Send   Print

اصلن تعجب نکنید، اینطور که پیش می‌رود این مقامات دولت فخیمه ایران که نمایندگان ما هستند فردا ملوانان بخت برگشته را به جمکران می‌برند و نامه‌ی چهارم ملوان زن را منتشر می‌کنند که در آن نوشته است دوست دارد صیغه‌ی آقا بشود. شاید هم فردا پس فردا، ملوانان بخت برگشته‌ی مرد را ختنه کردند و داغی همیشگی بر دل آنها گذاشتند و اعلام کردند که ملوانان مرد نیز به اسلام و نوع شیعه‌ی جمهوری اسلامی آن گرویدند و از فردا کار خود را در سپاه شروع خواهند کرد.

امروز که صحبت از محاکمه‌ی ملوانان توسط مقامات ایرانی شد شاید کمتر کسی تعجب کرد. اینان که چون زنگی مست شمشیر به بالای سر خود می‌چرخانند توجه نمی‌کنند که ایران روز به روز منفورتر خواهد شد. توقف‌های چند ساعته و بازجویی‌های بی دلیل از ایرانیان در فرودگاه‌های مختلف دنیا کم بود، حالا باید منتظر واکنش‌های شدیدتری باشیم وقتی در جایی، ناگهان به جای اینکه بگوییم پرشن هستیم بگوییم ایرانی.

من متاسفم. ننگ دارم که اینها نمایندگان نام ایران هستند. خیلی وقت است دیگر نام ایران ابهتی ندارد. خیلی وقت است نام ایران همان حسی را در مردم جهان ایجاد می‌کند که نام لیبی چند سال پیش. ما مردم این سرزمین هستیم، سرزمینی که حاکمانش دین ساختگی خودشان را که ندارند هیچ، آزاده هم نیستند. دلم به حال ایران می‌سوزد و نام ایرانی. یادتان نرود اگر ازتان پرسیدند اهل کدام کشورید، محکم بگویید پرشیا.

+ حاجی کنزینگتون: ملوان طلاست
+ امید معماریان: جو ضد ایرانی رسانه‌های غربی
+ رادیو زمانه: احتمال محاکمه‌ی ملوانان
+ بلوط: چی میگی برادر؟

Send   Print


اگر پرستو درباره‌ی کوشک احمدشاهی ننوشته بود و یا ندا کارنامه‌ی رضا پهلوی را در کاخ نیاوران در بلاگش نمی‌گذاشت، قصد نداشتم هنوز درباره‌ی مجموعه عکس‌هایی که هفته‌ی پیش از کاخ گلستان گرفتم بنویسم. سرسخت‌ترین نگهبانان کاخ گلستان را راضی کردم تا بتوانم عکس بگیرم. و فکر می‌کنم مجموعه‌ی کاملی شد. شاید باید به نحوی نشان دهیم که چقدر بی‌کیفیت از آن مجموعه‌ی با ارزش نگهداری می‌کنند. قلبتان تیر خواهد کشید وقتی ببینید مدرسه‌ی دارالفنون که به همت امیرکبیر راه‌اندازی شد در خیابان ناصرخسرو، انبار وزارت آموزش و پروش است. یا دیوار‌های شمس‌العماره در ناصرخسرو که با پوسترها و پلاک‌های زاید و زشت پوشیده شده است.

از همه‌ی کاخ عکس دارم و بعد از راه‌اندازی فتوبلاگ سرزمین رویایی به انگلیسی خواهم نوشت تا دنیا ایران را نگاه کند. به سایت کاخ گلستان یا نیاوران سری بزنید تا از طراحی بچه‌گانه‌اش خنده‌تان بگیرد. نمی‌خواهند هیچ نشانی ازعظمت گذشته‌ی ایران باشند، و با همین سلیقه‌ی طراحی سایت‌شان روی دیوار‌های عمارت برلیان میخ به دیوار کوبیده بودند. آنها گذشته‌ی این سرزمین را انکار می‌کنند و تنها از این رو از آن نگهداری می‌کنند که جرات تخریب آنها را ندارند.

+ کاخ نیاوران
+ کاخ سعدآباد
+ کاخ گلستان

پ.ن. عکس: تخت مرمر که تمام شاهان قاجار به جز فتحعلی شاه روی آن تاجگذاری کرده‌اند. فتحعلی شاه روی تخت طاووس تاجگذاری کرده که با همه‌ی صدماتی که اوایل انقلاب دیده و الماس‌هایی که از روی آن کنده شده است در موزه‌ی جواهرات در بانک مرکزی نگهداری می‌شود.

Send   Print


پ.ن. برای سایز بزرگتر روی تصویر کلیک کنید.

Send   Print

بوی عیدی
بوی توپ
بوی کاغذ رنگی
بوی تند ماهی‌دودی وسط سفره‌ی نو
بوی یاس جا نماز سفره‌ی مادربزرگ

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

شادی شکستن قلک پول
وحشت کم شدن سکه‌ی عیدی از شمردن زیاد
بوی اسکناس تا نخورده‌ی لای کتاب

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

فکر قاشق‌زدن دختر ناز چشم‌سیاه
شوق یک خیز بلند از روی بته‌های نور
برق کفش جفت شده تو گنجه‌ها

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

عشق یک ستاره ساختن با دولک
ترس ناتموم گذاشتن جریمه‌های عید مدرسه
بوی گل محمدی که خشک‌شده لای کتاب

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم

بوی باغچه بوی حوض عطر خوب نذری
شب جمعه پی فانوس توی کوچه گم‌شدن
توی جوی لاجوردی هوس یه آب‌تنی

با اینا زمستون و سر می‌کنم
با اینا خستگی‌مو در می‌کنم
با اینا بهارو باور می‌کنم !


