Send   Print

عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش.
و کوچه ها
بی زمزمه ماند و صدای پا.

سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبان تشریح،
و لته های بی رنگ غروری
نگون سار
بر نیزه هایشان.

تو را چه سود
فخر به فلک بر
فروختن
هنگامی که
هر غبار راه لعنت شده نفرین ات می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای.

آن جا که قدم بر نهاده باشی
گیاه
از رستن تن می زند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.

فغان ! که سرگذشت ما
سرود بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسبیان
باز می آمدند
باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد،
که مادران سیاه پوش
_ داغ داران زیباترین فرزندان آفتاب و باد _
هنوز از سجاده ها
سربرنگرفته اند!

احمد شاملو. 26 دی 1357

پ.ن. به یاد ندارم تا کنون به قدر این روزها برای کشورم غصه خورده باشم و غم آینده‌ی تباه آن قلبم را فشرده باشد اینچنین. گاهی وقت‌ها هیچ کلمه‌ای جایگزین بغض ساکت ما نمی‌شود. باید به قرص‌ آرام‌بخش پناه ببرم. امیدوارم خون تمام کسانی که در دو هفته‌ی اخیر جان دادند، تا تنها اعتراض خویش را مسالمت‌آمیز پیگیری کنند روزی از خاک جوانه زند در ایرانی آزاد. شاملو این شعر را در روز فرار پهلوی دوم سروده است و نامش آخر بازی است، این روزها بازی برای فرزندان نسلی که دیکتاتور قبلی را بیرون کردند تازه شروع شده است.