Send   Print

ما بچه‌ها زود به همه چیز عادت می‌کنیم. طوری که گاهی آدم‌بزرگ‌ها هم حسودیشان می‌شود. آنچنان با ناشناخته‌ترین دوست، رفیق می‌شویم که گویا سال‌ها با هم بوده‌ایم. من آدم عادت کردن‌های بیخودی‌ام. آنقدر بی‌خودی که گاهی خودم تعجب می‌کنم و صدای فریاد چند سایه‌ی محو را در دلم به راحتی می‌شنوم که نمی‌خواهند از وضعیت جدید و رفقای چند روزه‌ی خود جدا شوند. بقیه اینطوری نیستند. همانطور که بی‌احساس سلام می‌کنند و می‌آیند می‌نشینند در دلت، همانطور هم راحت و بی‌دردسر می‌گویند: خدافظ. احساس من اینطور موقع‌ها مثل همان عصر‌های جمعه‌ی کودکی است. وقتی همه‌ی شادی‌های کودکانه‌ی یک روز تعطیل به ناگاه تمام می‌شد و مهمان‌ها قصد رفتن می‌کردند چیزی مثل ریشه‌های یک سرو پیر در دلم می‌دویدند از جنس دلتنگی. آن روزها نمی‌دانستم این اول راه است و این سرو برای همیشه در دلم خواهد رویید.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراسِ من ــ باری ــ همه از مردن در سرزمینی‌ست
که بر دار شدن مردم
از بوسه‌ی‌ عاشقانه‌ی دو دلداده
دیدنی‌تر باشد.

+ متن اصلی شعر: از مرگ ... احمد شاملو
+ عکس: شان بائر و سارا شورد پس از آزادی از ایران به اتهام جاسوسی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

امشب داشتم فکر می‌کردم چه هماهنگ از روز شنبه همه خوانین و وکلا و وزرا در برابر ادعای ترور سفیر عربستان موضع‌گیری کردند. چه خوب و چه هماهنگ و تیم ورک. آورین آورین. کاش همیشه همنیطور پاسکاری کنید تا بتوانید با اتحاد خود مانع برملا شدن آن چیزهایی شوید که زیر لحاف ملا است. و کم‌کم که به انتصابات بعدی نزدیک می‌شویم برای رو‌کم‌کنی آس‌های اختلاس و دزدی و غارتی هستند که فله‌ای ( فله‌ای فقط برای مطبوعات اصلاحات که به کار نمی‌رود) برای مردم همیشه در صحنه رونمایی می‌شوند.

فقط آقای دیکتاتور یا آقای کودتاچی نکته‌ای که باید توجه می‌کردید این است که وقتی سه تا جوان آمریکایی را در کوه‌های کردستان دست‌بسته به اوین بردید و متهم کردید به جاسوسی علیه ام‌القرای اختلاس در دنیا و جار و جنجال راه انداختید که سه تا جاسوس ناشی سی ساله با لباس کوهنوردی گرفته‌اید و یک و نیم میلیون ازشان اخاذی کردید در روز روشن و گذاشتید در جیب مبارک تا بفرستید برای برادر بشار اسد در سوریه تا باتوم بخرد مثل شما بکوبد بر فرق سر مردم خودش، همان روزها باید فکرش را می‌کردید که نوبت آن‌ها هم می‌شود. کسی که خربزه با خون و شلاق و شکنجه هورت می‌کشد فکر لرزش را هم می‌کند.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print
حالا که دقیقن یک هفته از درگذشت استیو جابز می‌گذرد تصمیم گرفتم بنویسم. در هفته‌ی گذشته او موافقان و مخالفین زیادی را رودررو‌ی هم قرار داد. من تصمیم گرفتم فقط نگاه کنم این شعبده‌بازی را و بعدن بنویسم. الان وقتش هست. من نمی‌دانم کسی که می‌خواهد لپ‌تاپ یا دستگاه پخش موزیک بگیرد چه کاری باید داشته باشد به سورس باز یا بسته‌ی آن؟ به نظر من آی‌پاد و آی‌پد و آیفون زندگی خیلی آدم‌ها را بهتر کردند. همین بهتر شدن حال عده‌ای زیادی انسان روی زمین برای عزیز شدن مغز متفکر این کمپانی کافی است.