ترانه: شهیار قنبری
آهنگساز: اسفندیار منفردزاده
خواننده: فرهاد
+ گوش کنید

نوروزتان مبارک

+ روز اول فروردین اضافه شد:
عکس سفره‌ی هفت‌ سین‌مان را گذاشتم در فلیکر

Send   Print

در آخرین ساعت‌های سال 85 دوربین جدیدم به دستم رسید. بیشتر زحمت خرید و مشورت برای لنز و سایر دردسرهایش را حضرت کسوف کشید. همراه با دوربین یک لنز 18 ـ 135 هم گرفتم که به گفته‌ی آرش بهترین انتخاب بود در حدود قیمت یک میلیون تومان. کلن بابت دوربین و لنز و حافظه‌اش یک میلیون و سیصد هزار تومان پرداختم. ضمن اینکه از مشورت‌های حضرت آبچینوس و حضرت هورایزن هم خیلی استفاده کردم. شاید به زودی عکاسخانه‌ی سرزمین رویایی را افتتاح کنیم.

+ یک سری از عکس‌های قدیمی‌ام در فلیکر

Send   Print


پ.ن. عکس: از اینجا

Send   Print
Send   Print

این روزها دیگر همه جا بوی عید گرفته است. صبح بانک بودم و طبق معمول هر سال بانک‌ها به جای پول نقد به مشتریان تراول چک می‌دادند. خیلی ها می‌آمدند برای گرفتن اسکناس نو. همه صحبت از اسکناس‌های پنج هزار تومانی می‌کردند. که زیر شیشه‌ی آقای رییس یکی بود و می‌گفت فقط می‌توانید نگاه کنید. این روزها شعر زیبای شفیعی کدکنی با صدای فرهاد دایم در گوشم می‌پیچد که: در روزهای آخر اسفند ... وقتی بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبی جای می‌دهند ...

پ.ن. من سرما خورده‌ام. اگر تا شب بهتر شدم بیشتر از حال و هوای این روزها می‌نویسم.

Send   Print

فاکتور‌های زیادی دخیل‌اند تا هر کس برای خودش رسانه‌ای را انتخاب کند تا خبر‌های روز دنیا را در آن جستجو کند. در ایران به دلیل فیلترینگ گسترده این انتخاب‌ها از کاربران ایرانی گرفته شده است و به سایت‌هایی به تعداد انگشتان دو دست محدود می‌شود.

در این نوشتار قصدم مقایسه‌ی کار خبری دو رسانه‌ی فارسی زبان بی‌بی‌سی فارسی و رادیو زمانه‌ی نوپا است. گرچه شاید این مقایسه اطلاعات وسیع در زمینه‌ی روزنامه‌نگاری را لازم داشته باشد اما به عنوان یک کاربر جوینده‌ی اخبار ایران در وب به این دو سایت نگاه می‌کنم.

سایت بی‌بی‌سی با اعتبار و قدمت بیشتر و استفاده از نام کهن کمپانی خبرپراکنی بریتانیا نزد ایرانیان شناخته‌شده‌تر و خاطره انگیزتر است. اما با خودم امشب فکر می‌کردم چه شده که چندی است من برای خواندن اخبار ایران به رادیو زمانه مراجعه می‌کنم؟ شاید دلیل اول آن به‌روز نبودن بی‌بی‌سی فارسی در اغلب اوقات است. خیلی وقت‌ها خبری مهم در ایران تیتر اول سایت‌های خبری قرار می‌گیرند و در بی‌بی‌سی انگلیسی هم به آن اشاره می‌شود و بی‌بی‌سی فارسی هنوز به‌روز نیست. آخرین مورد آن دستگیری تعداد زیادی از فعالین حقوق زنان بود که در بی‌بی‌سی انگلیسی به آن اشاره شده بود و کارکنان بخش فارسی متاسفانه به روز نبودند.

دلیل دوم که امشب به آن رسیدم شاید این باشد که زمانه ایرانی‌تر است. منظورم از ایرانی‌تر بودن اینست که اخبار ایران را کاملن زیر ذره‌بین می‌گذارد و خبر‌های هنرمندان ایران را به دقت پوشش می‌دهد. چیزی که تقریبن در بی‌بی‌سی کمتر دیده می‌شود. هنرمندان ایرانی، فعالیت‌هایشان، بزرگداشت‌هایشان، یادبودشان و اخبار هنری و فرهنگی و سیاسی ایران در رادیو زمانه برای من جذابیت بیشتری نسبت به رسانه‌های دیگر دارد. پیوند رادیو زمانه با بلاگستان ایرانی باعث شده است اخبار ایران را دقیق‌تر و از چشم خود ایرانیان برای دیگر ایرانیان دور از وطن بازگو کند. اینست که این روزها من اخبار ایران را در رادیو زمانه پی می‌گیرم. چرا که او را آیینه‌ی شفا‌ف‌تر و به‌روزتری می‌بینم. برای دوستان خوبم در رادیو زمانه آرزوی موفقیت دارم.

Send   Print


خانه‌تکانی ما خیلی پیشتر شروع شده بود. امروز در ادامه‌اش قرار بود حیاط را تمیز کنم. بابا کرکره‌ها را باز کرده بود پهن کرده بود کف حیاط و با ابر و کف افتاده بود به جانشان. مامان آشپزخانه‌اش را. خواهر هم طبق معمول اتاقش و کتابخانه‌اش را. کتاب‌هایش را دستمال می‌کشید و دوباره مرتب می‌گذاشت سر جایشان. یادم رفت شاهزاده و گدا را که قایمکی برداشته بودم، سر جایش بگذارم. حتمن الان می‌فهمد که نیست. اتاق پذیرایی وقتی کرکره ندارد و اتاق خواب‌های ما کلی روشن شده‌اند. آفتاب خودش را پهن کرده روی قالی‌های قرمز و آبی و جان می‌دهد بروی دراز بکشی زیر نور گرم و لذت‌بخش‌اش. دیروز که تختم را بابا کناری زد کلی از اسباب بازی‌هایم که گم شده بودند پیدا شد. هم آن خرسه که کوکش می‌کردی برایت طبل می‌زد و هم آن فولکس زرد رنگم. خیلی خوشحال شدم و فریادی بلند کشیدم. بابا داشت درباره‌ی شلخته نبودن و مرتب بودن مرا نصیحت می‌کرد. اما من بیشتر حواسم به خرسم بود که خیلی دوست‌اش داشتم و حالا پیدا شده بود.

