Send   Print

سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان
دژخیم بدنهاد دیوسرشت، کاخت شود ویران

سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان
آفتاب دلنواز آزادی، فردا شود تابان

در سیاهی سکوت سرزمین سبز
یک طنین سبز، برشد و به جان خستگان نشست

خنده‌ها ز گرمی صدای او شکفت
یک جهان ترانه امیدمان شنفت

از هراس ظالمان، گلوله‌های بیم
بر تن وطن نشست و قلب عاشقان شکست و

سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان
دژخیم بدنهاد دیوسرشت، کاخت شود ویران

سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان
آفتاب دلنواز آزادی، فردا شود تابان

سپیده دم نزدیک است ای همرهان
ز خشممان برپا شد آتشفشان

سکوتمان گیرد آخر کام خصم
که در جهان پیچیده‌ست فریادمان

به سر رسد خزان ما، که جانمان تن تبر شکست و

سبز شد ز خون و فریاد ایران جاویدان
دژخیم بدنهاد دیوسرشت، کاخت شود ویران

سبز شد ز خون و فریاد، ایران جاویدان
آفتاب دلنواز آزادی، فردا شود تابان

+ گوش کنید: سبز شد
+ ببینید: تظاهرات امروز دانشگاه شریف

Send   Print
امروز روز دانشگاه تهران بود. روز هو کردن کوتوله‌های کودتاچی. روز نوشتن مرگ بر دیکتاتور بر سر در دانشگاه تهران. روز بیانیه‌ی زیبای موسوی و روز نامه‌ی قوی و شجاعانه‌ی کروبی. و من چقدر امروز به این دو بالیدم. و چقدر به شجاعت بچه‌های دانشگاه تهران افتخار کردم و افسوس خوردم که در میانشان نبودم. امروز دیگر درهای کودتا را نمی‌شود رو به نور سبز بست. بلندترین دژ‌های سپاه و بسیج در برابر سیل سبز شبکه‌های اجتماعی مردمی، گردی حقیر است. روز اول دانشگاه با مرگ بر دیکتاتور آغاز شد تا کودتاچی و رفقای زبونش حساب کار دستشان بیاید که بدانند این تو بمیری از آن تو بمیری‌های قبلی نیست که با چند دادگاه نمایشی و چند اعتراف و چند تجاوز و ارعاب و زور و باتوم سر و ته‌اش هم بیاید. این یک تو بمیری سبز است که انتهایش را به زوری با فریاد و گریه و لبخند در خیابان‌ها جشن خواهیم گرفت. روزی که کارمند شهرداری تابلوی خیابان شهید ندا آقا سلطان را در دست داشته باشد روانه به سوی امیرآباد. روزی که زود می‌آید . این را من امروز از طنین صدای دانشگاه‌های ایران فهمیدم.

+ بیانیه‌ی سیزدهم موسوی
+ دومين نامه مهدی کروبی به هاشمی رفسنجانی
+ هو کردن حداد عادل
+ تظاهرات دیروز دانشگاه تهران
+ دانشگاه تهران شش مهر 88

Send   Print

یک روز من مچاله می‌شوم. زیر خبرهای بد این سرزمین. هر روز و هر ساعت و هر لحظه. خبری از سیاهپوشان، خبری از موجه نشان دادن مرگی، خبری از زندانیان بی کس، خبری از پای فشردن دیکتاتور بر حماقت‌های پلیدش. خبر از ترس، خبر از ظلم، خبر از درد. این دردها من را له می‌کند. نمی‌توانم تاب بیاورم. نمی‌توانم اخبار را نخوانم و خودم را به کوری بزنم. نمی‌توانم نبینم. نمی‌شود. نه من نمی‌توانم. درد می‌کشد روحم. من خسته شدم از این همه سیاهی. از این همه شب پرستان منکر خورشید. من دلم یک شهر آفتابی می‌خواهد و یک دوچرخه.

من گناهی نداشتم که باید همه‌ی این سیاهی‌ها را بشنوم و ببینم و تحمل کنم. من خسته شدم. خسته. و این تازه آغاز راه است. من دلم یک خانه‌ی کوچک می‌خواهد. یک کنج خلوت. یک آرامش ممتد. یک آزادی آرام و بی‌صدا. من کسی را آزار نخواهم داد. به همه لبخند خواهم زد و برای خودم آنقدر زندگی می‌کنم تا بمیرم. اما اینجا هر روز و هر روز با اخبار تلخ از دهان این دلقکان یاوه‌گو می‌میرم و زنده می‌شوم. بس است. ما می‌خواهیم زندگی کنیم. قدرت و جاه‌طلبی کورشان کرده. لعنت به چشمان تاریک‌شان. لعنت. این تلخ‌ترین نفرین من بر وجود آنهاست.

+ لاریجانی: خیانت موسوی به انقلاب در سنخ خیانت مسعود رجوی است
+ نامه شبنم مددزاده از قرنطينه زندان اوين

Send   Print

از طریق سایت آرش حجازی:

جناب آقای محمود احمدی‌نژاد،
در سه ماه گذشته، میلیون‌ها ایرانی، به زبان‌های گوناگون، در تبلیغات قبل از انتخابات، در روز انتخابات، در اعتراضات بعد از انتخابات، روز ۲۵ خرداد، روز ۳۰ خرداد، روز قدس و روزهای دیگر، با ده‌ها شکل اعتراض مدنی علی‌رغم سرکوب‌های بی‌امان و بی‌رحمانه‌ی شما و همکارانتان، به شما اعلام کردند که شما را نمی‌خواهند. حتی یک بار هم از خودتان پرسیدید که این مردم چرا از شما راضی نیستند و به بهای از دست دادن امنیت و حتی جانشان این نارضایتی را به شما اعلام می‌کنند؟
گاهی، در میان توجیه‌هایی که حتی خودتان هم به آن‌ها باور ندارید، در فواصل جلساتی که با همکارانتان گذاشته‌اید و در آن‌ها از شرق تا غرب عالم را مسئول برانگیختن مردم برای اعتراض به روش‌ها و سیاست‌های خودتان دانستید، از خودتان پرسیده‌اید که چرا این مردم ساکت نمی‌شوند؟

ادامه ...

از طریق: Fcuking Wasted

دلم یه دوسـتِ دختر دیوونه ی یاغی بی کله میخواد
کسی که ساعت 12 شب بگه بیا کله کنیم بریم اتوبان گردی
کسی که زنگ بزنه بگه دم travel agency واستادم دارم برا پس فردا بلیط میگیرم بریم جزیره، پایه ای دیگه؟
کسی که بین مسیر یهو بگه این رستورانه رو تا حالا ندیده بودم، پارک کن بریم توش ببینیم چی میگه
کسی که کله سحر زنگ بزنه بگه من الان سکـس میخوام، میای یا بیام

ادامه ...

