Send   Print
فاصله‌ها بین ما را پر از سکوت می‌کنند. دنیای ما، آرزو‌های ما، آینده‌ی ما و نگاه ما به زندگی با هم متفاوت است. هر کدام از ظن خود یار خود می‌شویم. ما با هم فرق داریم. و دو نفری پیدا نمی‌شوند که ایده‌آل‌ها و آمال و رنگ فرداهایشان با هم یکی باشد. اما اگر بخواهیم در آرامش و صلح زندگی کنیم باید به هم احترام بگذاریم. باید به عقاید هم تعظیم کنیم هر چند ظاهری. هیچ کس برابرتر نباشد. باید قبول کنیم اصل بزرگ انسانی را که به تعداد انسان‌های روی زمین ایدئولوژی و مذهب و اندیشه وجود دارد. که هیچ کدامشان بر دیگری برتری ندارند.

باید قبول کنیم که هر کس حق دارد در راهی قدم بگذارد که می‌پسندد. هر چند اگر از منظر ما، مقصدی موهوم در انتظارش باشد. جنگ‌ها از حس برتری نژادی و مذهبی منشا می‌گیرند. جایی که خونی رنگین‌تر می‌شود. مذهبی، آسمانی‌تر؛ و کسانی برتر. انسان‌ها قادرند فارغ از رنگ و نژاد و ایدئولوژی به هم لبخند بزنند. با هم زندگی کنند و یکدیگر را برای انسانیت موج‌زننده در نگاه یکدیگر دوست داشته‌باشند. احترام به آنکه از تو، از من، از ما، فاصله دارد دنیایش؛ چون خورشید، آسمان خالی فاصله‌ها را پر می‌کند.

+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید. شیراز، باغ ارم.

Send   Print

پینوکیو هنوز هم دست از دروغ گفتن بر نمی‌دارد. فرشته‌ی مهربان را دق داد و بازهم اراجیف می‌بافد و عدد و رقم و خاطرات دروغین سرهم می‌کند. جهان سوم همین است. مطبوعات آزاد ندارد تا مچش را آنچنان بگیرند تا از درد ناله کند. رادیو و تلویزیون آزاد ندارد. آنها هم که جرات انتقاد دارند یا فرار را بر قرار ترجیح داده‌اند یا روی دیوار‌های زندان خط می‌کشند هر روز.

حرف‌های بی‌ارزش ایشان با کلمه‌های ساده‌انگارانه و سخیف بیشتر آدم را تحریک به رای دادن می‌کند تا دلایل مستدل دوستان طرفدار انتخابات.

+ در شهر بازی پینوکیو چه می گذرد؟
+ چهره های ایرانی از انتخابات می گویند

Send   Print

کشور در شرايط سخت و حساس تاريخی خويش يکبار ديگر فرزندان پاک‌نهاد خود را به ياری می‌خواند.

بررسی اوضاع اقصادی، سياسی، اجتماعی و فرهنگی از جهات مختلف نگران‌ کننده است. حقوق اساسی ملت، آزادی‌های عمومی و خصوصی شهروندان، حق آزادی بيان و قلم و مطبوعات به‌عنوان رکن چهارم دموکراسی و ديده‌بان حقوق شهروندان در برابر
حکومت ، در وضعيت تجاوز قرار دارد.

در چنين شرايطی ضروريست سريعاً برای مقابله قانونی با اين نگرانی‌ها ، تجاوزها و نيز تلاشهايی که اخيراً به منظور يکسره کردن سرنوشت انتخابات پيش‌رو در دور اول و به نفع تندروی‌های چهارساله اخير صورت پذيرفته ، اقدامی همگانی انجام شود . مدنی‌ترين و کم‌هزينه‌ترين اقدامی که کنشگران دموکراسی‌خواه در کوتاه مدت می‌توانند انجام دهند تشويق مردم به بالا بردن ميليونی آراء مخالفان بنيادگرايی است،تا آراء سازماندهی‌‌شده‌ی تندروها نتواند در دور اول انتخابات نصف بعلاوه يک رأی‌ها را از آن خود کند.

ادامه ...

