August 28, 2013
رادیو را روشن نکن

شاید روزمرگی از همان دقیقه‌هایی آغاز می‌شود که برایت مهم نیست ریشت تراشیده باشد بوی عطر خوب بدهی، شکمت بیرون نزند و بی‌ریخت نباشی. مهم نیست کدام کفش‌ها را بپوشی و کدام کیف را با کدام لباست هماهنگ کنی. روز‌های سال مثل یک بهمن بزرگ تو را می‌بلعند و در میان غبارش ناپدید می‌شوی. آراستگی را می‌گذاری پشت در و در را رویش قفل می‌کنی. خودت می‌مانی و یک آینه که دیگر مثل سابق در آن به صورتت خیره نمی‌شوی. ترجیح می‌دهی بگذاری و بگذری. ساده‌می‌گیری اما نمی‌دانی زندگی سخت‌تر از این حرف‌هاست. آراستگی و باسلیقه بودن در برابر روزهای زندگی شاید اولین شرط خوب بودن باشد. شاید باید یادمان باشد یک بار زندگی می‌کنیم و یک بار فقط یک بار این روزهای پریشان را تجربه می‌کنیم. مواظب باشیم آن‌ها که دچار روزمرگی شده‌اند هنوز برنگشته‌اند، ما به‌سامان‌تر، در فرم زیبا‌تر، در کادر بی‌نظیر‌تری زندگی کنیم.

در یکی از سکانس‌های پایانی پل‌های مدیسن کانتری بعد از اینکه مریل‌استریپ زیر باران سیل‌آسا مردد میان ماندن و رفتن دستش روی دستگیره در منتظر یک ریسک می‌ماند چراغ سبز می‌شود و او برای همیشه از معشوقه‌اش جدا می‌ماند. در همین هنگام است که همسرش بی‌توجه به حال او رادیو را روشن می‌کند و صدای یکنواخت رادیو همان روزمرگی کسالت‌آور مزمن را یا شاید روزهای دوباره و دوباره را برایمان تصویر می‌کند. حواسمان به پیچ رادیو باشد.

+ ببینید: The Bridges Of Madison County

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک


http://www.dreamlandblog.com/2013/08/28/p/09,31,17/