از طریق: آهو نمی‌شوی به این جست و خیز

از کابوس های شخصی من یکی هم این است که کسی برگردد بهم بگوید دارم محدودش می کنم! ترس از شنیدن این جمله اینقدر ها در من ریشه دار هست که گه گاه به بی تفاوت بودن متهم بشوم. به عبارت بهتر از آن ور بوم افتادن است این قضیه برای من. راستش این اتهام را هزار بار ترجیح می دهم. تعجب می کنم وقتی کسی را می بینم - دوست دختر یا پسر یا همسری - که هزار بار به طرف زنگ می زند و می پرسد کجاست و چه می کند و با کیست و...! من حتی چیزهای عادی را هم سخت می پرسم. اساسن پرس و جو کردن از این دست چیزها عصبی ام می کند.

ادامه ...

Send   Print

دیشب بعد از مهمانی با دانشجویان انقلابی مینوستا و یوتا حسابی خسته بودیم. بهشان پلو مرغ دادیم و من حسابی نفخ کرده بودم. اسفندیار و متکی تا 3 صبح هی با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند نمی‌گذاشتند یک دقیقه کپه‌ی مرگمان را زمین بگذاریم. این مردم بیکار بلاد کفر هم شب‌ها به جای خوابیدن دنبال قاتل در هتل ما می‌گشتند و هی از پایین توی خیابان بلند داد می‌زدند: قاتل بیا بیرون. نمی‌گذاشتند خواب به چشم ما بیاید. در این کشورهای سوسول غربی نیروهای امنیتی‌شان مثل ما پیشرفته نیستند تا قاتل‌ها و متجاوزین به ناموس مردم را با آفتابه در خیابان‌های شهر بگردانند. مردم خودشان باید پشت ساختمان‌‌ها از قاتل خواهش کنند بیرون بیاید. اما خیلی از دانشجوهای امریکایی خوشم آمد. هیچ‌کدامشان مثل بچه‌های علامه و شریف و دانشگاه تهران طلب بابایشان را از من نداشتند و همش بر و بر من را نگاه می‌کردند و می‌خندیدند. نه شعار دادند و نه اهل این بودند که عکس‌های رییس‌جمهورشان را آتش بزنند. نه در کوی قلدری بکنند و برادرهای مظلوم بسیجی مجبور شوند کمی مهروزی کنند باهشان. بچه‌های سربه‌راهی بودند. کاش ما هم چنین دانشجوهای سربه‌زیری داشتیم و دایم از بازگشایی دانشگاه‌ها پشتمان نمی‌لرزید.

صبح در لابی هتل هیات فلسطینی را دیدم. ازشان پرسیدم چرا وقتی من دارم درد بلای شما را به سرمان می‌زنم دستتان را تا مچ توی دماغتان می‌کنید؟ همه انکار کردند. گفتم: بگم؟ بگم؟ داشت روی سگ من بالا می‌آمد تا همه‌ی مدارک روابط پنهانی زنیکه را با صهیونیست‌ها و شوهر سابقش رو کنم و آبرویش را در هتل ببرم. دم بچه‌های اطلاعات و سربازان گمنام گرم که برای همه‌ی آدم‌های روی زمین پرونده‌های اخلاقی درست کرده‌اند تا هر وقت کم ‌می‌آوریم توی سرشان بزنیم. متکی خاک بر سر آمد و بحث را عوض کرد.

ظهر با روزنامه‌ی تایم و چند خبرنگار دیگر مصاحبه داشتیم. خبرنگار تایم گفت: اوباما تا چند ساعت دیگر نظرش را درباره‌ی سایت غنی‌سازی قم اعلام خواهد کرد. نزدیک بود خودم را خیس کنم. سعی کردم لبخند بزنم و خودم را بی خیال نشان دهم. اگر خجالت نمی‌کشیدم سوت می‌زدم. هرچه من و معمر قذافی خودمان را برایشان لوس کردیم مگر سلام علیکی شکل بگیرد و بتوانیم مذاکراتی داشته باشیم خبری نشد. به خبرنگار گفتم من اگر جای مشاوران اوباما باشم ایشان را از این کار نهی خواهم کرد. این را گفتم چون احتمال می‌دادم اوباما استقبال کند و من را به عنوان مشاورش در عرصه‌ی مدیریت جهانی استخدام کند. بین خودمان بماند اما خیلی دوست دارم یک روزی مشاورش باشم. حتا اگر مشاور هم نباشم در حد توصیه و نظر که می‌توانم. عقلم که به این جور چیزها می‌رسد. حتا دیروز کلی در مستراح‌های سازمان ملل با متکی منتظر ماندیم تا بلکه شاید بیاید. آخر شنیده بودیم خاتمی ملعون هم با کلینتون نزدیک بوده در همین مستراح‌های آویزان از دیوار ملاقات کند. که البته از نشانه‌های آقا امام زمان هم یکی همین بوده که این فرصت را نگه داشته برای دولت انقلابی ما.

امشب بلاخره راهی وطن خواهیم شد. ماموریت الهی را به خوبی پشت سر گذاشتیم. دلم برای هوای تهروون تنگ شده است. برای جمکران، برای الهام برای فاطمه رجبی و برای احمد جون جنتی. برای نگاه آقا. فقط از بازگشایی دانشگاه‌ها می‌ترسم. خوب می‌‌دانم کار، کار انگلیساست. و این دانشجو‌های احمق فریب‌خورده خشتکمان را پرچم خواهند کرد. کهریزکی هم که دیگر در کار نیست تا کمی عطوفت اسلامی را بهشان نشان دهیم. کاش اگر می‌‌دانستم دانشگاه‌ها باز می‌خواهد شلوغ شود و سبزبازی می‌خواهند بکنند همینجا می‌ماندیم با اسفندیار. خدا را چه دیدی؟ دفعه‌ی بعدی نامزد انتخابات ریس جمهوری می‌شدم و با کمک بسیجی‌ها و برادرهای مخلص گمنام بلاد کفر، یک 63 درصدی هم اینجا رای می‌آوردم و همینجا مدیریت جهانی را به عهده می‌گرفتم.

