Send   Print

همه چیز این روزگار عجیب و دور از عقل است. این روزها با چشم خودمان می توانیم ببینیم گرچه عمرمان به جنایت های هیتلر قد نمی دهد اما هنوز دنیا در گنداب جنگ و نفرت می سوزد. دیگر نه نشانی از انسانیت به آسانی می توان یافت و نه دیاری که زیر سلطه‌ی زورگویان جانشین قوم مغول و آلمان نازی تسلیم نشده باشد. یا باید غلام حلقه به گوش باشی یا بر علیه‌ات اعلام دشمنی و جنگ می‌شود.

لابی‌های پول و قدرت و شهوت در همه جا اسب چموش خود را می‌رانند، کمتر می‌توان دید سایه‌ی عشق را بر یک دیار، یا خانواده‌ای را که یکی از اعضایش را در جنگی نه خیلی دور از دست نداده باشد. سرزمین‌های که به جای شقایق در آنها مین نکاشته باشند یا انسان‌هایی که به جای زندگی کردن، همه عمر خود را نجنگیده باشند و در حالت آماده باش نبوده باشند.

چهار بار فیلم Devil's Advocate را دیدم طی هفته‌ی پیش. راستش انگار برای همین روزها ساخته شده است. دفعه‌ی اول، پس از پایان فیلم تا 5 صبح بیدار بودم و به شیطان‌ها و انسان‌ها فکر می‌کردم. شاید اگر خوب دقت کنیم، خواهیم دید سایه‌ی شیطان را بر سر خیلی از انسان‌هایی که به قول آل‌پاچینو در انتهای فیلم، گاهی پیشنهاد‌های خوب و مثبتی می‌دهند، اما در حقیقت شیطان‌اند.

حالا که عقربه‌های زمان به سرعت گرد خود می‌چرخند و انسا‌ن‌ها میان چرخ‌دنده‌های مدرنیسم گیر کرده‌اند، حالا که شبکه‌های جهانی خبری وظیفه‌ی شکل‌دهی به افکار عمومی دنیا را برعهده‌ دارند، و تو همان‌طور فکر می‌کنی که آنها دلشان می‌خواهد، حالا که خبر‌های جنگ و کشته شدن انسا‌ن‌هایی چون ما دیگر برایمان عادی شده است، حالا که اسب سفید بالدار انسانیت به قهقرا می‌راند، حالا که بر هر صورتی نقابی و بر گرد هر تصمیمی، یک لابی پرقدرت در سایه نشسته است، حالا که باید آرزوی دنیای بدون سلاح را به گور ببریم، حالا که دموکراسی مضحکه‌ایست برای گول زدن مردم عامی ساده، حالا که نتیجه‌ی هر انتخاباتی را در هر کشوری عده‌ای دیگر در نهان تعیین می‌کنند و مردمی که خوشحال‌اند از اینکه در کشوری دموکراتیک زندگی می‌کنند. حالا که ...

ناخود‌آگاه به یاد جمله‌ی پایانی فیلم طهران روزگار نوی علی حاتمی افتادم، وقتی رضا خوشنویس ( جمشید مشایخی ) را سرگارسون گراندهتل ( جهانگیر فروهر) از بالکن گراندهتل به پایین پرت کرد، صدایی می‌خواند: گفتا که را کشتی، تا کشته شدی زار / تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟

Send   Print

Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today

Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religion too
Imagine all the people
Living life in peace

You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will be as one

Imagine no possessions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
A brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world

You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will live as one

Imagine.John Lennon

Send   Print

تصور کن اگه حتا تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی
تو اون خوشبخت خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت
ارزش نیست
جواب هم صدایی ها،
پلیس ضد شورش نیست
نه بمب هسته ای داره،
نه بمب افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه ای پاشو،
روی مین جا نمی ذاره

همه آزاد آزادن، همه بیدرد بیدردن
تو روزنامه نمی خونی نهنگا خودکشی کردن
جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت
جهانی رو تصورکن پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتا تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلوت پر می شه از سرمه
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه است
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش بس
کسی آقای عالم نیست برابر با همند مردم
دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه ی گندم
بدون مرز و محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می تونی، بشی تعبیر این رویا

گوش کنید: تصور کن. سیاوش قمیشی

Send   Print

بعضی وقت‌ها خوب تکان می‌خوری. انگار جریان برق فشار قوی از قلبت می‌گذرد. بعضی چشم‌ها، بعضی نگاه‌ها آنچنان بر تارهای دلت زخمه می‌زنند که تا زمانی که می‌توانی آن نگاه را تجسم کنی صدایش در گوشت می‌پیچد. بعضی نگاه‌ها آنچنان در وجودت حل می‌شود، آنچنان با قلبت حرف می‌زند که تو احساس دلشوره می‌کنی. آنچنان دلت حس عجیبی دارد که باورت نمی‌شود همه‌اش از وجود او باشد. همان احساسی که وقتی از ترن هوایی پایین می‌آیی و دلت خالی می‌شود.

