Send   Print

...........................، .....................................................؛ .....................................
...................................، .........................، .........................................................
.............. .

...............، ........................................................................................، ..............
....................................................؛ ...........................................، ......................
............................، ...........، ..............................................................................
...........................................؛ ............................. .

..................، ......................................................................، ..................، .........
.............................، ........... .


پ.ن. خیلی سعی کردم جلوی‌شان را بگیرم. اما نشد. کلمه‌ها بال‌هایشان را از چمدان‌های قدیمی رنگ ‌و رو رفته‌ای در آوردند، پر زدند و رفتند. قهر کرده‌اند. غمگین‌اند. دلشان شکسته. یکیشان گفت می‌رویم به سرزمینی که جواب عشق را با لبخند بدهند و اشک‌هایت را با اشک پاک ‌کنند. شوکه بودم. دستانم یخ زده بود. اول زبانم گرفت. سعی کردم بتوانم حرف بزنم. وقتی کلمه قهر می‌کند، وقتی صدا دالان‌های تاریک فاصله را به زیر نمی‌کشد، وقتی مرزها دیوار می‌شوند و جاده‌های سنگی ما را سنگ می‌کنند، صحبت از دلتنگی، صحبت از عشق، صحبت از دوستی، نابجا است. ( این کلمه‌ها را از شازده‌کوچولو قرض گرفته‌ام ).

+ گوش کنید:
EnioMorricone. Lolita

Send   Print

+ ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار

نکته​ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه​ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
حافظ

Send   Print
Take piano: keys begin, keys end. You know there are 88 of them. Nobody can tell you any different. They are not infinite. You're infinite... And on those keys, the music that you can make... is infinite. I like that. That I can live by.

+ Legend of 1900
+ Ennio Morricone - The Legend of 1900
+ Ennio Morricone official website
+ Giuseppe Tornatore

Send   Print

یک تشکر بدهکارم به مریم عزیز و فرجام نازنین. به مریم قبلن ای‌میل زدم و گفتم آنقدر کتاب نیمه‌رها کرده دارم که بهتر است آبروداری کنم و اسم نبرم. برای فرجام هم می‌خواهم نوعی دیگر بنویسم. هفته‌ی پیش فکری به ذهنم رسید برای بازی‌ها که امروز آن را می‌نویسم. ترانه‌ای که خیلی دوستش دارم متعلق است به فریدون فروغی:

وقتی که دستای باد
قفس مرغ گرفتارو شکست
شوق پروازو نداشت
وقتی که چلچله‌ها
خبر فصل بهارو می‌دادن
عشق آغازو نداشت

دیگه آسمون براش
فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند
تو پرش هوس نداشت

+ ترانه: فرهنگ قاسمی. اجرا: 1353. گوش کنید

چند پیشنهاد داشتم برای بازی‌های آینده. بعد از تمام شدن بازی کتاب‌های نیمه‌تمام، و بازی ترانه‌های دوست‌داشتنی، بازی کتاب‌های تمام را انجام بدهیم، بعد بازی مجله‌های نیمه‌تمام، بعد فیلم‌های نیمه‌تمام، بعد سریال‌های نیمه‌تمام، بعد غذاهایی که دوست داریم، بعد دوباره کسانی که از آنها تاثیر گرفته‌ایم، بعد کسانی که از آنها یک مقدار کمی تاثیر گرفته‌ایم، بعد کسانی که حالمان ازشان بهم می‌خورد، بعد هم گرگن به هوا و نون بیار کباب ببر و گردو شکستم و حمومک مورچه داره !

Send   Print

امشب فهمیدم که تمام حاکمان ایران در دنیایی دیگر سیر و سلوک می‌کنند. یا شاید مجنون باشند و جن‌زده. هر چه که هست نه نذر و نیاز‌های در و همسایه برایشان افاقه کرده نه دخیل امامزاده داوود و جمکران. شاید کارشان به دوا درمان و طبیب بکشد. یعنی می‌شود روزی ببینم شفا پیدا کرده‌اند؟ گمان نکنم. همه‌ی دنیا در حال تهیه‌ی مقدمات قطعنامه‌ی سوم است و این آقا در اخبار به ملت تبریک می‌گوید پیروزی هسته‌ای را. شاید برای این جامعه‌ی معتاد و افیونی و خواب‌زده‌ی ایران و ملت ساده‌لوح و زودباورش، حاکمانی از این دست نماینده‌ی خدا باشند بر زمین.

