Send   Print

35 میلیون همشهری و هم وطن انقلاب کردند یا انقلاب 70 میلیون ... .

پ.ن. کپی رایت جمله‌ی اصلی متعلق به هادی خرسندی است.

Send   Print
Life is not a book, It can be over in a second.

+ The Lake House

Send   Print

کافه‌ی من در ابتدای خیابان هفتم قرار دارد. و من همیشه این را به فال نیک می‌گیرم. من از آن عده آدم‌هایی هستم که با اعداد رابطه‌ی پیچیده‌ای دارم. گاهی با آنها حرف می‌زنم. حتا اگر به من نخندید باید برایتان بگویم که بهترین ساعت شبانه‌روز 11:11 شب است. و شاید باور نکنید که من تا کنون چندین بار به ساعت اتفاقی نگاه کرده‌ام و ساعت 11:11 بوده. یک تصادف شاید، یا یک رابطه‌ی قدیمی بین ما حکمفرما است.

در کافه‌ی قدیمی من که معمولن شب‌ها از ساعت 10 به بعد شلوغ‌ترین زمان خود را در طی روز می‌گذراند، مشتری‌های ثابت و دوست‌داشتنی رفت و آمد می‌کنند. بین من و همه‌ی این مشتری‌های آخر شب دوستی‌های قدیمی و نابی برقرار است. و طی یک قانون نانوشته همه‌ی آنها بعد از انجام کارهای تکراری روزمره، بعد از ساعت 10 در کافه‌ی من جمع می‌شوند.

اغلب مشتریان قدیمی، طرفدار استیک‌های خوشمزه و قدیمی من هستند که با یک سس مخصوص رویایی سرو می‌شود. به همراه آن شراب و گاهی اوقات ویسکی با سودا سفارش می‌دهند. و در حالیکه بعد از سرو غذا گیلاس‌های خود را به سلامتی معشوقه‌هایشان بالا می‌برند، صدای خنده‌شان خواننده‌ی آخر شب را سر ذوق می‌آورد.

امشب خواننده‌ی کافه دوست قدیمی من چارلز است که خیلی از مشتریان برای شب‌های اجرای او از قبل، میزهایشان را رزرو می‌کنند. با من به سالن اصلی کافه بیایید و به اجرای امشب او گوش کنید.

+ گوش کنید:
Charles Aznavour

Send   Print
Yeah. French writer. Total loser. Never had a real job. Unrequited love affairs. Gay. Spent 20 years writing a book almost no one reads. But he's also probably the greatest writer since Shakespeare. Anyway, he uh... he gets down to the end of his life, and he looks back and decides that all those years he suffered, Those were the best years of his life, 'cause they made him who he was. All those years he was happy? You know, total waste. Didn't learn a thing. So, if you sleep until you're 18... Ah, think of the suffering you're gonna miss. I mean high school? High school-those are your prime suffering years. You don't get better suffering than that.

+ Little Miss Sunshine

Send   Print

خوب می‌دانم که وقتی تلفن‌اش را جواب نمی‌دهد در حال رقصیدن با صدای موزیک بلند جلوی آینه است. یکی از بهترین چیزها در دنیا، داشتن دوستی است که تنهایی جلوی آینه برقصد.

Send   Print

تنها ذره‌ای از هنر نزد ایرانیان است و بس؛ یا هنر نزد انسان هنرمند است با هر ملیتی و در پس هر مرزی. و بس.

Send   Print
Well, the past is gone, I know that. The future isn't here yet, whatever it's going to be. So, all there is, is this. The present. That's it.

+ Broken Flowers

Send   Print

خوب است آدمیزاد مثل یک الماس خوش‌تراش چندین وجه داشته باشد. کمی هنر، کمی ادبیات، کمی سینما، کمی ورزش، کمی سیاست و کمی تفریح. تنها آینه است که یک بعد را نشان می‌دهد. خودت را. و آدم از دیدن خود هر روز و هر روز چیزی نمی‌آموزد. تکرار می‌شود و باطل. انسان‌های یک بعدی برای من غیر‌قابل تحمل‌اند.

تنها یک کار بلدند و اگر آن را انجام دادند، مقابل تلویزیون می‌نشینند تا عمرشان را تلف کنند. یا بلدند خوب پول بسازند و دیگر هیچ، یا خوب ورزش کنند و دیگر هیچ، یا فقط درس بخوانند و دیگر هیچ، یا فقط تفریح کنند. همین. زندگی‌شان در بین تمام زیبایی‌های دنیای بزرگ و بی‌انتها، فقط به یک کار ختم می‌شود. همانی که بلدند. فقط همان.

