Send   Print

در لباس عروس خنده‌اش را به یاد می‌آورم. مثل همیشه زیبا بود و جذاب. دوست‌داشتنی می‌نمود. سعی می‌کردم وقتی با لباس عروس چین‌دارش می‌رقصد، خاطراتمان را مرور کنم. خرید رفتن‌هایمان را وقتی دوازده سال بیشتر نداشتیم و آن آقای سوپری با دست گچ‌گرفته‌اش، که بداخلاق بود و در پیاده‌رو از دور نگاهش می‌کردیم. می‌ترسیدیم وارد مغازه‌اش بشویم تا خرید‌های مادربزرگ را تمام کنیم.

نمی‌دانم چطور دسته گل عروس به سوی آن همه جوان پرتاب شد. فقط صحنه‌ی آهسته‌ی پرتاب یادم هست که گل‌ها را دیدم به سوی دستان من می‌آیند. و صدای جیغ و هوار بقیه وقتی دسته گل را گرفتم و با او رقصیدم. شاید سرنوشت ما بهم بافته شده باشد. ما که بسیار همدیگر را دوست داشتیم و هیچ وقت به چشمان هم نگاه نکردیم تا این را بگوییم. آخر شب برای خداحافظی، بغضم را فرو دادم، چند تا پلک زدم تا اشک‌هایم نریزد، به سویش رفتم و بوسیدمش.

Send   Print

قفس
قفس اين قفس اين قفس ...

پرنده
در خواب‌اش از ياد می‌بَرَد
من اما در خواب می‌بينم‌اش،
که خود
به بيداری
نقشی به کمال‌ام
از قفس

"احمد شاملو "

+ سایت رسمی شاملو
+ در سوگ الف. بامداد
+ شاعر شعر پریا
+ همه چیز درباره شاملو
+ مرگ شاملو
+ غروب بامداد

Send   Print

هزارتوی هجدهم منتشر شد. در هزارتوی رنگ، " به خاطر زرد آزل " را می‌خوانید که برشی است از زندگی ونگوگ. در انتها با داستان "عربی" نوشته‌ی جیمز جویس به پایان می‌رسد. دریچه‌ی این هزارتو با قطعه‌ای از شاده، خواننده‌ی انگلیسی ـ الجزایری پذیرای شماست.
مقاله‌ی من عاشقانه‌ای است با عنوان آبی که در ادامه می‌خوانید:

آبی پوشیده بود. و در همان لحظه نیست شدن را تجربه کردم. قلبم به خاک کشیده شد. بالا و بلند در نگاهم، فرشته‌ی سپیدپوشی بود در شب یلدای زندان تن. او دریا بود و من، نشسته بر کرجی نگاهش، حیران و سرگشته در بند بودم.

ادامه ...

Send   Print

با تاییدات خداوند متعال
به میمنت و شادمانی جشن عقد کنان
دوشیزه آذر و آقای ه

زیباترین شب زندگی خود را جشن می‌گیرند تا آنرا به بیادماندنی‌ترین سپیده عمر متصل نمایند. منتظر حضور شما سروران و عزیزان در این ضیافت شادی و موعد شیرین وصال هستند تا حلاوت آن را با شما تقسیم کنند.

از کلیه دوستان عزیز بلاگی ٬ مجازی٬ خوانندگان و کلیه اهالی محترم وبلاگستان دعوت به عمل می‌آید تا در این رخداد خجسته شرکت کرده و با هوا کردن پست جدید٬ کامنت٬ نامه برقی و... شادی و شیرینی این مراسم را دوصد چندان فرمایند.

تاریخ : بیست و نه تیرماه 1386
آدرس : وبلاگستان - وبلاگ آذرستان

دوستان و خانواده های : آذرستان - راننده ترن - اعلی حضرت حاج آقا - بایرامعلی - از برکلی - خانم حنا - سرزمین رویایی - یغورت - حاجی واشنگتن - مدیریت شرکت خدماتی هاذر(مسئولیت نامحدود) - سندیکای لوکوموتیو‌رانان - نیروی انتظامی تهران بزرگ - شهرداری تهران - خانواده محترم رجبی - سندیکا وبلاگ نویسهای تهران - اتحادیه وبلاگنویسان کالیفرنیا و حومه - انجمن بلاگرهای مقیم ژاپن - وبلاگ نویسهای مقیم اسپانیا - بلاگ نویسهای مقیم دی‌سی و همچنین اهالی و ساکنان وبلاگستان فارسی و سایر دوستان

از نورچشمی‌های عزیز بعدن پذیرایی خواهد شد !

