Send   Print
بهار چه بی‌سر و صدا می‌آید. همان روزهایی که ما هنوز برای آمدنش آماده نشده‌ایم. حوصله خانه تکانی نداریم و به همان گرد و خاک همیشگی روی قفسه‌ی کتاب‌ها عادت کرده‌ایم و همین عادت‌های ساده‌مان را دوست داریم. من همیشه با هفته‌ی آخر اسفند غافلگیر می‌شوم و روزهای آخر سال را با غمی پنهان از آغازی دیگر و عدد جدیدی در تقویم سر می‌کنم. پایان دهه‌ی هشتاد و خداحافظی با عدد هشت مثل خداحافظی با دهه‌ی بیست زندگی‌ احساس عجیبی برایت دارد. از امروز باید به این عدد نه که خیلی مغرورانه اول این دهه‌ نشسته عادت کنیم. سخت نیست. چند ماهی بگذرد آنچنان برایمان عادی می‌شود که انگار همیشه در همه‌ی این دهه‌های اخیر در سال ۹۰ بوده‌ایم.

هیچ وقت از گذر زمان خوشحال نشده‌ام، کاش جایی بود که عقربه‌ی ساعت‌ها مدام نمی‌چرخیدند و هیچ وقت زمان نمی‌گذشت و می‌شد همچنان در آلبوم عکس‌های قدیمی زیر سایه‌ی لبخند‌های رنگ و رو رفته‌ی مادربزرگ زندگی کرد. یک سرزمین رویایی نزدیک همین روزمره‌گی ما باید باشد. سرزمینی که زندان نداشته باشد و سر سفره‌ی هفت سین‌اش کسی برای همسرش و دخترش و پسرش بغض نکند. این بود بهاریه‌ی من برای آغاز یک دهه‌ی جدید در زندگی همه‌ی ما. دهه‌ای که امیدوارم با آزادی و آبادی این سرزمین خسته به پایان برسد. چنین باد.

+ با گرامافون سبز سرزمین رویایی گوش کنید: استاد بنان. بهار دلنشین
+ ببینید: دنگ شو. عشق آمد
+ گوش کنید: عیدانه: سبز و سبز
+ گوش کنید: عیدانه: می‌رسد اینک بهار

+ کامنت‌ها برای دید و بازدید عید باز است

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید:
http://www.dreamlandblog.com/atom.xml