Last Christmas, I gave you my heart But the very next day, You gave it away This year, to save me from tears I'll give it to someone special Last Christmas, I gave you my heart But the very...
هشت سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
همه‌ی روزهای اول عید آنچنان برای من گذشت که انگار دیروز بود لحظه‌ی سال تحویل به دوربین خیره شده بودم. دو هفته گذشت اما باز هم دلم هوای گفتن عید شما مبارک دارد. هر روزی که در قلبمان جاودانه...
بعضی روزها می‌آیند که فراموش نشوند و در حافظه‌ی جمعی ما بمانند برای همیشه. مثل روز بازی ایران استرالیا آن هشتم آذر دوست داشتنی سال ۷۶. بعضی روزها به ما یادآوری می‌کنند. که از کجا آمده‌ایم و چه داریم....
بعد از هجده سال دوباره ترک مورد علاقه‌ام را پخش کردم. سال ۷۷ بود که این را هر روز صبح گوش می‌دادیم. در حقیقت با صدای جادویی‌اش از خواب بیدار می‌شدیم و می‌نشستیم پای تست و درس. سال‌های خاکستری...
همه چیز مثل برق و باد می‌گذرد. یکهو وسط زندگی خودت را پیدا میکنی تنها. آنقدر تنها که حتا جلوی آینه هم آشنایی نمی‌بینی. تقدیرت اینطور است گویا. ثانیه‌های ساکت زیر سقف خانه‌ات را رج می‌زنی بلوزی کاموایی می‌بافی...
همه چیز بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای شروع شد. یک روز اردی‌بهشتی کلاس سوم راهنمایی. تکلیفمان نوشتن جمله با صفت موصوف‌هایی بود که یک روز یکشنبه‌ی کسل‌کننده آقای کیانی با لباس‌های موقر و خنده‌ی مهربانش برایمان تعیین کرده بود. آخرین عصر...
سال‌ها سال بعد، در عصر یک روز یکشنبه ساعت چند دقیقه از هفت گذشته بود که فیلم تمام روزهای دور از جلوی چشمانم گذشت. چشمانم را بستم و گذاشتم صدای آهسته‌ی ثانیه‌ها مرا با خود ببرند. در عرض چند...
آفتاب روی سنگ‌فرش حیاط دراز کشیده بود و باد لای شاخه‌های ضخیم چنارها گم می‌شد. درست ساعت ۱۱:۱۱ دقیقه بود یا شاید شبیه به این. داشتم فکر می‌کردم و خاطرات رنگ پریده‌ام هیچکدام به خط نمی‌شدند. برای خودشان اینطرف...
همیشه از زمان عقب بودم. یعنی قرار نبود به این زودی بهار شود. روزهای آخر اسفند آنقدر زود می‌گذرند که فکرش را هم نمی‌کنی مخصوصا اگر کنار تقویم ایران نباشی. یک دفعه می‌بینی همه برای عید آماده می‌شوند. امسال...
آدمیزاد تاریخ مصرف دارد. تمام می‌شود یکی زودتر یکی دیرتر. یکی در هجده سالگی یکی در نود سالگی. گاهی روحش تمام می‌شود و جسمش ادامه می‌دهد زندگی مسخره‌‌ی بی هویتش را. شرافتش را می‌فروشد و بقیه‌ی عمر را دریوزگی...
خیلی ساده لال شدم. قبل از اینکه صدایم یک ماه و اندی در نیاید هیچ فکرش را نمی‌کردم آدمیزاد به این سادگی لال شود و از درون شروع به پیر شدن کند. خیلی سریع مثل بخار شدن آب دریاها....
شش سال پیش در چنین روزهایی: به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده...
شش سال پیش در چنین روزهایی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و...
نمی‌دانم نوروز این غم را کجایش پنهان کرده که هیچ وقت نه تمام می‌شود نه کم می‌شود. از وقتی که یک پسر بچه‌ی کوچک بودم موقع سال تحویل این بغض را داشتم و هنوز هم حسش همان است که بود....
وقتی که پایت را برای زندگی بیرون گذاشتی هر چه روزها بگذرند بیشتر متوجه دنیای جدید اطرافت می‌شوی. اولین چیزی که حواست را جمع می‌کند اسکناس‌های زیبا و تمیز یورو یا دلار هست که برای خرید هر چیزی باید قیمتش...
اول. متن تسلیت استاد شجریان: به خانواده، دوستان و دوستداران مرتضى پاشایى تسليت ميگويم و به جمع سوگواران بدرقه كننده‌اش عميقا احترام می‌گذارم. دوم. متن بالا حساب همه‌ی آنها را که قهوه به دست خیلی از مردم شهر خودشان...