+ هزاردستان: جماعت خواب، اجتماع خواب‌زده، جامعه‌ی چرتی

Send   Print

آدم‌ها متفاوتند، بعضی حاضرند سنگی را ببوسند و هرچه دارند در راه ایدیولوژی خود فدا کنند، برخی در برابر ظالم‌ترین حاکم هم سر فرو نمی‌آورند و دل قوی می‌دارند. بعضی هر چه بگویند بوی کهنگی و منفی‌نگری می‌دهد، زبانشان تلخ است. بعضی تلخ‌ترین داستان‌های تاریخ را شیرین و شنیدنی تعریف می‌کنند. بعضی اگر مخاطب رازی مگو باشند در یک شب بارانی، در دلت شک نداری صندوقچه‌ی دل تودرتوشان آنقدر امن هست تا رازت را نهان کند. بعضی به هر تخته‌پاره‌ای چنگ می‌زنند تا رازت را بدانند و هزار قسم می‌خورند، تا بشنوند. اما از فردا معلوم نیست در کدام کوی و کدام برزن جار خواهند زد. چه اگر تو مرده باشی و نتوانی جواب سختی به رفیق فراموش‌کارت بدهی.

+ روشنگری به سبک ایرانی
+ عباس معروفی توجیه می‌کند !

نکته پوشیده​ست و آدم واسطه
خیمه​ها بر ساحل اعظم زنیم

چون به تخت آید سلیمان بقا
صد هزاران بوسه بر خاتم زنیم

مولانا

Send   Print

بعضی آدم‌ها به الماس می‌مانند. کوه نور یا دریای نور شاید. نمی‌توانی داشته‌باشی‌شان. باید فقط نگاه کنی و از برق بودنشان لذت ببری، از درخشش وجودشان. یا اگر در جایی هستی که آنها نفس می‌کشند چشمانت را ببندی و احساس غرور کنی.

+ به: بانو سارا

Send   Print


من با زخم‌زبونات رفیقم
مرهم بذار با حرفات رو زخم عمیقم

با توام که داری به گریه‌ام می‌خندی
کاش می‌شد بیایی و به من دل ببندی

تنها بودن یه کابوس شومه عزیزم
کار دل نباشی تمومه عزیزم

اگر در کشوری دیدید دسترنج فرهنگی‌اش را کنار پیاده‌رو می‌فروشند، بدانید در سراشیبی سقوط می‌تازد.
+ توضیح بهرام رادان برای گذاشتن سیمرغ روی زمین
+ با گلشیفته در فاصله‌ی دو میم
+ گلشیفته به یاد رسول ملاقلی‌پور
+ پول بلیط را به این حساب بریزید:
شماره حساب : 0116407795 (بانك تجارت شعبه چهارراه پارك كد 032 ) به نام فرامرز فرازمند و داریوش مهرجویی

پ.ن. شباهت غریبی وجود دارد بین گلشیفته فراهانی و بانو سارا.

Send   Print

دیشب بعد از کلی روز برایم نامه داده بود. آهسته بازش کردم چون حتمن می‌دانید در بعضی نامه‌ها دل پیچیده است. باید مراقب بود مبادا بشکند. اسمش و جمله‌هایش را که دیدم کسی در دلم از خوشحالی فریاد زد. ( هیچ وقت نفهمیدم او کیست و کجا زندگی می‌کند، فقط می‌دانم من را خیلی دوست دارد و گاهی آنقدر از ذوق من خوشحال می‌شود که فریاد می‌زند. البته بوده شب‌هایی که گریه می کرده و من اشک‌هایش را پاک کرده‌ام ). جمله‌ها را بلعیدم. یکبار کافی نبود. روی سیر تکرار افتاده بودم و وقتی تمام می‌شد دوباره از اول می‌خواندم. آنقدر چرخیدم که سرم گیج رفت و دلم پر شد از هوای سارا.

