Send   Print

از طریق: یک لیوان چای داغ

برگشتم به شهر سبز و خاکستری، شهری که زمانی مرکز موسیقی کلاسیک و فلسفه تحلیلی و اقتصاد مدرن بوده، شهری که کار بانکی ات در عرض یک دقیقه انجام می شود، شهری که همیشه حق با مشتری است، شهری که مفهوم فقر و محرومیت و رنج بقیه را در آن فراموش می کنی، شهری که از ملاقات های چند گانه هر روزی ات خبری نیست، شهری که کم تر کسی دغدغه های ملکیانی دارد، شهری که اینترنتش فیلتر نیست و کسی ماهواره ها را جمع نمی کند و به کار مردم سرک نمی کشد، شهری که موبایلش هایش همیشه سرویس می دهد، شهری که در آن خارجی هستی و.زبانش را نمی فهمی، شهری که پایتخت کشوری است که کل جمعیتش تقریبا نصف تهران است، شهری که آلودگی هوا ندارد، شهری که دره ای ندارد که تو دلت بخواهد موقع رانندگی ببینی اش، شهر کافه ها، شهری که راسته کتاب فروش های انقلاب و کریم خان را ندارد.

شهر موتزارت و فروید و هایک و پوپر و ویتگنشتاین و شومپتر و میزس ، شهری که به مهمانی افطاری نمی روی، شهری که ایرانی هایش از هم فرار می کنند، شهری که خانم ها نیمه شب به خانه می روند و خطری تهدیدشان نمی کند، شهری که مدرسه هایش صبح کله سحر باز نمی شود و بچه ها اخمو به مدرسه نمی روند، شهری که موبایلت به ندرت زنگ می زند، شهری که که برای نوشتن در روزنامه هایش دعوت نمی شوی، شهری که ده دقیقه ای از خانه به دفترت می رسی، شهری که حس نمی کنی اگر هزاران نقص هست تو باید برای اصلاحش بکوشی، شهری که از آن خاطره ای نداری که برایت نوستالژیک باشد، شهری که همه چیز در آن سرجایش است ولی شهر شهر تو نیست. شهری که زندگی ات هیچ مشکلی ندارد ولی سرخوشی هم ندارد.

Send   Print

روز جمعه 29 سپتامبر انوشه انصاری و دو فضانورد دیگر در شمال قزاقستان به زمین فرود آمدند.
( عکس‌های بیشتر )


Send   Print

اگر به موسیقی کلاسیک و جز علاقه‌مندید کانال ماهواره‌ای مزو را از دست ندید.
مشخصات کانال:
Hot Bird
12245 H
27500 4/3

Send   Print

ترجمه از بلاگ: انوشه انصاری

پوشش زنده و ضبط شده روی تلویزیون ناسا با کنترل مرکز عملیات مسکو ادامه دارد.

Send   Print

Send   Print

استاد: برای امتحان آمادگی داری؟
دانشجو ( دختر): بله استاد، خیلی خوندم.
استاد: اما فکر نکنم بتونی پاس کنی این واحد رو
دانشجو: چرا استاد؟ مگه از من راضی نیستین در طول ترم؟
استاد: نه اما می‌تونی جبران کنی.
دانشجو: چطوری استاد؟
استاد: می‌تونی یه بوس به من بدی و پاس بشی.
دانشجوی حیرت زده: نه استاد می‌رم می‌خونم بیشتر.
استاد: اما روی پیشنهاد من فکر کن.

پ.ن. قبلن تو فیلم‌ها و کتاب‌ها از این جور پیشنهاد‌های بی‌شرمانه خونده بودم تا اینکه امروز خودم دیدم. استاد مذکور منو ترم قبل از واحد خودشون انداختن. شاید به خاطر اینکه دختر نبودم. جالبه هیچ وقت دختر‌های خوشگل تو دانشگاه با مشکل نمره مواجه نمی‌شن و این همیشه دختر‌های دیگه و پسر‌ها هستند که باید برای نیم نمره منت استادای بی‌جنبه و احمق رو بکشن.