بابا پرده‌ها را هم باز کرده بود و مامان می‌گفت وقتی کرکره‌ها تمام شد، بابا آن‌ها را هم که حسابی تمیز و سفید شده بودند وصل کند، اما بابا می‌گفت خسته شده و باشد برای روز قبل از سال تحویل. مامان می‌گفت آن روز کلی خرید داریم برای سال تحویل و وقت نمی‌شود. من داشتم با فولکسم زیر آفتاب داغ کف اتاقم بازی می‌کردم و حواسم به دلایل بابا نبود. فرش‌ها را که بالا زدیم کلی کاغذ کادو زیرشان بود. و هم کارت عروسی خاله زیور. همیشه زیر قالی‌های ما پر بودند از کاغذ‌های باطله و بدرد نخور. من نمی‌دانم چرا تا کسی برایمان کادو می‌آورد مامان با وسواس کاغذ کادویش را باز می‌کند که پاره نشود و زیر قالی پهن می‌کند تا چروک‌هایش برود. من که دوست ندارم برای مدرسه‌ام دفتر‌هایم را با کاغذ‌های زیر قالی جلد کنم. شاید خواهر دلش بخواهد آخر او از من شش سال بزرگتر است. آدم بزرگ‌ها را هیچ وقت درک نکردم.

دوست دارم زودتر تمیز شدن خانه‌مان تمام شود و سال تحویل عیدی‌ام را بگیرم. پارسال که هواپیما سفیده را خیلی دوست داشتم. یادم هست که یک روز از مقابل مغازه‌ی اسباب‌بازی فروشی رد می‌شدیم به مامان اصرار کردم بخرد و گفت نه. منم گریه کردم. تا اینکه از لای کاغذ کادویش قبل از سال تحویل فهمیده بودم مامان همان را برایم خریده. من نمی‌دانم چرا آدم بزرگ‌ها خانه‌هایشان را تمیز می‌کنند وقتی دوباره باز کثیف می‌شود. مامان ظهری به من گفت همه‌ی لباس‌های زمستانی‌ات را از کمدت در بیاور و تا کن و بده به من. مامان می‌گفت چون سال نو می‌شود ما هم باید خانه‌مان را حسابی تمیز کنیم و نو باشیم. سال نو را دوست دارم اما هیچ دوست ندارم دیگر آن بلوز آبی‌ام را نپوشم و باهاش فوتبال بازی نکنم. مامان سرم داد زد و گفت همه‌ی لباس‌هایت را باید جمع کنی. آنها زمستانی‌اند اگر در بهار و تابستان بپوشی دوستانت بهت می‌خندند. هیچ وقت نمی‌فهمم آدم‌بزرگ‌ها چرا اینقدر دلیل برای کارهایشان دارند. من دوست دارم در بهار هم بلوز آبی‌‌ام را بپوشم. بهترین کار این است که یواشکی زیر تختم بگذارم و یک روز که مامان نبود بپوشم و بروم باهاش فوتبال بازی کنم. خدا کند فراموش نکنم مثل خرسم که زیر تختم گم شده بود. آخر خرسم را هم از دست برادر کوچکم قایم کرده بودم زیر تختم و فراموش کرده بودم آنجاست. فکر می‌کردم گم شده است. حرف بابا را قبول ندارم. قایم کردن چیزی ربطی به شلختگی ندارد. اما آدم بزرگ‌ها دوست دارند ما بچه‌ها را دایم نصیحت کنند.

پ.ن. عصری که باران می‌آمد پنجره را باز کردم و داشتم مشق پیانو می‌کردم با صدای باران. همانطور که آن قطعه‌ی دوست‌داشتنی را اشتباه اجرا می‌کردم به خاطرات خانه‌تکانی‌های گذشته فکر می‌کردم و نتیجه‌ی آن متن بالا شد.
پ.ن.2. عکس: مریم مومنی

Send   Print
Send   Print

از طریق: شهرزاد

به بسته‌ها پودر رخت‌شویی، مایع ظرف‌شویی و صابون هم اضافه شد. 21 تا از کوله‌پشتی‌های پسرونه و 10 تا از کوله‌های دخترونه به صاحباشون رسید و 10 تا از بسته‌های مواد ضروری! باقی‌اش هم امیدوارم تا شنبه برسه. فقط مشکل این جاست که دولت محترم مدرسه‌ها رو تعطیل کرد و کمی دستمون بسته است. اگه نیازمندی رو می‌شناسین که بچه مدرسه‌ای توی رده‌ی سنی 7- 12 ساله‌اس. لطفا خبرمون کنین.

پ.ن. امشب که از همان حوالی رد شدم منتظر بودم ببینمش. همانجا نشسته بود. گریه می‌کرد. کنارش رفتم و نشستم روی جدول پیاده رو. هرچه پرسیدم چرا گریه می‌کنی نگفت. خندید و خواست حواس مرا پرت کند. گفتم تا نگویی پیشت می‌مانم. خواستم بخندانمش. نخندید. اصرار کردم، باز هم نگفت. کنارش نشستم و به عابران پیاده نگاه کردم. تا حالا از این زاویه مردم را ندیده بودم. قرار شد به پدرش بگوید و اجازه بگیرد تا شنبه یا یکشنبه با هم برویم خرید. با دوستانم هماهنگ کردم تا عصر روزی، قبل از عید ببریمش خرید و براش لباسی نو بگیریم. برگشتم خانه اما دلم هنوز همانجا روی جدول کنار خیابان جا مانده بود.

Send   Print

امروز، آخرین روزی بود که در آن قسمت کار می‌کردم. ناگهان در پله‌ها دیدم‌اش. قیافه‌اش تغییر نکرده بود. سلامی دادم به رسم ادب و دوستی قدیمی. شش ماه گذشته بود اما در این میان که صورتش را ندیده بودم به نظرم زیاد‌تر می‌آمد. هنوز در نظرم همان دختر پر شر و شور گذشته بود. شوخی‌هایمان در چند ثانیه مقابل چشمانم آمدند و محو شدند. حالا ازدواج کرده بود و برایش خودش خانمی شده بود.