تو به چشمانش زل می‌زنی و او حواسش نیست. می‌ترسی نگاهتان تلاقی کند. می‌ترسی کس دیگری فریاد‌های نگاهت را بشنود و رسوای جمع شوی. می‌ترسی محو نگاهش شوی و دیگران تو را مبهوت ببینند. اما کاش می‌شد... کاش می‌شد کسی این اطراف نبود و تو تنها بودی، نزدیکش می‌شدی و آنقدر زل می‌زدی تا دوباره به سوی تو بچرخد و نگاهت را ببیند. آن‌وقت شاید می‌شد بفهمد و بخواند چیزی را در چشمانت، همانی که جگرت را می‌سوزاند و نمی‌توانی نهانش کنی.

دوست داری نرود. همان‌جا که تو هستی باشد. فقط باشد. همین بودنش امنیت خاطر است. همین بودن خوب است. و تو لذت می‌بری از بودن در کنار انسانی که خبر ندارد در دل تو چه می‌گذرد. او حتا خودش نمی‌داند نگاهش آنقدر برای تو ارزشمند است. او نمی‌داند چشمانش نفس است. نفسی که فرویش دهی و برنیاری تا پر شوی از وجود او. اما کاش می‌شد بفهمد، حتا اگر او هم همین احساس را به دیگری دارد کاش بداند. کاش بداند در دلم چه می‌گذرد. حسرت می‌خورم. حسودی می‌کنم به کسی که این نگاه‌ها عاشقانه نگاهش می‌کند و او باید خیلی سنگ‌دل باشد که از برق این چشمان خمار و ساکت آتش نگیرد.

پ.ن. به مناسبت نگاهی که امروز وجود مرا لرزاند.
پ.ن.ن. به یاد رمان چشمهایش؛ بزرگ علوی.

Send   Print

از طریق: پارسانوشت

گاهى آدم غبطه مى‌خورد به حال قديمى‌ها. دنيايشان چه کوچک و زيبا بوده. دنيايى که همه‌اش کم دانستن بوده و آرامش، خبر چيزى نبوده جز اينکه چه مى‌دانم گردوهاى مش الله‌وردى را شبانه تکانده‌اند يا گرگ زده به گله بايرام يا سيب گلاب کربلايى يعقوب امسال زياد بوده. بعدش هم فرصت زياد براى آرامش و تفکر و لذت بردن از زندگى. در شهر هم خبر خاصى نبوده. رقابت نبوده. جان کندن نبوده. دوندگى براى جلو زدن از ديگرى نبوده يا کم بوده. راديوها، رسانه‌ها مردم را ديوانه نکرده بودند. ماهواره‌هاى حرامزاده هى خبر از اينور و آنور نمى‌آوردند و موجب رقابت و جنگ گلادياتورى و در عين حال احساس نفرت نسبت به زندگى و همنوع نمى‌شدند. نگاهى به خبرهاى روزانه رسانه‌ها بيندازيد واقعاً کدامشان به درد زندگى به درد انديشيدن‌مان مى‌خورند؟ با دانستن‌شان از کدامشان مى‌توانيم پيشگيرى کنيم؟ با ندانستن‌شان کدام مشکل برايمان ايجاد مى‌شود؟

امواج ما را غرق کرده‌اند. غرق شده‌ايم در آگاهى کاذب. ايدئولوژى رسانه‌اى ما را بيچاره کرده است. فکر مى‌کنيم خيلى مى‌فهميم و خيلى مى‌دانيم اما همه آنچه که مى‌دانيم بازتاب ناخودآگاه بمباران رسانه‌اى است. هيچ فرصتى براى هضم و تامل نداريم. مى‌جويم و نشخوار مى‌کنيم. احمق را کسى مى‌دانيم که چيزهاى کمى بداند (ولو عميق) و دانا را آن‌ آدم سطحى مى‌دانيم که هر چه بيشتر حرافى کند و اظهار فضل، همو که کانال تلويزيون بيشترى چرخانده باشد يا گيرم سايت بيشترى خوانده باشد و وبلاگ‌هاى بيشترى را مثل خودم چريده باشد. آکادميکش هم اين مى‌شود که دانا کسى است که نام آدمهاى اسمى بيشترى بداند. افتخارات آدمها را رديف کند جلويت. خبر برايت بياورد از تفاخرات و پپسى باز کردنهاى آکادميک و تيترها و عنوان‌ها. ( رزومه‌هاى متحرک حراف Talking walking resumes ) به همه اينها اضافه کنيد رقابت‌جويى‌ها و فخرفروشى‌هاى ما ايرانيان در تمام زمينه‌ها که خودش موضوعى سواست. الغرض آنچه که نيست گوشى است براى شنيدن و زمانى براى انديشيدن و روحى براى آرميدن. هر چه هست عصيانگرى، احساس خطر و ترس از نابودى است و پنجه به صورت دوست و همنوع کشيدن. همه اينها ثمرات مبارک خاطرناجمعى و پريشان‌احوالى عصر اطلاعات است.

ادامه ...