Send   Print

این روزها از غم نبودن توست که اینچنین برگها زرد می‌شوند و می‌ریزند. اگر بیایی برایت برگها را به شاخه‌ها می‌دوزم.

Send   Print

از نظر من هم شرم آوره. رفتار با کوروش ضیابری غیرقابل توجیه با عقل و منطقه. این دفعه تعداد زیادی اشتباه کردند و یک نوجوان 16 ساله رو وسط انداختند و همه بهش خندیدند. به آرزوهاش و دوست‌داشتن‌هاش. هر کدام کینه‌ای داشتند که حتا تاحالا نسبت به فیلترینگ هم اینطور ندیده بودم‌شان. ( عده‌ای هم ندانسته وارد این بازی شدند و واقعن نمی‌دونستند هدف کوروش ضیابری است ).

من هم تا دیروز نمی‌دونستم و با نوشته‌ی پارسا فهمیدم که اینهمه افتخارات مسلسل وار برای چی و کی نوشته می‌شه. جالب بود که حدسش رو هم نمی‌زدم که اینهمه انسان بالغ و عاقل و مثلن روشنفکر یک نوجوان 16 ساله رو دور بگیرند و هر کدام متلکی در حد توان بهش پرتاب کنند.

دوستان خوب کارتون اشتباه بود. هم حسین شرح که آغازگر ماجرا بود و هم بقیه. این راهش نیست. اگر خودتون به سن کوروش بودید چکار می‌کردید؟ شاید فکر می‌کنید الان هم همه‌ی ماها انسان‌های کاملی هستیم؟ یا شاید فکر می‌کنید چند سال دیگه به رفتارهای بچه‌گانه‌ی این روزهامون نمی‌خندیم؟ راستی خود ما وقتی 16 ساله بودیم دنیا برامون چه شکلی بود؟ چند نفرمون می‌تونستیم مثل کوروش با کامپیوتر کار کنیم و یا حتا مقاله بنویسیم و تحلیل کنیم؟


پ.ن. هفته‌ی پیش تو فکر نوشته ای بودم با این مضمون که چقدر بلاگستان دوست داشتنی و آروم شده. چند وقتی بود نه بحثی و نه جدلی بین بلاگر‌ها وجود نداشت. هر کسی برای خودش می‌نوشت و کاری به بقیه نداشت. تا اینکه این ماجرا پیش اومد.
پ.ن.ن. هفته‌ی پیش نوشتم: انسان بزرگ بر خودش سخت می‌گیرد، انسان کوچک بر دیگران

ضدخاطرات: روزی که بلاگستان حقیر بود
گوشزد: شکایت از که کنم؟
پسر فهمیده: No Soap Radio
نازلی: رفتاری که با کوروش ضیابری شد بی‌شرمانه بود
راننده ترن: نو اسطوره ها، اسطوره های نو

Send   Print

از طریق: بهمن‌آقا

آغاز سال نو، با شادی و سرور
هم‌دوش و هم‌زبان، حرکت به سوی نور

آغاز مدرسه، فصل شکفتن است
در زنگ مدرسه، بیداری من است

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام

مهر از افق دمید، فصلی دگر رسید
فصل کلاس و درس، ما را دهد نوید

شد فصل کسب علم، فصل تلاش و کار
دانش به نسل ما، می‌بخشد اعتبار

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام

ای در کنار ما، آموزگار ما
چون شمع روشنی، در روزگار ما

روشن ز نور توست، کاشانه دلم
در کار من تویی، حلال مشکلم

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام

فردا از آن توست، ای نسل چاره‌ساز
با یاری خدا، آینده را بساز

فردای روشن است، با وحدت کلام
از ما تو را درود، از ما تو را سلام

در دل دارم امید، بر لب دارم پیام
هم‌شاگردی سلام، هم‌شاگردی سلام

Send   Print

تصویر صفحه‌ی اول دفتر مشق کلاس اول دبستان من. مهر‌ماه سال 65. یادش بخیر.

aval mehr.jpg

Send   Print

اگر من خدا بودم، با دیدن وضعیت این روزهای دنیا، پنج یا شش نفر را با معجزه‌های گوناگون برای پیامبری به صورت فوری انتخاب می‌کردم. خیلی ناعادلانه است که هزار سال پیش بدون هیچ هیاهو و جنگی در این وسعت، پیامبری باشد اما این روز‌ها خبری از خدای واقعی نیست.

