم رنگ می زند رسام .

مرغ شادی به دام گاه آمد
به زمانی که بر گسیخته دام !
ره به هموارجای دشت افتاد
ای دریغا که بر نیاید گام !

تشنه آن جا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب می کند پیغام !

کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع بر گرفته ایم از کام

خام سوزیم ، الغرض ، بدرود !
تو فرود آی ، برف تازه ، سلام !

احمد شاملو. 1338

Send   Print

خوشه ی B: نوسانات هیجانی دارند
B_1: اختلال شخصیت خود شیفته یا نارسیستیک :

1. از تعریف و تمجید سیر نمی شوند
2. عاشق خودشان هستند.
3. احساس مبالغه آمیزی دارند که چقدر مهم هستند.
4. اتاقشان پراست از عکس های خودشان بر دیوار.
5. خودش را استثنایی می داند.
6. از خودش تعریف می کند.
7. در شکل گیری دیکتاتوری ها نقش دارند.
8. در روابط بین فردی استثمارگر هستند و همه باید به آنها خوش خدمتی کنند.
9. انسان بسیار ضعیفی است.
10. رفتارهای خودخواهانه دارد.
11. خود را تافته ی جدابافته می دانند.

B_2: اختلال شخصیت ضد اجتماعی:

1. نمی توانند حقوق دیگران را به رسمیت بشناسند.
2. در افراد بالای هجده سال دیده می شود.
3. احساس پشیمانی نمی کنند از اعمال اشتباه خود.
4. انسان هایی بی تفاوت هستند و با دلیل تراشی توجیه گر اعمال خود هستند.
5. نسبت به ایمنی خود و دیگران بی تفادت است.
6. انسان هایی فریبکار هستند و دروغ گویی مکرر یکی از عادت آنهاست.
7. استفاده از نام های غیرواقعی برای نفع و لذت شخصی.
8. افتخارشان اینست که دیگران را سرکار می گذارند.

B_ 3: اختلال شخصیت نمایشی یا هیستریونیک :

1. هدفشان جلب توجه دیگران است.
2. با نحوه ی لباس پوشیدن و حرکات شخصی توجه دیگران را به خود جلب می کنند.
3. از ظاهر فیزیکی خود برای اغواگری استفاده می کنند.
4. برای بازی کردن نقشی خیلی آسان و سریع حس آن نقش را می گیرند.
5. منطق خاصی برای روابطشان ندارند و دوستانشان باید بر دلشان بنشینند.
6. به خوبی با آنتی سوشال ها ارتباط برقرار می کنند و موارد خوبی برای یکدیگر هستند.

منبع: کتاب کامپریهنسیو روان پزشکی
مترجم: ساکن سرزمین رویایی

پ.ن. اگر سوالات بیشتری در مورد این گروه دارید پاسخ خواهم داد.

Send   Print

خوشه ی A : گوشه گیر و تنها
A_1 : اختلال شخصیت پارانویید :

1. انگیزه های دیگران را بدخواهانه تعبیر می کنند.
2. احساس می کنند مردم همیشه سرشان کلاه می گذارند.
3. به دیگران نمی توانند اطمینان کنند.
4. اگر جواب سلامش را سست تر دریافت کند از خود می پرسد منظورش چه بود؟
5. در اشارات و اتفاقات مثبت معانی تحقیرآمیز و تهدیدکننده می بیند.
6. مدام کینه می ورزد و تحقیر و بی اعتنایی و اهانت را نمی بخشد.
7. سوظن مکرر و بی پایه نسبت به وفاداری همسر یا شریک اش دارد .
8. اگر به چنین فردی نزدیک شوید از خودش می پرسد: چه می خواهد که نزدیک شده؟
9. به جمله ی دوری و دوستی اعتقاد راسخ دارند و در عمل اجرا می کنند .