اما انسان‌های یک بعدی زندگی آسان و راحتی دارند. زیاد فکر نمی‌کنند. زیاد سختی متحمل نمی‌شوند و زیاد از گذر زمان و نزدیکی لحظه‌ی پایان نمی‌هراسند. چون همان یک کار خود را انجام داده‌اند و به خیالشان تکلیف‌شان تمام است. در این دنیای وسیع و زیبا، هر چقدر ذهنت و دنیایی که برای خودت می‌سازی کوچکتر باشد، زندگی‌ات آرام‌تر و بی‌دغدغه‌تر و هر چه بیشتر بدانی رنج‌ات فزون‌تر خواهد بود.

Send   Print
Uhhh, I hate it when adults use the term "se.xually active." What does it even mean? Am I gonna like deactivate some day or is it a permanent state of being?

+ Juno

Send   Print

بعضی از آدم‌بزرگ‌ها می‌ترسند اگر نباشند در خاطر کسی نمانند. از یاد بروند و کسی یادی از آنها در دلش زنده نکند. بودنشان مهم است، وجود داشتن‌شان برابر است با حضورشان. عدم حضور نابودی هستی‌شان است. فکر می‌کنند چون وجود دارند پس دیگران آنها را می‌شناسند و در خیابان سلامی می‌دهند خشک و خالی به آنها حتا. اگر نباشند کسی نیست یک ظهر آفتابی یا حتا یک بعدازظهر دلگیر برفی یادشان کند. بگوید کاش بود. بگوید دلم تنگ است برایش. بگوید اگر نیست اما در قلب من حک شده است کارهایش و نامش.

پس چون اینگونه می‌اندیشند و وجودشان با یادشان و حضورشان برابر است، شروع می‌کنند به یادگاری نوشتن. روی تن مهربان درخت‌ها، گوشه‌ی دیواری، کنار رف یا پنجره حتا، یا روی نیمکت پارک. شاید نامشان و تاریخ آن روز (که یک روز معمولی هم بوده اتفاقن) آنها را از نیستی و فراموشی نجات دهد. آنها اینگونه در خاطر می‌مانند. با یک نام و یک تاریخ روی نیمکت سرد پارک.

Send   Print

امروز با مامان اس‌ام‌اس بازی می‌کردم. اولین بار بود که برایم نوشت: عاشقتم. منم برایش نوشتم: منم عاشقتم. و اولین بار بود که در طول زندگی‌ام این جمله را به مامان می‌گفتم. احساس خوبی داشتم. من فکر می‌کنم با تمام اختلاف‌ نظر‌ها و دیدگاه‌هایی که هر کدام از ما می‌توانیم با مامان و باباها داشته باشیم، باید کاملن بهشان احترام بگذاریم. و نشان دهیم دوستشان داریم. هر چه باشد آنها اسمشان مامان و بابا است. باید عمیقن درک کنیم چه وقت زمان کوتاه آمدن در مقابل خواسته‌ی آنهاست، چه وقت زمان سکوت، و چه وقت زمان به کرسی نشاندن نظر خودمان است.

من تازه به این واقعیت رسیده‌‌ام. اوایل دهه‌ی سوم زندگی برای من حداقل در سردرگمی دانشکده و دوستان و تفریح سپری شد. همه‌ی ما چند سالی از جوانی را در غفلت وجود مامان و بابا می‌گذرانیم. و وقتی کمی سر عقل می‌آییم و به سی سال نزدیک می‌شویم قدرشان را بیشتر و بیشتر می‌دانیم. یادمان باشد هر چه زودتر به درک این واقعیت برسیم دیر است. همین امروز بهشان نشان دهید که دوستشان دارید. واقعیت‌های شیرین زندگی را نباید در روز پدر و مادر و ولنتاین خلاصه کرد. من با این روزهای سمبولیک برای نشان دادن احساسات انسانی و رفع تکلیف از خود کاملن مخالفم. زندگی را عامه‌پسند و کسل می‌کند.

Send   Print

گرچه افت کیفی برنامه‌های صدای امریکا در ماه‌های اخیر کاملن مشهود بود، این روزها با شروع پخش برنامه‌های تلویزیونی بی‌بی‌سی فارسی و مقایسه‌ی این دو شبکه‌ی بزرگ اطلاع‌رسانی خارج از کشور راحت‌تر به ضعف‌های صدای امریکا و یک‌جانبه‌نگری آنها می‌شود پی برد.

ترس و واهمه‌ی صفارهرندی از شروع برنامه‌‌های بی‌بی‌سی فارسی و حتا دستگیری چند تن از کارکنان این شبکه در ماه‌های اخیر نشان می‌دهد حکومت‌چیان جمهوری اسلامی از شروع برنامه‌های حرفه‌ای این شبکه هراس دارند.

این روزها من از دیدن برنامه‌های حرفه‌ای تلویزیون بی‌بی‌سی فارسی لذت می‌برم و برای اولین بار است که شبکه‌ای با کیفیت بالا به زبان فارسی برای ایرانیان و افغان‌ها و مردم فارسی‌زبان تاجیکستان برنامه پخش می‌کند. این را باید به فال نیک گرفت. البته من از دیدن دوستانم که در بخش فارسی بی‌بی‌سی کار می‌کنند به عنوان مجری یا خبرنگار هم حسابی خوشحال می‌شوم.

برنامه‌های تلویزیون فارسی بی‌بی‌سی:
فرکانس: 11116
S/R: 27500
HotBird
Vertical

+ تلویزیون فارسی بی بی سی: ورود به قرن بیستم

Send   Print

عاشقانه‌‌ی آرام نادر ابراهیمی تمام شد. او با احساس‌ترین نویسنده‌ی ایرانی است که من تاکنون می‌شناسم. داستان عشق او و بانوی آذری‌اش زیباست و آموختنی. او واقعن یک عاشق آرام بوده و هست. عاشق‌ها هیچ وقت نمی‌میرند. او جاودانه است. تا وقتی کتاب‌هایش خط به خط خوانده می‌شود. او بین کلماتش جاری ست.

یک عاشقانه‌ی آرام
نادر ابراهیمی
انتشارات روزبهان

Send   Print

جواد از آن آدم‌هایی است که وجودش کلی برایم موجب خنده است.حرف‌هایش و رفتارش هم. داستان‌هایی از عرق خوری‌هایش با رفقا و دختربازی‌هایش تعریف می‌کند که نزدیک است دوعدد شاخ روی سرم سبز شود. گاهی از متلک‌های بامزه‌اش می‌گوید و من سعی می‌کند ظاهرم چندشم را نشان ندهد. نمازش اما اول وقت است. همین ماجرا کلی او را برایم مضحک کرده است. کسی که تکلیفش را با دنیا حتا نمی‌داند.

بیشترین فحش‌ها را در دلم زمانی به او می‌‌دهم که بعد از غذا آروغ بلندی می‌زند و احساس می‌کند خیلی کار بامزه‌ای کرده است. و مثل بچه‌ها منتظر نگاه تایید آمیز بقیه می‌ماند. عاشق فیلم‌های تلویزیون است و با همین صدا و سیما او سرگرم‌ترین آدم دنیاست.

بامزه‌ترین ماجراهای زندگی‌اش را آنقدر بد تعریف می‌کند که آدم گریه‌اش می‌گیرد. باور کنید چند بار خواستم بزنم زیر گریه. و او با قهقهه‌های بلندش فکر می‌کند الان بمب خنده‌ی من منفجر می‌شود. او آدم ساده‌ای است، آنقدر ساده که فکر می‌کند زندگی به همین سادگی است. روی زمین می‌خوابد و عصر‌ها که از خواب بلند می‌شود به کسی سلام نمی‌دهد. یادم هست یکبار به او سلام دادم و با تعجب به من نگاه کرد. آدم‌هایی که بعد از چرت بعد از ظهر سلام نمی‌دهند خیلی کسل‌کننده‌اند. دنیایش کوچک است و فکر می‌کنم در مشت یک نوزاد دو ماهه جا بگیرد.

یادم نمی‌آید او نظر کسی را بر خلاف نظر خودش قبول کند. حرف همان است که او می‌گوید. هیچ وقت تغییر موضع نمی‌دهد. ذهنش بسته است مثل پیچ‌های محکم و هرزشده‌ی پشت رادیوی پدربزرگ من. به باز شدنش نمی‌شود امیدوار بود.

Send   Print

انسانیت که بمیرد چیزی از دنیا باقی‌ نخواهد ماند جز خون. این روزها آرزو می‌کنم کاش تظاهرات مستقلی در ایران برپا می‌شد تا در صف اولش فریاد می‌کشیدم. 980 کشته در طی 19 روز. چه ساده می‌شود این جمله را چندین بار خواند و گذشت از آن. و من به آرزوهای دختران و پسران غزه فکر می‌کنم و خانه‌هایی که صدای خنده‌ای در آن نمی‌پیچد. شهر زیر بمبهای خوشه‌ای و فسفری نفس می‌کشد هنوز؛ و من به مقاومت همنوعانم درود می‌فرستم.

این روزها ساده می‌شود فهمید که چه راحت سیاستمداران دنیا را به لجن کشیده‌اند. و چه راحت دین انسانها را از هم جدا می‌کند. در غم این فاجعه فقط می‌توانم سکوت کنم. گاهی وقت ها کلمه‌ها چه ناتوان می‌شوند.