+ فیلم جلسه‌ی خصوصی احمدی نژاد با دانشجوهای امریکایی
+ TIME: Ahmadinejad Says Obama Should Back Off
+ Human Screen protest against An in NYC

پ.ن. دو متن طنز آخر تقدیم می‌شود به بهترین طنزنویس بلاگستان: ملا حسنی

Send   Print

امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایه‌ی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به ریاست جمهوری با رای اکثریت ملت رسیده‌ام. نمی‌دانم چرا اینجا همه از ندا از من سوال می‌پرسند. هاله‌ی نورم امروز خراب بود. نیم‌سوز شده است. باید عوضش کنم. روشن و خاموش می‌شد. جلسه بسیار شلوغ بود. جای سوزن انداختن نبود. عده‌ای سر نشستن بر صندلی‌‌ها باهم دعوایشان شد و یقیه‌ی هم را گرفتند. اسفندیار رفت ارشادشان کرد. اینجا گویا امر به معروف رایج نیست. گشت ارشادی چیزی نیست که بگیردشان تا یک دو روزی آب خنک بخورند.

از سران دنیا همه بودند و فقط جای فاطمه رجبی تصدقش بروم خالی بود. بعد از اتمام سخنرانی 100 نفر از سران دنیا آمدند تا از من امضا بگیرند. و روش‌های مدیریتی را برای کشورشان از ما کپی برداری کنند. جزوه‌هایم را دادم متکی برایشان زیراکس کند. آخر شب هم با بچه‌های بسیجی مینوستا و یوتا دیدار داشتم. دیداری پر از معنویت و مهرورزی. یکی از ایرانیان بلند شد تا از من سوالی بپرسد. فکر کنم جیره‌خوار انگلیس و عمو سام بود. فرستادیمش بیرون تا با نوشابه ازش پذیرایی شود. در این دیار غربت تکرر ادرارمان کم بود که آن هم به لطف استرس کاری است. کار کردن برای حاجی امام زمان زحمت دارد. یادم باشد گزارش‌ها را دقیق برایش بنویسم. اینجا به کوررنگی هم مبتلا شدم. نمی‌دانم از عدسی دیشب بود یا از هات داگ دیروز ظهر. همه جا را سبز می‌بینم. در بلاد کفر دکتر نمی‌روم.

این امریکایی‌های شیطون خوب فارسی حرف می‌زنند. هر جا ما می‌رفتیم جمع می‌شدند و برایمان نذر و دعا می‌کردند. آقا حفظشان کند. آن پسرک اسپانیولی را هم دیدم. حسابی قد کشیده بود. از شدت خوشحالی داد می‌زد و با همان زبان خودشان به من می‌گفت: فاک یو. کاش کامران دانشجو اینجا بود تا سفارشش را می‌کردم برایش فوق لیسانسی دکترای معتبری کنار بگذارد. این بود انشای امروز من. تا فردا که باز در دفترم بنویسم همه‌ی شما را به آقا می‌سپارم.

+ ‌گپ و‌گفت‌های خصوصی رئیس دولت کودتا با دانشجویان از همه جا بی‌خبر امریکایی
+ سراومد زمستون اجرای آرش سبحانی
+ تقدیم به شورای نگهبان اجرای آرش سبحانی
+ صحبت با یاران کودتاچی
+ گزارش اعتراضات سبز ایرانیان در CNN
+ وقتی پل بروکلین سبز می‌شود
+ عکس‌های اعتراضات سبز در جهنم نیویورک
+ صندلی‌ها گوش کنید
+ حاشیه سخنرانی کودتاچی
+ دوهزار متر نه به دیکتاتور روی پل بروکلین

Send   Print
و حالا این نیویورک است که سبز است. پاییز سبزش مبارک. و این همه همدلی و هم‌صدایی بر علیه دیکتاتور حقیر باورنکردنی است. او شاید فکر نمی‌کرد پا به هرکجا که بگذارد ایرانیان آن کشور جهنمی سبز را برایش تدارک خواهند دید. جهنمی که شاید اگر او را از مقامش خلع نکند اما نزد تمام رسانه‌های آزاد دنیا رسوا و بی‌ارزش‌اش‌ خواهد ساخت.

+ سخنرانی برای صندلی‌های خالی
+ شعار بیرون هتل کودتاچی: قاتل بیا بیرون
+ هیات همراه احمدی‌نژاد در نیویورک هو می‌شود
+ عکس‌های بیشتر از این جهنم سبز

Send   Print
آخرین روز تابستان داغ و خونین 88 ریس جمهور منتصب، ایران را ترک کرد و در اولین روز پاییز سبز ما، قصد سخنرانی از سوی ملت ایران را دارد. حالا نوبت ایرانیان مقیم شرق امریکا است تا همه‌ی آن افسوس‌هایی که در این صد روز از دل می‌خوردند را عملی کنند. گوی و میدان در دستشان است. خیابان‌های نیویورک نه بسیجی دارد و نه از دهات دور از شهر، حامیان کودتاچی را با اتوبوس گوسفند‌وار به شهر می‌آورند تا چند ردیف اول متعلق به خودشان باشد. خیابان‌های نیویورک نیروی‌های باتوم بدست و چماق به دست ندارد، آنجا گاز اشک آور به سوی کسی شلیک نخواهند کرد. خیابان‌های آرام نیویورک می‌تواند جهنم کودتاچی باشد.

هم‌وطنان سبز دور از سرزمین مادری فرصتی مهم در دست دارند تا نقش خود را در کنار دیگر برادران و خواهرانشان در خیابان‌های تهران، در کوی دانشگاه، در امیرآباد، در کهریزک در تاریخ جاودانه کنند. حالا فرصت شماست. ما جمعه بر سرش آن آوردیم که دیدید و کوس رسوایی‌اش را در همه‌ی دنیا چه بلند نواختیم، این چند روز نشان دهید که همه‌ی ایرانیان دنیا برای رسیدن به اهداف سبزشان هنوز چون روزهای اول محکم ایستاده‌اند و می‌توانند به راحتی با بردن آبروی کودتاچی کمی از درد باتوم‌های سربازانش را بر تن مردم شهرهای ایران، به او بچشانند.