Send   Print

اما راستش من کسی را می شناسم که آمده بود همایش دوم خرداد. نه که حتما بخواهد رای بدهد. شاید فقط کنجکاوی بود. شاید دلش می خواست یکی برای رای دادن قاتعش کند. بعد که ما داشتیم می خواندیم « سر اومد زمستون ... » رفت بیرون. با چشم های خیس رفت بیرون. من فکر کردم چه می توانم بگویم به آدمی که پدرش را از دست داده. به کسی که چند وقت پیش به مادربزگش زنگ زده‌اند که بیاید استخوان های پسرش را تحویل بگیرد بس که دلشان خواسته خاوران را پارک کنند. به همین راحتی. مرده حرمت دارد، ندارد؟

می دانی. من فکر می کنم دیر یا زود باید یکی جوابگوی آن همه خون ریخته شده باشد. یکی توی همین نظام جمهوری اسلامی. یکی که ادعای دموکراسیش بیشتر است. یکی که از این شعر استفاده کرده برای تبلیغاتش. یکی که در سخنرانی هاش از اقلیت ها حرف می‌زند. این هام اقلیتند دیگر. نیستند ؟ اقلیتی که شاه را انداختند بیرون تا شاهد مرگ عزیزان شان توی نظامی باشند که با خون خودشان درستش کرده بوند

ادامه ...

+ بی‌بی‌سی فارسی: جلسه پرسش و پاسخ درباره انتخابات ایران

Send   Print

هیچ وقت گمان نمی‌کردم با انسان‌هایی اینگونه از جامعه همراه شوم. هرچه بیشتر از همراهی اجباری من با آنها می‌گذشت، بیشتر متوجه شباهت‌های رفتاری آنها با انسان‌های عادی و شوخی‌های بامزه و بی‌مزه‌شان با دوستان خودم می‌شدم. تنها تفکرات شدیدن محافظه‌کارانه‌ و تندروی آنها بود که دنیای ما را متفاوت می‌نمود. همیشه ایدئولوژی‌ها و سیاست‌ورزی‌ها، آدم‌ها را از هم جدا می‌کنند؛ اینچنین که مرا از اینان. که در غیر این شاید شباهت‌های بیشتری داشتیم به هم.

ظاهر آنها با انبوهی از ریش و صلوات‌های گاه و بی‌گاه وجه‌تمایز مشخصی بین ما بود. صورت اصلاح‌شده و مرتب من (همیشه روی اصلاح صورت وسواس خاصی داشتم. شاید انسان را منضبط و مطمئن‌تر نشان می‌دهد) در نگاه اول ما را از هم دور می‌کرد، لطف زیاد بعضی از آنها (آنهایی که صورت اصلاح‌شده‌ی مرا نادیده‌ می‌گرفتند) و سوال‌های بیشمارشان درباره‌ی تخصص کاری من محور اصلی صحبت‌های ما بود.

مشکل اینجاست که من به عنوان یک طرفدار آزادی تفکر و اندیشه به آرا و عقاید آنها احترام می‌گذارم و برایم در دنیا مشکلی پیش نمی‌آید اگر آنها هرطور دلشان می‌خواهد، خواه شدیدن محافظه‌کارانه فکر کنند. اما این آنها هستند که می‌پندارند راه صحیح، راه آنهاست و اگر متوجه شوند تو کاملن با عقاید آنها مخالفی، طرد خواهی شد و گاه وجودت دردنیا اضافی خواهد بود. مشکل اصلی از اینجا آغاز می‌شود.


پ.ن.
بعد از چند ماه خرابی موتور بلاگ‌رولینگ و خاک خوردن صندوق‌خانه‌ی دوستان و لینکستان، دوباره برق را با سیم‌های گوگل‌رولینگ وصل کردیم. با راهنمایی‌های رادیو زمانه و آقای پاسپارتو. باید از دوستان خوبم که آنسوی اقیانوس‌های دور، پس چندین هزار کیلومتر فاصله با قلبشان اعتماد من را جلب کردند و کمکم کردند تا تعمیرات را انجام دهیم تشکر کنم.

Send   Print
That is what happens when you sit behind a desk. You forget things, like the weight in the hand of a gun that's loaded and one that's not.

+ Taken
Pierre Morel

Send   Print

گفت: امشب به شرطی با تو می‌خوابم که به موسوی رای بدهی. بعد هر دو آنقدر خندیدیم که دلمان درد گرفت.