Send   Print

ای کاش
ای‌ کاش
ای کاش
زندگی را به رنگ خون
رنگ‌ها را به سرخی ترس نمی‌دیدی
صدا را به رنگ انفجار
عشق را با صدای ضجه‌ نمی‌شنیدی
ای کاش
ای کاش
ای کاش
آرزو‌های من جان می‌گرفتند
و صدایت دوباره در کوچه می‌پیچید
و تو باز هر روز
که از مدرسه برمی‌گشتی
در کوچه‌ی سبز کودکی‌هایت
با صدای بلند ترانه می‌خواندی
ای کاش
ای کاش
ای کاش
اشک‌‌های من خونی می‌شد
در رگان تو
...
...


پ.ن. عکس از اینجا

Send   Print

اگر فکر می‌کنید می‌تونید با جدیدترین لب‌تاپ سونی وایو با آرامش خاطر زندگی کنید بدونید که مسلمن اشتباه می‌کنید. من از روز جمعه دارم با این لب‌تاپ سر و کله می‌زنم و اونقدر برای من ارور‌های بنی‌اسراییلی گرفت که داشتم دیوانه می‌شدم. اما من بلاخره‌ پیروز شدم و مثل یک اسب چموش رامش کردم. اما از من به شما نصیحت که در این روزای گرم تابستونی، قاطی کردن ویندوز کامپیوترتون و بعد ارور‌های جور واجورش، اصلن احساس خوبی رو ایجاد نمی‌کنه.

یادش بخیر که قدیما مارک سونی رو هر وسیله‌ای بود مطمئن بودی که تا ده سال حداقل خراب نمی‌‌شه. اما حالا اسم سونی هم مثل خیلی چیزای دیگه تو دنیا اون ابهت قدیمشو از دست داده. حالا برای اینکه محصولاتشون رو ارزون‌تر تولید کنن معلوم نیست چطور دلشون راضی می‌شه کیفیت اونو پایین بیارن. شاید از عوارض جهانی‌سازی باشه، تولید انبوه با نیروی کار ارزون، قیمت در حداقل ممکن، کارکرد فقط چند ماه تا بعد از اینکه خراب شد بندازیش دور و بری یکی دیگه نو بخری. اما شرکت سونی نمی‌دونه که ما بیدی نیستیم که با این باد‌ها بلرزیم !

Send   Print

عده‌ای می‌میرند تا سیاستمداران لجوج، تصمیمات احمقانه‌شان را، برای طرف مقابل عملی کنند.

Send   Print

برای همه‌ی غیرنظامیانی که این روزهای داغ، زیر بارش رگبار گلوله جان می‌دهند، برای همه‌ی آنهایی که بی‌گناه‌اند و جان‌شان به دست سیاست‌مداران نا‌بخرد ستانده می‌شود، برای همه‌ی کودکانی که این روز‌ها برای تمام طول عمر خویش یتیم می‌شوند، برای آن پدری که در چشم به‌هم زدنی خانه و دیارش، خانواده‌اش، زیر خاک جان می‌دهد، برای مادری که به دنبال کودک شیرخواره‌اش خاک را می‌کاود، برای وجدان خودمان که کوچکترین کاری که از دستمان برمی‌آید را انجام داده باشیم، تنها برای خوش‌کردن دل خودمان، تنها برای آنان که بی‌صدا می‌میرند به هر دینی و با هر ملیتی، این طومار اعتراضی را امضا کنیم.

عکس‌های انتخاب شده توسط زهره
عکس‌های بی‌بی‌سی فارسی

Send   Print

اول ـ خواستم تسلیت بگم بازگشت تیم ملی فوتبال ایران را به ده سال قبل. مثل اینکه مطبوعاتی‌ها موفق شدند با بالا بردن سطح انتظارات مردم، به خوبی فاتحه‌ی تیم ملی را بخوانند و باز هم همان آش و کاسه‌ی قدیمی. سیاست‌های علی‌آبادی هم خوب پیش رفت و در بهترین زمان در حالیکه مطبوعات ذهن جامعه رو طوری آماده کرده بودند که ابران باید مکزیک و پرتغال را شکست می‌داد آخرین رییس فدارسیون دوران خاتمی رو برکنار کرد. احساس می‌کنم همه‌ی اینها یه بازی بود برای برانکو و دادکان. خیلی‌ها منتظر بودند تا ایران یه مساوی بکنه و یا از تیم چهارم جام دوتا گل بخوره و باخت ایران رو توی بوق بکنن تا مردم احساس کنن این حق تیم مسلمون ایرانه تا این جام را هم مثل جام انرژی هسته‌ای بالای سر ببره !

دوم ـ اینطور که بهمن آقا نوشته دیروز احمد باطبی در آخرین روز اعتصاب غذا در دفتر ادوار دیده شده. خواستم بگم که خیلی از آزادی باطبی خوشحالم. کسی که بیشترین ظلم بهش شد. خودتون حتمن می‌دونین و لازم نیست چیزی اضافه بنویسم.