از اینکه رسمی حرف می‌زدیم خنده‌ام گرفته بود. با کنایه پرسیدم همه چیز خوب است؟ و جواب داد: آره شکر خدا خوبه. خوشحال شدم. نمی‌دانم چه رازی هست که بعد از ازدواج همه‌ی دختر‌هایی که باهشان دوست بودم را از من دور کرد. آنقدر دور شدند که دلم برای بعضی‌هایشان آنقدر تنگ می‌شود که وقتی کسی را می‌بینم با قیافه‌ای شبیه‌شان یادشان می‌افتم و لحن صدایشان در سرم می‌پیچد. برایم آرزوی موفقیت کرد هر کجا که هستم و منم برایش آرزوی خوشبختی کردم هر کجا که هست. خداحافظی که کردم دلم گرفت. یاد شب‌هایی افتادم که در آغوش هم، تا صبح می‌خندیدیم. یاد لذت بی‌پایان آن لحظه‌ها افتادم و یاد دست‌هایش، که آزاد بودند و این روزها دیگر خیلی دور.

Send   Print


با هر جرقه‌ای که جهید، با هر لبی که خندید، با هر فریادی از سر خوشحالی، با هر صدای بلند ترقه‌ای که می‌ترسیدی ناگهان، با هر چشمی که در آن برق زندگی جهید من هم خندیدم. تماشا کردن این همه جوان خندان شور زندگی را در رگ‌هایت زنده می‌کند. با هر فریادی و هر صدایی من هم از جا پریدم. دیشب ایران زنده بود. گرچه نیروهای ضد شورش آنچنان با لباس‌های چندلایه به میدان آمده بودند که انگار به جنگ با دشمنی دیرینه آمده‌اند. شاید نمی‌دانستند همین‌ها که در خیابان‌اند و با باتوم دنبالشان می‌دوند، همین‌ها هستند هرآنچه که داریم در این سرزمین. همین بچه‌های دوازده ساله تخس که ترقه جلوی پای عابران می‌اندازند و همین جوان‌های ساده‌ی جنوب شهری که برای آتش بازی گز کرده‌اند تا شمال شهر.

دیشب من با خنده‌ی مردم خندیدم و گریستم در دل وقتی باتوم‌ها را در هوا دیدم چون شمشیر مغول. که آن یکی فرهنگ و اجداد ما را غارت کرد و این یکی جوانان ما را. و خنده را بر دهان جراحی می‌کردند. خیلی کم دیده بودم شادی مردم را در کوی و برزن. تا توانستم نگاه کردم و در خاطر سپردم. حتا رقص آن مرد رسمی را با ریش و لباس اداری و از آتش پریدن‌اش را. شادی را برای ایرانیان آرزو دارم و روزی را که باتومی بر دهان پر خنده‌ای پایین نیاید. به امید آن روز.

پ.ن. تمام فتوبلاگ‌ها را گشتم عکسی از چهارشنبه سوری پیدا نکردم. عکس‌های خودم را آخر شب در سرزمین رویایی می‌گذارم ببینید.

جدید:
پ.ن.2. با تشکر از هانی خواننده‌ی سرزمین رویایی که عکس‌هایش را برایم فرستاد. روی تصویر کلیک کنید تا بزرگتر ببینید.

Send   Print

گرچه امسال بین علما اختلاف بود که امروز یا هفته‌ی آینده چهارشنبه سوری را برگزار کنند، اما آنطور که از حرف‌های بین جوان‌ها می‌شود فهمید، خیلی‌ها امشب به استقبال چهارشنبه سوری خواهند رفت.

البته چند روزی است دولت فخیمه نگران سلامتی مردم است و در سیمایش تصاویر انسان‌های زغال شده را نشان می‌دهد و می‌گوید هر کس با آتش بازی کند اینطوری می‌شود. کسی نیست بهشان بگوید شما که ناگهان نگران سلامتی مردم شده‌اید کمی از کمک‌های 700 میلیون دلاری‌تان به حزب‌الله کم کنید و با آن جاده‌ها را که هفته‌ای به اندازه‌ی یک سقوط هواپیما قربانی می‌گیرد تعمیر کنید.

امشب کاملن با چشم خواهید دید که جوانانی که زیر فشار محدودیت و تبعیض بزرگ شده‌اند چگونه زیر این فنر سنگین و سنتی رقصی میانه‌ی میدان آرزو می‌کنند. من هم از روی آتش خواهم پرید و با خود می‌خوانم: سرخی تو از من، زردی من از تو.

+ پلیس تهران: با آتش‌بازی برخورد می‌شود
+ عکس‌های پارسال چهارشنبه سوری ایران

پ.ن. دوستانم در تورنتو هم می‌گویند اجا‌زه‌ی آتش بازی را در میدان ایرانی‌ها گرفته‌اند و امشب آنجا جمع خواهند شد.

Send   Print

جرم: تجمع در خیابان. همین. و به همین جرم و کمتر ‌اش حتا تعداد زیادی جان داده‌اند در این سرزمین. به جرم در دست داشتن نشریه‌ای از گروهی مخالف. و من به آزادی می‌اندیشم. که چقدر آزادم. که چقدر پرستو‌ها در آسمان بی‌پایان حتا، این روزها احساس خفقان می‌کنند. آیا لیاقت مردم ایران این است؟ دغدغه‌های ما برای زندگی، چقدر با مغرب زمین فرق دارد.

+ بررسی آخرين وضعيت پرونده صدر و عباسقلی‌زاده در ديدار با وکلايشان
+ اظهارات رضوان مقدم و شهلا انتصاری پس از آزادی از اوين
+ اطلاعیه سایت زنستان برای دستگیری دو فعال حقوق زنان
+ قرار بازداشت یک ماهه شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده با تفهیم پنج اتهام صادر شده است

Send   Print

همه‌ی نقد‌ها را خواندم. از سولوژن عزیز تا پسر فهمیده و هاله‌ی آفتابی و پارسای دوست‌داشتنی و سلمان جریری. در خیلی از مواضع مشترک بودند. اینکه چرا به قبای ما برخورده، حالا یکی برداشته فیلمی تخیلی درست کرده چرا داد و هوار می‌کنیم؟ اصلن چند نفر فیلم را دیده‌اید که معترض هستید؟ من خیلی ساده به چند دلیل موافقم با بمب سیصد:

1. تاریخ کشورم را دوست دارم. نمی‌خواهم جایی، کسی، حتا فیلمی غیرواقعی و تخیلی بسازد از آن. هر چند که مخاطب کمی داشته باشد.