+ برای بانو الف

Send   Print

امروز دوستانم خبر دادند که در اداره‌شان از طرف بخش عقیدتی و سیاسی جلسه‌ای برای کارمندان تشکیل شده است و در آن از عملکرد احمدی‌نژاد دفاع شده و نسبت به روی کارآمدن دوم‌خردادی‌ها به کارمندان هشدار داده‌اند. در حالیکه تعداد زیادی از کارمندان دست‌بند‌های سبز رنگ موسوی را به دست داشته‌اند و به خوبی جواب دفاعیات فرد مذکور را از احمدی‌نژاد داده‌اند. فکر کنم باید کارمندان شجاعی باشند.

به دوستانم گفتم شاید این کارهای نسنجیده‌ی اصول‌گراها بیشتر مردم را برای رای به موسوی همگام کند. وقتی به عنوان بی‌طرف به انتخابات نگاه می‌کنم هیجان‌زده می‌شوم از این قمار همراه با تقلب و کمی شانس و شعارهای تند و تیز برای همراه کردن عوام. حکم بیننده‌ای را دارم که بازی پوکر دوستانش را تماشا می‌کند.

Send   Print

دلم که صبح برایت تنگ شد در اتاق تنهایی خودم که با بوی یاد تو فرش شده است و دیوارهایش رنگ آویز فیروزه‌ای تو را دارد، با تو حرف زدم. دستان خیالم را باز کردم و چشمانم را بستم. تو را در آغوش گرفتم و فشارت دادم تا سرت را بالا آوردی و خندیدی و من مثل یک پسربچه‌ی تنها، که بادبادکش را بالای کمد سفید صندوق‌خانه پیدا کرده است خوشحال شدم.

+ به بانو الف

Send   Print
Send   Print

اولین برنامه‌ی انتخاباتی میرحسین موسوی دیشب پخش شد. من امروز در یوتیوب دیدم. بیشتر از سر کنجکاوی و اینکه اغلب دوستانم در پی رای به ایشان هستند. اعتراف می‌کنم که برای نقد کردن حرف‌های ایشان با دقت جمله‌هایش را گوش دادم. مایوس‌کننده بود. سه دقیقه از وقت تبلیغاتی‌اش را به نقل خاطره از قیمت سیگار اوایل انقلاب تلف کرد. نه حرفی درباره‌ی حقوق زنان زد، نه آزادی مطبوعات، نه اقلیت‌های مذهبی، و نه فضای بازتر برای کشور. متاسفانه حرف‌های کلیشه‌ای با لحن یکنواخت کسل‌کننده.

شاید ایشان باید قبل از اجرای برنامه‌هایش فقط چند دقیقه از سخنرانی‌های اوباما را نگاه می‌کردند تا فرق یک سخنرانی انتخاباتی را با یک کلاس درس متوجه شوند. و در آخر با نصیحت سرمایه‌داران به جملاتش خاتمه داد که اینان باید یار و کمک مستضعفان باشند. حرف‌های تاریخ مصرف گذشته. آنچنان هم از احمدی‌نژاد انتقاد نکرد. می‌توانست به راحتی روی بسته شدن یاس نو مانور دهد. تنها دلیل منطقی که از دوستانم قبول می‌کنم برای رای دادن به او، جلوگیری از انتخاب مجدد دکتر احمدی‌نژاد است. من مجاب نشده‌ام هنوز.

+ اولین برنامه‌ی انتخاباتی میرحسین موسوی
+ President-Elect Barack Obama in Chicago
+ تله‌پاتی من و نیکان: چرا کاندیداها از اوباما یاد نمی‌گیرند

Send   Print
After that it got pretty late, and we both had to go, but it was great seeing Annie again. I... I realized what a terrific person she was, and... and how much fun it was just knowing her; and I... I, I thought of that old joke, y'know, the, this... this guy goes to a psychiatrist and says, "Doc, uh, my brother's crazy; he thinks he's a chicken." And, uh, the doctor says, "Well, why don't you turn him in?" The guy says, "I would, but I need the eggs." Well, I guess that's pretty much now how I feel about relationships; y'know, they're totally irrational, and crazy, and absurd, and... but, uh, I guess we keep goin' through it because, uh, most of us... need the eggs.

