Send   Print

بعد از یازده سال دوباره رسیدم به معشوقه ی دیرپای. دوباره اول که مقابلش نشستم اسمم را برایش گفتم و دستی بر سر و صورت کلاویه هایش کشیدم. یازده سال است که منتظر بودم. منتظر بودم تا دوباره بیاید. تومن به تومن پول جمع کردم. سال به سال صبر کردم. و امروز ظهر به سختی از دو طبقه ی آپارتمان بالا کشیدیم اش.
مقابلش که می نشینم یاد روزهایی می افتم که هنوز 9 سال بیشتر نداشتم. دفترهای آن روزها را که نگاه می کردم امروز ظهر، خنده ام می گرفت از خط یک پسر سوم دبستانی که می خواست الفبای موسیقی را هم بداند. حالا یازده سال از آن روزها گذشته است و ما دوباره به هم رسیدیم.
در اولین فرصتی که بتوانم باز به سطح قابل قبولی برسم قطعه ای اجرا خواهم کرد و همین جا در سرزمین رویایی خواهم گذاشت برای شما.

Send   Print

از طریق: دریاروندگان

خورشيد با شوق سرش رابرای ديدن برفی که ديشب باريده بود از پشت ابر در آورد.
دانه برف زير آفتاب درخشيد و گفت:
"خورشيد نخند، اگر بخندی آب می شوم!"
خورشيد خنديد.
دانه برف آب شد.