من سه سال است موزیک‌هایم را روی یک آی‌پاد ۱۸۰ گیگ گوش می‌دهم. به علاوه کلی فیلم که در سفر می‌توانم ببینم روی همان آی‌پاد کوچک با کیفیت صدا و تصویر بی‌نظیر. اینکه این دستگاه زندگی من را راحت کرده برای من بس است. اگر روزی دستگاه بهتری تولید شد حتمن خواهم خرید. لپ‌تاپ مک بوک من هم به گمانم بهترین انتخابی است که می‌توان برای خرید یک کامپیوتر داشت. از شر ویروس‌ها و صفحات کند و خسته‌ی ویندوز راحت شده‌ام. در ده ثانیه بوت می‌شود و من هر بار از این کیفیت و سرعتش تعجب می‌کنم. حاضر هستم برای این دستگاه هم پول زیادی بدهم و همان داستان طاووس است و جور هندوستان. هر چیزی قیمتی دارد. کمی هم خاص است. این خاص بودنش را دوست دارم. اینکه اپل برای کاربرانش یک شخصیت و طبقه‌ی اجتماعی درست کرده، دوست‌داشتنی است. کاری که دل و اچ‌پی و ایسوس نخواهند توانست انجام بدهند. در فرودگاه آمستردام آنلاین بودم و اخبار را نگاه می‌کردم مردم فرنگ آنچنان به این مارک اپل نگاه می‌کردند که احساس می‌کردم چیز شگفت‌انگیزی مقابلم هست.

در آیفونم من علاوه بر تلفن یک دفترچه یادداشت و دوربین فیلم‌برداری اچ‌دی، یک آی‌پاد و نقشه‌خوان و تقویم و کلی اپ‌های مختلف دارم که مثل آچار فرانسه روزی به کارم می‌آیند. چه از این بهتر؟ خوب هر کس که همه‌ی این‌ها را در یک دستگاه اندازه کیف پول می‌خواهد باید قیمتش را هم پرداخت کند. همه‌ی این‌ها را گفتم که بگویم ناز شست استیو جابز با تفکرات و نبوغ بالایش که جلوتر از زمان خودش را می‌دیده و عمل کرده. هفته‌ی پیش همه‌ قطره‌های آب یک موج بزرگ و چندین متری در تأسف درگذشت او بودند. نه تنها ایرانی‌ها، همه‌ی کسانی که انسان‌های متفاوت را دوست دارند. همه‌ی کسانی که شنا کردن در خلاف جهت رودخانه را ستایش می‌کنند. آن‌هایی که استیو جابز را قدرتمند و نابغه می‌دانند که توانست امپراتوری ویندوز را عقب براند و بیل گیتس را به اعتراف وا دارد. مخالفم با اینکه: این جو زدگی ایرانی‌ها بوده و چنین و چنان. هفته‌ی پیش رکورد توییت ‌کردن در ثانیه در دنیا شکسته شد. پس به جای اینکه مثل ای‌میل‌های فورواردی همه چیز را از دید ایرانی بودن خودمان ببینیم بیایید از بالا نگاهش کنیم و اعتراف کنیم که مردم دنیا آدم‌های متفاوت و بزرگ را می‌ستایند چه فرق دارد بیل گیتس باشد یا جابز یا پرنسس دایانا.

شبکه‌های اجتماعی امکانات زیادی را روی زندگی روزمره‌ی انسان‌ها نصب کرده است. آن‌ها اخباری را که دوست دارند با هم تقسیم می‌کنند و خبر دارند عمه‌ی ناتنی‌شان دیشب در جشن تولد دامادش چه لباسی پوشیده بوده است. آن‌ها به چیزهایی که دوست دارند واکنش نشان می‌دهند. عکس پروفایل عوض می‌کنند و پتیشن امضا می‌کنند. به گمان من همین کارهای به ظاهر ناچیز نشان می‌دهد آن‌ها اجساد متحرکی نیستند که هر روز مثل مسخ‌شدگان پوسیده اخبار را چک کنند و لباس فرمشان را بپوشند و بروند سر کار. آن‌ها قرار فیس بوکی می‌گذارند و با همین صفحه‌ی آبی، تا امروز چند دیکتاتور را با سر به زمین کوبیده‌اند. پس زنده‌باد همه‌ی آن‌هایی که مسخ یا بی‌تفاوت نشده‌اند. اخبار را دنبال می‌کنند و به دنیای اطرافشان توجه می‌کنند. خواه دریاچه‌ی ارومیه باشد یا پتشین علیه اعدام. این انسان‌های نگران قابل تقدیرند، نسلی که آرزوهایش را در دنیای مجازی فریاد می‌زند قبل از آنکه خیابان‌های شهر را تسخیر کند، شاید گوش شنوایی پیدا شد.