+ Annie Hall
Woody Allen

Send   Print

بچه که بودم فکر می‌کردم اگر قد من روزی که بزرگ شدم اندازه‌ی قد بابا شود حتمن آن بالا سرم گیج خواهد رفت. چون همیشه وقتی بابا من را بغل می‌کرد یا روی شانه‌هایش می‌گذاشت سرم گیج می‌رفت. از آن بالا دنیا کوچکتر بود. اما من که قدم فوقش به کلید‌های تلویزیون می‌رسید هیچ وقت سرم این پایین گیج نمی‌رفت. یا فکر می‌کردم کی بشود من هم بزرگ بشوم و دودولم اندازه‌ی بزرگترها بشود. آخر توی مهمانی‌ها مردها که می‌نشستند جلوی پیژامه‌شان نشان می‌داد که مال آدم‌بزرگ‌ها خیلی از مال ما بچه‌ها بزرگتر است. چند بار در زیرزمین مال خودم را کشیدم تا بزرگ شود اما خیلی دردم گرفت.

حالا فکر می‌کنم چقدر آرزو‌های کودکانه با آرزو‌های این روزهایمان فرق دارند. ما یادمان می‌رود چند سال یا حتا چند ماه قبل چه آرزوهایی داشتیم که آن روزها بزرگترین خواهش ما از خدای کودکی‌مان بود. بزرگتر که می‌شویم دنیا فرق می‌کند، خودمان تغییر می‌کنیم، فکرمان متفاوت می‌شود و چشمانمان دنیا را رنگی دیگر می‌بیند. و حالا درمی‌یابیم که این بالا اصلن سر کسی گیج نمی‌رود.

Send   Print

1. پخش مکرر ترانه‌های ملی با صدای محمد نوری
2. پخش یک شب مهتاب با صدای فرهاد روی تصاویر انداختن رای به صندوق
3. استفاده از ترانه‌های شاد و فولکلور ایرانی
4. تلقین احساس خوب بودن اوضاع و بهترین کشور و حکومت دنیا بودن
5.ادعای آزادی و دموکراسی کامل در ایران و تاکید بر اینکه مهمتر از انتخاب شما، حضور شما در پای صندوق‌های رای است. ( این تنها جایی است که سیاهی‌لشکر از هنرپیشه‌ها مهم‌تراند).

پ.ن. وجود یک استاد جغرافی‌دان همراه هیات دولت برای پیدا کردن کشور‌های طرف مذاکره‌ی ایران در نقشه‌ی جغرافیا مفید است.
+ داوودی زنگبار را به مقصد تهران ترک کرد

Send   Print

اخلاق غیرقابل پیش‌بینی و ناپسند می‌تواند زیبایی ظاهری شخصی را به یک هیولای وقیح تبدیل ‌کند و گاهی مهربانی‌ها و همیشه همراه بودن فردی با ظاهری کاملن عادی یا حتا زشت، او را تبدیل به فرشته‌ی سپید زمینی می‌کند. این یک واقعیت است باورش کنید.

Send   Print
گاهی آنقدر زندگی بی‌قانون و باارزش می‌شود که برای لحظه‌ای نگاه‌کردن به پرواز یک زنبور مزاحم، دیدن طلوع آفتاب بهاری، لبخند یک دوست و راه رفتن در امتداد خیابان‌های یک طرفه‌ی پرترافیک زیر باران سیل‌آسا بدون چتر، بازکردن قفل در خانه، کشیدن پرده‌‌ی اتاق و یک لبخند عمیق به خودت در آینه دلت تنگ می‌شود.

می‌دانم تا رسیدن به چوبه‌ی رسوایی زمانه برای قصابان نقاب بر سر پاهایت می‌لرزید اما تو اکنون در قلب خیلی‌ها برای همیشه یک اتاق آبی خلوت خواهی داشت که صبح‌های زود پرده‌هایش را کنار می‌زنی و به آفتاب خیره می‌شوی. تو هستی چون عده‌ی زیادی مظلومیت تو را و نگاه بی‌لبخند تو را و نقش‌های تو را بر بوم زندگی‌ات همیشه به یاد خواهند داشت. این جمله‌های سرکش من چه بی‌فایده و بی‌معنی‌اند برای تو، که نه برایت دیگر دوای دردی است و نه کمکی به دستان لرزانت. گاهی‌وقت‌ها زندگی شرمسار حقیقت عیان خود می‌شود.