چاپ صلاحی - میدان بهارستان

Send   Print
Send   Print
Send   Print


وقتی ساکن سرزمین رویایی کوچک بود از چند چیز خیلی می‌ترسید: صدای بلند جاروبرقی، رفتن به سلمانی چون فکر می‌کرد الان قیچی آفا می‌رود در چشمش، دکتر رفتن و روز اول مدرسه. در تمامی این حالات آنقدر گریه می‌کردم که اشک‌هایم تمام می‌شد :)
با تشکر از حضرت سرهرمس مارانا که این کار خوب را شروع کرد.

کسانی که تا کنون نوستالژی فشانی کرده‌اند:
+ سرهرمس مارانا
+ نیم
+ از زندگی
+ اعلی حضرت حاج‌آقا
+ آذرستان
+ بایرامعلی
+ زندگی روی ترن هوايی
+ خواب بزرگ

Send   Print

از طریق: شهرزاد

از همه‌ی دوستانی که زحمت کشیدن و پول واریز کردن ممنونیم. پول هایی که رسیده برای ترخیص دخترک کافیه و از همه‌ی کسایی که از طریق وبلاگ و ایمیل و اس ام اس از دوستانشون خواسته بودن کمک کنن تقاضا می کنم که به دوستانشون خبر بدن که دیگه لازم نیست پولی واریز بشه.
باز هم از همه تون ممنونم. فقط می تونم دعا کنم که هیچ وقت گرفتار نشین. یا اگه شدین کسایی مثل خودتون باشن که به فکرتون باشن.

دوری به تن لیک از دلم اندر دل تو روزنی‌ست
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می‌کنم

"مولانا"

Send   Print

داستان این است: دختر 16 ساله ای که تصادف کرده و تقریبن دو هفته است بی هوش است و به خاطر این که بیمه نداشته بیمارستان های دولتی از پذیرش‌اش امتناع کرده‌اند. او در یکی از بیمارستان‌های خصوصی بستری شده و کلن وضع خوبی ندارد. هفته پیش یکی دو روز حالش بهتر شد که به بخش عمومی منتقل شده ولی از آخر هفته پیش دوباره بیهوش است و در بخش آی سی یو بستری‌ست. همه‌ی این ها را گفتم که بگم کمک مالی نیاز داریم شدیدن. این دخترک الان کمک نیاز دارد. خانواده اش هم فقط یک دختر دارند و پدرش هم دیالیزی است.

+ کسانی که مایل به کمک مالی هستند به من ای‌میل بزنند تا شماره حساب را برایشان بفرستم.

ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می‌کنم
تو کعبه​ای هر جا روم قصد مقامت می‌کنم

"مولانا"

Send   Print

صدای تار تو و آغوشت؛ راهی است جاودانه و فراموش‌نشدنی، تا آستانه‌ی ابرهای لذت.

Send   Print

دیه‌ی بیضه برابر با دو سوم دیه‌ی یک مرد است، ولی دیه‌ی یک زن نصف دیه‌ی مرد است.

پ.ن. فکر می‌کنید چون پدران و مادران شما مسلمان بوده‌اند شما باید مسلمان باشید؟ و یا نام مسلمان را با خود اینسو آنسو بکشید؟ اگر آنها مسیحی یا یهودی بودند آیا باز هم شما مسلمان می‌شدید و برای دفاع از آن آسمان را به ریسمان می‌بافتید؟

Send   Print

فکر کردی آنهایی که در چشمش می‌بینی عشق است، فکر کردی عاشق می‌شوی تو هم. خوشحال بودی از این مردی که سوار بر اسب سفیدش به پیشواز نور و عشق و آوازت آمده. خندیدی و در پس رنگین کمان زندگی مشترک پنهان شدی و دیگر خبری از تو نبود. نه کسی صدایت را شنید و نه کسی خنده‌ات را دید. همه‌ی راه‌ها به سوی تو بن بست بود، همه‌ی رویاها سراب. دوستان قدیمی‌ات برایت دلتنگ بودند و آرزو می‌کردند حالا که دیگر نیستی، حداقل هنوز هم، هر جا که هستی لبخند به لب داشته باشی.

حالا دیگر از جادوی نگاهش حرفی نمی‌زنی. از آهن‌ربای چشمانش. که تو را به سویش کشید. کاش زودتر می‌فهمیدی قطب‌های شما هم‌نام هستند. و حالا که برگشته‌ای، باز بخند، باز ابرهای آسمان را نشانمان بده و باهشان شکل‌های عجیب بساز. تو که مهربان بودی مثل خواب بعدازظهر، دوباره برگرد به زندگی؛ مثل پروانه‌ای که از پیله‌ی تنگ، صبح بهار می‌پرد ناگهان.