پ.ن. بعضی وقت‌ها دلم می‌خواهد به خدا هم شک کنم.
پ.ن.2. پاپ: سوءتفاهم دليل خشم مسلمانان بوده است

Send   Print

نمی دونم کجا خوندم جمله‌ی زیر رو:

انسان بزرگ بر خودش سخت می‌گیرد ، انسان کوچک بر دیگران.

Send   Print

داشتم فکر می‌کردم که کار انوشه انصاری چقدر پشتکار و تلاش لازم داشته؟ بعضی‌ها به رویاهاشون اگر تو آسمون‌ها هم باشند می‌رسند. حداقل ما سعی کنیم به رویاهای زمینی‌مون برسیم !

آخرین خبر‌ها از بلاگ انوشه
عکس‌های جدید یاهو و فلیکر
انوشه انصاری راهی فضا شد

Send   Print

Send   Print

بحث بر سر سفر انوشه انصاری به ایستگاه بین‌المللی نیست. سفر او هر‌چه باشد جای افتخار دارد و پشتکار او به عنوان اولین زن توریست فضایی جای تقدیر دارد.

صحبت من بر سر آن 10 میلیون دلاری بود که وی به عنوان جایزه به بخش خصوصی برای تشویق سفر به فضا اعطا کرد و نصیب سفینه‌ی فضایی یک شد. قرار نیست هر کس پولدار باشد به مردم کشورش کمک کند. یا شاید بگویید ایران کشور ثروتمندی است احتیاجی به کمک‌های او ندارد.

اما فکر کنم بیل‌گیتس خوب می‌داند در ثروتمند‌ترین کشور دنیا زندگی ‌می‌کند. اما چه چیزی باعث می‌شود که او مایکروسافت را رها کند تا وقت بیشتری برای بنیاد خیریه‌اش بگذارد؟ آیا مردم امریکا یا شاید مردم فقیر افریقایی به کمک او احتیاج دارند؟ به نظر من بنیاد خیریه‌ی انوشه انصاری کار زیباتری از جایزه‌ی ده میلیونی انصاری اکس پرایز بود.

پ.ن. البته این‌که هر کس چطور ثروتش را خرج کند به من و یا هر کس دیگری مربوط نیست. من فقط دیدگاهم را گفتم .

گزارش ویدئویی سایت سی‌ان‌ان از سفر انوشه انصاری
به چی می اندیشی حالا؛ انوشه؟
انوشه انصاری: بهای یک رویا

Send   Print

مستی‌هایم را دوست دارم. امشب با دوستم و همسرش آنقدر خندیدیم که هیچ وقت فراموش نخواهیم کرد.

عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام

ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک‌ کردار و ندیمی نیک‌ نام

شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام

بزمگاهی دل نشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه دارالسلام

صف نشینان نیکخواه و پیشکاران باادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام

باده گلرنگ تلخ تیز خوش خوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان از برای صید دل گسترده دام

نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

هر که این عشرت نخواهد خوشدلی بر وی تباه
وان که این مجلس نجوید زندگی بر وی حرام

"حافظ"

Send   Print

دو روز دیگر خانم انوشه انصاری ازسکوی فضایی بایکونور در قزاقستان همراه با دو فضانورد روسی و آمریکایی برای سفری 10 روزه به فضا خواهند رفت.

او نمونه‌ی یک زن مستعد و ماجراجو و موفق می‌تواند باشد که برای رسیدن به هدفش بسیار تلاش کرد.