+ Save Delara Blog
+ دلارا دارابی در ویکی پدیا
+ Save Delara
+ سه سال قبل بود که برای نمایشگاه دلارا همه تبلیغ کردیم و امیدوار بودیم حکمش نقض شود پویا این فلش را ساخت، آسیه کلی زحمت دیگر کشید و مامان من این نقاشی فروغ را به دلارا هدیه کرد. این حرف‌ها این روزها چه طعم گسی دارند.
+ سه سال با دلارا دارابی
+ گوش کنید:
James Blunt. You are beautiful

Send   Print
حتمن می‌دانید بهتر است خاطرات شاد و رنگارنگ سال‌های گذشته را در نمایشگاه کتاب از صبح تا عصر در غرفه‌ها بین قفسه‌ها پرسه‌زدن‌ها را یک گوشه‌ی ذهنمان نگاه داریم و پا در مصلا نگذاریم. مبادا نمایشگاه قدیمی عزیزمان را این غرفه‌های بی‌احساس مصنوعی ایدئولوژیک نابود کنند.

آنچه اینها می‌خواهند همین هم‌نشینی به زور و اجباری جوانان با مظاهر دینی است که من را نمی‌تواند مجاب به انجامش کند، همانطور که به زباله‌ تبدیل کردن ثانیه‌ها‌ی طلایی و نشستن روبه‌روی تصاویر متحرک اخراجی‌های ده‌نمکی برایم مهوع است، برای کسانی که عقایدشان را می‌توانند زیر پا یگذارند و در صف سینما خوشحال بایستند متاسفم.

آنچه که به آن می‌اندیشیم و پایه‌های ثابت تفکرمان را تشکیل می‌دهد را به راحتی می‌توانیم در زندگی هر روزه اجرا کنیم. اگر توان انجامش را داشتیم درود بر ما.

+ کامنت‌ها با رعایت ادب باز است.

Send   Print

من ظهر یک روز بهاری در جزیره‌ای میان اقیانوس آرام به دنیا آمدم. همان روزی که سارها روی درختان بلند نارگیل و گوایابا سرو صدا می‌کردند. اطرافم همیشه آب بوده و من در چزیره‌ای دور از آدم‌های دورو و متظاهر بزرگ شدم. همان‌هایی که پیراهن‌های سفیدشان را روی شلوار می‌اندازند و تکمه‌ی کوچک یقه‌شان را در حد خفگی محکم می‌بندند. یا زن‌هایی که تنکه‌های سیاهشان را به سر می‌شکند و در حالیکه نمی‌خواهند غریبه صورت ماه‌شان را ببیند از پایین تنه‌شان بی‌خبراند. دوری از آدم‌های دورو برای من آسانتر از دوری از کسانی بوده است که دو یا چند خدا را می‌پرستند.

اینجا عشق‌بازی را از حرکت موج‌ها روی ساحل شنی با صدف‌های شکسته‌ی سفید و تکه‌های مرجان مرمرین یاد گرفتم. و عشق را از طوطی‌های سبزرنگ پرسروصدایی که همیشه با جفتشان از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر پرواز می‌کردند. آسمان قرمز رنگ بود که کنار ساحل می‌نشستم و چه شب‌ها که روی سقف چوبی خانه‌مان ستاره‌ها را می‌شمردم تا به عمیق‌ترین خواب دنیا بروم.

در همان شب‌های تابستانی با نسیم ملایم خنک که بوی موج‌های اقیانوس‌های دور را می‌داد یاد گرفتم می‌شود در رویاها به همه جای دنیا سرک کشید. به ماداگاسکار شمالی، مقدونیه، ممفیس، قسطنطنیه و چه‌باکالا(1). و حالا از همان جزیره‌ی دورافتاده که به اندازه ی بزرگترین کهکشان‌ها دوستش دارم نامه‌هایم را برای شما می‌نویسم. تا بخوانید سرگذشت پسری را که در جزیره‌ی رویایی‌اش آنقدر رویا بافت تا در آنها گم شد.

1. چه‌باکالا: شهری دور است در انتهای دنیا که مردمانش عاشق به دنیا می‌آیند و عاشقانه جان می‌دهند.

+ گوش کنید:
Demis Roses.Lost in the Dream

Send   Print

تا قبل از سرو نهار همه به نوعی در آماده شدن میز کمک می‌کردند. غذا که سرو شد همه روی مبل راحتی لم دادند و بعد از کمی تعریف از غذا و آشپز به عنوان وظیفه و ادب، یکی بحث را با این جمله ادامه داد: چه خبر از انتخابات؟ به نظر شما‌ها چه پیش خواهد آمد؟ بعد همه شروع کردند به اظهار نظر سیاسی. ( همانطور که می‌دانید در ایران همه سیاستمدار هستند ) هر کس از ظن خود یار خود می‌شد.