پ.ن. برای دوستی که بعد از ده ماه از همسرش جدا شد.

Send   Print

از طریق: کافه ناصری

وضع خیلی خراب است اما این خبر تازه‌ای نیست. در واقع باید بنویسم طبق معمول وضع خیلی خراب است. عده‌ای دانشجو را به جرم یک تحصن بی‌سر و صدا گرفته‌اند، منصور اسانلو فعال کارگری را گم و گور کرده‌اند، در بزرگترین سازمان تصمیم‌گیری کشور را تخته کرده‌اند، سنگسار یک نفر و توقیف یک روزنامه هم با این‌که تازه اتفاق افتاده‌اند دیگر خبرهای کهنه‌ای هستند.
ما کشوری داریم که به قول این غربی‌ها بهشت روزنامه‌نگاری است و البته جهنم روزنامه‌نگاران که هر ثانیه روی تلکس خبرگزاری‌هایش می‌تواند یک خبر داغ لب‌سوز بیاید اما چون جرات انتشارش نیست خبرها در حد همان لب دوز می‌مانند.

در شرایط عادی باید الان کشور صحنه اعتراض‌های گسترده باشد اما در ایران هیچ خبری نیست آیا مردم از این همه اتفاقات خبر دارند؟ چرا سوالی می‌پرسم که جوابش را می‌دانم؟ معلوم است که خبر ندارند. از کجا باید با خبر می‌شدند از طریق رسانه ملی؟

ادامه ...

+ زنان و مادران این سرزمین، در برابر خشونت «پدران حکومتی» بر فرزندان این سرزمین خاموش نخواهند ماند

Send   Print

چرا با اینکه مسلمان‌ها دین‌شان را کامل‌ترین دین خدا روی زمین می‌دانند، قوانین جاری در آن این روزها، از منظر عقل انسانی، مضحک و وحشیانه و دور از انسانیت می‌نماید؟ اعدام با طناب دار، سنگسار، بریدن دست دزد، ارث دختر، دیه‌ی دوبرابر مرد، صیغه، چند همسری، ارزش شهادت زن در دادگاه، و ...

+ واکنش کميسر عالی سازمان ملل نسبت به سنگسار جعفر کيانی

پ.ن. دیشب یادم رفت بنویسم این همان دوز ماهانه‌ی کفر تیر ماه است. باز نگویید دوزمان را به ما نرسانده‌ای یاد کتاب مقدس می‌افتیم !

Send   Print

از طریق: هزار و یک روزنه:

علت نوشتن این پست اتفاقاتی ازین دست و این نوشته و کامنتهاشونه.
من به عقاید پسر سرزمین رویایی احترام می ذارم.مثل خیلی از آدم های دیگه بعضی عقایدم با نوشته هاش همخوانی نداره،دلیل بهتر بودن یانبودن هیچکدوممون هم نیست. این متن نوعی فریاد اعتراض هم به او و خیلی از آقایون و البته نوشته های این چنینیه، نه زیر سوال بردن فردیت کسی.

با شکستن بعضی تابوها که به لحاظ مذهب و جامعه بما وارد شده، موافقم مخصوصا وقتی درگیر اطلاعات سالم و سازنده ای میشیم و درگیر دیدگاه های جدید و بکری میشیم که خودمونو بهتر بشناسیم ولی به نظر من مسایل اخلاقی خیلی مهم و حساسه و دیگه بحث تابو نیست، تابو شکستن به قیمت از دست رفتن چه چیزهایی؟
فکر نکنم تو کشورهای دیگه ای هم که بحث تابو نبوده ارتباط یه زن متاهل با یه مرد دیگه پذیرفته شده باشه.

ادامه ...

Send   Print


گل زرد و گل زرد و گل زرد
بیا با هم بنالیم از سر درد

عنان تا در کف نامردان هست
ستم با مرد خواهد کرد نامرد

+ کلیپ یار دبستانی
+ هشت سال بعد
+ خبرنامه‌ی امیرکبیر
+ در اتاق 263
+ 11 صبح سنگسار اجرا شد
+ يک روز بعد از فاجعه
+ شرفت را شکر که اگر می‌فروشی از تن می‌فروشی نه از دين
+ من از مردن نمی‌ترسم
هراسم از نمردن زیر بار یوغ شیطان است
نه از جامانده‌های نسل بوسفیان
نه از بوجهل‌های حافظ قرآن
نه از افعی ضحاکان
من از تردیدهای کاوه می‌ترسم
من از ماندن به هر قیمت در این ویرانه می‌ترسم
...