اگر او را ایرانی به حساب آوریم، می‌توانیم بگوییم او با خواستن خودش، همه‌ی مشکلات را پشت سر گذاشت و نشان داد نام یک زن مسلمان ایرانی هم می‌تواند یادآور جهش‌های علمی باشد. ( این جمله به نقل از خود اوست )

او بر خلاف آندره آغاسی ایرانی بودنش را انکار نکرد و پرچم ایران به روی بازوی راستش در تمامی عکس‌ها دیده می‌شود. پرچمی که گرچه کمی غریب است چون نام الله ندارد اما کلمه‌ی الله اکبر را بر حاشیه‌ی رنگ‌هایش دارد. هر‌چه هست همین‌قدر که او ایرانی بودنش را افتخار می‌داند کافی است.

روی لباس انوشه انصاری هم عکسی از کره زمین دیده می‌شود که نقشه‌ی ایران روی آن از پس زمینه‌، پررنگ‌تر است. این هم نشان دهنده‌ی احترام اوست برای سرزمین مادری‌اش.

وی یکی از بنیانگذاران شرکت تله کوم تکنولوژی است که بعدها آن را فروخت. او نمونه‌ی یک مدیر موفق است و همراه با همسرش حمید انصاری در عکس‌ها دیده می‌شود. مدیری که اگر در کارش موفق نبود هرگز نمی‌توانست رویای کودکی خودش را به واقعیت پیوند دهد.

بعد از اینکه او ازعلاقه‌اش به ایران در یکی از مصاحبه‌ها گفته بود گویا مغضوب امریکایی‌ها قرار گرفته و در روز‌هایی که ایران باید تحت فشار برای ماجرای اتمی‌اش باشد، قرار شده‌است مصاحبه‌های او توسط دولت امریکا قبل از انتشار بازبینی و سانسور شود تا در جهت منافع دولت امریکا باشد.

تنها تاسف من از همه‌ی خبرهای مربوط به انوشه انصاری، جایزه‌ی 10 میلیون دلاری او بود که نصیب نخستين فضاپيمای خصوصی جهان موسوم به سفينه فضايی يک شد. مبلغی که توسط او و خانواده‌اش درامریکا تامین شد. در واقع انصاری اکس-پرايز (Ansari X-prize) ابتکار عملی با هدف تشويق بخش خصوصی برای انجام سفر به فضا بود.

نمی‌خواهم بدبین باشم. حتمن خانم انصاری خود بهتر می‌داند ثروت خود را چگونه هزینه کند. اما حتمن وی از وضعیت آموزش، بهداشت، تحصیل، فقر، تبعیض و ... در کشور زادگاهش خبر دارد. وقتی فکر می‌کنم با این ده میلیون دلار جایزه‌ی وی که نصیب سفینه‌ی فضایی یک شد در ایران می‌شد چه کارها‌یی کرد نمی‌توانم ناراحت نباشم. آخر چراغی که به خانه روا است به مسجد حرام است.

پرچم عجیب ایران بر بازوی انوشه انصاری
بحث‌هایی در مورد سفر انوشه انصاری
ادامه‌ی بحث داغ درباره‌ی انوشه انصاری
حرکت این مدیر موفق به عنوان انسانی ماجراجو جالب است
فوتوبلاگ انوشه انصاری در فلیکر
بلاگ انوشه انصاری
سایت انوشه انصاری
انوشه انصاری در ویکی‌پدیا

Send   Print

از طریق: حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین

امروز فکر می کردم سیگار چقدر شبیه عشق است . خودت میدانی برای آن لذت ِ غریب ِ خلسه آورش داری چه چیزهایی را از دست می دهی . قسمتی از وجودت را ویران می کنی تا قسمتی دیگر را لذتی هر چند اندک ببخشی . برای آن لذت اندک بهایی نه چندان اندک می پردازی ، اما چه باک ! بعد شاید به جایی برسی که از خودت بدت بیاید ، از ناتوانی ات مقابل آن لذت اندک که میدانی روزی به بهای جانت تمام می شود . ترکش می کنی . می خواهی پیروز شوی بر نیاز بدنت . طول می کشد تا از جانت بیرون رود .... درد دارد ... کسانی را می بینی که بی خیال و راحت ، چیزی را دارند که تو ترکش کرده ای .... احتمالش هست بتوانی بر خودت پیروز شوی و سمتش نروی اما وسوسه اش را برای تمام عمر با خودت داری ...
وسوسه ی عاشق شدن را . دوست داشتن و دوست داشته شدن را .