سوم ـ از اینکه سرزمین رویایی اینقدر سیاسی شده معذرت می‌خوام. خودم از سیاست بیزارم. دلم نمی‌خواد اینجا سیاسی باشه اما خبرهای این‌ روزهای اخیر منو ناگزیر می‌کرد. گرچه می‌دونم با نوشته‌های من و امثال من آب از آب تکون نمی‌خوره. اما خواستم بگم سرزمین رویایی کماکان یک بلاگ اجتماعی خواهد بود. سعی می‌کنم کمتر بحث‌های سیاسی رو اینجا مطرح کنم. گرچه برای دغدغه‌هام هیچ محدودیتی نمی‌گذارم و دوست دارم اونچه رو که بهش فکر می‌کنم اینجا هم بنویسم.

چهارم ـ دوست نازنینی می‌گفت چرا وارد بحث‌های بیهوده‌ی بلاگستان میشی؟ چرا خودتو اذیت می‌کنی و با کسانی بحث می‌کنی که می‌دونی در نظراتشون درباره‌ی اون موضوع خاص با حرف‌های تو هرچند با دلیل و منطق، تغییری ایجاد نمی‌شه؟ گفتم: من وظیفه‌ی خودم می‌دونم در حیطه‌ی بحث‌های اجتماعی و موضو‌ع‌هایی که به رشته‌ی کاری من مربوطه، چون در موردشون اطلاعاتی دارم، اظهار نظر کنم. طبیعتن اگر بحثی در مورد موضوعی ادبی در جریان بود به خودم حق اظهار نظر نمی‌دم و از دور نگاه می‌کنم. این خیلی خوبه که هرکس بدونه در مورد موضوع‌های تخصصی، اگر اطلاعی نداره خب اظهار نظر هم نکنه. اما این یکی از بدی‌های بلاگستانه که هر کس حق داره در فضای خودش در هر موردی و هر چیزی که دلش خواست بنویسه. دیگه به عهده‌ی خواننده است که بفهمه این نوشته‌ها گل واژه هستند یا یک موضوع جدید علمی !

Send   Print

نمی‌دانم چه بگویم. در حالیکه سومین روز اعتصاب غذای ایرانیان رو به اتمام است، بخش فارسی رادیو بی‌بی‌سی آخرین خبرش متعلق به جمعه است. گاهی این محافظه‌کاری‌ها اعصاب آدم را خرد می‌کند. دلم می‌خواهد یک ....

خبر‌ها را از گویا دنبال کنید، بگذارید بی‌بی‌سی خواب باشد، شاید کار‌های مهمتری دارند !!!

گزارش اعتصاب غذا در وين (همراه با عکس)
گزارشی از اولين روز اعتصاب غذای ايرانيان مقيم پاريس
گزارشی از دومين روز حرکت اعتراضی در برلين
عکس هايی از تجمع ايرانيان در استکهلم برای آزادی زندانيان سياسی ايران
لينک ويدئويی سخنان اکبر گنجی در لندن
اعتصاب غذای ایرانیان در تركیه مقابل سفارت ایران با حضور نیروهای ضد شورش تركیه مواجه شد
قطعنامه انجمن دفاع از حقوق بشر ايران- مونتريال به پشتيبانی از اعتصاب غذای سه روزه
پاسخ به فراخوان گنجی در 12 شهرجهان
وقتی وبلاگ‌ها از سایت‌های خبری سبقت می‌گیرند:
گزارش لحظه به لحظه‌ی نیکان:
1 ـ 2 ـ 3 ـ 4 ـ 5 ـ 6 ـ 7

Send   Print

به خیالتان پیروز خواهید شد. خون برای چشمان شما عادی‌تر از پرواز ماه است بر آسمان. قلب‌هایتان آنقدر سنگی است که نمی‌دانید به قتل زندگی کمر بسته‌اید. بی‌شک روزی کودکان رام‌الله و غزه برای فرزندانشان داستان موشک‌های شما را خواهند گفت. زیادند کسانی که جنایت‌های شما را نظاره می‌کنند، بیشتر حتا از هولوکاست. شما که خود قربانی هولوکاست بودید مجری جنایت‌هایی احمقانه‌تر شدید.

قلب من چیز زیادی از عمق ماجرا نمی‌داند. کسانی که باید در آینده روایت کنند این روز‌ها با سر و صورت خونین در بیمارستان‌ها بستری هستند. داستان شما را دختران اورشلیم روایت خواهند کرد که قبل از انکه عاشق شوند در خون موشک‌های شما غلطیدند. داستان شما، داستان مرگ است در برابر زندگی. آه اگر می‌دانستید چگونه باید زیست به دنبال چند وجب خاک و مرزی نامعلوم دستان خود را خونین به قتل هم‌نوعانتان نمی‌کردید.

آنقدر گم شدید در مرز و سیاست و لابی‌های پرقدرتتان که یادتان رفت از چه روی نفس می‌کشید و از یاد بردید چند نفر را با موشک‌هایتان کشتید. شاید فکر کردید به روی خون انسان‌هایی چون خود می‌توانید شهرک‌های بی‌هویت بسازید، اما بدانید همانطور که آنان نتوانستند به روی جنازه‌های هولوکست بزیند شما هم نخواهید توانست به روی خون جوانان غزه زندگی کنید. گاهی باید به عدالت خدا شک کنیم، گاهی باید به خود خدا شک کنیم.