Send   Print

از طریق: سایت رسمی شاملو؛ شازده کوچولو:

به خاطر آدم بزرگ‌هاست که من اين جزئيات را در باب اخترکِ ب۶۱۲ برای‌تان نقل می‌کنم يا شماره‌اش را می‌گويم چون که آن‌ها عاشق عدد و رقم‌اند. وقتی با آن‌ها از يک دوست تازه‌تان حرف بزنيد هيچ وقت ازتان درباره‌ی چيزهای اساسی‌اش سوال نمی‌کنند که هيج وقت نمی‌پرسند «آهنگ صداش چه‌طور است؟ چه بازی‌هايی را بيشتر دوست دارد؟ پروانه جمع می‌کند يا نه؟» -می‌پرسند: «چند سالش است؟ چند تا برادر دارد؟ وزنش چه‌قدر است؟ پدرش چه‌قدر حقوق می‌گيرد؟» و تازه بعد از اين سوال‌ها است که خيال می‌کنند طرف را شناخته‌اند.

اگر به آدم بزرگ‌ها بگوييد يک خانه‌ی قشنگ ديدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرقِ شمعدانی و بامش پر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. بايد حتماً به‌شان گفت يک خانه‌ی صد ميليون تومنی ديدم تا صداشان بلند بشود که: -وای چه قشنگ!

يا مثلا اگر به‌شان بگوييد «دليل وجودِ شهريارِ کوچولو اين که تودل‌برو بود و می‌خنديد و دلش يک بره می‌خواست و بره خواستن، خودش بهترين دليل وجود داشتن هر کسی است» شانه بالا می‌اندازند و باتان مثل بچه‌ها رفتار می‌کنند! اما اگر به‌شان بگوييد «سياره‌ای که ازش آمده‌بود اخترک ب۶۱۲ است» بی‌معطلی قبول می‌کنند و ديگر هزار جور چيز ازتان نمی‌پرسند. اين جوری‌اند ديگر. نبايد ازشان دل‌خور شد. بچه‌ها بايد نسبت به آدم بزرگ‌ها گذشت داشته باشند.

+ درباره‌ی آنتوان دو سنت اگزوپری و سالروز تولدش

پ.ن. ما آدم‌بزرگ‌ها عاشق عدد و رقم هستیم چه بخواهیم چه نخواهیم. نمونه‌اش همین امروز: هفت هفت هفت.

Send   Print

گاهی وقت‌ها چند دقیقه بیشتر نیست. مثل بادی به ذهنت می‌وزد و می‌رود. بدون هیچ اثری. انگار هیچ وقت نبوده. خودت هم باورت نمی‌شود چنین خیالی و هوسی به مغزت خطور کرده است. از کجا آمده؟ مگر می‌شود من که انسانی عقلانی هستم مثل اسیری گرسنه، درگیر دستان قدرتمند هوس شوم؟ غیرممکن است. اما مشکل اینجاست که در این تالار بزرگ و تودرتوی زندگی هیچ چیز غیرممکن نیست.

گاهی همانطور که به چشمان معلم پیانو ام نگاه می‌کنم، با خودم می‌اندیشم او وقتی لذت می‌برد از تن کسی، چگونه چشمانش را می‌بندد؟ صورتش چه شکلی می‌شود. بعد آرزو می‌کنم کاش می‌شد شبی کنارش بخوابم. گاهی دلت می‌خواهد با اینکه هیچ دلیل منطقی بین تو و او وجود ندارد، آغوشش را تجربه کنی. گاهی با اینکه می‌دانی او بیست سال از تو بزرگ‌تر است اما دلت می‌خواهد شبی را در کنارش صبح کنی. دلت می‌خواهد استاد دانشگاهت را، چشمانی را که یکبار تنها در گذر کوچه به تو نگاه کردند، آن غریبه‌ی آشنا را نزدیکتر از آنی که هست ببینی. دلت می‌خواهد دست بکشی روی پوست تنش تا او چشمانش را ببندد و لذت ببرد. گاهی برایت فرقی ندارد که او متاهل است، او بچه دارد، او بزرگتر است، او همسر دوستت است، چون غیرممکنی وجود ندارد. اگر در یک لحظه هر دو تن بخواهند، هیچ قانونی جلودارشان نیست. و هیچ تعهدی.