A_2 : اختلال شخصیت اسکیزویید:

1. افرادی هستند بی علاقه به روابط بین فردی.
2. درون گرا
3. در میان اجتماع بودن را دوست ندارند.
4. دوستان نزدیکی ندارند.
5. بستگان درجه اول صمیمی ترین دوستانشان هستند.
6. فعالیت های افرادی را انتخاب می کنند.
7. علاقه ی جنسی و عاطفی کمی دارند.
8. سردی هیجانی دارند.
9. عواطف سطحی یا فلت دارند.

A_3 : اختلال شخصیت اسکیزوتایپال:

1. همه چیز برایشان سوتفاهم می شود.
2. هم رفتار و هم برداشت عجیب و غریب دارند.
3. افکار عجیب و غیر عادی دارند.
4. صحبت کردن غیر عادی دارند.
5. در زمانی که لازم نیست با کسی صمیمی باشد بیش از اندازه صمیمی است.
6. دوست صمیمی در اطرافش ندارد.
7. در جمع دیگران اضطراب مفرط دارند.
8. افرادی خرافاتی هستند.
9. حریم بین فردی را باید در مقابلشان حفظ کنیم.

منبع: کتاب کامپریهنسیو روانپزشکی
مترجم: ساکن سرزمین رویایی

پ.ن. اگر سوالات بیشتری در مورد اختلالات شخصیتی دارید پاسخ خواهم داد.

Send   Print

از طریق: یک قطره

با اینکه خوش کلمه مثبتی است اما صفت خوش گذرون رو وقتی استفاده می کنن که می خوان تعریف منفی ای از رفتار کسی داشته باشن . خوش گذرون رو معمولا به کسی میگن که بدون توجه به گرفتاری های دیگران و در بی خیالی از زندگی اش بیش از انتظار دیگران لذت می بره .
چه اشکالی داره ؟ اینم یه جور هنره که کسی بتونه توی زندگی اش انقدر مثبت فکر کنه و انقدر برای خودش ارزش قایل باشه که بخواد بیشترین استفاده و لذت رو ببره . واقعیت اینه که ما هر کسی رو که برای خودش بیش از دیگران ارزش قایل باشه به نوعی عاری از احساسات و انسانیت می شناسیم . من اینطور فکر نمی کنم . ادمها برای اینکه بتونن لذت ببرند اول باید خودشناسی واقعی داشته باشن که این کار هر کسی نیست (چون معمولا شناخت ما از خودمان روی قضاوت دیگران سنجیده میشه ) بعد هم بدونن که از چه چیزهایی لذت می برن بعد برای فراهم اوردن امکانات لذت تلاش کنن .
من از ادمهای گیجی که نمی دونن برای چی زندگی می کنن نمی دونن از چی لذت می برن نمی دونن چه جوری می تونن برای هدفهاشون برنامه ریزی کنن و بدتر از همه اینکه نمی تونن از چیزهایی که براشون فراهم هست به بهترین نحوی استفاده کنن و لذت ببرن میگم بدگذرون ! لااقل کلمه بد منفی است و بار معنایی صفت بدگذرون هم منفی است ...

Send   Print

فیلم با صحنه ی کلاس درس شروع می شود و بچه های کلاس آنچه از چه گوارا می دانند می گویند تا اینکه معلم گفته های آنها را در مورد قهرمان تاریخی ملت کوبا و آمریکای لاتین کامل می کند.
فیلم با موزیک های زیبای تاریخی در مورد چه گوارا ادامه پیدا می کند. پومبو همرزم چه گوارا و کامیلو گوارا پسرش و اورلاندو بورگو معاونش و ماریا کارمن محقق و تاریخدان کوبایی در مورد او سخن می گویند.
ماریا کارمن محقق و تاریخدان در مورد چه می گوید: از سال 1968 با شروع جنبش دانشجویی در اروپا و مخصوصن در فرانسه در تمامی تظاهرات ها تصویر " چه " به چشم می خورد. اکنون نیز چنین است به عبارتی تصویر چه در تمامی جنبش های انقلابی درسراسر دنیا حاضر بوده است. بر خلاف آنچه دشمن می اندیشد تصویر چه هیچگاه مخدوش نشد و از بین نرفت.