گوش دادم تا ببینم بحث به کجا می‌رسد. حرف‌ها که ته کشید و قطعنامه‌ی نهایی صادر شد، گفتم: می‌دانید چرا بحث سیاسی می‌کنید؟ گفتند: نه! خب هر کسی باید وظیفه‌ی خودش را در قبال کشورش انجام دهد. گفتم: در صورتی که وظیفه‌ای باشد و انتخاباتی هم باشد. شما بحث می‌کنید چون شکمتان سیر شد. شکم‌ها که سیر می‌شود مردم تازه می‌رسند به سیاست. این شاید همان راز سال 57 باشد.

Send   Print

بعضی‌ها را دیده‌اید که می‌توانند برای شما ساعت‌ها از آخرین مدل موبایل فلان مارک و یا آخرین تجهیزات فلان ماشین و بهمان وسیله توضیح دهند با آب و تاب و کمی چاشنی کردن خیال‌پردازی؟ آنقدر با آخرین تکنولوژی به روز هستند که با زندگی خود نیستند. مشکل اینجاست که هیچ کدام از این آخرین مدل‌ها تا چند سال دیگر درکشور جهان سومی‌مان دیده هم نخواهد شد. اگر هم بشود سهم بورژواها خواهد بود، نه این بخت‌برگشته‌گان. گاهی که از برنامه‌هایشان برای زندگی پنج سال آینده‌شان می‌پرسی مثل نعش‌های نبش قبر شده به چشمانت زل می‌زنند.

Send   Print

میزان حماقت انسان‌ها را می‌توان بر اساس میزان وابستگی یا دلبستگی آنها به سریال‌های احمقانه و بی‌ارزش و اکثر برنامه‌های صدا و سیما تعیین کرد.

Send   Print

رازها جادوی دل‌های کوچک هستند که با نگاه‌های مطمئن دوستانه در قلب‌ها به امانت سپرده می‌شوند. یکی از بزرگترین هیجانات زندگی این است که رازی از دوستی در قلب خود داشته باشیم. گاهی مثل ظرف‌های بلورین عتیقه غبار بگیریم و جلایش دهیم. و دوباره به داشتن آن افتخار کنیم. اینکه لیاقت این را داشته باشیم تا دوستی رازش را به ما امانت دهد و ما را برای شنیدن آن انتخاب کند مایه‌ی غرور است.

حتمن می‌دانید که حتا میز و صندلی اتاق و دیوار‌ها و پنجره‌های چوبی و کتاب‌های خاک گرفته‌ در کتابخانه هم راز‌هایی دارند که تنها به هم می‌گویند. اینکه مثل ما حرف نمی‌زنند و صدایشان در‌نمی‌آید برای این است که مخزن اسرار خوبی هستند. آنها برای همیشه سکوت کرده‌اند مبادا با حرفی راز کوچک یکدیگر را فاش کنند. بعضی دریاچه‌ی فکرشان آنقدر کم‌عمق است که رازی در کف آن نمی‌ماند و سریع به سطح می‌آید، آن وقت همه آن را روی آب شناور می‌بینند و بلند بلند خنده سر خواهند داد. کسانی که توان نگه‌داشتن رازهای کوچک دوستانه را ندارند مثل حباب‌هایی هستند که گرچه زیر نور خورشید رنگین و آزادانه پرواز می‌کنند اما ترکیدن آنها حتمی است.

به عمق گودال‌های کوچک آب اطمینان نکنیم، تنها اقیانوس‌های عمیق‌اند که رازهای ما را برای همیشه در دل خود پنهان می‌کنند. رود‌های کم‌عمق، خروشان و پرسروصدا هستند مثل انسان‌های کم‌عمق که بسیار حرف می‌زنند و کم می‌شنوند و می‌آموزند. رودخانه‌های عمیق، آرام و بی‌صدا با اطمینان پیچ و خم‌های طول راه را تالاب‌ها و مرداب‌های متعفن را، پشت سر می‌گذارند و در نهایت به اقیانوس‌های بی‌انتها می‌رسند.

Send   Print

باید به سهل‌انگاری‌ام در بی‌توجهی به یک شاهکار بزرگ امشب اعتراف کنم. صد سال تنهایی مارکز را با ترجمه‌ی بهمن فرزانه امشب شروع کردم. و غلو نکرده‌ام اگر بگویم یکباره 22 صفحه‌ی اول آن مرا جادو کرد. چطور می‌شود خواندن این شاهکار بزرگ را به تاخیر انداخت؟ چطور می‌توان به آن در قفسه‌ی کتاب‌ها بی‌اعتنا بود؟ افست کتاب صد سال تنهایی را می‌توانید به قیمت 6 تا 8 هزار تومان از کتاب‌فروشی‌ها تهیه کنید و اصل آن هم در انقلاب بین 15 تا 25 هزار تومان به فروش می‌رسد.