2. فیلم را ندیده‌ام. سد سیوند را هم ندیده‌ام. تنگه بلاغی را نیز هم. احمد باطبی را، نسخه‌ی نشنال جیوگرافیک را، و بند 209 را نیز. و خیلی چیزهایی که بهشان اعتراض کردیم. آیا وقت هست به هرآنچه که نمی‌پسندیم سری بزنیم تا از نزدیک صحنه‌ی جرم را بررسی کنیم؟ پس این فضای سایبر به چه کار می‌آید؟

3. هفته‌ی پیش در صدای امریکا بهنام ناطقی و لونا شاد درباره‌ی همین فیلم بحث کردند و صحنه‌هایی از آن را نشان دادند. پندار هم امروز فیلم را دیده و تبرمرد هم. اینجا هم نسخه‌ی با کیفیت بالای تبلیغ آن هست.

4. در حرکت‌های گروهی وقتی رفیقی دل به دریا می‌زند و برای کاری وقت می‌گذارد و تلاش می‌کند برای هدفی که هیچ سود مادی و معنوی برایش ندارد و هرچه نتیجه دهد به کشورمان خواهد رسید، سعی می‌کنم مخالفت نکنم و بیشتر کمک کنم، دستش را بفشارم و همراهی‌اش ‌کنم تا آنجا که می‌توانم.

+ حرف‌هایی در مورد فیلم سیصد
+ نامه‌ای از یک بمب گذار
+ فیلم را دانلود کنید

پ.ن. 300 the movie

Send   Print
Send   Print

سوال 2431: حاج آقا در دنیای اینترنت به بعضی سایت‌ها برمی‌خوریم که به اعتراف خودشان نقش بمب را ایفا می‌کنند، وظیفه‌ی یک مسلمان در این هنگام چیست؟

جواب: اگر یک چهارم کلیک به آن سایت دخول کرده باشید و صفحه کاملن باز نشده باشد احتیاط واجب آن است که صفحه را ببندید اما اگر بیشتر از نیمی از کلیک دخول واقع شده باشد احتیاط مستحب آن است که غسل ارتماسی کنید و تا قبل از اذان صبح فردا چون برادران استشهادی خودتان را روی بمب بیاندازید. اگر از افتادن روی بمب لذت نبرید محلی از اشکال نیست. کسی که خودش را روی بمب می‌اندازد لازم نیست عده نگه دارد.

Send   Print

300the%20movie.jpg
در اینکه ما ایرانیان قطب عالم امکان نیستیم شکی نیست و هم در اینکه باید بتوانیم فرقی بین وطن‌دوستی و وطن‌پرستی‌ قایل شویم نیز هم. اما مسئله اینجاست که آقای زاک اسنایدر کارگردان گمنام 40 ساله این فیلم ایرانیان را طوری بر پرده سینما کشیده است که فرقی با غول‌ها و انسان‌های درنده‌ی ماقبل تاریخ ندارند. حتا لباس‌های ایرانیان پر است از زنجیر و تیغ‌های تیز و قیافه‌های سربازان ایرانی به عمد وحشتناک و خبیث و چندش‌آور است.

نبرد سپاه ایران به رهبری خشایارشا پسر داریوش در دره‌ی ترموپیل گرچه با شکست سپاه ایران به پایان رسید و این در حالی بود که سپاه ایران با هزار نفر سرباز به جنگ سپاه 300 نفره‌ی یونان رفته بود. اما این نباید منجر به دروغ‌گویی تاریخی شود که حتا هردوت را هم دربرگرفته و سپاه ایران را چند میلیونی فرض کرده و سعی کرده در کتابش مقاومت سیصد نفره یونان باستان را دربرابر سپاه میلیونی ارتش خشایارشاه، مقاومت دنیای متمدن دربرابر ایرانیان وحشی قلمداد کند.

حال که کتاب جناب فرانک میلر نویسنده‌ی شهرگناه دوباره به فیلمی با صحنه‌های گرافیکی و دیجیتالی دروغین تبدیل شده، باید بتوانیم با هر وسیله‌ای به ایشان متذکر شویم که تاریخ آنگونه نیست که شما در نقاشی‌هایتان فرض کرده‌اید. امروز نهم مارس اکران عمومی فیلم شروع خواهد شد و وقت کمی تنگ است.

کاری که باید بکنید تنها بمباران گوگلی است. به این صفحه بروید و شرح کامل کارهایی که باید انجام دهید را بخوانید. به صفحه‌ای که برای این فیلم حضرت لگوفیش ساخته لینک دهید تا در جستجوی گوگل بالا بیاید. اگر کار گرافیکی و کمیک با موضوع ایران باستان دارید برای لگوفیش بفرستید تا در صفحه‌ی بمب گوگلی بگذارد.

بمب اینجاست:
300 the movie

مرتبط:
+ سیصد
+ سیصد 2
+ ما بلاخره آدمیم یا نه؟
+ یونانی‌های خوش‌تیپ، ایرانی‌های وحشی
+ با سیصد چکار کنیم؟
+ Let's bomb 300 !
+ پتیشن برای فیلم سیصد را امضا کنید
+ نوشته‌ی تبرمرد از اولین روز اکران در تورنتو

Send   Print
Send   Print

+ دوستِ خبرنگارم از جلوی مجلس رد می‌شده، تماس گرفت که: آرام نشسته‌اند همه. معلمان و زنان. در هم. محوطه‌ی جلوی مجلس پـُر است و پلاکاردهايی دستِ چند نفر است که می‌گويد "يک با يک برابر است" و غيره. تخمينِ او از جمعيت، چيزی حدود دو هزار نفر است. ساعتی که گروهِ هماهنگ‌کننده‌ی مراسم 8 مارس برای جمع شدن جلوی مجلس اعلام کرده، 2 تا 3 بعدازظهر است و از الان کسانی جمع شده‌اند به پاس‌داشتِ روزِ زن. خبرها را، تا جايی که بتوانم، می‌نويسم در اين ساعت‌ها.