کامیلا گوارا در مورد او می گوید: خیلی ها پیراهن و با بلوزی که عکس چه گوارا دارد بر تن می کنند. ممکن است خیلی از آنها حتا ندانند که چه گوارا کیست که در این صورت این ناآگاهی انها برای همیشه نخواهد ماند. چرا که روزی از خود خواهند پرسید چه گوارا که بود؟ و چه کرد؟ و کم کم به فکر می روند و اینجا چه گوارا تنها به عنوان یک عکس روی یک بلوز نمی باشد.
در بخش مستندی خود چه گوارا اینگونه سخن می گوید: (سال 1959 چند ماه قبل از پیروزی انقلاب کوبا)
در تمام این شانزده ماهی که در سیرا ماسترا بوده ایم روزنامه نگاران زیادی از تمام نقاط دنیا به اینجا آمده اند و بخش به اصطلاح داستانی این جنگ چریکی را به عهده گرفته اند. امروز از فرصت به دست آمده در دیدار با یک روزنامه نگار کوبای استفاده می کنم و اولین سلامم را به ملت کوبا تقدیم می کنم. ملتی که تصمیم به دفاع از آنان گرفته ام و آنان را فقط از طریق اعمال و تفکرات رییسمان فیدل کاسترو می شناسم.

چه گوارا در مجمع عمومی سازمان ملل در14 دسامبر 1964 می گوید:
اکنون، آری تاریخ باید بیچارگان امریکا،استعمار شدگان و تحقیر شدگان امریکای لاتین را که برای همیشه تصمیم به نوشتن تارخ خود گرفته اند را در خود جای دهد و این موج بغض لبریز شده و این موج عدالت مطالبه شده و حقوق پایمال شده که از سرزمین های امریکای لاتین برخواسته، این موج دیگر باز نخواهد ایستاد. این موج هر روز که بگذرد رشد خواهد کرد چرا که این موج متشکل از اکثریت مردم در تمامی زمینه ها می شود. اکثریتی که با کار و زحمت ثروتها را انباشته می سازند، ارزشها را می آفرینند و چرخ های تاریخ را به حرکت وا می دارند و الان از خواب طولانی و ویرانگری که به آنها تحمیل شده بود، بیدار می شوند. این مردم فریاد دیگر بس است را سر داده و خود راه افتاده اند و پیشرفت عظیم شان دیگر متوقف نخواهد شد تا اینکه سرانجام استقلال واقعی را، که برای آن، بارها بیهوده مرده اند را فتح کنند. در هر صورت کسانی که الان کشته می شوند مثل مردم کوبا و مردم پلایا گیرون برای استقلال واقعی و ترک نشدنی شان جان می بازند. ( سخنانش با تشویق متوالی در مجمع عمومی پایان می پذیرد).
او در لاهیگورا در بولیوی در 8 اکتبر 1967 توسط عوامل سیا دستگیر شد و در 9 اکتبر توسط سربازانی که دستور قتل اورا از ریس جمهور امریکا داشتند کشته شد.
بقایای جسد او در واله گرانده ی بولیوی در سال 1997 کشف شد. و در 12 جولای 1997 بقایای جسد او وهمرزمانش به کوبا انتقال یافت و مردم هاوانا از مقابل تابوتش گذشتند تا برای آخرین بار وجود یک قهرمان اسطوره ای را حتا در تابوت ابدیت اش حس کنند.

چه گوارا در وصیت نامه اش به فرزندانش اینگونه می نویسد:
هیلدا، آلییدا، کامیلو، سلیا و ارنستو، عزیزان من !
اگر ناچارید که این نامه را بخوانید، علتش اینست که من دیگر در بین شما نخواهم بود. آن موقع شما مرا به سختی به خاطر می آورید و کوچکترها که مرا اصلن به یاد نخواهند داشت. پدر شما فردی بود که کارها و افکارش با یکدیگر هماهنگ بود و شکی نیست که او نسبت به اعتقادات خود وفادار بوده دوست دارم انقلابی های خوبی از آب درآیید. تا می توانید مطالع کنید تا با روش ها و فنونی که شما را بر طبیعت مسلط می کنند کاملن آشنا شوید. فراموش نکنید که انقلاب مهمترین چیز است و ما هرکدام، به تنهایی، ارزش نداریم. مهمتر از همه، همیشه این توانایی را داشته باشید که هرگونه ظلمی را که در جایی از این دنیا نسبت به کسی روا داشته می شود، عمیقن بررسی کنید. این زیباترین خصلت یک فرد انقلابی است. به امید دیدارهای هر چه بیشتر با شما بچه های کوچک من! می بوسمتان و در آغوشتان می گیرم. پدر

