Send   Print

از طریق: فرنگوپولیس

یک موقعی می رسه که دیگه نمی شه برای حرف مردم زندگی کرد و باید برای چیزی که بهش معتقدی و خوشحالت می کنه زندگی کنی. تا آنموقع زندگی نکرده ای. کسی نگفت که زندگی آسونه. سعی هم نکن خودتو بکشی. تو مردی و خودت نمی دونی. مردم هم همیشه هستند و همیشه هم حرف می زنند و لازم هم نیست که همه چیز رو بدونن. یا مردم ات رو عوض کن یا زندگی ات رو... یا همینطور مردگی کن و خودت رو راضی کن که زندگی یعنی همین تا نفست بند بیاد... شاید در زندگی بعدی... مهربان تر از این هم نگفتم که نگی واسه حرف مردم خودم رو مهربون نشون دادم.

این هم زندگی که گفتی بنویسم. ارزشش رو هم داره، اما تا زندگی نکنی نمی دونی و حاضر نیستی بهاشو بدی. از اون چیزاییه که با مسترکارد هم نمی شه خرید. مثل اینه که مرده رو اینجا موقع توی تابوت گذاشتن آرایش می کنن و به معرض نمایش می ذارن... تا حالا دیدی؟ به اون می گن وجهه زندگی در حین مردگی. همه نیگات می کنن و به به و چه چه می کنن. اما تو مردی. اونای دیگه رو نمی دونم... اما تو زندگی کن چون "معمولی" همیشه خوب نیست. مردن معمولیه. اما زندگی نه. همین.

Send   Print

بابا دو روز پیش در شرکتش قلبش درد می گیره. چون چند تا از رگهای قلبش تا حدی بسته هستند و برای همین، قرص می خوره. بابا می گه تنها بوده و فقط تونسته چند دقیقه بشینه رو صندلی تا دردش کم بشه اما نشده. زنگ زده به مامان تا بره پیش اش. قرص اش رو می خوره و همینطور منتظر می مونه تا مامان برسه. مامان که می رسه دیگه دردش بهتر بوده و می یاد خونه استراحت می کنه.
دیروز کیف مامان رو دو موتورسوار ازش دزدیدند. مامان رو هل دادند و مامان افتاده روی زمین. امروز مامان همش گریه می کرد چون جوری روی زمین افتاده که بدنش کلی زخمی شده.

داشتم فکر می کردم ماها می تونیم این روزها چکار برای مامان و باباها بکنیم؟ چطوری بیشتر مواظبشون باشیم وقتی هر لحظه در برابر خطر هستند و ما هم همیشه کنارشون نیستیم؟ اون ها علاوه بر اینکه آسیب پذیرتر از گذشته هستند بیشتر احتیاج به پشتیبانی ما دارند.
موهای سفید بابا رو که نگاه می کنم از این عقربه های ساعت لجم می گیره که همینطور احمقانه دور خودشون می چرخن. من نمی خوام دیگه جلو برم. نمی خوام بزرگ بشم. نمی خوام مامان و بابا پیرتر بشن. نمی خوام موهای سفید بابا روز به روز بیشتر بشن و هر روز یه جای بدنش درد بگیره. دلم می خواد همون بچه ی قدیم بمونم. کاش زندگی هم مثل این دوربین های هندی کم تکمه ی برگشت داشت. اون وقت اگر بچه می شدم دیگه آرزوی بزرگ شدن رو نمی کردم. اون وقت اگه مثل قدیم ها توی حیاط باصفامون من داشتم گل ها رو آب می دادم و یواشکی می خواستم روی دیوار هم آب بپاشم و بشورمش و بابا که گل ها رو حرص می کرد سرم داد می زد که برق می گیردت دیگه آرزو نمی کردم بزرگ بشم تا خودم یه خونه داشته باشم و دیوارهاشو بتونم خودم بشورم و کسی دعوام نکنه. وقتی مامان عصرها از مدرسه برمی گشت و من خودمو به خواب می زدم چون مامان گفته بود باید حتمن ظهر بخوابم و با اولین خمیازه ی الکی من می فهمید که نخوابیدم آرزو نمی کردم که بزرگ بشم تا بتونم بهتر ادای خوابیدن رو در بیارم.

کاش می شد زمان رو منجمد کنیم. همین لحظه های خوب زندگی با مامان و بابا و خواهر و برادر رو منجمد کنیم. یه گوی یخی می شد و توی قلبم می گذاشتم اش. اون وقت دیگه ساعت ها جلو نمی رفتن. زمان یه حرف مسخره بود و ما مثل داستان های صمد بهرنگی همیشه با هم بودیم و زندگی می کردیم تا آخر آخر دنیا. کاش می شد.