بعد چشمانم را بستم و تجسم کردم این جمله‌ها را سارا دارد رودررو به من می‌گوید. صدایش را تجسم کردم و اداهایش را. تکه‌کلام‌هایش را و خنده‌هایش را. ( این خیلی فکر خوبی‌است که وقتی دلت برای کسی تنگ است او را مجسم کنی مقابل‌ات نشسته. اگر دلتان زرنگ باشد می‌فهمد اینها همه‌اش خیال است، اگر نه می‌شود به راحتی گولش زد که آنقدر تنگ نشود تا دل‌درد بگیرید ) تمام دیشب با شازده‌ کوچولو بحث کردیم که برای روز عشق، من چه هدیه‌ای از راه دور برایش بفرستم. دنیای شازده کوچولو خیلی از من بزرگتر است و برای همین بعضی پیشنهاد‌هایش در زندگی نکبت‌بار ما آدم‌ها نمی‌گنجید. مثلن یکی از پیشنهاد‌هایش این بود که بیست و یک بادبادک قرمز بگیرم و رویش اسمش را بنویسم و از بالای پشت‌بام به باد بسپارم تا برایش ببرد. اما او نمی‌دانست باد‌های ایران با باد‌های اخترک ب 612 فرق دارد. باد‌های ایران فقط بلدند برگ‌های زرد و نارنجی پاییزی را از روی زمین بلند کنند و همه‌ی کوچه را با آنها فرش کنند. کمتر نسیمی را می‌شناسم که مهربان باشد و اهل نوازش برگ‌های زرد و رنجور پاییزی.

بعد از کلی گوش دادن به پیشنهاد‌های عجیب و غریب شازده کوچولو با هم به توافق رسیدیم که عکس‌هایی که از سارا گرفتم را برایش نقاشی کنیم و بفرستیم. آخر می‌دانید هر آدمی یک رنگ مخصوص به خودش دارد که خودش نمی‌داند. شاید فکر کند رنگش آبی است اما کسی که خیلی دوستش دارد او را نارنجی ببیند. بعضی‌ها به این هاله هم می‌گویند. رنگ‌های صورت و چشمانش را آنطور که خودم و شازده کوچولو می‌دیدیم نقاشی کردیم. و همانطور که با مداد رنگی‌هایمان رنگ می‌کردیم قربان صدقه‌ی صورتش می‌رفتیم. من بیشتر از نی‌نی چشمان سیاهش تعریف می‌کردم که تا حالا چندین بار در دالان‌های تودرتویش گم شده‌ام. اما شازده‌ کوچولو بیشتر نگاه سارا را دوست دارد ( ما بیشتر وقت‌ها با هم سلیقه‌مان یکی است اما برای اینکه نشان بدهیم با هم نظراتمان فرق دارد هر کدام سعی می‌کنیم طوری وانمود کنیم که کاملن با نظر دیگری مخالفیم ) موقع نقاشی کوهن گوش می‌دادیم. بارانی آبی معروف. نمی‌دانید که چقدر لذت دارد نقاشی کردن و همزمان عاشق موضوع نقاشی بودن و کوهن گوش دادن.

Send   Print


آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه‌ی آشفته‌ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه‌ی کوتاهی، پهنای افق را پیمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

همه می‌دانند
همه می‌دانند
که من و تو از آن روزنه‌ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه‌ی بازیگر دور دست
سیب را چیدیم

همه می‌ترسند
همه می‌ترسند، اما من و تو
به چراغ و آب و آینه پیوستیم
و نترسیدیم

+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید. ظهیرالدوله
+ سایت رسمی فروغ
+ فروغ در ویکی‌پدیا
+ فیلم خاکسپاری فروغ
+ به یاد فروغ فرخزاد
+ شعر‌های فروغ را بشنوید
+ دست‌هایم را در باغچه می‌کارم
+ خانه سیاه است ( قسمت اول و دوم )
+ روایت اسماعیل نوری‌علا از خاکسپاری فروغ
+ شرکت‌کنندگان در مراسم تدفین

Send   Print

قرار هست دعا کنیم اگر به خدا ایمان دارید. اگر نه مثل من، می‌توانید چشمانتان را ببندید و همه‌ی انرژی مثبت وجودتان را صادقانه برای ساحل نازنین بفرستید که این روزها ایران را به سوی آلمان ترک کرده تا سرطان لعنتی خون را شاید بتواند با عمل جراحی مغز استخوان کمی‌ آرام کند. خواهش می‌کنم از شما که چشمانتان را ببندید و به او فکر کنید. مطمئن باشید آن دورها در قلب خسته‌اش صدای کمک‌های ما را خواهد شنید. متن زیر قسمتی از آخرین نامه‌ی اوست که به دست دوستش برایم تایپ شده است:

