Send   Print

پارسال شب 22 خرداد بود که ساعت 11 با مامان رفتیم فضای سبز جلوی خانه کمی پیاده‌روی. من موبایل به دست و داشتم رایزنی می‌کردم تا یک گروه از دوستانم را جمع کنم فردا همه با هم رای بدهیم. در حین زدن اس‌ام‌اس بودم که از کار افتادند. بد به دلم افتاده بود. همه‌ی کشور پیامک‌هایش از کار افتاده بودند. شب برگشتیم خانه. تا ساعت 5 بیدار بودم و پست ایران ای سرای امید را نوشتم و خوابیدم. صبح که از خواب بیدار شدم بوی عطر امید را می‌توانستم همه‌ جا احساس کنم. شهر جور دیگری بود.

از ساعت چهار با سه نفر از دوستانم رفتیم برای رای دادن. تجهیزاتمان کامل بود. انواع خودکار و شناسنامه و کارت ملی و هرچه که احتمال داشت از ما بخواهند و ما همه‌ را برداشته بودیم که فقط رای بدهیم. تنها خواسته‌مان رای دادن بود و اینکه تمام رویاها و آرزوهایمان را روی برگه به اسم کسی بنویسیم و بندازیم در صندوق تاریک. دلمان نمی‌آمد در صف بايستیم. همه جا شلوغ بود. بعضی صف‌ها چند بار پیچیده بود در کوچه‌های اطراف و مردم و جوانان هم با چشمان براق و امیدوار منتظر بودند تا فریادشان را روی کاغذ بنویسند. مردم در صف با هم شوخی می‌کردند. بعضی‌ها نگاه‌ها را می‌شد مثل شعار خواند. مردی با صدای بلند تعریف می‌کرد که اولین بار است در جمهوری اسلامی می‌خواهد رای بدهد.

همه چیز خوب بود. همه چیز به طور باور نکردنی خوب بود. در اتاق رای دادن همه شوخی می‌کردن با صدای بلند. برای خودکار و اینکه با خودکار حوزه ننویسند. آن روز دلم می‌‌خواست تمام مردم ایستاده در صف را از اول تا آخر ببوسم. همه مهربان بودند و احساس ارتشی را داشتند که یکپارچه می‌خواستند به جنگ اعزام شوند. رایمان را که دادیم عکس هم گرفتیم. و آن شب آخرین شبی بود که در پوست خودم نمی‌گنجیدم. شب آمدم خانه اخبار را خواندم که به ستاد موسوی در قیطریه حمله کرده‌اند. کسی در دلم رخت می‌شست. به کاغذ مظلوم و بی‌صدایم فکر می‌کردم که الان در صندوق تاریک چکار می‌کند. نمی‌دانستم آرزوهای یک ملت قرار است به آتش کشیده شود.

دیشب که الله و اکبر گفتیم با صدای گرفته با مامان رفتیم پیاده‌روی. بهش گفتم یادت هست پارسال در همچین شبی همین‌جا بودیم با هم و من داشتم اس‌ام‌اس می‌زدم و پیامک‌ها قطع شد؟ یادش نبود. این تنها من هستم که مناسبت‌ها را به طرز شگفت‌انگیزی فراموش نمی‌کنم. یک ساعت راه رفتیم و من به سرنوشتمان فکر کردم. به اینکه کاش ما هم جهان سومی و دیکتاتورزده نبودیم و لازم نبود برای یک زندگی عادی و کمی آزادی لباس مهاجرات بر تن کنیم و همه‌ی نگاه‌های آشنا را در شهرمان تنها بگذاریم.

Send   Print
باید در دستگاه ماهور و به ریتم لطفی و صدای شجریان امروز به دنیا سلام کنیم. باید بعد از سی سال از اجرای تصنیف در دانشگاه ملی دوباره بر لب بخوانیمش. چندین باره و با لبخند. باید زمزمه‌کنان و با دلی سبز پای صندوق‌ها قدرت خود نشان دهیم و به دوستان سبز‌پوشمان با مهر بنگریم که این روزها، نادر اند و کمیاب. هر سی سال یکی شکوفه‌ای در تاریخ به گل می‌نشیند. از روزهای پرتلاطم مصدق تا شب‌های تکرارنشدنی اواخر دهه‌ی پنجاه و اینک در آستانه‌ی تحولی دیگر، بر لب بام سرنوشت، ایران دوباره و چندباره ایستاده است.

آنانکه سخن از تحریم می‌گویند تنهایند. و این سیل جمعیت را چشمان دگم‌شان شاید نبیند. اینک برای بهتر بودن، برای ارزش نهادن به هنر و هنرمند و معلم و کارگر و استاد و دانشجوی محروم باید بد را به شیاد ترجیح داد. پرواضح است این انتخاب بد و بدتر دیگر نیست. باید امروز نشان دهیم دیگر خواهان دروغ و خواری و ذلیل بودن در دنیا نیستیم. ما خواهان انگشت‌نگاری و متهم‌ دایمی بودن در فرودگا‌ه‌های دنیا نیستیم. ما سینما می‌خواهیم کمی ادبیات بی سانسور، کمی ‌شادی و فریاد با هر رنگی، سبز و قرمزش فرقی ندارد برایمان. ما دچار کمبود خنده شده‌ایم و حالا نوبت ماست که برای حق‌مان تلاش کنیم که سیاه‌پوشان با نیزه، خواهان خاموشی ما هستند تا بساط دیکتاتوری را کامل بر سفره‌ی ایران بچینند.

و اینک نوبت ماست که در گذرگاه به لباسمان ایراد گرفتند و بغض کردیم، نوبت ماست که سینمایمان را کنار خیابان حراج کردند، نوبت ماست که کتاب‌های نازنین‌مان را – تنها دریچه‌های رو به نور را – سانسور کردند و دم نزدیم، نوبت ماست که ستاره‌دارمان کردند و تنها گریستیم، نوبت ماست که سهمیه بستند بر جنسیت‌مان و خندیدند بر توقیف روزنامه‌هایمان. شاید امروز فقط وقتش باشد و دیگر حقی نداشته باشیم. شاید برای کمی خنده و عشق و دانایی، امروز وقت داشته باشیم. این فرصت را از دست نمی‌دهیم. سیاه‌پوشان در لجن افکارشان بی‌صدا غرق خواهند شد. زنده‌باد لبخند سبز این روزهای جوانان ناامید و خسته. زنده‌باد خنده‌های تلخ پدرانی که چندین بار تاریخ برسرشان چون امروز نازل کرده و هر بار مایوس‌تر از قبل در میانه‌ی راه برگشته‌اند. به ‌امید شادی بیشتر، صلح و دوستی با دنیا.

+ گوش کنید: ای ایران. شجریان
+ عکس: Yaldabox
+ صدای تو خوب است
+ گزارش کریستین امانپور برای سی‌ان‌ان
+ به خاطر این‌که روزی می‌خواسته معمار و نقاش و روزنامه نگار باشد
+ ازاین‌طرف آن‌طرفِ این‌روزها
+ یادآور سی سال قبل

پ.ن. پارسال 12 جون 2009 روز انتخابات