باشد تا تاریخ خود برایتان گواه باشد که چه مقدار مرگ را به زندگی ترجیج دادید و خود سرانجام قربانی آن شدید. افسوس تاریخ بر شما باد که فراموش کردید برای زیستن هیچ مرزی نیاز ندارید، شاید کسی نبود تا در گوشتان بخواند برای زندگی تنها یک قلب لازم است. نفیر موشک‌های شما در گوش کودکان اورشلیم و جنوب لبنان گرچه آواز مرگ خواند اما شما خود صدای آن را نشنیدید، بدانید تا آن خاک رنجور بی‌مرز به روی کره‌ی خاکی باشد، و تا دنیا، دنیاست، صدای نفرت گلوله‌های شما در گوش تاریخ خواهد پیچید. شمایی که زندگی را کشتید، شمایی که زندگی را شرمسار وجود خود کردید.

حرف های معمولی
عملیات محدود: به شوری خون، به تلخی دود
ساده است...
آپارتایدِ اسرائیل را محکوم کنیم
از خلیل خبری دارید؟
صدا از كسی در نمی‌آد
نوحه‌ی شبات
کرخت و بی‌عار مشو !
استخوانهای دوست داشتنی
خداوندا....
نگرانم/میترسم
لعنت به رسانه ها.همه جا.
در يک جنگ نابرابر طرفدار ظالميد يا مظلوم؟
کودک لجوج و غداره بند مست و پست!
به دل‌سوزی برای مردم فلسطین دل خوش نکنیم
نمی‌خواهم بگویم همه شماها چقدر آدم‌های بی‌عاطفه بی‌مسئولیتی هستید

Send   Print

هر چقدر بالاتر می‌روی، از نظر آنانکه پرواز نمی‌دانند، کوچکتر به نظر می‌رسی.

Send   Print

از طریق: میرزا پیکوفسکی

با اس‌ام‌اس‌ درددل می‌کنیم،
در وبلاگ‌ ناگفتنی‌ها را می‌نویسیم،
پای تلفن ساکت می‌مانیم.

Send   Print

ما امضا كنندگان اين فراخوان نگرانی و اعتراض خود را به تداوم نقض حقوق بشر در ايران، سركوب مخالفين سياسی، بازداشت و در بند كشيدن آنان، پپگرد فعالين نهادهای مدنی، حمله به تجمعات اعتراضی مردم در آذربايجان و به زنان، دانشجويان و كارگران در تهران و ديگر نقاط كشور اعلام می‌كنيم.

ما به‌ويژه خواستار آزادی فوری و بدون قيد و شرط آقايان منصور اسانلو رئيس هيات مديره سنديكای شركت واحد، رامين جهانبگلو استاد دانشگاه و انديشمند سرشناس كشورمان و آقای موسوی خوئينی از مدافعان حقوق و آزادی‌های سياسی و مدنی و ديگر بازداشت‌شدگان دوره اخير هستيم.

ما ضمن استقبال از پيشنهاد آقای اكبر گنجی كه مورد استقبال خانم سيمين بهبهانی و بخش بزرگی از فعالان سياسی فرهنگی كشور قرار گرفته است اعلام می‌كنيم: در صورتی كه به خواست آزادی فوری اين افراد اقدام نشود، روز های جمعه، شنبه و يكشنبه ۲۳ ،۲۴ و ۲۵ تير ماه برابر با ۱۴، ۱۵ و ۱۶ ژوئيه را روز كارزار عمومی برای آزادی آنان اعلام نموده و از همه هموطنان در ايران و سراسر جهان می‌خواهيم كه به هر طريق ممكن از اعتصاب غذا تا تجمع و تحصن و ... حمايت خود از اين خواست همگانی را اعلام نمايند.


برای امضای متن لطفا نام و نام خانوادگی خود را به اين آدرس ارسال نماييد.

azady_zendanian_siasi@yahoo.de

Send   Print

11 جولای بود
به ساعت 7 عصر
یک عصر تابستانی معمولی
هیچ کس نمی‌دانست
هیچ کس نشنید
هیچ کس نگاه نکرد
ثانیه‌ها روی طاقچه‌ی زمان
منتظر
صدای سیاهی‌ها پشت در شب
در کمین
شیطانک‌ها با کلاه بوقی خنده‌دارشان
روی آونگ نفرت تاب می‌خوردند و
بلند بلند می‌خندیدند
هیچ کس نمی‌دانست
که انسانی آن بالا دارد می‌دهد جان
هیچ کس نشنید
چه گفت او با چشمان بی‌فروغش
هیچ کس نگاه نکرد
به طبقه‌ی دوم آن بیمارستان
و چراغ اتاقی که
به ساعت 7 عصر
خاموش شد