+ سبزهای نیویورک! شهر را به جای ما سبز کنید!
+ املت نیویورکی با سالاد لنگه کفش
+ استقبال بی‌نظیر از کودتاچی
+ World should shun Iranian leader
+ امضا کنید:
Requesting UN members to walk out on Ahmadinejad on Sept 23rd, 2009

Send   Print

من از آنها نیستم که تا کسی از دنیا می‌رود واله و شیفته‌اش می‌شوند و در مدح‌اش شعرها و ترانه‌ها می‌سرایند و حیف شد و افسوس سرمی‌دهند و دو چندان عزادار می‌شوند. اگر شاعر باشد مرحوم، اینها عاشق شعرهایش می‌شوند، اگر بازیگر باشد، فیلم‌هایش را نقد مثبت می‌کنند آنچنان که به ابرها می‌رسانندش، اگر خواننده و آهنگساز باشد که چند روزی همه جا لینک اجراهایش در ده سال و پانزده سال اخیر منتشر می‌شود و می‌گویند فاجعه‌ای عظیم برای هنر کشور با مرگ این عزیز رخ داده است. با این حال اگر مرحوم یا مرحومه زنده بود باز باید در تنهایی در خانه‌اش دور از همه‌ی کسانی که ادعای جانفشانی برایش دارند روزگار می‌گذراند از ترس اینکه دوباره خنجری از پشت بر سینه‌اش فرو نیاورند.

من اما فقط و فقط پرویز مشکاتیان را دوست داشتم. یک شنونده‌ی حرفه‌ای بودم و از دور کارهایش را دنبال می‌کردم. نمی‌دانستم آهنگساز رزم مشترک او بوده ولی می‌دانستم انسان نازنینی است و چند سال قبل در روزنامه‌ی شرق مصاحبه‌ای با او چاپ شد که گفته بود: همه‌ی غزل‌های حافظ را آهنگسازی کرده‌ام طوری که می‌شود با قطعات من فال گرفت اما فضا برای انتشار این کارها محرم نیست. یادش گرامی و نامش بر زبان‌ها پیوسته جاری باد.

+ یک دقیقه سکوت دیشب شجریان و گروه شهناز در پاریس به یاد پرویز مشکاتیان
+ اجرای رزم مشترک به یاد مشکاتیان در کنسرت دیشب پاریس
+ داریوش محمدپور: چون جانِ تو شد در هوا ز «افسانه»‌ی شیرين ما...

Send   Print

از نوازش تن تو که برخواستم و پس از یک خداحافظی سریع به مجلس شام رسیدم. خواستم بنا به عادت مالوف دست‌هایم را بشویم که یک حس تازه نگهم داشت. دلم می‌خواست شام امشبم را با طعم تن تو مزه‌مزه کنم. کاش می‌دانستی که بوی تن تو و مزه‌ی وجب به وجب اندام تو از تمام آنچه آن شب بر میز پر زرق و برق خودنمایی می‌کرد خوشمزه‌تر بود. و در آن جمع به ظاهر خندان، من تنها کسی بودم که شامم را با طعم تن دوستم می‌خوردم.

+ برای بانو الف

Send   Print

بعضی وقت‌ها آدم‌های اطرافت آنقدر بد می‌شوند که با خودت فکر می‌کنی آدم خوب هم مگر پیدا می‌شود؟ دخترهای اطرافت آنقدر بداخلاق و غیرقابل فهم می‌شوند که فکر می‌کنی هیچ راهی ولو سرسوزن اشتراکی بین فکرهای ما نیست. بعد فکر می‌کنی که همه‌ی دخترها اینطوری‌اند و آنها که نیستند هم دارند فیلم بازی می‌کنند. دخترها هم عین همین داستان را برای پسرها فکر می‌کنند. رابطه‌ها بر اساس نقاب اهل کتاب بودن و فهم موسیقی و شعر و ادبیات و سینما شکل می‌گیرد و آخر می‌فهمی با چه بازیگر باتجربه‌ای طرف بوده‌ای همه‌ی این روزها. او نام تمام این کتاب‌ها را در روزنامه‌های زرد خوانده بوده و اسم فیلم‌ها را هم از دوستانش شنیده و کمی خودش به آن اضافه کرده است. و تو در تمام این روزها در آب‌نمک دوستت خوابیده بودی به صورت استند‌بای تا تکلیف رابطه‌اش با یکی دیگر مشخص شود که اگر بهم خورد تو را سریعن جایگزین کند.

و در تمام این روزها و ساعت‌ها و ثانیه‌ها و تلفن‌های گاه‌ و بیگاه دخترها خواب ازدواج و ماه عسل در اروپا را می‌بینند و پسرها هم به دنبال سراب یک سکس داغ در اتاقی تاریک می‌دوند.

پ.ن. امشب بعد از چهار ماه فیلم خواهم دید. از آرشیو فیلم‌های ندیده‌ام نوستالژیای تارکوفسکی را انتخاب کردم. باید به زندگی عادی برگردیم. همه‌ی ما. و بعد پیروزی‌مان را جشن می‌گیریم به زودی زود. باور کنید.

Send   Print
ما هنوز و همیشه بی‌شماریم و این حقیقتی شادی آور است. مشکل همه‌ی دیکتاتورهای دنیا این است که دیرهنگام صدای انقلاب مردم سرزمینشان را می‌شوند. کور و کر نیستند خود را به خواب می‌زنند و امید این دارند که موج عظیم ملت در خیابان‌های شهر گرفتار روزمرگی شود و از جستجوی آزادی خود ناکام عقب‌نشینی کند. اما جمعه ثابت کرد که تهدید‌ها پشیزی ارزش ندارند و زندان‌‌ها و شکنجه‌ها و اعتراف‌ها و شوها‌ی تلویزیونی و تفسیر‌های یک جانبه‌ی رسانه‌ی غیر ملی اثری در اراده‌ی سبز مردم ندارند.

روزهای بهاری و اردی‌بهشت و خرداد 88 کسی فکر نمی‌کرد رنگ سبز موسوی روزی به نماد مخالفت به حضور دین در عرصه‌ی سیاست و رمز شکست دیکتاتور تبدیل شود و روزی همه‌ی ایرانیان دنیا را زیر پرچم سبز رنگش جمع کند. کمترین کار موسوی و کروبی این بود که بعد از سی سال حقیقت را قربانی مصلحت نکردند و این بار به حرکت آزادی‌خواهی مردم سرزمینشان در هرکجای دنیا پیوستند. زنده بودن جنبش سبز چون آتش سوزان زیر خاکستر بر همه آشکار شده است و مردم با امید بیشتری در دل به استقبال پاییز و زمستانی می‌روند که شاید آبستن فریادها و شادی‌های سبز رنگ باشند.