Send   Print

داشتم فکر می‌کردم اصلاح‌طلبان چگونه می‌توانند باز رای اعتماد از دست رفته را از جوانان و دانشجویان به دست بیاورند. تنها راهی که می‌شود برایشان متصور بود داشتن یک کاندیدای شجاع و ملی است. با وعده‌ی رفراندوم قانون اساسی. اگر نتوانست ساز و کار این رفراندوم را برقرار کند باید استعفا بدهد. در غیر اینصورت به راحتی انتخابات را خواهند باخت. راستش را بخواهید، عشوه‌های تاریخ گذشته‌ی خاتمی و دوستانش کمی خنده دار است. فکر می‌کنند جوانان و دانشجو‌‌ها خاطره‌های بی‌کفایتی و سکوت‌هایشان را فراموش کرده‌‌اند.

Send   Print

ناطور دشت با ترجمه‌ی احمد کریمی تمام شد. سالینجر خوانی را با فرنی و زوئی شروع کردم. و البته می‌دانستم معروف‌ترین اثرش ناطور دشت است. داستان زندگی هولدن کالفیلد قهرمان داستان آنقدر جذاب است که کنار گذاشتن کتاب، گاهی اوقات سخت می‌نماید. و حالا این را فهمیده‌ام که فقط سالینجر می‌تواند مثل سالینجر رمان بنویسد. پاراگراف برگزیده‌ام: صفحه‌ی 190:

آدم فکر می‌کرد که ممکن است بیش‌ترشان با مردهای احمقی ازدواج بکنند. مردهایی که همشه ورد زبانشان این است که اتوموبیل آنها با ده لیتر بنزین چند کیلومتر راه می‌رود. مردهایی که اگر توی گلف، و یا حتا بازی بسیار احمقانه‌ای مثل پینگ پنگ ببازند، بی‌اندازه دلخور می‌شوند و مثل بچه ننه‌ها قهر می‌کنند. مردهایی که بی‌اندازه خسیس و پست هستند. مردهایی که هیچ وقت لای کتاب را باز نمی‌کنند. مردهایی که بدعنق و مزاحم‌اند.

ناطور دشت
ترجمه‌ی احمد کریمی
انتشارات ققنوس
قیمت: 4500

Send   Print

امروز هوس کباب کردم با ریحان و گوجه‌فرنگی. از همان‌‌ها که بابا وقتی بچه بودیم در حیاط خانه درست می‌کرد. شادترین خانه‌ی دنیا و شادترین روزهای زندگی. با برنج‌هایی که بوی دود می‌دادند و می‌شد با بوی آنها مست شد. آفتاب روی بنفشه‌ها چرت می‌زد. و ما بچه‌هایی که دور باغچه با دوچرخه‌هایمان بی‌دلیل سر و صدا راه می‌انداختیم. بوق می‌زدیم و گاهی داد و هوار و دعواهای شیرین بچه‌گانه. دنیایمان آن روزها به وسعت همان حیاط آفتابی بود. گاهی وقت‌ها چقدر واقعیت‌ها دور و رویاها به ما نزدیک می‌شوند.

Send   Print

بعضی وقت‌ها گفتن خداحافظ لازم نیست. منظورم این است که خداحافظ گفتن، لحظه را زایل می‌کند. گاهی وقت‌ها ثانیه‌‌ها آنقدر با ارزش‌اند که هر حرفی آنها را چرک می‌کند. بهتر است بی‌حرف و در سکوت برگزار شوند. فقط یک آغوش باز و چند ضربه به پشت رفیقت کفایت می‌کند. همین.

پ.ن. من و بانو سین، جلوی ایستگاه متروی هفت تیر هم را در آغوش گرفتیم و برایمان مهم نبود که امکان دارد جمهوری اسلامی چه بلایی سرمان بیاورد.

Send   Print

روزی ما با هم خواهیم رقصید. روزی که خواهد آمد اما نمی دانم کی. روزی که در دشت‌های سبز پر از پونه‌های وحشی بدویم و بخندیم از ته دل. روزی که صدای تو همه‌ی دالان‌های ساکت قلب من را دیوار به دیوار طی کند. روزی که چرخش دامن چین‌دار قرمز تو، میانه‌ی میدان؛ همه‌ی وسعت نگاه من را سرخ کند. روزی که من در گرمای نگاه جذاب تو چون یخ در چله‌ی تابستان آب شوم. روزی که خواهد آمد اما نمی‌دانم کی. روزی ما با هم خواهیم رقصید.

+ گوش کنید: ور یارم
آهنگساز: ارسلان کامکار
خواننده: صبا کامکار
اجرا: گروه کامکارها