+ No overload, but online mourning spurs record number of tweets
+ Steve Jobs and Bill Gates Together: Part 1
+ Tribute to Steve Jobs
+ Steve Jobs, 1955-2011
+ Steve Jobs' 2005 Stanford Commencement Address
+ CNN Tribute to Steve Jobs

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

ما ایرانی‌ها اخلاق‌های عجیب و غریبی داریم. شاید آنقدر اطرافمان دیده‌ایم که خودمان بهشان عادت کرده‌ایم و توجه‌مان را جلب نمی‌کند. اگر به موضوعی خیلی واکنش بدهیم فرق نمی‌کند فوت بیژن پاکزاد باشد یا استیو جابز بزرگوار عده‌ای ما را جوزده می‌نامند. اگر مثل بعضی دیگر بنشینیم سر جایمان و کاهو سنکنجبین میل کنیم و لیوان قهوه در دست از دل مشغولی خودمان بنویسیم عده‌ای می‌گویند: این بابا عقب‌مانده است. دنیا را آب ببرد عین خیالش نیست. عکس پروفایلمان را عوض کنیم و هر لحظه آنلاین اخبار را دنبال کنیم می‌شویم جو زده، نکنیم می‌شویم از دنیا بی‌خبر. از احساسمان بنویسیم می‌شویم رمانتیک سانتی‌مانتال از منطق و دو دو‌تا چار تا بنویسیم می‌شویم خشک بی‌احساس. همان داستان مرد روستایی است و خرش و نوه‌اش. ما زنده‌ایم تا قضاوت کنیم.

تجربه نشان می‌دهد هر کاری و هر عکس‌العملی شما داشته باشید در قبال دنیا و مافیها و ملائک از طرف عده‌ای دیگر مسخره خواهید شد. این خواص دنیای آنلاین ایرانی‌هاست. با دست پس می‌زنیم و با پا پیش می‌کشیم. تکلیفمان روشن نیست با خودمان حتا. هر روز که لپ‌تاپمان را روشن می‌کنیم فکر می‌کنیم به چه چیزی گیر بدهیم که روشنفکری به نظر برسد. چه کار کنیم که متفاوت‌تر باشد. چطور بنویسیم که کارمان درست‌تر به نظر برسد. به عالم و آدم شکایت می‌کنیم و نمی‌دانیم مشکل اصلی از خودمان شروع می‌شود. همین خودمان که عقل کل می‌پنداریمش. همین کسانی که یکبار یک محصول شرکت اپل را دستشان نگرفته‌اند و ضد استیو جابز بالای منبر بودند.

مشکل خودمانیم و درونمان. برای همین است که در برخورد اول با غیرایرانی‌ها اول با خودمان می‌گوییم طفلکی‌ها چه ساده‌اند. کمی خل به نظر می‌رسند. مثل خودمان هفت خط روزگار نیستند. ما از اینکه پشت سرمان کسی حرف بزند ناراحت می‌شویم اما خودمان اینکار را برای دیگران می‌کنیم. بهترین تفریحمان این است زاغ دیگران را چوب بزنیم در شبکه‌های اجتماعی که کجا رفت؟ چی نوشت؟ با کی دوست شد؟ باید یک روز صبح بلند شویم چای تازه دم را داخل لیوان بریزیم و این خزعبلات را بگذاریم داخل سطل آشغال جلوی در. راهش همین است. لزومن یک زندگی پاک و ساده آن چیزی نیست که ما در آن قرار گرفته‌ایم. باید برای رسیدن به آرامش ایده‌آل مان تلاش کنیم. قضاوت بس است، امتحان کنید. سبک می‌شوید.

+ تیتر نام کتابی است اثر هوشنگ مرادی کرمانی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

+ از طاقچه‌ی سرزمین رویایی بردارید و دانلود کنید: گزارش یک آدم‌ربایی. گابریل گارسیا مارکز

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

از دید خیلی‌ها دوستی‌ها ساده هستند و آنقدر نباید جدیشان گرفت. من فکر می‌کنم همانقدر که شاخه‌های یک درخت بائوبا غریب و شگفت‌انگیز است، دوستی بین آدم‌ها هم گاهی رازآلود و پر از پیچ و خم‌های ناگهانی می‌شود، درست مثل همان شاخ و برگ‌ها. و هم گاهی شبیه جادویی می‌شود که جادوگرش از ترس فرار کرده. در دهمین روز پاییز فکر می‌کنم که در یک رابطه‌ گیر کرده‌ام که نه می‌شود با خیالاتش کتابی خواند نه رنگی به رویاهای قدیمی زد. اتفاقی است که افتاده. گاهی اتفاق‌ها بدون نامه و اطلاع قبلی مثل بختک می‌افتند روی زندگی‌ات و روزهای تنهایی‌ات را یک حالتی می‌کند که نمی‌توانم برایتان توضیح بدهم. باید خودش سرتان بیاید تا بفهمید.