Send   Print

عقربه های قلبم
به ساعت تو که می رسند
عاشق می شوند
در جا می زنند و
ثانیه های خموده را
مکرر می کنند

Send   Print

از طریق: کودکانه ها

کوچه ای شاید باشد
با درزهای دیوارهای آجری
و بوی برنجی که از پنجره ای می ریزد بیرون
کوچه ای که شاید برسد به ایوانی
رو به یک درخت گردو
چند بوته شمعدانی
و گیلاسی
که مثل عکسهای دور پریده رنگ
می گیرد
شکوفه های آبستنش را
روی سرم
هی!
با توام
با تو که اینقدر عقربه هایت تند می روند
با تو
که هر روز زنگ کشدارت
مرا به سمت مرگ می برد
می خواهم به کوچک ترین شکوفه
تاب ببندم
کوچه ای شاید باشد...

Send   Print

کجای این زمین خدایا جای موندنه؟
از این سر دنیا تا اون سر غربت منه
یکی اون ور دنیا نشسته بالا
بی خبر از شب من و تو اینجا
سنگ میزنه به پای ننگ غربت
فکر میکنه که من و تو مست عشرت
صبح تا غروب لب دریا نشستیم
بی خبر از غم زندگی هستیم
حالا فکر می کنه همه بی رگ و ریشه
بی غم و عاریم غصه نداریم وطن نداریم
صبح تا غروب همه خواب توی خونه
مشغله جز چمن زدن نداریم
کجای این زمین خدایا جای موندنه ؟
از این سر دنیا تا اون سر غربت منه
فکر میکنه ما یه مشت عروسک
لخت و بی لچک
حالا خونه نداریم، وفا نداریم
خدا شکستیم، حیا نداریم
کجای این زمین خدایا جای موندنه ؟
از این سر دنیا تا اون سر غربت منه

ترانه سرا: زویا زاکاریان
موزیک: فرزین فرهادی
اینجا گوش کنید

برای شهرزاد سپانلو باید زودتر می نوشتم. شنبه ی هفته ی پیش در UC Irvine کنسرت داشت. از همان ابتدا که شروع به کار کرد هم صدایش بر دلم نشست و هم سبک موسیقی اش و هم سلیقه اش در انتخاب ترانه.
ویدئو کلیپ میرداماد را که دیدم با شعر زیبایی از پدرش بسیار دوستش داشتم. او و صدایش به علاوه ی شخصیت اش یک سرو گردن بالاتر از دیگران است.
از دوسال پیش خواننده ی بلاگش بودم. به گمانم تنها خواننده ای باشد که بلاگ بنویسد. همسرش امیر فصیحی نیز، بلاگر است. کمتر خواننده ای فکر کنم وجود داشته باشد که اینچنین صمیمانه و بی ریا هر آنچه می کند و می اندیشد در بلاگش بنویسد.
تنها ارتباط من با او مربوط به دو سال قبل می شود. وقتی برای آلبوم جدیدش برایش ترانه فرستادم و او در ای میلی مرا بسیار تشویق کرد که ادامه دهم و برایش ترانه های بیشتری بفرستم. گرچه دیگر هیچ وقت فرصت نشد. با این حال او هم آلبوم جدیدش را با ترانه هایی صد البته بهتر ازمن شروع کرده بود و من بی صبرانه منتظر شنیدن اش هستم.
همه ی این نوشتم که حس قلبی ام را نسبت به او ادا کرده باشم. هم اعلام کنم او در Conga room کنسرت خواهد داشت. اگر در آن اطراف زندگی می کنید به راحتی یک شب فراموش نشدنی را از دست ندهید.

وبلاگ شهرزاد سپانلو
سایت شهرزاد سپانلو
شهرزاد در ایرانیان دات کام
عکس های کنسرت هفته ی پیش
+
لطف شهرزاد به سرزمین رویایی

Send   Print

وطن
یعنی
هویت
اصل
ریشه
سرآغاز و
سرانجام و
همیشه

عکس: Lens wide open
هشت بهشت. اصفهان

Send   Print

حامد را برای این دوست دارم که همیشه می داند به کجای تابو ضربه بزند تا بشکند. سنت شکنی های بجایش و چالشی را که در ذهنم همیشه ایجاد می کند را دوست دارم.