+ روز قدس خیابان کریم‌خان
+ شعارهای مردم روز قدس
+ روز قدس اصفهان، میدان انقلاب
+ کروبی در میان مردم
+ روز قدس. خیابان حافظ
+ این نماز باطله ...
+ روز قدس تهران
+ روز قدس مردم و هلیکوپتر
+ روز قدس، هفت تیر
+ روز قدس، بلوار کشاورز
+ روز قدس اصفهان
+ واکنش مردم به حرف‌های کودتاچی
+ روز قدس، خیابان وصال
+ روز قدس، تهران
+ روز قدس، خیابان کریم‌خان
+ روز قدس سبز
+ تهران، روز قدس
+ روز قدس، دانشگاه تهران
+ پرچم سبز میدان ولیعصر
+ روز قدس، تهران

پ.ن. عکس: نیویورک تایمز

Send   Print
ساعت‌ها بی‌طاقتند. تا صبح چیزی نمانده است. ساعت عدد 3 نیمه‌ شب را نشان می‌‌دهد. تعداد بی‌شماری از جوان‌ها با شوری در دل امشب به خواب رفته‌اند. فردا می‌خواهند حسابشان را با باتوم‌‌ها و چماق‌ها تصفیه کنند. وقتی برای راهپیمایی در راه گرفتن حق خودشان با گلوله پاسخ گرفتند، فردا برای مردم فلسطین فریاد خواهند زد؟ یا برای کهریزک؟ برای غزه لباس خواهند پوشید یا سبز برای ندا و اشکان و سهراب؟ برای سنگدلی سربازان اسراییلی دست در دست هم شعار خواهند داد یا برای جنایات بسیج و باتوم‌ها و شیشه نوشابه‌هایی که تا ابد ننگی سیاه خواهند بود بر پیشانی‌ این نظام الهی؟

امروز روز قدس است و قدس همین تهران خودمان است. ابوغریب و گوانتانامو در برابر کهریزک چه کوچکند. جنایات بچه‌های مخلص بسیجی روی ساواکی‌های پهلوی را سفید کرده است. امروز قرار است تا فریاد بزنیم و با ارتعاش صدای از دل برآمده‌مان شیشه‌ی عمر استبداد را بلرزانیم. قرار است تا با شعارهای سبزمان با روبان‌ها و پارچه‌های سبزمان باردیگر شهر را سبز کنیم. دیو سیاه اینبار پشیمان است و فکر نمی‌کرد روزی تهران جای بیت‌المقدس را در ادبیات روزمره‌ی مردم بگیرد. فکر نمی‌کرد بازداشتگاهی در این کشور آبروی پوشالی دولت فخیمه‌اش را با سیل الله و اکبر مردم بشوید. امروز روز ماست. روز فریاد برای زنده‌کردن نام ندا در خیابان‌های شهر. روز سبز امید. روز شهیدانی که بی‌گناه در خون خود آرام گرفتند. روز آزادی بیان و پس از بیان.

بی‌شک مبارزات مردم ایران برای آزادی سرزمینشان از امروز وارد مرحله‌ی جدیدی خواهد شد و آنها می‌آموزند چگونه با مبارزات مدنی خود از مناسبت‌های حکومتی برای راه سبز امیدشان استفاده کنند.

+ تصویر: گلرخ

Send   Print
چه فرق می‌کند اسم این روز چه باشد، مهم این است که ما از فرصت فریاد‌هایمان برای مردم ستمدیده‌ی یک کشور دیگر استفاده می‌کنیم تا به دیکتاتورهای داخلی خودمان نشان دهیم ایران فلسطین بود. و ای کاش که فلسطین بود و اسراییلی‌ها در خیابان به رویمان آتش می‌گشودند. آنها برادران خودمان بودند و همشهری‌های خودشان را با ضربه‌ی کوچکی به ماشه‌ی سلاح‌های سنگین‌شان به زمین می‌انداختند. که اسراییلی‌ها به مردم فلسطین تجاوز نکردند. زنانشان را در ون‌ها با دست‌هایشان آزار ندادند و با باتوم و شیشه‌ی نوشابه آبروی تبارشان را نبردند. فلسطینی‌ها غزه داشتند نه کهریزک، ما امیرآباد داریم و کوی دانشگاه، روزنامه‌های زیادی داریم که چون از حقیقت می‌نوشتند خاموش شدند. کاش آنها که روز نماز‌جمعه‌ی هاشمی اشک‌آور میان مردم انداختند اسراییلی بودند. کاش آنها که بر پاهای پیرمرد سالخورده باتوم می‌زدند اسراییلی بودند، کاش آنها که دهانشان بوی تعفن طالبان می‌دهد اسراییلی بودند، کاش سربازی که در اتوبوس شهری اشک‌آور انداخت اسراییلی بود. کاش کارکنان بسیجی کهریزک اسراییلی بودند. کاش ...

پ.ن. کلمه‌های سرزمین رویایی مثل کبوتر پرواز می‌کنند و گاه در دورترین فاصله‌ها به لب‌ها می‌نشینند. داستان زنی که در اتوبوس متن سه ماه پس از کودتا را می‌خواند جالب بود. لذت بردم از دیدن این کبوترهای چالاک. لذت بردم که گوش شنوای حقیقت را نمی‌شود بست، چه با پارازیت چه با فیلتر، چه کاهش سرعت اینترنت. حقیقت پرواز می‌کند و این را کودتاچی‌ها نمی‌دانند.

Send   Print

این پست بنا به نظر محمدرضا شجریان در سایت دل آواز حذف شد.

Send   Print

و دیگر نشد بنویسم. سرزمین رویایی به روزهای قبل از انتخابات برنگشت. نه از رابطه‌ها نه از کتاب‌ها نه از فیلمی که دیدم. نه کتابی خواندم در این سه ماه و نه فیلمی دیدم. نه حس نوشتن از رابطه‌ای جدید بود و نه شرح هم‌آغوشی شبانه‌ای. سرزمین رویایی سبز شد و فکر می‌کردم باید از امید نوشت و هرچند گاهی خودم کاملن ناامید بودم با صحبت‌‌های دوستانم سعی می‌کردم به زندگی برگردم و باز از امیدهای سبز برای فرداهای نزدیک یا دور بنویسم.

نشد بنویسم. از روز شنبه‌ 23 خرداد؛ که هیچ‌گاه فراموشش نمی‌کنم. وقتی باتوم‌ها را در هوا چرخان دیدم چون عقابی به دنبال خرگوشی گریزان و تن‌های مردم شهر را که سپر می‌شد تا بلا را دفع کند و چه درد شیرینی دارد وقتی برای سرزمین دربند‌ات باتوم می‌خوری. از همان روز که باتو‌ها و چماق‌ها را در ولیعصر دیدم و لرزیدم از سرنوشتمان. دیگر زندگی یادم رفت. و نشد از چیز دیگری جز درد مشترک و فریاد‌های شبانه بنویسم. این همه سیاهی و تلخی در شهر زار می‌زند مگر می‌شود از رابطه و سکس نوشت؟ مگر می‌شود روزمره‌های پشت چراغ‌ قرمز را نوشت؟ می‌شود داستان نگا‌ه‌های سحرآمیزش را نوشت؟ نه!