حالا دیگه از زل زدن به اون چشمایی که به قول پویا جون میده واسه شیطنت و کرم ریزی و به قول مانی فقط خیره شدن تو بینهایتش و غرق شدن تو خماریش هیچ خبری نیست! جز کسالت و بی حوصلگی و خستگی مفرط؛ دستایی که یه روز اونقده قدرت داشت که می‌تونست ساعتها ویلون رو بگیره و بنوازه و انگشتایی که به گرفتن قلمو واسه خلق اثری دیگه و بو کردن قلموها به وقت شستنشون با تینر و رقصیدن رو نوک انگشتای پام که همیشه جای تعجب واسه مانی داشت که چه جوری این انگشتای ظریف می‌تونه وزنم رو تحمل کنه و خبر نداشت نصف کار اصلی رو اون کفشایی که به پامه انجام میده هیچ خبری نیست؛ چرخشایی که انقده تند بود و پریدنایی که تا ارتفاع 1 متری از زمین می‌کردم وهر لحظه شادابتر از قبل بودم دیگه خبری نیست! نه جونش هست نه حوصله! از 7 روز هفته 6 روزش رو زیر پتو و لحاف خوابیدم و به سقف بلند اتاقم نگاه میکنم و حوصله آب دادن به گلدونای توی بالکن و گلای توی باغچه حیاط رو ندارم؛ از اینکه به خودم تو آینه نگاه کنم وحشت دارم، دختری که هرگز ندیدم رو به جای خودم میبینم، موهایی که یه روز تا زیر کمرم بود دیگه نیست؛ از اون چشما و ابروها و مژه‌هایی که تاب داشتن و بلند بودن هیچ خبری نیست، چشمام بی فروغ و خمارتر از همیشه و ابروهای نصفه نیمه و خالی شده و مژه‌های یکی درمیون.

دلم می‌خواد وقتی با تاپ سفید جلوی آینه می‌رقصم پوست سبزه ملایمم نمایان بشه که الان بیشتر کبوده تا سبزه؛ می‌خوام دوباره رو پاهام بایستم و بتونم برقصم و بپرم بالا که تا بلند میشم از روی تخت می‌خورم زمین و نمیتونم حتی راحت بدون اتکا به شمسی کارگر خوبمون بایستم! بدون کمک پرستار آب و غذا بخورم! می‌خوام اتاقمو خودم تمیز کنم و از هیچیش شمسی سر در نیاره، دلم می‌خواد دوباره دوستام بیان و پیشم بشینن و بهم بگن سالی تو با چشمات آدمو دیوونه میکنی و نگاهت ادمو مست میکنه! آرزو دارم یه بار راحت بدون این کپسول لعنتی گوشه اتاقم نفس بکشم و برم تو بالکن بلند فریاد بزنم و بگم من هستم خدا جون؛ صدامو می‌شنوی! دلم میخواد برم خونه خودم و اونجا رو واسه یه مهمونی بزرگ مرتب کنم! دلم میخواد برم بام تهران و بعد غذا یه پیاده روی مفصل و بی دغدغه! دلم می‌خواد راحت بخوابم؛ بدون مرفین، بدون این آمپولای لعنتی؛ دلم میخواد با حوصله خودمو آرایش کنم و موهامو بریزم دورم و یه لباس دامن کوتاه سفید بپوشم و دوستا و آشناها رو دعوت کنم و یه پک شراب قرمز فرانسوی و اون وسط رقص تا صبح! الان زمستونه و اسکی دلم می‌خواد ولی سوزی که از لای پنجره میاد اذیتم میکنه!