اول همه چیز بوی روزمرگی می‌داد. بوی روزمرگی چیزی است شبیه بوی کاغذ روزنامه و کمی بوی مترو. کم‌کم موضوع جدی‌تر شد و همه‌چیز مثل همان درختان بائوبا پیچیده شد، حتا دوستی‌مان. هنرهای من کمی غیرعادی هستند اما خوب امیدوارم بانو میم خوشش بیاید یا نظرش را جلب کند. او انتظارش را نداشت من به عنوان نزدیک‌ترین دوستش راه سخت رسیدن به گنج دره‌ی مونامی ( مونامی اسم یک دره‌ی زیبا و پر دار و درخت است در رویاهای من ) را انتخاب کنم. این موضوع کمی دوستی عادی‌مان را هم تغییر داده و کمرنگ کرده. حالا او به من به چشم دلداده نگاه می‌کند و من باید ثابت کنم بهترین انتخابش هستم. راستش را بخواهید این موضوع خیلی مقوله‌ی لعنتی و بی‌صاحابی است.

ما با هم روزهای زیادی را خندیده‌ایم و خاطره‌های خوبی داریم، اما وقتی همه چیز بداخلاق و جدی می‌شود نمی‌توانی به سنگر خاطره‌هایت پناه ببری. من آدم کارهای خیلی جدی نیستم. همیشه اینطور وقت‌ها پاهایم می‌لرزند و صدایم شبیه لولاهای زنگ زده‌ای می‌شود که آرزوی یک روغن‌کاری را به گور برده‌اند. گاهی وقت‌ها واقعیت زندگی مثل یک سونامی همه‌ی آرزوهایت را با خودش می‌برد و شهر رویاهایت را شکل دیگری می‌کند. بانو میم اولین نفری است که بعد از سی و یک سال و دو ماه و سی روز، به او پیشنهاد ازدواج داده‌ام. تعجب نکنید گاهی بزرگترین تصمیم‌ها را می‌شود مثل پروانه‌های سفیدی که روی شب‌بوهای حیاط بچگی‌مان می‌نشستند گرفت.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml

Send   Print

یک روز خوب می‌یاد که نهال‌های آزادی و عشق تبدیل به درختان تنومند و سبز بشن. دستامونو دورشون حلقه بزنیم و به یاد بیاریم همه‌ی کسانی رو که برای به ثمررسیدن این درخت از جان خود گذشتند.

اما این نوشتن ها رو اینجا تموم میکنم بهنام. حالا کم کم حرفها داره برام معنی پیدا میکنه. نوشته ها...تو...من...بام رفتن با هم، تفسیر تو بود از تموم کردن.. و من تازه میفهمم که تو نه اون سه روز من رو باور کردی و نه برگشتنم به زندگی رو...اینکه گفته بودی نهال با حال غریبی از اینجا رفت و اینکه باز گفته بودی نهال گفته بریم بام یعنی میخواد تموم کنه....آخ بهنام جانم چرا باورم نکردی؟ مرگی غیر ابن روزهای بعد تو در کار نبود بی معرفت. این لحظه های محتضر من از آن تو، یا نمی دونم پونزده یا بیست دقیقه ء آخر وآرام تو....و نصیب این روزهای بازسازی شدهء دردناک مرگ آنهم دم به دم من. فایده ای نداشت...کسی نفهمید و نخواهد فهمید یا ...یکی مثه تو فهمید و مرا زودتر از موعد کشت. هیچ معجزه ای در کار نیست. "..." ها رستاخیز را به نیشخند میکشند و مرگ را تمام شدن " ما" می دانند. و من هر چه فریاد میزنم این تنها منم که تمام شدم... صدایم جز در گوش خودم نمی پیچد. بزار کنار گوشت آرام صدا کنم: بهنام...بزار همچنان آن " جان " های مرتعش تو انعکاس تمام صداهایی باشد که میشنوم. این" لحظه های محتضر" تقدیم تو بهنام جان.

تمام شدم.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml