February 15, 2007
طعم گیلاس، طعم جمهوری اسلامی

داستانش آنقدر تلخ هست که شاید کلمه‌ها نتوانند آنطور که باید سرجایشان آرام بگیرند. اما اگر هر دختری را که با دوست پسرش می‌گرفتند و صورتش را با تیغ در بازداشتگاه در حالیکه آمپول خواب آور بهش تزریق کرده‌اند خط‌خطی می‌کردن( توجه کنید صورت یک انسان را ) آنوقت شاید به فکر خود‌کشی می‌افتاد. راستی نه، اصلن تعجب نکنید اینجا ایران است.

اگر شما را با دوست جنس مخالفتان بگیرند و آنقدر به صورتتان سیلی بزنند و دو روز تمام در اتاقی سرد بدون هیچ رو‌اندازی و وسیله‌ی بهداشتی زندانی کنند شاید به فکر خود‌کشی می‌افتادید. اگر شما را با آن دوستتان به دادگاه ببرند و آنجا دوست عزیزتان همه چیز را حاشا کند و خودش را به کوچه‌ی علی‌چپ بزند اگر دوستی که صورتتان را به خاطر با او بودن اینطور با تیغ خط انداخته‌اند از ترس کفالت شما در دادگاه خودش از شما شاکی باشد شاید به فکر خودکشی می‌افتادید. اگر شما را با دوستتان بگیرند و بخواهند به زور در دادگاه عقدتان کنند شاید به فکر خودکشی می‌افتادید.

متاسفانه این داستان تلخ واقعی است. باورش کنید. هذیان نمی‌گویم، اینجا ایران است. او همان کسی است که در نوشته‌ی طعم گیلاس از من قرصی برای خودکشی خواسته بود. کاش بغضم را می‌توانستم با کلمه بنوسیم. افسوس از آنچه بر ما می‌رود. افسوس بر نام انسان.

پ.ن. اگر حرفی با این قربانی حیوانات درنده دارید برایش بنویسید. اینجا را خواهد خواند.
پ.ن.ن. عکس: حضرت تندیس


http://www.dreamlandblog.com/2007/02/15/p/12,24,10/