+ خانم گوارايی و مرضيه مرتاضی را به شدت زده اند با باتوم و لگد. می‌گويند اطرافِ مجلس به شدت شلوغ است و نمی‌گذارند آدم‌ها به هم نزديک شوند. نيروهای انتظامی فعال‌اند. و من نگرانم.

+ نيروهای ضد شورش و انتظامی مردم را، که می‌گويند حدود هزار نفر هستند، با ضرب و شتم(بيشتر با باتوم) پراکنده کرده‌اند. خيابان‌های اطرافِ مجلس شلوغ است و ملت را گروه‌گروه کرده‌اند که کنترل‌شان راحت‌تر باشد. چهره‌های فعال سياسی و اجتماعی از جمله خشايار ديهيمی و بابک احمدی هم در ميان جمع ديده شده‌اند و بسياری از سازمان‌های غيردولتی و گروه‌های فعال زنان حضور داشته‌اند.

+ نيروی انتظامی بازداشتِ 4 نفر را در تجمعِ آرامِ جلوی مجلس تأييد کرده

+ رادیو زمانه: پلیس تجمع 8 مارس را پراکنده کرد

+ بی‌بی‌سی : از تجمع به مناسبت روز جهانی زن در تهران جلوگيری شد

+ بی‌بی‌سی : بازداشت گروهی از معلمان معترض در ايران

خبرها از طریق: زن نوشت

Send   Print

روز جهانی زن را زمانی گرامی می‌داریم که هنوز قوانین تبعیض‌آمیز بر سر زنان میهنمان سنگینی می‌کند. سیاست‌های جداسازی و سهمیه‌بندی جنسیتی با شدت هرچه تمام‌تر اعمال می‌شود. جنگ طلبان با کوبیدن بر طبل جنگ، آرامش و امنیت را از مردم سلب می‌کنند، حقوق بشر به طور مستمر نقض می‌شود. زنان، کودکان و سایر قربانیان خشونت و بی‌عدالتی، پناهی نمی‌یابند و آسیب‌های اجتماعی و فقر هرچه بیشتر چهره‌ای زنانه به خود می‌گیرد. در این شرایط، زنان با تلاش‌های خستگی‌ناپذیر در مسیر احقاق حقوق انسانی، شهروندی و جنسیتی هم‌چنان پای می‌فشارند.

ما با تاکید بر خواسته‌های دموکراتیک و مسالمت جویانه خود، از همه زنان و مردان آزاداندیش دعوت می‌کنیم برای ابزار همبستگی تا رفع هر گونه تبعیض و بی‌عدالتی علیه زنان و اعتراض به دستگیر شدن عده‌ای از فعالان زنان، به تجمع ما که در روز 8 مارس، 17 اسفند 85 از ساعت 2 تا 3 بعد از ظهر در مقابل در اصلی مجلس برگزار خواهد شد، بپیوندند.

+ گفتگويی کوتاه با پرستو دوکوهکی پس از آزادی
+ اخبار تکان دهنده از زنان بازداشت شده

پ.ن. روزهای آخر سال 85 اصلن روزهای خوبی برای بلاگستان نبود.

+ آپدیت ساعت 12:55 ظهر پنج شنبه :

1. تلفن‌های اطراف مجلس از کار انداخته شده
2. اعتراض معلمان و برزخ دولت
3. اطلاعیه شماره‌ دو برگزاری مراسم روز زن

Send   Print

از طریق: زن نوشت

چند ساعت است که می‌خواهم بنويسم و نمی‌توانم. کلافه‌ام. دروغ است اگر بگويم همه‌اش به خاطرِ نگرانی‌هايم است برای دربازداشت‌مانده‌ها. اما واقعاً می‌شود شنيد که شادی را هم برده‌اند به انفرادی و کلافه نبود؟ کاش بودم و توی آن راهروی نکبت داد می‌زدم: «شادیِ من کجايی؟ چرا تو انفرادی؟» برای شهلا اين را می‌خوانديم که شايد دل‌گرمی‌ای باشد. شهلا جان خوبی؟ چرا مريم و نسرين و زارا را برده‌اند به بندِ عمومی؟ چه سخت بايد باشد دوری از بقيه‌ی بچه‌ها. پروين... خوبی پروين؟ مهناز داروهايت را به موقع به تو می‌دهند؟ رضوان جان زونا خيلی درد دارد؟ خانم گوارايیِ عزيز برايتان دارم ضدفيلتر ای‌ميل می‌کنم. کی چک می‌کنيد؟ بچه‌ها گرسنه‌ايد؟ اعتصابِ غذا داغون نکندتان؟ مينوجان چندمين بار است با چشم‌بند بازجويی می‌شوی؟ سوسن، کاش می‌شد بروم به استقبالِ خانواده‌ات در فرودگاه. حسين‌زاده، قول دادی قوی باشی. هستی؟ محبوبه خودت گفتی «بی‌خبری، شکنجه است»؛ چرا خبر نمی‌دهی پس؟ جلوه، صدای خنده‌هايت را نمی‌شنوم. خوابيده‌ای؟

فکر می‌کنم آزادم و بعد می‌بينم که نيستم. هنوز صبح و ظهر و شب فرقی نمی‌کند برايم و منتظرم که با هر خبری، زنگی، صدای دری از جا بپرم. مثلِ همه‌ی آن دو شب و دو روز. ما، همه‌ی ما 15 نفری که ديشب و امشب آزاد شده‌ايم، آزاد شده‌ايم؟ صدای مضطربِ ساقی که اين را نمی‌گويد. کلافگیِ من که اين را نمی‌گويد. خسته‌ام و زياد حرف می‌زنم و نمی‌دانم چرا نمی‌توانم بنويسم. نمی‌توانم بخوابم. نمی‌توانم صدای خواندن‌هايمان را از گوشم بيرون کنم که:

هرآن‌کس عاشق است از جان نترسد
که عشق از بند و از زندان نترسد
دلِ عاشق بـُود گرگِ گرسنه
که گرگ از هی‌هیِ چوپان نترسد

پ.ن. داشتم مطلب دیگری آماده می‌کردم برای پست کردن. نوشته‌ی پرستو را که الان خوندم پشیمان شدم. حرف‌هام خشک شد در گلو.

Send   Print

برای تک‌تک اشک‌هایی که در سالن تاریک سینما برای میم مثل مادر ریختم و برای تمام حرف‌های مانده در گلوی مردی بزرگ از سرزمینی آشنا که دغدغه‌ی جنگ داشت و لطیف روایت می‌کرد، به احترام می‌ایستم و کلاه از سر برمی‌دارم.

یادش گرامی و آثارش بی‌شک جاودانه خواهند بود.


رادیو زمانه: رسول ملاقلی‌پور درگذشت

Send   Print
Send   Print

بنا بر آخرین اخبار رسیده، جلوه جواهری، زارا امجدیان، پروین اردلان، ناهید جعفری، نسرین افضلی و آسیه امینی با خانواده های خود تماس گرفته اند و اعلام کرده اند که حال آنها خوب است اما فعلا خبری از آزادی آنها نیست و چند روزی بازداشت خواهند بود.

خبرهای دیگر حاکی از آن است که قرار است یازده نفر امروز آزاد شوند که اسامی پرستو دوکوهکی، سارا و ساقی لقایی، نیلوفر گلکار، سارا امینیان، ناهید و فریده انتصاری از این میان اعلام شده است و مقامات با خانواده های آنها تماس گرفته و خواسته اند که شخصی را به عنوان کفیل برای آزادی آنها معرفی کنند.

+ اگر امضا نکرده‌اید لطفن امضا کنید
+ ما همه نگرانیم
+ وبلاگ زنستان

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم‌کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کم‌ترین سرود بوسه است
و هر انسان برای هر انسان برادری است

" احمد شاملو "

+ اضافه شد :
بنا بر آخرین اخبار رسیده نوشین احمدی خراسانی، درتماس تلفنی که با همسرش داشته است اعلام کرده است که از امروز ظهر بنا بر تصمیمی دسته جمعی همه سی و سه زن بازداشت شده اعتصاب غذا را شروع کردند.

احمدی خراسانی به همسرش، جواد موسوی خوزستانی گفته است که این تصمیم گروهی را به این دلیل اخذ کرده اند که مسولان قول مساعد داده بودند که امروز همه دستگیر شدگان جوان را آزاد کنند و چون این اقدام صورت نگرفته است، در اعتراض اعتصاب غذا را آغاز کرده اند.

Send   Print
Send   Print

با گذشت بیست و چهار ساعت از دستگیری سی و سه نفر از روزنامه نگاران و فعالان جنبش زنان، ما، به عنوان خانواده های آنهاهمچنان درنگرانی و بی خبری از وضعیت عزیزانمان به سر میبریم.

این در حالی است که متاسفانه از ساعات اولیه بازداشت هیچ فرد پاسخگویی در مقام ابهام زدایی از وضعیت رسیدگی به امور بازداشت شدگان نیست و خانواده های آنها نیز علی رغم قول مساعد برخی مقامات قضایی و انتظامی از صبح امروز با مراجعه به زندان اوین اطلاعی از وضعیت آنها نیافتند.

بر این اساس ما امضا کنندگان ذیل به عنوان اعضای خانواده افراد بازداشت شده خواستار اطلاع فوری از وضعیت عزیزانمان هستیم و امیدواریم هرچه سریعتر شاهد آزادی آنها باشیم
( از نامه‌ی خانواده‌های دستگیرشدگان )

+ امضا کنید

سولوژن: در سوگ آزادی اجتماعی
نیکان: جنبش زنان
چرکنویس: برای چیزهایی که به دست آمده٬‌ هزینه داده شده
کوزه خانم: مگر نه اينکه الان می بایست سبزه های عيد را سبز کنيم؟
نازخاتون: و این زنان
هنوز: حداقل یک امضا برای آزادی‌شان
پارسانوشت: دستگیری گسترده فعالان حقوق زنان
زندگی روی ترن هوایی: عذرخواه وجدانم خواهم بود
وحید پوراستاد: شبی با خدا
زنان صلح: گزارش یک شاهد عینی
ذهن سیال: دستگیری تعدادی از فعالان حوزه زنان
فرنگوپولیس: نامه به ریس جمهور
قاصدک: تجمع آرام زنان به خشونت کشیده شد
بهمن آقا: بغضی در گلو
شهر قصه: چرا مفاسد اجتماعی؟

پ.ن. نمی‌دونم برای پرستو نگران باشم یا مریم صورتک یا آسیه امینی یا شادی صدر یا مریم میرزا یا الناز انصاری یا ... !!!

Send   Print

طبق آخرین اخبار بازداشت شدگان را در دو مینی بوس سوار کرده و به بند دویست و نه بازداشتگاه اوین منتقل کرده اند. بند دویست و نه زندان اوینٰ متعلق به وزارت اطلاعات است.

خانواده‌های بازداشت شدگان در بیرون بازداشتگاه وزرا دست به اعتراض زده‌اند و یک خبرنگار هلندی حاضر در محل نیز دستگیر شده است.

ماموران به خانواده‌های بازداشت شده‌گان اطلاع داده‌اند که لااقل تا فردا کسی آزاد نخواهد شد و فردا با خانواده برخی از زنان تماس خواهند گرفت تا برای آزادی آنها وثیقه تهیه کنند و سایر زنان کماکان بازداشت خواهند ماند.