پ.ن. برای زیبا کاظمی

سومين سالگرد قتل زهرا کاظمی: سه سال مصونيت از مجازات برای مجرمين
پسر زهرا کاظمی خواهان هفده ميليون دلار خسارت از ايران شد

Send   Print

دیشب خیلی سخت بود تا انتخاب کنم باید طرفدار کدوم تیم باشم. از طرفی ایتالیا هفته‌ی پیش آلمان رو که با نامردی آرژانتین نازنینم رو حذف کرده بود برد و من خیلی خوشحال بودم. اما دیشب این زیدان نمی‌گذاشت که دل من طرفدار ایتالیا باشه. و ناخوداگاه به خاطر بازی آخر زیزو هم شده دوست داشتم فرانسه ببره. به من می‌گن انسان ثابت قدم در رای و نظر.

دلم کلی برای زیزو سوخت. آخرین بازیش. اگر زیدان اخراج نمی‌شد حتمن یک پنالتی می‌زد شاید به جای ترزگه و سرنوشت بازی تغییر می‌کرد. اونوقت به یه رکورد هم می‌رسید که هم در فینال 98 و هم 2006 دو تا گل زده باشه. اما حیف. فکر می‌کنم اون بازیکن ایتالیا باید خیلی نامرد باشه که بخواد فحشی به بازیکن مقابل بده و اونم از کوره در بره. در دقایق آخر بازی که حتمن کلی خسته بوده و نتونسته خودشو کنترل کنه :(

البته به همه‌ی طرفداران ایتالیا هم تبریک می‌گم. خوشحالم که به آرزوشون رسیدند. ما که نه از تیم ملی‌مون شانس آوردیم نه از آرژانتین و نه از فرانسه :( این عکس‌های سام جوانروح هم خیلی قشنگن.

پ.ن. برای تعمیر کامنت‌ها صحبت کردم اما مثل اینکه ما چند تا سایت هستیم که از بس اسپم کامنتی داشتیم از سرورمون کامنت‌ها بسته شده. کاریش هم نمی‌شه کرد فعلن. پس فعلن سرزمین رویایی کامنت نداره. امروز دیدم که هم پرستو و هم هاله با آی اس پی من فیلتر شده‌اند.

پ.ن.ن. خب مثل اینکه زیادم بدشانس نیست، چون بهترین بازیکن جام شد:
Zidane wins World Cup's best player award, despite red card

Send   Print
Send   Print

آخرین باری که او را ملاقات کردم در آخر دفترم با خودکار آبی نوشت:

دلبسته باش اما وابسته نباش

Send   Print

شماره‌ی ششم هزار تو روی دکه‌ی بلاگستان است. اگر وقت کنم سعی می‌کنم دعوت میرزا بلاگ السلطنه را هر ماه اجابت کنم. در این شماره مقاله‌ای دارم با عنوان اخلاق از زوایای مختلف. هم از دیدگاه تاریخی و سابقه‌ی کهن آن و هم از دیدگاه علم روانپزشکی به آن نگاه کردم. هر پاراگراف را با چند بیت از نمود اخلاق در شعر کهن ایرانی تزیین کردم.

امیدوارم هر شماره‌ی هزار تو وزین‌تر و پربار‌تر از شماره‌های قبل باشد و من و شما را بیشتر به فکر وادارد، چراکه موفق‌ترین انسان‌ها آنهایی هستند که بیشتر می‌اندیشند تا عمل کنند.

Send   Print

من هم خوشحالم که تیم ایتالیا با این برد شیرین حق آرژانتین نازنینم رو هم گرفت و این آلمان رو که با کمک داوران می‌خواست قهرمان هم بشه همین‌جا متوقف کرد.

به همه‌ی ایتالیا دوستان و طرفداران حظ بصری این برد رو تبریک می‌گم.

پ.ن. سیستم کامنت‌های سرزمین رویایی هنوز خرابه.

Send   Print

با در نظر گرفتن اینکه در بلاگستان همه‌ی بحث‌ها بی‌فایده است و کسی از نظر اولیه‌اش کوتاه نمی‌آید و با توجه به اصل بی‌بدیل آزادی اندیشه، می‌دانم هر کس می‌تواند آنطور فکر کند که دلش می‌خواهد اما صرفن من نظراتم را برای مجید زهری می‌نویسم که حتا اگر نظر ما دو نفر به هیچ صورت تغییر نکرد این بحث برای دیگرانی که وقت خود می‌گذارند تا بزن و بکش‌های بلاگستان را بخوانند شاید مفید واقع شود.

