Send   Print

از طریق: فرنگوپولیس

یک موقعی می رسه که دیگه نمی شه برای حرف مردم زندگی کرد و باید برای چیزی که بهش معتقدی و خوشحالت می کنه زندگی کنی. تا آنموقع زندگی نکرده ای. کسی نگفت که زندگی آسونه. سعی هم نکن خودتو بکشی. تو مردی و خودت نمی دونی. مردم هم همیشه هستند و همیشه هم حرف می زنند و لازم هم نیست که همه چیز رو بدونن. یا مردم ات رو عوض کن یا زندگی ات رو... یا همینطور مردگی کن و خودت رو راضی کن که زندگی یعنی همین تا نفست بند بیاد... شاید در زندگی بعدی... مهربان تر از این هم نگفتم که نگی واسه حرف مردم خودم رو مهربون نشون دادم.

این هم زندگی که گفتی بنویسم. ارزشش رو هم داره، اما تا زندگی نکنی نمی دونی و حاضر نیستی بهاشو بدی. از اون چیزاییه که با مسترکارد هم نمی شه خرید. مثل اینه که مرده رو اینجا موقع توی تابوت گذاشتن آرایش می کنن و به معرض نمایش می ذارن... تا حالا دیدی؟ به اون می گن وجهه زندگی در حین مردگی. همه نیگات می کنن و به به و چه چه می کنن. اما تو مردی. اونای دیگه رو نمی دونم... اما تو زندگی کن چون "معمولی" همیشه خوب نیست. مردن معمولیه. اما زندگی نه. همین.