من افست‌اش را مرداد سال قبل خریده بودم و در لیست کتاب‌هایی که باید بخوانم چند بار بالا و پایین کردم‌اش تا اینکه امشب نوبت مواجهه با این معجزه‌ی کلمات رسید. توصیه می‌کنم اگر تاکنون چون من غفلت کرده‌اید بیدار شوید از این خواب گران و در اولین فرصت، ماده‌ی خاکستری مغزتان را با کلماتی که مثل پروانه‌هایی جادویی در باغ گردش می‌کنند آشنا کنید.

Send   Print

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم تمام شد. اثر درخشان نادر ابراهیمی که اولین بار در سال 1345 چاپ شده است. کتاب در سه فصل: باران رویای پاییز، پنچ نامه از ساحل چمخانه به ستاره آباد و پایان باران رویا روایتگر کلمات عاشق‌ترین نویسنده‌ی معاصر ایران است، که احساسش را در آثارش می‌توان رصد کرد.

کلمات ابراهیمی چون دانه‌های تسبیح مرتب و به غایت به جا در جمله‌ها نشسته‌اند. او آنها را با وسواس انتخاب کرده است. تعداد زیادی از پاراگراف‌های کتاب چیزی از جملات طلایی شاهکارهای بزرگ ادبی کم ندارند. باید چند‌باره خواند و هر بار با درک بیشتری لذت دوباره‌ای به خود هدیه کنیم. هنوز یک سال از درگذشت ابراهیمی نمی‌گذرد، او که در کلماتش جاری است و کتاب‌هایش عاشقانه به جای او در ذهن خوانندگانشان نفس می‌کشند. روحش شاد.

بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم
نادر ابراهیمی
انتشارات: روزبهان چاپ هفدهم
قیمت: 1250

Send   Print

رویاها مثل جریان برق یک لامپ کم‌فروغ سراغم می‌آیند و ذهنم را اشغال می‌کنند. در این مواقع تنها کاری که از دستم برمی‌آید قدم زدن طول و عرض اتاق کوچک و دوست‌داشتنی‌ام است که هر دیوارش را به یاد اقیانوس‌های بی‌انتهای خروشان با یک رنگ آبی فرش کرده‌ام.

این داستان‌ها نه مثل فکر‌های شیطنت‌آمیز یک پسربچه‌ی نه ساله که نقشه‌ی دید زدن همسایه را از پشت پنجره در ذهن می‌کشد است نه شبیه افکار منطقی آدمها‌یی است که برایشان دو به علاوه‌ی دو برابر است با چهار. همیشه یک جای کار می‌لنگد. همین چند دقیقه‌ی پیش بود که من در افکارم یک نویسنده‌ی معروف شده بودم و پشت تریبون برای صلح جهانی و دنیای بهتر و معدوم کردن کلاهک‌های هسته‌ای به سیاستمداران موعظه می‌دادم. برای یک آدم رویایی مثل من، همه‌ی خیال‌ها و آرزوها مثل یک طناب رخت که لباس‌ها را صبح تا شب تحمل می‌کند واقعی و لمس‌شدنی هستند.

نقشه‌های خوبی برای سرزمین رویایی و دهکده‌ی خلوتم دارم. شاید همه‌ی نقشه‌ها فردا صبح، مثل کاغذ‌های کهنه‌ی فرسوده‌ روی میز دریانوردان پیر در کشتی‌های ماجراجو برایم ناآشنا باشد. اما تجربه نشان داده است که من همیشه به رویاهایم ایمان داشته‌ام و به آنها اعتماد کرده‌ام. شاید هم مثل نقشه‌ی گنجی که با نگاه‌هایش ملتمسانه از تو می‌خواهد که باورش کنی تا تو را به گنج‌های خوابیده زیر خروار‌ها خاک برساند باشد. کسی هیچ‌ وقت نمی‌تواند رویاها را صددرصد انکار کند. فقط در دنیا منم که به رویاهایم مثل نور فانوس‌های دریایی در شب‌های طوفانی ایمان دارم.