این چند شب با خودم فکر می کردم به راستی چرا باید یک سرزمین قراردادی را ما دوست داشته باشیم؟ یک سرزمین گربه مانند و قدیمی؟ آیا همان قدر که ایران را دوست داریم تایوان و قطر و سوئد را مثلن دوست داریم؟ چه علتی هست برای تمایل به سوی این حس دلنشین تعلق داشتن به جایی؟

وقتی تیم فوتبال کشورمان گل می زند چرا فریاد می زنیم؟ چرا مدام اخبار مربوط به ایران را پیگیری می کنیم؟ راستی باید یادمان باشد که ما بصورت تصادفی در این محدوده ی جغرافیایی به دنیا آمده ایم، پس چرا باید این همه دلبسته ی طول و عرض جغرافیایی خاصی باشیم که نقشی در انتخابش نداشته ایم؟ این مسئله مانند آن است که بپرسم چرا باید خانواده مان را اینقدر دوست داشته باشیم وقتی به قول شاملو تولد ما بر حسب تصادف شکل می گیرد و مرگ به صورت حتم. به گمانم خانواده هم همان نقش وطن را دارد در زندگی شخصی مان اما بصورت کوچکتری.

همان طور که ما می توانیم رفتارها و برخوردهای خانواده های دیگر را ببینیم و شاید برایمان الگو باشد و برای پدر و مادرهای نسل قبل توضیح دهیم، همانطور هم می توانیم فرهنگ و تمدن کشورهای دیگر را به دقت نگاه کنیم و برای انسان های سنتی جامعه ی سنتی ترمان توضیح دهیم.

راستی شما می پسندید کودکان ایرانیان دور از وطن که در کشور بیگانه ای به دنیا می آیند با زبان و فرهنگ آن کشور رشد کنند یا اینکه بتوانند فارسی هم حرف بزنند و همان قدر خودشان را متعلق به خاک ایران بدانند؟ من با کلمات از خود بیگانه و غرب زده هم مشکل دارم نمی دانم جلال یا شریعتی کدام یک اول بکارش بردند، اما در این دنیای کوچک که لحظه به لحظه فرهنگ های کشورهای دور به یکدیگر با مدیاهای مختلف نزدیک می شوند شاید دیگر صحبت از غرب زدگی خنده دار باشد.

تابستان گذشته وقتی همسر خواهرم در ایران بدنبال پلاک طلای ایران بود تا بخرد و به گردنش بیاویزد من کمی متعجب بودم. او که از کودکی در امریکا بزرگ شده است و ایران را فقط طی مسافرت هایش دیده بود چرا آخر؟ این چه حسی است؟ فرزندان آنها همانطور که در پست غربت زده های نازنین گفتم بیشتر ایرانی اند تا امریکایی. هر هفته هم با کودکان ایرانی شهر خودشان به کلاس فارسی می روند و می توانند فارسی بخوانند و بنویسند به راحتی.

چند روز بعدش با اصرار من، مامان مهربان برایم یک پلاک ایران خرید و از آن روز بر گردن دارم و شاید تنها نشانی باشد که تا آخر عمر بر گردنم درخشان بماند. نشانی از هویتی یا شاید پیشینه ای. شاید هم حس تعلقی دلنشین.

Send   Print

از طریق: یک لیوان چای داغ

مگر ما موقع دنيا آمدن خودمان مليت و كشورمان را انتخاب می‌كنيم؟ وقتی نمی‌كنيم چه لزومی دارد كه تا آخر عمر يك جوری خودمان را وصل به سنت‌های سرزمينی بدانيم كه به تصادف در آن به دنيا آمده‌ايم؟ از خودم می‌پرسم آيا يك انسان حق ندارد بگويد من اين جايی را كه به دنيا آمده‌ام را به هر دليلی دوست ندارم و علاقه‌مندم زبان و ارزش‌ها و دانسته‌ها و دل‌نگرانی هايم را معطوف به جای ديگری از دنيا (يا اصلا هيچ‌جا) بكنم. اگر اين يك حق ساده انسانی است پس چرا بعضی از ما از اين كه كسی «ازخود بيگانه» يا «غرب‌زده» است يا با فرهنگ و تاريخ كشور خودش آشنا نيست يا در مقابل كشورش احساس مسووليت نمی‌كند يا زبان خارجی را به‌تر از زبان مادری بلد است ناراحتيم و حتی او را محكوم و اگر دستمان برسد محروم از حقوقش می كنيم؟ اصلا اين لغت از خود بيگانه كه جلال و شريعتی انداختند توی دهن ما ها حرف معنی داری است؟ وقتی كل بحث مليت و سرزمين قراردادی بيش نيست و من هم تصادفی داخل يكی از اين قرارداد‌ها قرار گرفته‌ام آيا اساسا همين كلمه «خود» چيز معنی داری است كه بخواهم به چيزهايی مثل خودشناسی و خودباختگی فكر كنم؟

Send   Print

الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم

والا پيام‌دار، محمد!
گفتی كه یک ديار
هرگز به ظلم و جور
نمی‌ماند برپا و استوار!