مجید زهری: بگذارید صادقانه بپرسم: آیا کسی در میان شما هست که آرزو داشته باشد بچه‌اش همجنس‌گرا شود؟ آیا کسی هست که نخواهد نوه‌اش را ببیند و مثلاً از این‌که پسرش کنار یک مرد نرّه‌خر می‌خوابد خوش‌خوشانش شود؟

این سیاه‌پوستان بد هیبت زشت را دیده‌اید؟ که به هیچ روی نمی‌توانی خودت را راضی کنی که زیبا هستند؟ موهای کوتاه وزوزی، لب‌های برجسته، استخوان‌بندی درشت؟ تا حالا فکر کرده‌اید که اگر فرزند شما شبیه یکی از اینان می‌بود چه می‌کردید؟ آیا تنها اینکه به نظر شما یا ما اینان از نظر ظاهری زشت هستند باعث می‌شود حقوق آنان را زیر پا بگذاریم؟ آنها انسان نیستند؟ حقوق بشر را بر اساس نظر من و تو نوشته‌‌اند یا بر اساس اصل بی‌همتای آزادی و حقوق فردی انسا‌ن‌ها؟ انسان‌هایی که همین اندازه که هستند روی زمین کافی‌ است تا بدانیم هیچ کدام نباید برتری بر دیگری داشته باشند.

مجید زهری: من گفته‌ام و تکرار می‌کنم که یک همجنس‌گرا نمی‌تواند ارضای جنسی سالمی داشته باشد.

مجید جان آیا شما این جمله را بر اساس مقاله‌ای یا مستند علمی می‌گویی یا فقط همین‌طور نظرت این است؟ راستش آن مرد و زنی که هم جنس‌گراست خود بهتر از من و تو می‌داند کجا می‌تواند لذت بیشتری ببرد. آیا می‌خواهی با تکیه بر این فرض که چون فکر می‌کنی آنها ارضا نمی‌شوند پس به همین دلیل همجنس‌گرایی را محکوم کنی؟ کاسه‌ی از آش داغ‌تر که نمی‌توانیم باشیم؟ یعنی آنها شاید خودشان نمی‌فهمند که ارضا نمی‌شوند یادمان باشد بهشان بگوییم این‌ کار شما را ارضا نمی‌کند فکر دیگری کنید؟

مجید زهری: خودتان فکرش را بکنید که چطور ممکن است یک مرد چیزی به ماتحت‌اش فرو برود و ارضا شود؟ ممکن است بر اثر ممارست و عادت یا اصلاً ارث، کسی همجنس‌گرا بار بیاید، اما رفتار این آدم‌ها در بسیاری از مواقع با افراد معمولی متفاوت است.

به روی انسان‌ها دو عامل در طول زندگی اثر گذارند. ژنتیک و محیط. میزان تقدم هر کدام بستگی به قدرت برتری آن دارد گاهی وقت‌ها ژنتیک برتری می‌یابد و گاهی اوقات محیط. شاید برای تو عجیب باشد که چطور او ارضا می‌شود همانطور که ما تجربه اش را نداریم برایمان عجیب است چگونه است که یک مرد می‌تواند در آغوش دیگری بخوابد یا یک زن از وجود زنی دیگر ارضا شود. البته حق داریم دیدگاه جنسی من وتو نمی‌تواند درک کند، همانطور که مثلن شمایی که از کباب کوبیده بدت می‌اید نمی‌توانی تصور کنی من چطور با ولع آن را می‌خورم !!!

برایت بگویم که در اثر ممارست و عادت کسی هم‌جنس‌گرا نمی‌شود. چون تو نمی‌توانی در اثر ممارست و سخت‌کوشی ژن‌های خود را تغییر دهی. آنچه در این افراد وجود دارد میلی است که در کروموزوم‌های آنها اینطور ثبت شده است. همانطور که دیگر انسا‌ن‌ها برای هترو سکشوالیته بودنشان هیچ زحمتی نکشیده‌اند.

در پایان خوشحالم که مجید زهری به حقوق این انسا‌ن‌های در اقلیت اما طبیعی، احترام می‌گذارد و تنها خواستم بگویم دلایلی که او برای رد آنها و غیرطبیعی خواندن آنها آورده غیر‌منطقی است.

پ.ن. هر دفعه به خودم نهیب می‌زنم که دیگر در این بحث‌های بلاگستان که نه نتیجه‌ای دارد و نه کسی حاضر است از آنچه می‌پسندد کوتاه بیاید شرکت نکنم اما باز .... . نقد کردن را دوست دارم و همیشه در نوشته‌هایم احترام مخالف را نگه داشته‌ام. دوستی من و مجید زهری هم جدا است از این بحث‌های بلاگستان. امیدوارم بلاگستان همیشه زنده و سرخوش باشد، موافقین و مخالفین با احترام برای هم پست‌های طولانی بنویسند، بحث‌ها به نتیجه برسند و روی دوستی انسا‌ن‌‌های حقیقی پشت دیواری‌های شیشه‌ای تاثیری نگذارد.
پ.ن2. مثل اینکه کامنت‌ها خرابه و باز نمی‌شه.