گل سرخ دره‌ی هوس خوش‌بو است. سحرانگیز و رازآلود است. خیالی است. شب‌ها قبل از خواب به ذهن‌ات می‌آید. چیدن‌اش را تجسم می‌کنی و غرق لذت می‌شوی. و با خودت می‌گویی ای کاش اگر می‌شد. فقط بدان اگر عقل‌‌ات را و عمق دره را فراموش کردی و به سویش رفتی، آرام و با احتیاط بچینی که اگر پایت کنار دره بلرزد، سقوط خواهی کرد. یادت باشد، بوی سحرانگیز این گل سرخ، زمانی برایت لذت‌بخش خواهد بود که بتوانی آرام و مطمئن از کنار دره‌ی عمیق با گلی در دست دور شوی.

+ غیرمنتظره‌ها اتفاق می‌افتند
+ آرشیو: چگونه قضاوت نکنیم؟

Send   Print


می‌دانم دارد غروب می‌کند. غروبی که 28 سال طول کشیده. هراس من از شب است. شبی که به طلوع‌اش منتهی نشود. تنها، مرغی سحرگاه ناله سر کند آن دور دست‌ها. هراس من از شبی بی‌پایان است.
تقدیم به دوستانم در روزنامه‌ی هم‌میهن

پ.ن. سایز بزرگتر را اینجا ببینید.

Send   Print

عید مردماس، دیب گله داره
دنیا مال ماس، دیب گله داره

سفیدی پادشاس، دیب گله داره
سیاهی روسیاس، دیب گله داره

شاملو

+ هم‌میهن توقیف شد
+ ایلنا تعطیل شد

Send   Print

بعد از خواندن مطلب دوست خوبم سیبیل‌طلا درباره‌ی نامجو و خانم امیر‌ابراهیمی لازم دیدم چند خط را به عنوان نظر خودم بنویسم:

اول: نازلی می‌گوید: خلاصه همان طور که ساليان سال است که ما کلی سايه سر داريم که برايمان غيرتی می شوند، نگران می شوند، خودکشی می کنند، چاقو کشی می کنند، و نهايت شعر می گويند
شعر زلف بر باد اثر حضرت حافظ است نه نامجو، و ما از نقد آن به گمانم عاجزیم.

دوم: نازلی می‌گوید: شما تصور کنيد که زنی با عامليت کامل تشريف ببرد و برود و با همراه و شريک جنسی خود به ... مشغول شود و فيلم ... توسط شريک نامرد او لو برود و در مقابل چشمان اذهان عمومی طرف بی سيرت شود و همراه با تن زن اذهان عمومی هم ... شوند تا لحظه ای، ثانيه ای اذهان عمومی به این فکر کنند که آن زن که بر روی مردی نشسته بود و خرامان بالا و پايين می رفت ... که نمی شد هيچ تمام ما را هم به ... خواهد داد
حداقل این پاراگراف را از نازلی انتظار نداشتم. این بازیگر به عنوان یک زن ایرانی در آن ماجرا مظلوم بود. هیچ انگشت اشاره‌ای به تردید، سوی پسر دراز نشد. اما در این قبیله همه دختر را گناهکار می‌دانند. اما چه بی‌سیرت شدنی؟ او حق دارد با عاملیت کامل، بدنش را و روحش را در اختیار هر کسی بگذارد همچنان که ما. اما این تکنولوژی است که این روزها در هر سوراخی پنهان شده. و مجسم کن در قبیله‌ای که صکص تابو است، فیلم یک بازیگر چقدر می‌تواند برای مردان حریص و هیز جالب توجه باشد. همچنان که در امریکا هم پاریس هیلتون هر وقت می‌بیند خبری از او در روزنامه‌های زرد نیست، به عمد فیلمی خصوصی از خودش و دوستش منتشر می‌کند تا به روی جلد مجله‌ها برگردد. مردان امریکایی هم مثل ایرانی‌ها با اینکه درگیر تابو نیستند اما باز هم تفاوتی در میزان کنجکاوی‌شان دیده نمی‌شود.