یا من شاید نمی‌توانم. عده‌ای توانستند از ابر و باد و خورشید و فلک بنویسند. آنها هم سعی می‌کردند جلوی آینه‌ی حقیقت جانب انکار را بگیرند مگر این درد را فراموش کنیم. و من همچنان سعی می‌کنم از زندگی بنویسم و به زندگی برگردم و نمی‌شود. سعی می‌کنم عاشقانه بنویسم و نام تنها هفتاد و دو نفر شهید در سرم رژه می‌روند. گاهی وقت‌ها نوشتن از واقعیت سخت‌تر از نوشتن از رویاهای آدمی است. واقعیت‌ها قابل لمس‌اند و نزدیک مثل چهره‌ی دیو در صدا و سیما به زندگی ما دست می‌اندازد و از دهانش خون می‌بارد، رویاها اما وقتی حقایق تلخ در خانه‌ات معلق باشند راهی به سوی دلت باز نمی‌بینند. این بود که دیگر نشد و هنوز هم نمی‌توانم. شاید وقتی دیگر. من هنوز امیدوارم و این امیدواری قدرت دلم می‌شود تا در شب‌های تاریک درود بر موسوی و مرگ بر دیکتاتور بر آجرهای ساکت تاریک بنویسم. و هنوز می‌نویسم و مبارزه می‌کنم. تنها انسان‌های زبون‌اند که در میانه‌ی جنگ تن‌به‌تن، ناامیدانه عقب‌نشینی می‌کنند و جانب عافیت را به نیزه‌های خونین ترجیح می‌دهند. من اما تا انتها ایستاده‌ام. همچنان که 23 خرداد بودم هنوز در 23 شهریور این یقین گم‌گشته را بازش نمی‌نهم.

+ مریم مومنی: سعی ام این است که به زندگی برگردم.
+ زن روزهای ابری: تحقیر شدن درد دارد
+ پيام مهم آيت الله العظمى منتظرى به مراجع تقليد، علما و حوزه‌هاى علميه
+ بیانیه مهم مهدی کروبی خطاب به ملت ایران و افشاگری دوباره

Send   Print
امروز سه ماه دقیق می‌گذرد از آن جمعه‌ی سیاه. سه ماه پر از نفرت و امید و اشک و آرزو. سه ماه پر از مرگ پوری اشک مرتضی. سال بد سال سیاه کودتا و خرداد پر حادثه این چنین بود برادر. بر مردم ما آن رفت که دیگر ابرهای سیاه پر کینه‌ هم نای باریدن نداشتند. تجاوز و باتوم، اتاق‌های تاریک و زمستانی که سر نیامد و بهاری که نشکفت. صدای الله و اکبر بود که بر زخم سر و صورت ما مرهمی اندک، تا فردایی خونین‌تر شد.

امروز سه ماه دقیق می‌گذرد از جمعه‌ی نکبت‌زده‌ی پر از بهت و حیرت. از آن روزی که در صف دموکراسی ایستادیم و زهی خیال باطل که بتوانیم سرنوشتمان را با رایمان تعیین کنیم. نمی‌دانستیم جلادان سر گذر با دشنه‌ی سردی بر گرده‌هایمان به نمایش دموکراسی خواهند خندید. نمی‌دانستیم برادران بسیجی رویمان آتش خواهند گشود چند روز دیگر. نمی‌دانستیم بچه‌های شهر را کف خیابان‌های سرد بی‌جان خواهیم یافت. چه خوش خیال بودیم که با سرانگشتی پر از جوهر بتوانیم برای فردا تصمیم بگیریم. نمی‌دانستیم دیکتاتورها همیشه از یک راه به دره می‌تازند. رای دادیم و برای فردایش انتظار باتوم بر صورت برادران و خواهرانمان را نداشتیم.

امروز سه ماه دقیق می‌گذرد از روز کودتای ننگین. گویا سرنوشت این خاک طلسم شده را با کودتا و دیکتاتورهای پشت هم گره زده‌اند. از همان روز بود که دیگر کسی در این شهر نخندید. دیگر زنجیره‌ی سبزی از تجریش تا راه‌آهن شهر را پر از انرژی و امید نکرد. صدای گلوله بود و دشنه بر تن ما بر تن تو بر تن دموکراسی بیمار سرزمین مادری. ما رای دادیم و نمی‌دانستیم که دزدان سر گردنه در روزگار انفجار اطلاعات هم توان دزدی رای‌های یک‌یک ما را دارند. ما نوشتیم موسوی یا کروبی و آنها زحمت شمردن را حتا به خود ندادند. برای کودتاچی‌ها آخرین نگاه ندا رو به آسمان یا آخرین نفس اشکان ارزشی نداشت. آنها دستان سیاه خود را زیر عبای پلید دوستان پنهان می‌کنند. خون سرزمینشان را با خون جگر مادران بی‌پناه روی خاک بهشت زهرا پاک می‌کنند. کودتاچی‌ها از کلاغ‌های پلید و بدصدای سروهای بلند منفور‌تر‌اند.

امروز سه ماه دقیق می‌گذرد از جمعه‌ی پر از آرزو پر از اشک برای فردا، پر از امید برای فرزندان آینده. چه دل‌ها که شور در خود داشت و چه چشم‌ها دوخته شده به آسمان و صدای دعای مادربزرگ برای دو مرد تنهای میانه‌ی جلادان خون‌آشام. کسی نمی‌دانست پشت این نقاب پلید چه عجوزه‌ی سیاهی خانه کرده است. از آن جمعه بود که عیان شد راز پنهان. از آن جمعه بود که امیرآباد خون ندا را تا ابد فراموش نکرد و کوی دانشگاه برای همیشه شرمسار بچه‌های ساده و پاک خوش‌خیال در پی دموکراسی شد. جمعه‌ی 22 خرداد را نه من، نه تو، و نه فرزندان ما فراموش خواهند کرد. نه کوی نه امیرآباد نه کهریزک نه ضجه‌های آن پیرزن باتوم‌خورده نه صدای ناله‌ی پدر بر قبر فرزند خندان سبزش فراموش خواهد شد. این ننگ بر پیشانی کودتاچی می‌ماند و آن نام برای موسوی و کروبی و همه‌ی دختران و پسران شهر من، پدران و مادران داغدارمان، بر آسمان غمگین می‌درخشد. ما سبز بودیم و سبز می‌مانیم. نه از باتوم ترسیدیم و نه از اخم جلاد. به سرنوشت دیکتاتور خندیدیم و روزی خواهد رسید که صدای سبز این گربه‌ی مغموم، کلاه جهان را به احترام برای ایرانیان شجاع از سر بردارد. چنین باد.