Send   Print

باز باران
با ترانه
با گهرهای فراوان
می‌خورد بر بام خانه
يادم آرد روز باران
گردش يک روز ديرين
خوب و شيرين
توی جنگلهای گيلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم، نرم و نازک،چست و چابک
با دو پای کودکانه می‌دويدم همچو آهو
می‌پريدم از سر جو
دور ميگشتم ز خانه
می‌پراندم سنگ ريزه، تا دهد بر آب لرزه
می‌شنيدم از پرنده، از لب باد وزنده
داستانهای نهانی، رازهای زندگانی
جنگل از باد گريزان
چرخها ميزد چو دريا
دانه های گرد باران
پهن می‌گشتند هر جا
برق چون شمشير بران
پاره می‌کرد ابرها را
تندر ديوانه غران
مشت ميزد ابرها را
سبزه در زير درختان
رفته رفته گشت دريا
توی اين دريای جوشان
جنگل وارونه پيدا
بس گوارا بود باران
وه چه زيبا بود باران
می‌شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاودانی پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پيش چشم مرد فردا
زندگي خواه تيره، خواه روشن
هست زيبا
هست زيبا
هست زيبا


عکس شهر بارانی
پ.ن. کسی این شعر کتاب فارسی چهارم دبستان رو کامل یادش نیست، اینجا بنویسم؟
پ.ن.2. با کمک سایه و غزل و راوی بلاخره یادمون اومد. راستی یادمه تو کلاس به کلمه‌ی چست و چابک که می‌رسیدیم خندمون می‌گرفت :)

Send   Print
Send   Print

از طریق: کوچه به کوچه

ناصر خالدیان یک وبلاگ نویس ظاهرا نویسنده و از دوستان و همفکران نیک آهنگ کوثر کاریکاتوریست معروف می باشد با درج مطلبی در وبلاگ نقطه ته خط خود هجمه ناجوانمردانه ای را بر همجنسگرایان آغاز کرد اما ایشان آنقدر شجاعت! نداشت که جای کامنتی باز بگذارد و پاسخ مهملاتشان را دریافت کنند،لذا من به سهم خودم پاسخی را در کامنتهای وبلاگ نیک آهنگ کوثر گذاشتم که به دلیل طولانی بودن چندپاره شد. با کمی تغییرات و اضافات پاسخم را در اینجا می نویسم.

من در ابتدا تاسف عمیق خودم را از این تفکر واقعا به تمام معنا عقب مانده!(به اعتراف خودتان) اعلام میکنم. بنده جوانی همجنسگرا(نه همجنساز!) هستم که در همین مملکت خراب شده نفس میکشم. عنوان دکتر مهندس را هم یدک نمی کشم ، تحصیل کرده ام ، وبلاگ هم مینویسم نه برای تبلیغات، برای آگاهی دادن به نسل قدیم ! گمان نمی بردم از نسل جدید کسی باشد اینچنین از واقعیت دور! شاید این آقای نقطه ته خط عقده از برای دکتر مهندس نشدنشان باعث بی ارزش بودن مطالب ما برایشان شده است؟!

آقای عزیز اگر نقطه شما ته خطتان است به خودتان مربوط است ، جلو و عقب بنده هم به خودم! این حریم شخصی ما است. آنقدر تاریکی چشمانتان را گرفته که متوجه نمی شوید مگر ما از شما در مورد نوع سکستان با همسرتان در رختخواب چیزی گفته ایم!؟ زمانیکه یک نویسنده! از واژه گی تصویر مقعد در ذهن و کلامش جاری می شود چه انتظاری از مردمی که روزنامه و مجله ای را ورق می زنند که این نویسندگان کلماتش را تزیین میکنند! لطف بفرمایید به این جامعه افسرده و پریشان گی ها یاد بدهید چگونه می توان برادر یا فرزندانتان را به گی تبدیل نمود!!! آخر این بدبختها عاشق این دگرجنسگراها که می شوند از این کارها بلد نیستند ، به ناچار می بینند مسیر زندگی آنها فرق میکند در خودشان می ریزند و خودشان را تباه می کنند!

در پارگراف "مجاهدین جلق" تاسف عمیق خود را از اینکه ما همجنسگرایان را به مثابه دشمن فرض نموده اید و با کلمه رکیک جلق( که اگر از طرف ما بود کمتر از سنگسار جوابش نبود! ) نوشته های بی ارزش خود را معنادار کرده اید، اعلام میکنم.

در سایت بازتاب هم خبری بود با عین این جملات که جریان خاصی!! با تبلیغات سعی در اغوا و گمراه کردن جوانان دارد!! جالب است این وجه تشابه!؟ ما جریان خاص هستم یا جنابعالی و همفکران حکومتی؟! بازهم ردپای عوامل! داخلی و خارجی!

هر بیسوادی این موضوع را دیگر اکنون می فهمد که همجنسگرایی مثل یک بیماری نیست که مسری باشد و بتوان دگرجنسگرایان را به همجنسگرا تبدیل کرد آخر!
همان بیسوادها می دانند که همجنسگرایی تنها گرایش است نه گناه است نه قابل تعویض یا ترمیم. یک فرد دگرجنسگرا، ما اگر خودمان را جر هم بدهیم به یک همجنسگرا تبدیل نخواهد شد و برعکس .کسی هم چنین فکر ابلهانه ای نکرده است. گمان می برید که ما از سوراخ آسمان افتاده ایم پایین؟!

ادامه ....