بی هیچ اغراقی از تماشای فیلم مستندگونه ی خداحافظ ارنستو اثر پویان شاهرخی که با کمک خانه ی سینماگران جوان ساخته شده لذت بردم. او که برای تهیه ی فیلمش به کوبا سفر کرده به خوبی از عهده ی معرفی دقیق یک اسطوره ی بزرگ در قرن چپاول و زورگویی غرب به کشورهای جهان سومی بر آمده است.
گرچه ارنستو چه گوارا پاک بود و آزادمرد اما انقلاب کوبا مانند اکثر انقلاب های بزرگ قرن بیستم به دیکتاتوری خشن همکار قدیمی او فیدل کاسترو انجامید. چهره ی چه گوارا مرا یاد جوانان خالص و پاک ایرانی می اندازد که برای انقلاب سال 1979 خونشان بر خیابان های ایران جاری بود و آن زمان آنها در فکر آزادی و جنگ با دیکتاتوری بودند شاید نمی دانستند از بطن انقلاب خروشان آنها دیکتاتوری از نوعی دیگر زاییده می شود.

پ.ن. درباره ی زندگی چه گوارا قبلن نوشته ام: افسانه ی چه

Send   Print

امشب با عده ی زیادی از بچه های کلاس رفتیم کافی شاپ تا بخندیم و گپ بزنیم و شوخی کنیم. خیلی خوش گذشت مخصوصن که هوا بی نهایت سرد بود و همه جا آب های روی زمین یخ زده بود. هم شام بیرون خوردیم و هم قهوه ی تلخ فرانسوی. منم چون یادم رفته بود یا دوست داشتم یادم برود که پس فردا یک کنفرانس دارم و تا جایی که می توانستم خندیدم و خوش گذراندم و سعی کردم زیاد به کنفرانسم فکر نکنم بلاخره یک کاری می شود دیگر، این همه سال جوش زدم برای منظم و مرتب بودن در کارهای روزانه ام زیاد هم برایم فرقی نکرد حالا یک کم بی خیالی را می خواهم امتحان کنم.
خیلی کیف دارد خندین با دوستانی که با اینکه دختر هستند و در فضای گرفته ی همین کشور بزرگ شده اند راحت و صمیمی حرف بزنی و شوخی کنی. بالای سرمان را ابری از دود سیگارهای میزهای اطراف گرفته بود و من با اینکه سیگاری نیستم اما بعضی وقتها دود سیگار بقیه را دوست دارم. با سلیقه ی تمام یک شومینه ی کلاسیک هم وسط کافی شاپش درست کرده بود و کلی فضایش دلچسب و دوست داشتنی بود برای گپ زدن و خندیدن. جای شما خالی بود.
الان آلبوم The Tourniquet را گوش می کنم از Magnet. خیلی دوستش دارم. اگر توانستید حتمن تهیه کنید و گوش کنید. موسیقی تلفیقی است و از هر سبکی در آهنگ هایش رد پایی پیدا می کنید.
جلوی کامپیوتر که می نشینم می دانم باید کلی بلاگ های دوستانم را بخوانم. از سرزمین آفتابی هاله شروع می کنم. من هم در چت سال نوی امسال هستم خوشحال خواهم شد با دیگر بلاگرها آنلاین صحبت کنم. بلاگ نیک آهنگ همیشه برایم هیجان دارد. عکس هایش با درخشان هم جالب بود و مشخص کردن انگشت درخشان! خبر جالبتر اینکه دادگاه نیکان در غیاب او 23 اسفند برگزار خواهد شد. دلم می خواهد کمی به ریش این دستگاه قضایی بخندم. البته فقط کمی.
از خبرهای روز قبول نکردن عفو مشروط توسط مسعود باستانی برایم جالب بود. به صورتش در عکس که نگاه می کردم به بزرگی دلش و روحش غبطه می خورم. ترجمه ی مقاله ای از ايل جورناله هم درمورد احمدی نژاد و نگاه نویسنده به اوضاع ایران که چقدر با واقعیت منطبق بود برایم جالب بود.
بلاگ های دیگر دوستانم را می خوانم که همین سمت راست صفحه مرا با یک کلیک به دنیای خودشان می برند. امروز عصر قرار بود با استاد پیانویی که قرار است با او کارم را شروع کنم برویم و پیانوی مورد نظر را بخریم اما موکول شد به پنج شنبه شب.
روزمره نوشتن هم کیف دارد باور نمی کنید؟ یک بار امتحان کنید. به کلیه ی دوستان خوبم هم که دچار افسردگی و روزمره گی هستند و به زندگی لعنت می فرستند قدم زدن در هوای زیر صفر این روزها را پیشنهاد می کنم. باید سعی کنید هوای گرم سینه تان را با فشار بیرون دهید و سعی کنید سرمای هوا تا مغز استخوانتان را بلرزاند در این صورت خیلی راحت مثل من روحتان تازه می شود و از روزمره گی بیرون می آیید.
با خودم فکر می کنم روح انسان چقدر حساس و حرکاتش در بطن قلب ما چقدر سینوسی است. با کوچکترین بهانه ای به اوج لذت و شادی می رسد و با کوچکترین دلخوری در قعر دره ی امید به روزهای متوالی و شبیه یکدیگر ناسزا می گوید. امان از این دل که هر چه می کشیم از اوست.