+ www.NeverForget.Us
+ فیلم روزهای سبز اثر حنا مخملباف را ببینید.

Send   Print
دیوارهای سبز شهر این روزها فریاد می‌زنند. حالا دیوارها و آجرها هم برای کودتاچی‌ها ترسناک و وهم‌انگیز شده است.

+ مسعود بهنود: تهران جنگیده است
+ کتاب موج سبز. 17 مگابایت
+ بلاگ دیوارنویسی
+ الله و اکبرهای جمعه شب، 20 شهریور
+ کلیپ: می‌میرم. شاهکار بینش‌پژوه
+ روز قدس روز سبز در اتوبان نیایش

پ.ن. تصویر: گلرخ

Send   Print

این روزها همه‌ی امید‌ها و آرزوها و خشم‌ها و غضب‌هایم را روی دیوارهای شهر خالی می‌کنم. این روزها، صباح تکرارنشدنی تاریخ این سرزمین است. سبزها پیروز می‌شوند اما کسی نمی‌داند کی؟ کسی نمی‌داند چند کشته و چند جوان دیگر باید در بیابان‌‌های اطراف شهر رها شوند. چند باتوم و چند شیشه نوشابه برای خاموش کردن صدای آزادی‌خواهی مردم ایران لازم است؟

جناتان گرت در سریال بر خلاف تندباد روایت امروز مردم ماست. داستان قیام مردمی ساده، با دستانی خالی بر علیه دولت مرکزی سراپا مسلح. این روزها مرا یاد جمله‌ی معروف آنها می‌اندازد که می‌گفتند: یا مرگ یا آزادی. حالا ما تا آزادی تا کمی نفس کشیدن، تا کمی لبخند در خیابان‌ها چون روزهای قبل از انتخابات فاصله‌ای نداریم. این را با دیدن این آتش زیر خاکستر می‌گویم و ترس دیو و دد از روز قدس که بار دیگر شاید دوشنبه‌ی معروف 25 خرداد را جلوی چشمانشان بیاوریم. اگر کمی فراغت خاطر داشتید نامه‌ی دکتر سروش را باز بخوانید، بیانیه‌ی یازدهم را هم بخوانید و سعی کنید به هر روش که می‌دانید آنچه موسوی گفته را عملی کنید.

این شب‌ها وقتی دیوارهای سبز شهر و محله‌مان را می‌بینم، خنده از لبانم پاک نمی‌شود. می‌دانم نزدیک است که از خون ندا و ترانه‌ و اشکان و سهراب درخت آزادی شکوفه دهد. امسال پاییز ما سبز خواهد بود. پس درود بر پاییزی که در راه است و صدای آزادی که از آن دورها چه با طرب می‌آید. پیش به سوی پاییز سبز و روز قدس سبز که اسراییلی‌ها نکردند با فلسطینی‌ها، آنچه این نامردان با مردم سرزمین‌شان کردند.

+ آرشیو همه‌ی عکس‌های سبز از ابتدا تا کنون

Send   Print
Send   Print

سجاده فرش عنف و تجاوز، ای داعیان شرع خدا را!
بر قتل‌عام دین و مروت، دست که بسته چشم شما را ؟

الله اکبر است که هر شب، همراه جانِ آمده بر لب
آتشفشان به بال شیاطین، کرده‌ست پاره پاره فضا را

از شرع غیر نام نمانده‌ست، از عرف جز حرام نمانده‌ست
بر مدعا گواه گرفتم، جسم ترانه قلب ندا را

انصاف را به هیچ شمردند، بس خون بی‌گناه که خوردند
شرم آیدم دگر که بگویم، بردند آبروی حیا را

سهراب‌ها به خاک غنودند، آرام آنچنان‌که نبودند
کو چاره‌ساز نفرت و نفرین، تهمینه‌های سوگ و عزا را ؟

زین پس کدام جامه بپوشند، بهر کدام خیر بکوشند
آنان‌که عین فاجعه دیدند، فخر امام ارج عبا را

سجاده تار و پود گسسته‌ست، دیوی بر آن به جبر نشسته‌‌ست
گو سیل سخت آید و شوید، سجاده و نماز ریا را

"سیمین بهبهانی"

+ گوش کنید: زبان آتش. محمدرضا شجریان
+ جنبش سبز آزادی: که یادمان بماند

Send   Print

امروز چقدر خبرها تلخ بود. تلخ‌تر از هر روز دیگر. ما با دیدن کابوس هر روز از خواب برمی‌خیزیم و با بمباران اخبار سیاه به خواب می‌رویم. چون مردگانی که آرزوی دوباره‌ مردن خود را در دل می‌پروند. زندگی رنگ نکبت گرفته و من در عجبم که بعضی‌ها چه بی‌خیال این روزها روزمره‌گی می‌کنند. اگر این جوانه‌ی کوچک سبز در دلمان نبود که تا امروز تلف شده بودیم. هر کجا جمعی چند نفره در تاکسی و مترو و اتوبوس باشند یا حتا مهمانی‌های کسانی که تا یکسال پیش افتخارشان سفیدی شناسنامه‌هایشان بود همه و همه از نفرت و بیزاری از کودتاچی‌ها سخن می‌گویند. سبزی این جوانه در این روزهای تلخ مرهم کوچکی است بر دل آزرده و دردمند همه‌. باشند تا صبح دولتشان با آغاز دانشگاه‌ها چند روز دیگر بدمد.

+ تصنیف رزم مشترک
+ برخورد با دانشجویان را متوقف کنید، دانشگاه انبار باروت است
+ آینده‌سازان ایران را ببینید
+ به خود آئید ! رفتار شما با کدامیک از قوانین بشری مطابقت دارد؟
+ ببینید: مصاحبه‌ی شجریان با صدای امریکا
+ محمد نوری‌زاد: سقوط

Send   Print

امروز از آن روزهایی بود که در سکوت بدرقه می‌شوند. کسی حتا نزدیک نمی‌آید تا زمزمه‌ای در گوش‌ات آغاز کند. چه برسد به حرفی در نگاهی. ظهر بیانیه‌ی یازدهم را که خواندم مثل پسربچه‌های کوچک در کوچه‌های تنگ کودکی خوشحال شدم. به گمانم بیانیه‌ی یازدهم زیباترین از نظر مفهوم و نگارش و ادبیات و کامل‌ترین بیانیه تا کنون است. تشکیل دادن هسته‌های اجتماعی و فعالیت‌های جمعی بدون توقف برای راه سبز امید همان کاری است که ما می‌کنیم. خوشحال بودم که هدفمان همان منظور و مقصد موسوی است. ما یک گروه شش نفره هستیم و کارمان آخرهای شب با اسپری‌های سبز شروع می‌شود.

روزهای اول هر کجا که می‌خواستیم چیزی بنویسیم خالی بود اما چند شبی است کمتر دیواری را پیدا می‌کنیم که برای ما خالی گذاشته باشند. قبل از ما گروه‌های دیگر سبزش کرده‌اند. و این خود باعث فریادی آرام از سر ذوق در ماشین می‌شود. همه می‌خندیم. از اعضای گروه کسانی که بتوانند در گروه‌های دو نفری یا سه‌نفری شرکت می‌کنند. هر شب محله‌ها عوض می‌شود. روی دیوار خانه‌ها و ادارات دولتی نمی‌نویسیم چون فردا صبح زود پاک می‌شود. مکان‌های بی‌صاحب و در دید مردم بیشتر ماندگاری دارند. مثل صندوق‌های پست و صدقه، کیوسک‌های ولتاژ برق، و دکه‌های مخابراتی و تلفن‌های عمومی، تیر‌های چراغ برق و تنه‌ی درختان، گاهی بلوکه‌های سیمانی جدول‌های خیابان.

من تحریمی بودم یادتان که هست. اما حالا می‌بینم از سبزهای دو آتشه‌ی قبل از انتخابات بیشتر فعالیت می‌کنم. اخبار ایران جز بزرگی از زندگی روزمره‌ام شده است و نمی‌توانم کاری که شروع کرده‌ام هیچ‌گاه نیمه‌کاره رها کنم. وقتی با اعتقاد به راهی، آن را انتخاب می‌کنی هیچ‌گاه از میانه‌اش باز‌نمی‌گردی. من از آنها هستم که تا آخر خواهم رفت. وقتی راهی را آغاز کنم عقب‌نشینی از آن را نوعی ترس یا ناتوانی در برابر سنگینی تحمل‌ناپذیر هستی می‌دانم. ایستادن در برابر باد بهترین روش دیدن راه و انتخاب صحیح مسیر است، آنها که در برابر هر نسیمی سر خم می‌‌کنند راهشان به ناکجا ختم می‌شود.

ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بی​هوش را هرگز نداند هوشمند

بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
زان باده​ها که عاشقان در مجلس دل می​خورند
"مولانا"

+ بیانیه شماره 11 میرحسین موسوی خطاب به ملت ایران
+ رستاخیز سبزجامگان
+ شهدای سبز
+ من غیرمذهبی نه ضد مذهب

Send   Print

آخرین ستاره‌ی شب شامل بلاگ‌های خواندنی است که تازه کشفشان کرده‌ام:

دست نوشته‌های ساده:

در باز می شود.خودت را جمع و جور می کنی.زندانبان می گوید:کارشناست(بازجوت) دم در منتظره. او لباس عوض کردنت را تماشا می کند. روپوش و شلوار سرمه ای رنگت را می پوشی و چادری با گل های آبی را به سر کرده و چشم بندت را می بندی .زندانبان می گوید:"بهت نمی آید که این قدر خونسرد باشی .زودباش.نکنه این هم یک نوع اعتراضه."پشت سر زندانبان راه می افتی . تو را به زندانبان تحویل می دهد.بازجو دسته کاغذی را که در دست دارد به سمت تو می گیرد تا آن را بگیری .(کاغذ واسطه دست من و اوست تا بتوانم با چشمهای بسته مسیر را طی کنم.)

گاه نوشت محمد نوری زاد:

مولای ما ، من ، همان دانشجو، همان پزشک و چوپان و مهندس و کارگر ، درغلیظ ترین وجه ممکن ، جاسوس دشمنم . بله جاسوس دشمنم . منافقم . برای معاویه خبر می برم . از معاویه تحریک می شوم . تلاش دارم زمینه را برای تسلط معاویه برحوزه حکومت شما فراهم آورم . بله ، من اینم . آیا قاموس الهی شما ، آزار جسمانی مرا برمی تابد ؟ آیا تحقیر مرا روا می دارد ؟ آیا شما به کشتن من دستور می فرمایید ؟ شما که طلحه و زبیر را با همه دسایسی که در آستین داشتند ، تا مادامی که دست به شمشیر نبردند ، آزاد گذاردید و متعرض آنان نشدید . شمایی که بخاطر ربودن خلخال از پای یک زن یهودی ، آنگونه برافروخته شدید . به من بگویید آیا دستگاه تبلیغاتی شما ، که مسئولش مستقیما حکم از شما دارد ، اجازه دروغ گفتن دارد ؟ آیا می تواند به دروغ ، منکر ربودن خلخال که هیچ ، منکر هر زد و بند و اعتیاد و رشوه و خاصه پروری و غارت بیت المال و کشتن مردم کوچه وبازار شود ؟ آیا اجازه دارد اعتراض و انتقاد و چرای مردم را مرتب به دستگاه معاویه بند کند ؟ و آیا ......

Send   Print

من فکر می کنم
هرگز نبوده قلب من
این گونه
گرم و سرخ:

احساس می کنم
در بدترین دقایق این شام مرگزای
چندین هزار چشمه خورشید
در دلم
می جوشد از یقین؛
احساس می کنم
در هر کنار و گوشه این شوره زار یاس
چندین هزار جنگل شاداب
ناگهان
می روید از زمین.

آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو !
من آبگیر صافیم، اینک! به سحر عشق؛
از برکه های آینه راهی به من بجو !

"احمد شاملو"

+ تصویر: مجموعه پوسترهای سبز

Send   Print
ـ " به کجا چنین شتابان؟ "

گون از نسیم پرسید
ـ " دل من گرفته این جا
ز غبار این بیابان
هوس سفر نداری؟ "

ـ " همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم؟ "

ـ " به کجا چنین شتابان؟ "

ـ " به هر آن کجا که باشد به جز این سرا، سرایم "

ـ " سفرت بخیر اما تو و دوستی، خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی،
به شکوفه‌ها، به باران،
برسان سلام ما را"

+ ویکی پدیا: شفیعی کدکنی
+ شفیعی کدکنی، از ایران رفت
+ سفر به خیر
+ گوش کنید: گون با صدای علیرضا عصار
+ ببینید: گون با اجرای مجید درخشانی در دستگاه اصفهان