Send   Print
نهم شهریور به خودش می‌بالد که سالروز تولد توست. تولدت مبارک آقای روزنامه‌نگار آزاده !

+ ویکی پدیا: احمد زیادآبادی

Send   Print

اگر در ذهنتان من آدمی هستم که مرتکب این کار نمی‌شوم لطفن اصلاحش کنید. من هم از آن دسته آدم‌هایی هستم که صبح زود جلوی در سفارت‌شان بایستم و حتا کنار جوی آب بنشینم تا ساعت دو بعد از ظهر که آن ساختمان عزیز اجنبی را ترک کنم. در کنار همه‌ی این سختی‌ها دلم هم برای کشوری می‌سوخت که نمی‌دانم چند نفر با تباه کردن آینده‌شان قصد می‌کنند در آن بمانند.غیر از آن‌ها، تمام این جوان‌های پر شر و شوری که امروز مثل من روی زمین نشسته بودند تا نوبشان شود شاید آرزوی‌های کوچکی برای آینده در دل‌هایشان داشته باشند. آرزوهایی که هر چند کوچک هستند اما قابل احترامند.

Send   Print

این روزها شغلمان شده رفتن به فرودگاه و در آغوش گرفتن دوستان و تمام خاطراتی که با هم داشتیم و تمام گذشته و خنده‌ها و گریه‌های مشترک. محکم فشارش می‌دهیم و می‌بینیم کم‌کم می‌لرزد و گریه می‌کند. و بعد ما باید به جبرزمانه برای فرار از جمهوری دیکتاتوری عزیزمان تکه‌ای از دل‌مان را، گذشته‌مان را، خاطراتمان را راهی غربت کنیم. اینطور می‌گذرد این روزهای پایان مرداد.

Send   Print

اگر لازم باشد شبی تنها پنج ساعت بخوابیم یا حتا نخوابیم، یا اگر لازم باشد دوره‌ای از زندگی را آنطور که می‌پسندیم طی نکنیم و به اجبار زمانه تن دهیم اصلن مهم نیست چون عادت می‌کنیم. هفته‌ی آخر تبلیغات و زنجیر سبز چه کسی باور می‌کرد این بلا را دیو سیاه بر سر ما بیاورد؟ چه کسی می‌توانست فکر کند دوباره تکرار همه‌ی آن پلشتی‌ها و زشت‌خویی و ادبیات سخیف چندش‌آور را؟ هیچ‌کس را توان حتا تصورش نبود. حالا چهارده ماه می‌گذرد و عادت کردیم که باید تحمل کرد و چاره‌ای اساسی اندیشید. در دلتان اگر برگ تازه‌رسته‌‌ی سبزی دارید، دل به پاییز نسپرید. گرچه باید تحمل کرد اما تنها دلخوشی من این روزها این است که سرنوشت‌ همه‌شان شبیه هم است. دیکتاتورها را می‌گویم.

Send   Print

گاهی کتابی باید برایت صحبت کند تا خوشحال شوی. گاهی جمله‌ای بس است و گاهی نگاهی. بعضی وقت‌ها آنچنان پایینی که شاد بودن و خندیدن برایت مسخره هستند و بعضی اوقات آنچنان بالایی که ذره‌ای اندوه و افسردگی برایت عجیب و غیر واقعی ‌اند. گاهی همان یک نگاه تأیید کننده بس است همان نگاه با لبخند و روز تو ساخته می‌شود با ساده‌ترین احساس‌های کودکانه. این‌ها را نوشتم تا بگویم از دیدن این صفحه‌ی شهرزاد سپانلو مثل یک پسربچه‌ی ۸ ساله که نگاه خندان مادرش را پی دوچرخه سواری‌اش می‌بیند خوشحال شدم.

+ ببینید: شهرزاد سپانلو ، ما
+ ببینید: شهرزاد سپانلو، ندا

Send   Print
ما با موبایل‌هایمان با دستان خالی به جنگ دیکتاتور و کودتاچی رفتیم. با گلوله و باتوم پاسخمان را دادند. ما آن‌ها را رسوای زمانه کردیم و کلاغ‌های سیاه بهشان خندیدند. حالا وقت قلم‌ها و اسپری‌ها است. دیو‌ها نوشتن نمی‌دانند و همین نقطه ضعفشان است. اسکناس‌ها را بردارید و با قلم‌هاتان به جنگ باتوم‌ها و سیاه‌چاله‌های آن‌ها بروید. رسانه ماییم. ما.

+ زیباشناسی اعتراضات سیاسی در ایران

Send   Print

و تاریخ تکرار شد و بابی ساندزها تکرار شدند و در این تکرار‌های مکرر تاریخ این دیکتاتورها بودند که حقیرتر از گذشته مضحکه‌ی مردمان خود شدند.

+ وقتی عدالت مضحک می‌شود ...

Send   Print

زندگی در کشوری که کودتاچی‌اش اینطور صحبت می‌کند سخت آزاردهنده است. اینجا سرزمین امیرکبیر و سعدی و مولانا است. آن ممه را لولو نبرده است آقای کودتاچی. رای‌های سبز ما را لولو برده که خوب خودمان می‌دانیم چطوری از حلقوم‌اش بکشیم بیرون. تو نگران نباش. شب دراز است و قلندر بیدار. از این آتش زیر خاکستر بترس قبل از آنکه گُر بگیری.

Send   Print

از طریق: تلخ مثل عسل

اعتصاب غذای نامحدود خانواده‌های زندانیان سیاسی از امروز شروع شد. بعد از اعتصاب غذای هفده زندانی سیاسی زندان اوین برای احقاق حقوق اولیه هر زندانی مطابق قوانین موجود و به شکست انجامیدن مذاکرات با مسوولان، خانواده‌ها نیز به اعتصاب پیوستند... به گمانم تنها گذاشتن آنها شرط مروت نیست. فکر می‌کنم هر کس به طریقی که می‌تواند و توانش را دارد باید کنارشان بایستد و حمایت‌شان کند. با نوشتن، با گفتن، با روزه سیاسی، اعتصاب غذا با هر وسیله‌ای که از دستمان برمی‌آید و فکر می کنیم توانش را داریم.

من از سیاست حرف نمی‌زنم، حالا این‌جا بحث بر سر جان انسان‌هاست. سخن از دل خانواده‌هایی است که نباید تنها بمانند، نباید رهایشان کنیم. منفعل بمانیم و زبانم لال اتفاقی بیافتد، دست‌های هیچ‌کدام‌مان تمیز نیست. از دست‌هایی حرف می‌زنم که سال گذشته همین موقع مچ‌بندهای سبز داشتند و جهان را به تماشای هم‌دلی‌شان فراخوانده بودند... از دست‌ها از دل‌های تک‌تک شما حرف می‌زنم.

+ به همین سادگی: این ۱۶ نفر

Send   Print

راجع به ایران و سرزمینی اجدادی‌مان سخن می‌گویم. ایران‌پرستی از نظر من مضموم و افراط است اما ایران دوستی را می‌پسندم. گرچه وطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند، یک وجب خاک اینجا یا آنجای جهان توفیری نمی‌کند در سرنوشت ما. آدم باید جایی زندگی کند که راحت باشد جدا از حس‌های نوستالژیک مرسوم. شاید باید روزی بفهمیم که نوستالژی زیادی برای آدم نان و آب نمی‌شود. اما می‌توان دوستش داشت. می‌توانیم نپرستیم‌اش اما می‌توانیم هم که برایش کاری کنیم که رؤیای آبادی‌اش در آینده‌ی نزدیک، لطیفه نباشد.

با گرامافون سرزمین رویایی ایران ایران محمد نوری را گوش کنیم. به راستی ما سبزها بی‌شماریم؟ چطور برای اسم خلیج فارس صدها نامه به هم می‌زنیم و دعوت می‌کنیم که امضا کنید و برای سد سیوند و برای هزاران چیز و ناچیز مربوط به یک گربه‌ی مریض احوال. اما یک سال است این درد شهدای سبز را می‌بینیم و نامه‌های مادران داغدار را می‌خوانیم و برای دیگران می‌فرستیم و اما همه چیز فقط در کیبورد خلاصه می‌شود.

به گمانم پتانسیل جنبش سبز بالاتر از این است که دیده می‌شود. چندین بار من و دوستانم دعوت به اسکناس‌نویسی کردیم و گفتیم این کمترین کار است. بگذارید این دولت کودتایی را کلافه کنیم. باید هر اسکناس رویش فریادی از ما ثبت باشد اگر واقعن بی‌شماریم. این نه ترس دارد نه ریسک. نه دیوارنویسی است که بعضی جا بزنند و نه جمع شدن مقابل اوین. این ساده‌ترین کار است و از مادر باردار تا یک جوان پانزده ساله سبز می‌تواند شریک باشد. این متن را بخوانید دوباره و چندباره. فراموشی درد مزمن ماست. آن شب‌ها و روزهای دلهره و ترس را فراموش نکنیم. بوی باروت و گازهای خفه‌کننده را. هنوز باور دارم اسکناس‌نویسی کمترین راحت‌ترین و ساده‌ترین کار اهالی بی‌شمار جنبش سبز است. این را تبلیغ کنیم و نگذاریم درد جانکاه این آلزایمر سیاسی باز ما را از پا درآورد.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: ای‌ ایران ایران. زنده‌یاد محمد نوری

Send   Print
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای آنكه ایران خانه خوبان شود/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای بوییدن بوی گل نسترن/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای نوشیدن شورابه‌های كویر/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای خواندن این قصه عشق به خاک/ رنج دوران برده‌ایم/ رنج دوران برده‌ایم/ ما برای جاودانه ماندن این عشق پاک/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم.

تو نمی‌میری تا وقتی ما نام گلی ناشناس را می‌پرسیم تا وقتی خطر می‌کنیم برای خاک سر قله‌ها. تو نمی‌میری تا وقتی ایران خانه‌ی خوبان شود. تا وقتی ما رنج دوران می‌بریم، تا وقتی ایران گوهری تابان شود و ما خون دل می‌خوریم به جای تو. تو هستی جاری در نت به نت تمام این آواهای بلند و خوش. تا وقتی صدایت خبر از جمعه‌بازار بدهد و آواز جان مریم وقت‌های دلتنگی‌ام در خانه بلند باشد. تو دق کردی اما در همه‌ی آن میزان‌های شورانگیز و نت‌های عاشقانه تکرار می‌شوی و ما تو را با هر جان مریم، حس می‌کنیم. تو در ابدیت صدایت زنده‌ای.

شعر: زنده‌یاد نادر ابراهیمی
تنظیم كننده برای اركستر: فریدون شهبازیان
خواننده: زنده‌یاد محمد نوری

+ گوش کنید: سفر به خاطر وطن
+ ببینید: سفر به خاطر وطن