Send   Print

از طریق: ملا حسنی در کانادا

با درود به روان پاک بنيانگذار انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری و رئيس جمهور شب تاب، ورود شما را به هواپيمای جمهوری اسلامی ايران خوشامد ميگويم و برايتان سفر خوشی را آرزو ميکنم.
برای رعايت نکات ايمنی ، همواره کمربند شلوار خودتان و بغل دستی تان را در تمام مدت پرواز بسته نگه داريد و از کشيدن سيگار و قليان خود داری فرماييد.
اگر در هوای داخل کابين اختلالی پيش آمد، سربند مخصوصی از بالای سرتان به پايين می افتد که رويش نوشته: جانم فدای رهبر. فورا آنرا برداشته و بسيجی وار آنرا دور سر خود ببنديد و يا حسين گويان از دربهای اضطراری يعنی دو درب در جلو ، دو درب درعقب و يک درب در وسط هواپيما به بيرون پرت شويد.
توجه داشته باشيد که در همه حال حجاب اسلامی را رعايت کنيد حتی در موقع پرت شدن از هواپيما. برای مواقع اضطراری يک بسته کفن در زير صندلی شما قرارداده شده که آنرا بيرون آورده و بعد از گفتن شهادتين و دعا برای سلامتی رهبر انقلاب بپوشيد.
از کليه مسافرين محترم و عاشقان شهادت خواهشمندم در طول پرواز تا لحظه مرگ از وسايل الکترونيکی مانند تلفن همراه و لب تاپ و چرتکه و ماشين حساب اکيدا خودداری کنيد.
برايتان سفر آخرت دلپذيری را آرزو ميکنم. ناراحت نباشيد اين شتری است که درب خانه همه ميخوابد. يکی زودتر يکی ديرتر. خوشا به سعادت شما که سوار هواپيمای ما شديد تا شهيد شويد. اگر دستمال کاغذی برای پاک کردن اشکهايتان لازم داشتيد ما نداريم بايد همراه خودتان می آورديد.
در طول پرواز، همکارانم از شما پذيرايی خواهند کرد ولی قبل از آن مراسم سينه زنی و نوحه خوانی داريم. تسبيح برای ذکر استغفار در رنگهای مختلف موجود است که تقديم خواهد شد.