Send   Print
Send   Print

دیشب قبل از خوابیدن فکر می‌کردم مردم دنیا بیشتر با چه هدف‌هایی زندگی می‌کنند؟ از صبح تا شب برای چی کار می‌کنند و زحمت می‌کشند؟ به چه امیدی هر شب به بستر می‌رن؟ هر روز صبح با چه هدفی چشماشونو باز می‌کنند؟ به چهار مورد زیر رسیدم:

1ـ ثروت 2 ـ قدرت 3 ـ سکس 4 ـ عشق

پ.ن. من خیلی کلی نگاه کردم. البته این فقط یه نظر شخصیه.
پ.ن.2. هیچ ترتیبی در موارد بالا وجود ندارد.

Send   Print

از طریق: روزنامه‌نگار نو

لطفا یک لحظه به سوالم فکر کنید. فرض کنید یک بقالی دارید یا نه یک فروشگاه لوازم خانگی، اصلا یک مغازه پیتزا فروشی، بعد همیشه نگران باشید که نکند فردا بیایند در مغازه تان را ببندند و همه اموالتان را توقف کنند. حالا خودتان را جای یک روزنامه نگار بگذاربد که در روزنامه ای مطلب می نویسد و باید هر روز حواسش باشد، حرفی نزند یا طرحی نکشد که از آن برداشتی شود و توقیفی حاصل آید.


اخر کدام شغل را پیدا می کنید که چنین وضعیتی داشته باشد، یعنی همیشه در خطر باشد. الان دیگر آن روزهای خرداد 78 هم نیست که روزنامه نگاران از این روزنامه به آن روزنامه کوچ می کردند. الان نه کشکی هست و نه مشکی. ماست ها کسیه شده است. نمی دانم ایا مردم ما می فهمند که روزنامه نگاران چه می کشند و اصلا درک می کنند که بلایی اینچنین بر سر کارو بارشان بیاید؟فکر نمی کنم.


امروز چند ایمیل و پیام کوتاه دریافت کرده ام که نوشته بود:"توقیف شرق را تسلیت می گویم، امیدوارم غم آخرتان باشد."واقعا شرم آور است یک دقیقه خودتان را جای روزنامه نگاری بگذارید که در یک روزنامه به طور ثابت کار می کند و بعد بگویند توقیف شد و خلاص.


آهان پیدا کردم. این آدمهای سرچهارراه را دیده اید که هرلحظه نگرانند شهرداری بساطشان را برچینند، آنها بهتر از همه این مطلب را درک می کنند . البته دزدها، آدم کش ها و قاچاقچیان هم این مطلب را درک می کنند. حال به این سوال فکر کنید که چرا با روزنامه نگاران همیشه مثل خلاف کار و یک جانی بالفطره برخورد می شود؟

Send   Print

وقتی آزادی به حداقل می‌رسد، زندگی توقیف می‌شود. و ما برای عاشق شدن هم باید مجوز بگیریم. وقتی آگاهی، دانایی به یغما می‌رود ما دیگر حسرت زندگی در دوران دیکتاتوری رضاخان بر دلمان نمی‌ماند. هر روز زیر لب می‌گوییم که تاریخ تکرار می‌شود. و در این تکرارش همه‌ی روزهای جوانی ما و پدرانمان در حسرت قطره‌ای آزادی، کویر شد.

