November 21, 2014
سیزده مرثیه برای یک میم
اول. متن تسلیت استاد شجریان: به خانواده، دوستان و دوستداران مرتضى پاشایى تسليت ميگويم و به جمع سوگواران بدرقه كننده‌اش عميقا احترام می‌گذارم.

دوم. متن بالا حساب همه‌ی آنها را که قهوه به دست خیلی از مردم شهر خودشان را ابله و جو زده فرض می‌کردند روشن کرد.

سوم. به جز استاد شجریان خیلی از هنرمندان قدیمی و مطرح ایرانی نیز به جامعه‌ی ایرانی تسلیت گفتند و این هنرمند جوان را ستایش کردند. چیزی در رفتارهای آدمی وجود دارد به اسم شعور. خیلی‌ها دارند و خیلی‌ها ندارند. نباید از همه انتظار داشت که مثل هم رفتار کنند.

چهارم. لیست پرطرفدارترین قطعه‌های رادیو جوان نشان می‌دهد پاشایی بی‌رقیب چند ماهی است در رتبه‌ی اول ایستاده است. کسانی که ایشان را به جا نمی‌آوردند به نادانی خودشان افتخار می‌کردند که لزومن افتخار به نادانی واکنشی طبیعی نیست.

پنجم. شتاب زندگی و نقاب‌های روی چهره، گاه مجال نمی‌دهد که آدم‌ها عیارشان را به دیگران نشان دهند. اتفاق‌هایی که می‌افتند بهترین فرصت است که اطرفیان خود را بشناسیم. حواسشان پرت می‌شود و نقابشان می‌افتد. آن پشت نقاب زیبا را راحت نگاه کنید.

ششم. از قدیم گویا این رسم جماعت روشنفکر بوده که بقیه مردم را پیف پیف خطاب کند و هرچه کاسه است سر آنها بشکند و یادشان برود خودشان چه اشباهات فاحشی این چهل سال اخیر کرده‌اند. آخرینش همراهی با عده‌ای جماعت مذهبی و متحجر بود که بلای کنونی را بر سر مردم نازل کردند.

هفتم. همیشه ژست کنار ایستادن و نقد کردن بقیه جماعت برای انسان اعتبار نمی‌آورد. این آدم‌ها همان‌ها هستند که وقتی مست می‌شوند در مهمانی‌ها هایده و مرضیه و داریوش بلند می‌خوانند و به یاد عشق‌های جوانی که بهشان نرسیدند بغض می‌کنند. صحبت از خواننده ایرانی که می‌شود جلوی جمع، جز باخ و اشتراوس چیز دیگری گوش نمی‌کنند.

هشتم. آدم‌ها سیاه و سفید نیستند. طیفی از رنگ‌های متفاوتند. خاکستری، نیلی، نارنجی، بنفش. قرار نیست از کسی متنفر باشیم یا آنقدر دوستش داشته باشیم که از خود بی‌خود شویم و نقاط ضعفش را نبینیم.

نهم. پهلوی دوم با تصمیماتی که در پنج سال آخر حکومتش گرفت راه را برای مذهبی‌های متحجر باز کرد تا با قبای روشنفکری دل مردم را ببرند. نتیجه‌ی همه این‌ها همین روزهایی شد که مردم ایران همه جا زندگی می‌کنند جز شهر خودشان. همین آدم، کارهای خوب و شایسته هم دارد. هیچ کس به تنهایی سیاه یا سفید نیست.

دهم. ما ایرانی‌ها گرچه با فیس‌بوک و توییتر رخت تجدد تنمان کرده‌ایم اما گاهی خیلی راحت رگ جهان سومی‌مان بالا می‌زند و تشت رسوایی‌مان از بام می‌افتد.

یازدهم. همدردی یک رفتار اجتماعی انسان است. حتا گاهی حیوان‌ها هم با هم همدردی می‌کنند. جای تعجب و افسوس است که بعضی انسان‌ها جای هم‌دردی نمکی بپاشند به زخم هم‌نوعان خودشان.

دوازدهم. مرتضی پاشایی سی ساله بود. یک دهه شصتی تمام عیار. همان‌که صدایش سوز داشت و بیماری ناعلاجی آزارش می‌داد. همه‌ی آنها که برایش اشک ریختند خودشان را در آینه او می‌دیدند. آنها به سوگواری زندگی خودشان آمده بودند. آن جماعت، عزادار جوانی برباد رفته‌ی خودشان بودند. از سال‌ها جنگ تا سال‌های تحصیل در دهه‌ی هفتاد و دانشگاهی که در دهه‌ی هشتاد برایشان خاطره شد. آنها هم را درک می‌کردند. آنها می‌دانستند پاشایی از چه سخن می‌گوید، هم درد و هم‌قبیله‌ی بدبختی‌های هم بودند. فوت پاشایی خاموشی چراغ امیدشان بود در جهنمی‌ترین بهشت موعود.

سیزدهم. چند ماه پیش نقدی نوشته بودم به آداب بدوی تشییع جنازه در کشوری به نام ایران. رسمی که می‌تواند خیلی مودبانه و با احترام برگزار شود و برای مرحوم یا مرحومه احترام و سربلندی بیاورد در کشور ما تبدیل شده به آیین عکاسی و فیلم‌برداری. باید سعی کنیم انسان‌های بهتری باشیم، باید سعی کنیم اول انسان باشیم. باید یاد بگیریم انسانیت‌مان را زندگی کنیم. وقت‌ اگر اجازه داد پست یک جوالدوز به قبیله‌مان را بخوانید. در شماره سیزده تمام می‌کنم. سیزده نحس نیست. این ما انسان‌های باشرف هستیم که گاهی بدجوری نحس می‌شویم.

+ با گرامافون سرزمین رویایی گوش کنید: جاده‌ی یک طرفه. مرتضی پاشایی
+ ببینید: پولتیک کامبیز حسینی با مضمونی شبیه پست سرزمین رویایی


+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2014/11/21/p/04,01,32/