آن‌گاه، تمثیل‌وار
کشيدی عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار!

در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا،
دیرینه! ای محمد!
جا هست بیش و کم،
آزاده را
که تیغ کشیده‌ست بر ستم؟!


پ.ن. ظهر روز 23 بهمن 57 سیاوش کسرایی شعر وحدت را بر دست داشت که زنگ خانه ی اسفندیار منفردزاده را نواخت. خورشید هنوز غروب نکرده بود که ترانه ی وحدت با صدای فرهاد متولد شد.
اینجا گوش کنید

Send   Print

شنبه 22 بهمن دوازدهم محرم‌الحرام – ورود به كوفه و روز شهادت امام سجاد سومين روز شهادت امام حسين با عنوان؛ انقلاب اسلامی، نهضت حسينی ، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی

آقای خمینی، قم، 19 آذر 1358:
در انقلابی که در ایران حاصل شد در سرتاسر این مملکت فریاد مردم این بود که ما اسلام میخواهیم. این مردم قیام نکردند که مملکتشان دموکراسی باشد.

عکس: کسوف
پ.ن.عباس امیرانتظام پس از 26 سال قدیمی ترین زندانی سیاسی در ایران است و در سال 1375(1997) موفق به دریافت جایزه بین المللی حقوق بشر برونکرایسکی و در سال 1383(2004) موفق به کسب جایزه شهامت اخلاق کرانسکی شد.

Send   Print

جمعه 21 بهمن يازدهم محرم‌الحرام – حركت اسرا به سمت كوفه – شكسته شدن حكومت نظامی با عنوان؛ انقلاب اسلامی پيام حسينی، پايداری و استكبار ستيزی

آقای خمینی، جماران، 9 شهریور 1361:
همه متصدیان روحانی که هستند الان در مقامات بالا از بابت این است که می بینند که کسان دیگر نخواهند توانست اداره این کشور را آنطور بکنند که اسلام میخواهد. بدون آنها نمیشود اداره کرد مملکت را. ما جواب خدا را چه بدهیم؟

Send   Print

پنج شنبه 20 بهمن دهم محرم‌الحرام (عاشورا) – روز شهادت امام حسين شام غريبان با عنوان؛ انقلاب اسلامی، حماسه حسينی، ايثار، جهاد و شهادت

آقای خمینی، پیام به ملت، 9 تیر 1359:
این جنایتکارها که در بازداشت هستند متهم نیستند بلکه جرمشان محرض است؛ باید فقط هویت آنها را ثابت کرد و بعد آنها را کشت. اصلا احتیاج به محاکمه آنها نیست. هیچگونه ترحمی درمورد آنها مورد ندارد. ما معتقدیم که مجرم اصولا محاکمه ندارد و باید او را کشت.

عکس: خاوران

Send   Print

چهارشنبه 19 بهمن نهم محرم‌الحرام (تاسوعا) – روز حضرت ابو‌الفضل روز نيروی هوايی با عنوان؛ انقلاب اسلامی، صلابت حسينی، بسيج نيرو‌های مسلح و اقتدار ملی

آقای خمینی، سالگرد تولد حضرت محمد 1982:
قرآن میگوید بکشید، بزنید و حبس کنید. چرا فقط شما همانطرفش را گرفته اید که صحبت از رحمت میکند؟ رحمت مخالفت با خدا است. محراب یعنی محل حرب یعنی مکان جنگ. از محرابها باید جنگ پیدا شود. چنانکه بیشتر جنگهای اسلام از محرابها پیدا می شد. پیغمبر شمشیر داشت تا آدم بکشد. ائمه ما همگی چندی نظامی بودند. همگی جنگی بودند. شمشیر میکشیدند آدم می کشتند. ما خلیفه میخواهیم که دست ببرد و حد بزند و رجم کند.

عکس: حسن سربخشیان

Send   Print

سه شنبه 18 بهمن هشتم محرم‌الحرام، روز علی اكبر با عنوان؛ انقلاب اسلامی، مكتب حسينی، جوانان و خود باوری

آقای خمینی، قم 22 اسفند 57:
به آنها که از دموکرسی حرف میزنند گوش ندهید. آنها با اسلام مخالفند. میخواهند ملت را از مسیر خودش منحرف کنند. ما قلمهای مسموم آنهایی را که صحبت ملی و دمکراتیک و اینها را میکنند میشکنیم.