شرق هم توقیف شد. ( همه با هم تکرار کنید: انرژی هسته‌ای .... )

Send   Print

این‌روز‌ها هوا کمی سرد‌تر شده. زود هم تاریک می‌شه. شب تقریبن از ساعت 6 عصر شروع می‌شه. بیشتر باد می‌یاد و پشت پنجره زوزه می‌کشه. آفتاب ظهر دیگه سوزاننده نیست و کاملن دلچسبه. شاید برای اینکه ساعتمامونو نکشیدیم جلو اینقدر زود بوی مهر رو می‌فهمیم.

با اینکه خیلی ساله محصل نیستم و اول مهر معنی خاصی برام نداره، اما هنوز از اول مهر بدم می‌یاد. بچه هم بودم دلم نمی‌خواست تابستون و سه ماه تعطیلی تموم بشه. حالا هم باز بوی مهر که می‌یاد همون حس قدیمی در من زنده می‌شه و دلم می‌گیره. بوی مهر، صدای هیاهوی مدرسه، تو هوای سرد صبحگاه ایستادن و به قرآن گوش دادن سر صف، فریاد بچه‌ها تو راهرو‌های مدرسه و...

این‌ها همه حس‌هایی بود که این تاریک شدن زود‌هنگام هوا و سرد شدن هوا برام ایجاد میکنه. حس‌هایی غریب و دور، مثل کودکی‌هامون.

Send   Print

امروز پنجمین سالگرد تولد بلاگستانه و اولین سالگرد تولد سرزمین رویایی. خواستم از طرف خودم تولد بلاگستان نازنین رو با همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌هاش به همه‌ی بلاگر‌ها و خوانندگان بلاگستان ایرانی تبریک بگم.

پارسال در چنین روزی اولین پست سرزمین رویایی رو نوشتم. خوشحالم که تولد سرزمین رویایی همزمان با تولد بلاگستانه. می‌تونیم در چنین روزی برای بلاگستان شادی و آرامش و اتحاد آرزو کنیم و امیدوار باشیم کینه‌ها و زشتی‌ها امسال از سرزمین باشکوه بلاگستان رخت بربنده. تا باد چنین باد.

نوشته‌ی اولین بلاگر فارسی برای پنجمین سالگرد تولد بلاگستان

Send   Print

در حالیکه داشت به ماشین‌های خیابان نگاه می‌کرد، چهره‌اش را درهم فرو برد و گفت:
سال 61 تو عملیات .... شیمیایی شدم. با گاز خردل. گاهی وقتا تنم می‌ریزه بیرون. مثل اینکه آب جوش ریخته باشن روش. می‌سوزه . هر چند وقت یکبار اینطوری می‌شم.

سرم را بردم طرف صورتش که ریش جوگندمی داشت و به چشماش خیره شدم و با لحن حق به جانبی گفتم:
مگه شما رو حمایت نمی‌کنن؟ بنیاد جانبازان پس چیکار می‌کنه؟

نیشخند تلخی زد و چهره‌اش نشان می‌داد به موضوع ناراحت کننده‌ای اشاره کردم، گفت:
نه، پارسال همه‌ی ما شیمیایی‌ها رو جمع کردن تا یکی از شیخ‌ها بیاد همه‌ی ما رو ببینه تا برای اعزاممون به خارج تصمیم بگیرن. از من پرسید: چند سال جبهه بودی؟ گفتم: 7 سال. بعد اونم جواب داد: پس چرا شهید نشدی؟

از کنارش بلند شدم و باهش دست دادم. گفتم: امیدوارم خوب بشی. کار دیگری از دستم بر‌نمی‌آمد. خوشحال بودم که پای صحبت و درددل‌هایش نشستم. به گمانم او یکی از بازندگان حقیقی ربع قرن اخیر بود.

Send   Print

دلیلی وجود ندارد تا آغوش‌ات را رد کنم. امشب با هم می‌خوابیم. به همین سادگی.