+ ساحل نفس رها کن به تک دریا رو
کاندر این بحر تو را خوف نهنگی نبود

مولانا

Send   Print
Send   Print

همیشه وقتی دلم ساکت می‌شود تو شروع می‌کنی به صحبت کردن. دیشب دلم مرا به یک مهمانی دعوت کرده بود، به افتخار تو؛ آاگ و شازده کوچولو هم بودند. عودهای تو را در اتاقم روشن کردم و به تو فکر کردم. عکس‌هایت را نگاه کردم و صورتت را کاویدم. شاید به چیزها‌یی دقت کردم که خودت هیچ‌گاه فکرش را هم نکرده باشی. با نگاه‌هایمان بازی کردیم آنفدر که خسته شدیم. بعد تو را در آغوش گرفتم و لمس کردم. همان‌طور با اشتیاق فراوان، مثل وقتی که یک فرشته را در دست داری. آاگ و شازده کوچولو خوشحال بودند، آخر کمتر پیش می‌آید من اینقدر شاد باشم. تنها گاهی وقت‌ها که با تو در خیالم مهمانی می‌گیرم از ته دل می‌خندم.

بعد در حالیکه روی زمین چهارزانو نشسته بودیم گیلاس‌های شرابمان را به سلامتی هم بالا بردیم. چهار گیلاس قرمز رنگ در میانه‌ی زمین و هوا به هم خوردند و صدای شیشه‌های نازک‌شان نزدیک بود خیال من را و مهمانی باشکوهمان را بشکند. راستی فکر کنم تنها من و تو روی کره‌ی زمین هستیم که همیشه هر لقمه‌ی غذایمان را به سلامتی هم می‌خوریم. فرقی نمی‌کرد پیتزا باشد یا نسکافه یا چای. قطعه پیتزایمان را بالا می‌بردیم به هم می‌زدیم و بلند می‌گفتیم به سلامتی. بعد به نگاه‌های عجیب میز‌های کناری می‌خندیدیم.

مهمانی که تمام شد تو رفته بودی. از همان جاده‌ی سفید رنگ منتهی به افق. با یک چتر و چکمه‌های آب حوضی‌ات. پشت سرت با کاسه‌ی فیروزه‌ای مادربزرگ آب ریختم. بوی خاک بلند شد. قبل از اینکه جاده دور کوه بلند بپیچد برگشتی و دست تکان دادی. دیگر خیلی کوچک شده بودی و به سختی دیده می‌شدی. منم تا جایی که می‌توانستم دستمانم را بالا بردم و داد زدم در باد و در آخر گریه کردم. مهمانی تمام شده بود اما هنوز بوی تن تو در اتاقم می‌رقصید. آاگ و شازده کوچولو کنارم نشستند تا دلداری‌ام بدهند. زندگی در پیش روی رومن گاری را که برایم هدیه گرفته بودی را کمی خواندم. دلم نمی‌آید تمامش کنم. آخر یادگار توست. چشمانم خسته شد و خوابم برد. خواب تو را دیدم. برای اولین بار. با یک تفنگ برنو می‌خواستی شلیک کنی و من کمکت کردم تا از لگد قنداق‌اش کتف‌ات درد نگیرد.

به: بانو سارا

Send   Print


گل‌های آفتابگردان روزهای ابری هم به سوی خورشید می‌گردند.

به: آفتاب سرد و بی‌رمق زمستانی

+ سایز بزرگتر را اینجا ببینید. جاده‌ی ماکو

Send   Print

نقطه به پایین پاهایش زل زده بود. خط از او خواهش می‌کرد تا فرود آید. نقطه با لبخند تلخی گفت: افسانه‌ی عشق هیچ‌گاه پایان ندارد.

Send   Print

برای کسانی که در ایران هنوز با فیل‌.تر.ینگ مشکل دارند، این نرم‌افزار را آپلود کردم تا با هم کمی به سانسورچیان بخندیم.

+ اینجا دانلود کنید.

Send   Print

دیوانه‌ای سنگی را داخل چاه انداخت، هزار تا عاقل هم نمی توانند آن را بیرون بیاورند. از آن روز به بعد فقط عکس روی اسکناس‌ها تغییر کرد.

+ آرشیو پارسال: داستان روزی که نوری منفجر شد

Send   Print

بچه‌های گروه کیوسک ای‌میل زدند و خواستند که متن طنز را به علت سوبرداشت احتمالی عده‌ای بردارم. من هم چون دوستشان دارم پست را حذف می‌کنم. همچنان می‌توانید کلیپ را ببینید و لذت ببرید.

