March 15, 2007
لبخند‌هایمان را قسمت کنیم

از طریق: شهرزاد

به بسته‌ها پودر رخت‌شویی، مایع ظرف‌شویی و صابون هم اضافه شد. 21 تا از کوله‌پشتی‌های پسرونه و 10 تا از کوله‌های دخترونه به صاحباشون رسید و 10 تا از بسته‌های مواد ضروری! باقی‌اش هم امیدوارم تا شنبه برسه. فقط مشکل این جاست که دولت محترم مدرسه‌ها رو تعطیل کرد و کمی دستمون بسته است. اگه نیازمندی رو می‌شناسین که بچه مدرسه‌ای توی رده‌ی سنی 7- 12 ساله‌اس. لطفا خبرمون کنین.

پ.ن. امشب که از همان حوالی رد شدم منتظر بودم ببینمش. همانجا نشسته بود. گریه می‌کرد. کنارش رفتم و نشستم روی جدول پیاده رو. هرچه پرسیدم چرا گریه می‌کنی نگفت. خندید و خواست حواس مرا پرت کند. گفتم تا نگویی پیشت می‌مانم. خواستم بخندانمش. نخندید. اصرار کردم، باز هم نگفت. کنارش نشستم و به عابران پیاده نگاه کردم. تا حالا از این زاویه مردم را ندیده بودم. قرار شد به پدرش بگوید و اجازه بگیرد تا شنبه یا یکشنبه با هم برویم خرید. با دوستانم هماهنگ کردم تا عصر روزی، قبل از عید ببریمش خرید و براش لباسی نو بگیریم. برگشتم خانه اما دلم هنوز همانجا روی جدول کنار خیابان جا مانده بود.


http://www.dreamlandblog.com/2007/03/15/p/11,42,39/