عکس‌های تعدادی از زنان بازداشت شده. یک
عکس‌های تعدادی از زنان بازداشت شده. دو
رادیو زمانه: بازداشت تعدادی از فعالان جنبش زنان در تهران
دویچه وله: بازداشت تعدادى از فعالان حقوق زنان در ايران
امید معماریان: دستگیری زنان؟ دوباره؟
افکار: تجمع زنان به خشونت کشیده شد
بلوط: آخرین اخبار رسیده ...
پاگرد: جهان دیگری ممکن است
سایه: تجمع آرام در جلوی دادگاه انقلاب به خشونت کشیده شد
آزاده عصاران: اینبار قبل از روز زن
الیزه: آخرین اخبار
کلنگ: چهره‌هایشان را به خاطر بسپاریم
امشاسپندان: بازداشت شدگان به بند 209 اوین منتقل شدند
ارزیابی شتابزده: مرده‌شور این فاصله‌ها رو ببرن ...
صبا بی‌قرار: حقوق بشر؟ شوخی می‌فرمایین
full metal jacket: می‌ترسم
بی‌بی‌سی انگلیسی خبر دارد اما بچه‌های بخش فارسی خواب هستند طبق معمول !
رها: همه دوستان من
این یک زن است: fifty of the women's rights movement activists were arrested

Send   Print

گرچه حدود دو هفته به نوروز مانده است اما هنوز هیچ خبری از جنب و جوش پایان سال نیست. چندین بار خوانده‌ایم که فرنگ نشینان از یک ماه قبل بساط سال نو را پهن می‌کنند و با تزیین خیابان‌ها و حراج فروشگاه‌ها با خنده و تفریح به استقبال سال نو می‌روند. اما این سرزمین ما پنداری همه چیزش تازگی‌ها غیرعادی شده است.

شاید کسی، شب که همه ما خواب بودیم آرام آرام گرد مرگ را بر آسمان شهرمان پاشیده و یا شاید 28 سالی است چون داستان زیبای خفته همه‌ی ما به خواب رفته‌ایم و همه‌ی این روزها را داریم خواب می‌بینیم. شاید روزی از خواب بلند شویم و پانزده روز مانده به بهار پرستو‌ها و گنجشک‌ها برایمان صبح‌ها خوش‌خبری بیاورند. شاید روزی از خواب بلند شویم و ببینیم بابا مامان‌ها مثل قدیم‌ها فرش‌ها را کنار زده‌اند و خانه‌تکانی می‌کنند. این روزها اینقدر آدم‌ها خسته و دمق‌اند که کسی حتی حوصله‌ی خانه‌تکانی ندارد. یاد باد آن‌روز‌های سفید و پاک کودکی که پایه‌ی نردبان بابا را می‌گرفتیم که نیفتد و او پرده‌ها‌ی خاک گرفته را باز می‌کرد.

من امیدوارم، نه، مطمئنم که ما خوابیم این روزها. مطمئنم که ایران پا به داستان زیبای خفته گذاشته و هر کسی در همان حال به خواب رفته. به امید روزی که بلند شویم از این خواب چند ساله. بوی جوی مولیان، یاد یار مهربان، آید دوباره روزی.

Send   Print

از طریق: ناشناخته‌ها

مشت دنیا که برات باز شد، می‌بینی که این کهنه به این آسانی‌ها دگرگون بشو نیست. می‌بینی که یک زورگو که رفت، معمولا یک زورگوتر جاش را می‌گیرد. می‌بینی که انگار زور همیشه پیروز است. می‌بینی که امکان‌های انتخاب‌هات عموما میان بد و بدترند. می‌بینی جدال‌های دنیا بسیار مواقع میان جهالت‌هایی‌اند که شکل‌های متنوع به خود گرفته‌اند. می‌بینی که مهر جز کلام دستمالی شده‌ی تکراری چیزی نیست. می‌بینی بسیار چیزها که در زندگی ارج می‌گذاردی در دنیا محل سگ هم ندارند. می‌بینی جایی برای فرار نیست و هر گوشه یکی با یک طناب دار ایستاده. می‌بینی بسیار واژه‌های سنگین و پر طمطراق که آدم ها در طول تاریخ ساخته‌اند را می‌شود با تق یک سوزن ترکاند و جز هوا چیزی نیافت. می‌بینی بی‌قدرت در این کهنه، تو هم هیچ نیستی. می‌بینی استیصال چقدر تهوع آور است، اما آن را هم می‌شود با یک کم استدلال به خود قبولاند. می‌بینی در جستجوی جرقه‌ای از خرد می‌شود تمام دنیا را زیر و رو کرد و دست خالی بازگشت. می‌بینی جز آفتاب صبح اتاقت هیچ چیز به راستی از آن تو نیست. می‌بینی عمر خودت هم چندان چیزی بلندتر از عمر یک روزه‌ی یک حشره‌ی میوه نیست، و می‌بینی می‌شود این کوتاه را چه ساده از کف داد.

و بناگاه در می‌یابی که شادمان بودن، به راستی و با حضور، بودن، دلیرانه ترین کاری‌ست که می‌شود به آن تن در داد.

Send   Print

هیچ دلم نمی‌خواهد در سرزمین رویایی از کسی بدگویی کنم و زشتی‌های دنیای مجازی را زیر ذره‌بین بگذارم. اما گاهی می‌بینم دیگر نمی‌شود. یعنی اگر چیزی نگویم یا ننویسم احساس عذاب وجدان می‌کنم. چطور کسی می‌تواند وطن‌اش را در بلاگش بفروشد؟ آزادمرد‌های زندان‌کشیده را به قیمتی ناچیز بفروشد؟ چه گیرش می‌آید؟ او چطور به خودش حق می‌دهد تصویر ایران را در روزنامه‌های دنیا با مقاله‌های دروغینش وارونه نشان دهد؟ او به دنبال چه هدفی است؟ تا کی؟ چرا می‌خواهد قهرمانان مردم را مسخره کند؟ یاد حسنک وزیر می‌افتم. زمانی که خواستند اورا به دار آویزند مشتی رند را سیم دادند تا اورا سنگ زنند. که مردم شهر جرات سنگ زدن به حسنک را نداشتند. او برای من جلوه‌ی تمام عیار همان مشتی رند است.
این مقاله‌اش را بخوانید.

پ.ن. این نوشته‌ی پارسا را هم از دست ندهید.
پ.ن.ن. نوشته‌ی ف.م. سخن درباره‌ی گل‌واژه‌های ایشان.
پ.ن.ن.ن. مجید زهری در همین رابطه.

Send   Print

چرا اکثر لذت‌های ناب دنیا در بستر گناه یا احساس گناه می‌غلتند؟