Send   Print
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای بوییدن بوی گل نسترن/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای نوشیدن شورابه‌های كویر/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای خواندن این قصه عشق به خاک/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم.

شعر: زنده‌یاد نادر ابراهیمی
تنظیم كننده برای اركستر: فریدون شهبازیان
خواننده: محمد نوری

+ گوش کنید: سفر به خاطر وطن
+ ببینید: سفر به خاطر وطن

برای آدم‌ها جایی که در آن به دنیا می‌آیند با دیگر سرزمین‌ها متفاوت است. به آن وطن می‌گویند. دوست‌داشتن وطن خوب است. پرستیدن‌اش نه. پرستیدن هیچ چیز خوب نیست. وطن بعضی‌ها مرز دارد. وطن بعضی دیگر بی‌مرز است؛ همه‌ی دنیا است. بعضی‌ها برای وطن‌شان جان می‌دهند. بعضی‌ها به آن خیانت می‌کنند. بعضی‌ها وطن‌شان در قلب کسانی است که دوستشان دارند. بعضی‌ها وطن‌شان را خوار و ذلیل می‌کنند. قرار نبود این‌طور باشد. اما شد. آنها مسبب بدترین خبرهای دنیا برای وطن‌شان هستند. آنها ایرانیان را همه‌جا کوچک و ذلیل کرده‌اند. فرهنگشان را و هویت‌شان را از آنها گرفته‌اند. افسوس باید خورد که این نبود آنچه آن گربه‌ی پیر و خسته به آن می‌اندیشید. حیف از این سرزمین باستانی که پرنده‌های عاشق برای کوچ از آن در آسمان صف کشیده‌‌اند.

+ عکس: Lens Wide Open
+ با تشکر از: The Music Box

Send   Print

خودش را ابوالفضل معرفی کرد. من مسئول بودم تا اطلاعات او را برای استخدامش کامل کنم. تاریخ تولدش را که پرسیدم نمی‌دانست. در جیب‌هایش دنبال کاغذی می‌گشت که اطلاعات شخصی‌اش در آن باشد. در دلم کلی خندیدم، ولی بعد خودم را کلی نصیحت کردم. یعنی پشیمان شدم که به او خندیدم. فکر کردم شاید ابوالفضل هیچ وقت برایش تولدی گرفته نشده و او کادوهای روز تولدش را باز نکرده تا تاریخ آن روز یادش باشد.

بعد فکر کردم شاید از اینکه با من روبه‌رو شده، مضطرب شده باشد و برای همین فراموش کرده است. من سعی می‌کردم قیافه‌ام را جدی بگیرم تا آدم‌های جدیدی که برای استخدام به من مراجعه می‌کردند حساب کار دستشان بیاید و فکر نکنند تمام سوال‌های من جنبه‌ی شوخی و بازی دارد. بعد در حالیکه صدایش کمی می‌لرزید گفت: گاهی وقت‌ها لکنت زبان دارم و نمی‌توانم خوب حرف بزنم. بیشتر زمانی که عصبانی می‌شوم. سعی کردم با نگاهم به او بگویم خاطرجمع باشد لکنت‌زبانش نمی‌تواند مشکل خاصی برای او ایجاد کند. اما نمی‌دانم توانست نگاه من را بخواند یا نه؟