Send   Print

bubble gum.jpg

Send   Print

بعضی روزها خوش‌رنگند. آبی آسمانی یا شاید رنگ دریا. از همان رنگ‌هایی که بر دلت می‌نشیند. بعضی روزها متفاوتند. فرق دارند. هم صبح خروس‌خوان قشنگی و هم غروب دلچسبی دارند. بعضی روزها خاطره‌انگیزند. کلی عکس و فیلم ازشان به جا می‌ماند و ما هر وقت آلبوم عکس‌مان را ورق بزنیم، انگار همان روز دوباره مقابلمان زنده می‌شود. بر خلاف روزهای خاکستری و تیره که مات و مبهوت به تو نگاه می‌کنند و ظهر‌های گس و منگ‌شان را از کنارت عبور می‌دهند.

چند روز گذشته برای من روز‌های خاطره‌انگیزی بود. با کلی خاطره و عکس‌های بیادماندنی. بی‌شک روز‌های آبی، روزهای زیبا و فراموش‌نشدنی، همیشه در حافظه‌ی کهنه‌ی ما تر و تازه خواهند ماند.

Send   Print

از طریق: شهرزاد نیوز

در آمستردام پایتخت هلند همه به گونه های مختلف مشغول کسب و کارند.در این شهر محله ای هم به نام چراغ قرمزها وجود دارد که در آن زن های تن فروش، پشت ویترین هائی که معمولا با چراغ های نئون قرمز رنگ تزئین شده اند می ایستند و باحرکات تحریک آمیز سعی در جذب مشتری می کنند. این مرکز از مناطق توریستی آمستردام محسوب می شود و در تبلیغات شهرداری برای جذب توریست سرمایه گذاری هنگفتی روی آن صورت می گیرد.

مصاحبه زیر ، گفتگویی است با یکی از زن هایی که روزانه پشت یکی از ویتزین های محله چراغ قرمز می ایستد. زمانی که پشت ویترین نباشد، پرده مغازه می افتد . این نشانه آن است که وی با "مشتری" در بستر است و "مشغول کار" است.

مصاحبه شونده که نمی خواهد نامش فاش شود، زن زیباروئی است که درهلند متولد شده و 24 سال سن دارد. رفتار ساده ای دارد و از گفتگو امتناع نمی کند.

او 4 سال است که در این محله چراغ قرمز آمستردام اتاقی اجاره کرده ومشغول تن فروشی است.
انگیزه اش از تن فروشی را اینگونه توضیح می دهد: "این شغل من است ومن این شغل را دوست دارم چون با این شغل خیلی آسان در آمد زیادی دارم." وی می گوید این شغل را با کمال آزادی برای خود ش انتخاب کرده و خانواده اش هم از شغل اومطلع هستند. اوبا پدرش زندگی می کند و می گیود که مرد دیگری در زندگی اش نیست.

به اعتقاد او مردانی که با او دوست می شوند و رابطه عاطفی بر قرار می کنند فقط یک هدف دارند وآن هم سوءاستفاده از پول اوست. وی اضافه می کند : " تا زمانی که من مشغول به این کار هستم نمی خواهم دوست پسر بگیرم."

ادامه ...

Send   Print

همیشه سقوط کرده‌ایم. از بالا به پایین. در تمدن وفرهنگ، در سیاست و تکنولوژی، در دموکراسی و هنر. ما همیشه یاد‌گرفته‌ایم تا سقوط کنیم. ما ملت سقوط‌های تاریخی‌ هستیم. پس از انفجار‌های نورانی. ما حس خلا را دوست داریم، اینکه آینده‌مان نامعلوم باشد را دوست داریم. فقط در سقوط آزاد است که به حس خلا می‌رسیم.

ما هیچ وقت پرواز را یاد نگرفتیم، اما بین مرگ و سقوط، بین بد و بدتر، باز هم سقوط را انتخاب کردیم. زندگی ما در سراشیبی گذشت و هیچ وقت آسمان آبی را ندیدیم، هیچ وقت بال‌هایمان را باز نکردیم تا کمی زیر باد‌هایی که از سمت شمال می‌وزند اوج بگیریم. ما سقوط کنندگان همیشگی تاریخیم.

بی‌بی‌سی : علت سانحه‌ی هواپیما در حال بررسی است