سوم: نازلی می‌گوید: بنده اميدوار بودم که بعد از ویديو صکصی خانم ميرابراهيمی ما موج تحليل ها و تفسير ها را در باب جنسيت و جنسگونگی زنان داشته باشيم که به لطف آقای نامجو آب توبه بر سر آن زن بی سيرت شده ريخته شد و در يک موزيک ویديو جواد در حالی که خانم مير ابراهيمی عشوه شتری های معصومانه نثار اذهان عمومی می کردند نامجو با صدای بز خواند
و حالا با تمام این حرف‌ها فیلم منتشر شد. نقش من وتو چیست نازلی؟ من و تو که هر روز هر چقدر هم خسته باشیم زل می‌زنیم به این صفحه‌ی سرد تا اخبار ایران را بخوانیم و واقعیت‌ها را بدانیم. نظر ما باید با آقای سوپری سر کوچه فرق داشته باشد. با اینکه نامجو ناراضی بود از آن کلیپ سایت تهران اونیو اما من خوشم آمد. آنها سعی کردند که مظلوم ماجرا را به زندگی برگردانند. دوباره مقابل دوربین. دستش را گرفتند تا بلند شود. در این قبیله کسی به صدای فریاد دختری آبرو بر باد رفته نیم نگاهی نیز برنمی‌گرداند. و چه بهتر از صدای ضجه‌ی نامجو و شعر حافظ. او بلند شد و ایستاد. و همین اواخر نمایشگاه عکس‌اش را هم برگزار کرد.

چهارم: ما باید تیزبین باشیم. در کشوری که تابو‌ها داغ‌اند، اگر به کسی ظلمی رفت داد بزنیم. اگر زمین افتاد دستش را بگیریم. بلندش کنیم. واقعیت را برای همه شفاف بگوییم. بی‌لکنت زبان بگوییم حق او بوده همچنان که حق همه‌ی اعضای خانواده‌ی شما نیز هست. اگر او قربانی است لگدی نزنیم و فرار نکنیم. چرا که امثال امیرابراهیمی در ایران زیادند. قربانیان دست‌ها و چشمان مردان محدود‌شده و حریص، که ساق پایی در خیابان کفافشان می‌دهد، چه برسد به بدن برهنه‌ی بازیگری!

پ.ن. این تنها یک گفتگوی دوستانه است. کسانی که دنبال بحث‌های بی‌نتیجه هستند خوشحال نباشند.

Send   Print

کور باشم بهتر از آن است که ببینم و حرفی نزنم.

Send   Print

اول: از طریق ناتور:
شاید بد نباشد برای رفع خستگی هم که شده کمی بازی کنید. سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که به اشتباه فیل تر می‌شوند می توانند به آدرس filter@dci.ir ای-‌میل بزنند، به جای subject نامه، آدرس سایت یا وبلاگشان را بنویسند و در متن نامه به فیل تر شدن سایت‌شان اعتراض کنند و علت آن را جویا شوند. فکر می‌کنید اگر پنجاه نفر یا مثلا صد نفر به این آدرس ای-میل بزنند و به جای subject آدرس سایت بلاگ‌رولینگ را بنویسند چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر این صد نفر بشوند پانصدنفر چطور؟ چطور است برای یک‌بار هم که شده ما آن‌ها را قلقلک بدهیم...

دوم: شدیدن با طرح روی جلد شماره‌ی 26 زنستان مخالفم. بهتر بود کسانی را که پایه‌های دینی صیغه را تئوریزه می‌کنند چهارپا می‌کشیدید نه همه‌ی مردان را. کاملن بی‌انصافی است.

سوم: قبلن برای عبور از فیل ترینگ نرم‌افزار تورپارک را پیشنهاد کرده بودم. اما در آرشیو، همان صفحه از سرزمین رویایی فیل تر است. اگر خیلی بی‌حوصله هستید و راهی آسان را می‌خواهید، من دیشب نرم‌افزار جی‌پس را امتحان کردم. خیلی آسان و راحت بود. احتیاج به تنظیم خاصی هم ندارد. بعد از دانلود از اینجا، آن را اجرا کنید. تنها باید اکسپلورر خود را از داخل نرم‌افزار اجرا کنید. همین و تمام.

چهارم: اگر بلاگرولینگ برایتان فیل تر است از بلاگرد استفاده کنید برای پینگ کردن. و یا بلاگفاکس.

پنجم: امضا کنید: اعتراض به تبعيض جنسيتی عليه تماشاگران زن فوتبال در ايران

ششم:
نومید مشو جانا کاومید پدید آمد
اومید همه جان​ها از غیب رسید آمد

نومید مشو گر چه مریم بشد از دستت
کان نور که عیسی را بر چرخ کشید آمد

نومید مشو ای جان در ظلمت این زندان
کان شاه که یوسف را از حبس خرید آمد
مولانا