May 17, 2009
برای اتاق آبی دلارا
گاهی آنقدر زندگی بی‌قانون و باارزش می‌شود که برای لحظه‌ای نگاه‌کردن به پرواز یک زنبور مزاحم، دیدن طلوع آفتاب بهاری، لبخند یک دوست و راه رفتن در امتداد خیابان‌های یک طرفه‌ی پرترافیک زیر باران سیل‌آسا بدون چتر، بازکردن قفل در خانه، کشیدن پرده‌‌ی اتاق و یک لبخند عمیق به خودت در آینه دلت تنگ می‌شود.

می‌دانم تا رسیدن به چوبه‌ی رسوایی زمانه برای قصابان نقاب بر سر پاهایت می‌لرزید اما تو اکنون در قلب خیلی‌ها برای همیشه یک اتاق آبی خلوت خواهی داشت که صبح‌های زود پرده‌هایش را کنار می‌زنی و به آفتاب خیره می‌شوی. تو هستی چون عده‌ی زیادی مظلومیت تو را و نگاه بی‌لبخند تو را و نقش‌های تو را بر بوم زندگی‌ات همیشه به یاد خواهند داشت. این جمله‌های سرکش من چه بی‌فایده و بی‌معنی‌اند برای تو، که نه برایت دیگر دوای دردی است و نه کمکی به دستان لرزانت. گاهی‌وقت‌ها زندگی شرمسار حقیقت عیان خود می‌شود.

+ Save Delara Blog
+ دلارا دارابی در ویکی پدیا
+ Save Delara
+ سه سال قبل بود که برای نمایشگاه دلارا همه تبلیغ کردیم و امیدوار بودیم حکمش نقض شود پویا این فلش را ساخت، آسیه کلی زحمت دیگر کشید و مامان من این نقاشی فروغ را به دلارا هدیه کرد. این حرف‌ها این روزها چه طعم گسی دارند.
+ سه سال با دلارا دارابی
+ گوش کنید:
James Blunt. You are beautiful


http://www.dreamlandblog.com/2009/05/17/p/08,59,17/