عکس: ایسنا

Send   Print

دوشنبه 17 بهمن هفتم محرم الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، عدالت حسينی، دولت اسلامی و محروميت زدايی

آقای خمینی، 12 بهمن 57:
ما علاوه بر اينكه زندگی مادی شما را می خواهيم مرفه بشد، زندگی معنوی شمارا هم می خواهيم كه مرفه باشد! شما به معنويات احتياج داريد. معنويات مارا بردند اينها!دلخوش نباشيد كه مسكن فقط ميسازيم. آب و برق را مجانی ميكنيم. اتوبوس را مجانی ميكنيم. دلخوش به اين‌مقدار نباشيد.

عکس: تخته سیاه

Send   Print

يكشنبه 16 بهمن‌ ششم محرم‌الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، عزت حسينی، همبستگی ملی و مشاركت عمومی

نامه ی احمد باطبی به رییس قوه ی قضائیه:
اولين‌ روز دستگيری‌ ‌توسط لباس‌ شخصی‌ها شناسايی‌ و به‌ داخل‌ دانشگاه‌ تهران‌ منتقل‌ شدم‌. در آن‌جا کوله‌پشتی‌ و شناسنامه‌، مدارک‌ و پول‌هايم‌ توقيف‌ و از ناحيه‌ ساق‌ پا، ران‌، شکم‌ و بيضه‌ مورد ضرب‌ و شتم‌ قرار گرفتم‌ و آقايان‌ محترم‌ لباس‌ شخصی‌ با کلمات‌ و جملات‌ غيراخلاقی‌ به‌ من‌ و خانواده‌ام‌ توهين‌ می‌کردند و وقتی‌ که‌ اعتراض‌ کردم‌، پاسخ دادند که‌ اين‌ سرزمين‌ سرزمين‌ ولايت‌ است‌، تو بايد کور بشوی‌، اينجا جای‌ تو نيست‌.

Send   Print

شنبه 15 بهمن پنجم محرم الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، رافت حسينی، مهرورزی و اميد به آينده

سخنرانی آقای خمینی، سالگرد تولد حضرت محمد سال 1982:
همانطور که رسول الله دست میبرید، حد میبرید، رجم میکرد و همانطور که یهود نی قریظه را چون جماعتی ناراضی بودند قتل عام کرد. اگر رسول الله فرمان داد که فلان محل را بگیرید، فلان خانه را آتش بزنید، فلان طایفه را از بین ببرید، حکم به عدل نموده است. زندگی بشر را با قصاص تامین کرد، زیرا حیات توده زیر این قتل قصاصی خوابیده است. با چند سال زندان کار درست نمیشود. این عواطف کودکانه را کنار بگذارید.

Send   Print

جمعه 14 بهمن چهارم محرم الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، قيام حسينی، انظار و احيای ارزش‌های اسلامی

روزنامه ی کیهان، 29 شهریور 60:
کیفر مرتد فطری، قتل است و توبه وی پذیرفته نمیشود، زوجه وی بر او حرام میشود و باید با ارتدادش عده وفات نگهدارد و اموالش بین ورثه اش تقسیم شود، اگر چه او در قید حیات باشد.
بچه مسلمانانی که بفرقه های مختلف مارکسیستی انتقال و انتساب پیدا کرده اند، محکوم به ارتدادند.

Send   Print

پنجشنبه 13 بهمن سوم محرم الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، انديشه‌ی حسينی، فرهنگ و تمدن اسلامی

کتاب توضیح المسائل:
مادر و خواهر و دختر پسرى كه لواط داده بر لواط كننده حرام است اگر چه لواط كننده و لواط دهنده بالغ نباشند، ولى اگر گمان كند كه دخول شده،يا شك كند كه دخول شده يا نه، بر او حرام نمى‏شوند.

عکس: دو نوجوان به جرم همجنس بازی تابستان 84 اعدام شدند.

Send   Print

چهارشنبه 12 بهمن، دوم محرم الحرام – ورود امام حسين به كربلا، ورود امام خمينی به ميهن اسلامی با عنوان؛ انقلاب اسلامی، ولايت حسينی، امام خمينی و رهبری

آقای خمینی در 12 بهمن 57:
معنويات شما را، روحيات شما را عظمت ميديم . شما ر ا به مقام انسانيت می رسانيم. اينها شما را منحط كردند. اينقدردنيا را پيش شما جلوه دادند كه خيال كرديد همه چيز اين است! ما هم دنيا را آباد ميكنيم هم آخرت را.يكی از اموری كه بايد بشد همين معناست كه خواهد شد.

عکس: ایرانیان