Send   Print

کم نوشتن من از روی تنبلی نیست. این روزها هر چقدر به دنبال زندگی می دوم باز هم نمی رسم. درون آب می دوم انگار. زندگی هم با نامردی تمام، تخت گاز می رود. حال ما خوب است، ملالی نیست جز سرمای هوا. سرم خیلی شلوغ است اما موضوع هایی که باید برایشان بنویسم را یادداشت می کنم تا یادم نرود. شاید دو سه روز دیگر همه چیز روبه راه شود. شما چطورید؟

Send   Print

از طریق: خورشید خانم

سال اول فکر می کنی اين غربزدگی ها چيه. کريسمس چه معنی داره. سال نو چه معنی داره. می ری توی مرکز خريد غذا بخوری. تنهايی. تازه از يه مخمصه ای در اومدی. مردم دسته دسته اومدن بيرون خريد کنن. خريد شب عيد؟ دلت با آهنگ جينگل بل می گيره. شب سال نو شوخی می کنی می گی می خوام برم يه جايی شولوغ باشه، می خوام ساعت 12 شب همه رو بوس کنم! می رين لب رودخونه. شولوغی جمع می گيرتت. خوشحالی جمع. شمارش تا لحظه سال نو. دلت هری می ريزه پايين. سال تحويل شد؟ کدوم سال؟ سال کجا؟ من کجام؟
سال دوم همش فکر می کنی بايد خونه تکونی کنی. بايد لباس نو بخری. تاريخ ها رو هی اشتباه می کنی. بهانه داری برای خونه تکونی. خونه دو ماهه تميز نشده. بهونه داری برای خريد. شيش ماهه لباس نخريدی. همش فکر می کنی بايد چند جا بری که لباس نو می خوای. به روی خودت نمی آری که هيچ جايی قرار نيست بری. می ری تو مرکز خريد. همه جا شولوغه. همه دارن خريد می کنن. بازم جينگل بل. ايندفعه دلت نمی گيره. لباس نو می خری. همش نگران اين هستی که سبزی کوکو تموم شده. همش دلت می خواد سبزی پلو با ماهی بپزی. درخت کريسمس می ذاری بالاخره. هی فکر می کنی ايران هم عيده. شب سال نو ديگه جدی جدی می خوای بری بيرون بوس کنی! بيرون يک عالمه آدم جمع شدن. دو تا گروه موسيقی آوردن. کله ات حسابی گرم می شه. ديگه هيچی حاليت نيست. سه چهار تا ليوان می ری بالا. چشمات رو می بندی و می رقصی. شمارش معکوس شروع می شه. سفت بغلت می کنه و می بوستت. جرقه های خاموش شده يه لحظه روشن می شه و خاموش می شه. زن سرخپوست تنهايی که نزديکته بغل می کنی ماچ می کنی. دوستات رو ماچ می کنی. تو خيابون راه می ری و جيغ می زنی سال نو مبارک. عين همون آدمايی که مسخره می کردی پارسال. حس می کنی بايد به چند نفر زنگ بزنی تبريک سال نو بگی. کارت تلفن همراهت نيست به مامان بابات زنگ بزنی. ميای خونه خوشحالی می کنی. انگاری سال تحويل شد. کدوم سال؟ سال کجا؟ سال تحويل چند ماه ديگه نيست؟ خوش گذشته پس چرا اينقدر؟ سبزی پلو با ماهی هم که نپختی ولی باز خوش گذشت. تغيير اينجوری شروع می شه؟ دوگانگی اينجوری شروع می شه؟ سفره هفت سين چی شد پس؟ عادت؟ تغيير عادت؟ قاطی کردن عادت ها؟ ريشه ها؟ ريشه های جديد؟ کدوم ريشه؟ به همين سادگيه؟

و حکایت هادی خرسندی از شب سال نوی غربت