Send   Print

متن پیش‌رو تنها تقسیم‌بندی ذهنی من است برای فن نوشتن. نمی‌دانم علمی است یا نه؟ اما به هر روی من در ذهن خودم نثر فارسی را اینگونه طبقه‌بندی می‌کنم. این نه دلیل خوب بودن و نه دلیل بد بودن هر گروه است. سلیقه‌ی هر شخص، یک گروه را می‌پسندد.

اول. نثر نرم: از اسمش پیداست. کلمه‌ها آرام نشسته‌اند در جمله. از جای خود شکایت ندارند. با اولین جمله در سرازیری متن می‌افتی و تا انتها بدون توقف می‌خوانی. جمله‌ها وزن دارند و حس نویسنده در کلمه‌ها جاری است. با جملاتش، درکش می‌کنی. او برای صحبت از آنچه در دل دارد کلمات غریب و قدیمی در کار نمی‌بندد. جملات آشنایند. مسعود بهنود، محمد قائد، خسرو ناقد و علی‌رضا نوری‌زاده.

دوم. نثر میانه: نثر ستون‌های روزنامه. نه سخت است و نه نرم. آنچنان است که با سرعت معمول خبر را برایت روایت کند. جمله‌ها استاندارد هستند. کلمات روز‌مره با قالب نوشتاری دقیق. رسمی است و مودب. گاهی برای بدیهی‌ترین واضحات برایت چند خط توضیح می‌دهد. گاهی کند می‌شود و گاهی زیر تیغ سانسور تکه‌تکه. مصطفی قوانلو قاجار، پرستو دوکوهکی، مسیح علی‌نژاد، فهیمه خضرحیدری، امید معماریان.

سوم. نثر سخت: هر جمله را گاهی باید دوبار خواند. راهروی جمله‌ها دست‌انداز دارد و سربالایی است. خسته می‌شوی و کند پیش می‌روی. کلمات به هم نمی‌چسبند. برای درک منظور نویسنده باید چند دقیقه صبر کنی. بعد از هر پاراگراف فکر می‌کنی که می‌توان کل این مقاله را در چند خط، واضح و ساده روایت کرد. مهدی جامی، پیام یزدانجو، مجید زهری، رضا شکراللهی.

+ دو، سه چیزی که درباره نوشتن می‌دانم

Send   Print

امروز بلوز قهوه‌ای‌ام را داشتم تنم می‌کردم. هفته‌ی پیش داده بودم آاگ بشورد‌اش. آاگ آنقدر وسواس دارد که زیادی شسته بود. آب رفته، تنگ شده برایم. نگاه کردم به دلم. شبیه دلم شده بود. که این روزها برایت تنگ است.

+ به: بانو سارا

Send   Print

از طریق: زن روزهای ابری

این یک دستور است؛ حالا، همین حالای برفی، فراموشت می‌کنم. فراموشم کن. شاید بعد، خیلی بعدتر، چشمت بیفتد به کسی که خنده‌هاش، شبیه خنده‌های من است. نگاهم بیفتد به کسی که چشم‌هاش‌، همرنگ چشم‌های توست. آن وقت دوباره هم را یاد می‌کنیم. این بار با لبخند شاید ... این بار با لبخند ای کاش ...

ادامه ...

Send   Print

نیم ساعت اول مراسم ویسکی خوران است و دختر و پسر با ماست و چیپس این‌طرف آن‌طرف می‌روند. جالب بود که بعضی از دخترها از پسرها در نوشیدن ماهرتر بودند. دخترا با ابرو‌های نخ مانند روی پیشانی و دماغ‌های چسب‌خورده و تاتو‌های روزی بازو، تاپ‌های تا روی ناف. پسر‌ها گاهی با ابروهای برداشته، موهای فرفری یا سیخ به بالا با جین و پیراهن. رقص وسط پذیرایی و جیغ و داد و هوار برای قطع نکردن آهنگ مورد علاقه. پک‌ها پر و خالی می‌شوند. ظرف چیپس و ماست دست به دست می‌شود. هوای خانه گرم است. اما هنوز رقص و رقص و رقص. تا 2 نیمه شب. باید تبریک بگم به دوست خوبم که میان این همه در سرزدن و شیون‌های خرافاتی، سطح الکل خون ما را بالا برد.

+ با این قطعه کلی رقصیدیم.