مهمترین قسمت هر چیز، هر داستان، هر اتفاق، روح آن است. روح یک صندلی، روح یک بلوز آبی تیره با راه‌های سفید برفی، روح یک اتفاق دوست دا‌شتنی که انگار همین دیروز افتاده اما سال‌ها از آن می‌گذرد. خیلی راحت...
هشتم سپتامبر ۲۰۱۴ به من یادآوری می‌کند که ۹ سال است در این صفحه‌ی زرد با گل و مرغ‌های قجری می‌نویسم. خودم هم باورم نمی‌شود. هنوز با جزییات شب شانزده شهریور ۸۴ را یادم هست. زمان مثل باد می‌گذرد و...
راستش را بخواهید من از کشوری آمده‌ام که آدم‌ها یک طور دیگری هستند. عد‌ه‌ی زیادی نخبه دانشگاهی در زندان‌اند و عد‌ه‌ی زیادی با پرونده‌های قضایی اختلاس راست راست در خیابان راه می‌روند. خب این چیزها ممکن است در هر کشور...
همه‌ی ما مراسم تشییع زیاد دیده‌ایم. نمی‌دانم این چه ژنی است در خون ما که عادت و علاقه به هرج و مرج و شلوغی دارد. عکس‌های مراسم سیمین بهبهانی را نگاه کنید. هیچ مراسمی را ندیده‌ام که ایرانیان کاری را...
چند ماه پیش وقتی به یکی از دوستانم گغتم من محصولات ساخت اسراییل را نمی‌خرم با نگاه عاقل اندر سفیه سرش را عقب برد و گفت: چرا؟ خودش راه ساده‌تر را انتخاب کرده بود. فرو کردن سر در برف و...
راستش را بخواهی باختن هم آداب دارد. سکوت می‌خواهد و شعور. کمی حس هم دردی، حس داشتن یک غم مشترک بین همه. باختن داستان خودش را دارد، داستانی که نه ساده است نه پیش پا افتاده که هر کس و...
ما یواشکی زیر بمباران سال‌های جنگ زیر راه پله‌ها پناه گرفته‌ بودیم. یواشکی بزرگ شدیم توی کوچه‌های تف زده با دوچرخه‌ی قدیمی برادر بزرگتر یا توپ دولایه هم‌بازی‌های هم‌غصه. بعدتر یواشکی جین می‌پوشیدیم که میانه‌ی دهه‌ی هفتاد شلوار جین نماد...
به دست آوردن، نیازمند شجاعت است؛ ولی پیش از آن، باید شجاعت از دست دادن داشت. چه بسا آدم‌ها که می‌خواستند چیزهایی را به دست بیاورند، ولی از ترس از دست دادن دارایی‌های کم خود، از آن چیزها چشم پوشیدند....
هر طرف سرت را می‌چرخانی عکس سری هم‌خوان شده طناب دور گردنش. چند روز است این عکس مهمان ناخوانده همه سایت‌های ایرانی است. فکر می‌کردم که خود این عکس چقدر تبلیغ خشونت است؟ در حالیکه متن عکس در مورد بخشش...
متن زیر توسط خوانندگان سرزمین رویایی برای من فرستاده شده است. نوشته من نیست. دوستش داشتم و خواستم مفهوم زیبایش را با شما شریک شوم. در پایان مهمان من باشید با اجرای زنده‌ی تا پایان عشق با من برقص....
برف نو، برف نو، سلام، سلام بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آورده‌ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری است می‌چکد در جام اشک‌واری است می‌کشد لبخند ننگ‌واری ست می‌تراشد...
یک عصر معمولی پاییزی بود. ساعت شش و یازده دقیقه فهمیدم که من به عشقم نمی‌رسم. بیست و یک سالم بود. صدای صحبت‌های بقیه را خیلی مبهم می‌توانستم بشنوم و ناامیدانه با چشمانی خیس به پنجره خیره شده بودم. نمی‌دانم...
در فیلم‌های سینمایی صحنه‌ای برای همه‌مان آشناست، آنجا که یک دلداده به پای دیگری می‌افتد و ازش خواهش می‌کند که بماند. اشک می‌ریزد و ضجه می‌زند اما فایده ندارد. نمی‌دانم چرا اما در زندگی واقعی، شخصن هیچ وقت چنین صحنه‌ای...
به یک جایی می‌رسی که نتیجه‌ی همه‌ی روزها و ماه‌های پشت سر را می‌بینی. همه‌شان مثل یک فیلم صامت از مقابل چشمت عبور می‌کنند. از همان ابتدا ... هیچ چیز جا نمی‌افتد. روز به روز و شب به شبش را...
شاید مشکل دنیا این باشد که هر کسی دلایل خاص خودش را دارد. آدمیزاد برای کارهایی که انجام می‌دهد احتیاج به دلیل دارد و درست کردن یک دلیل برای این موجودات کار بسیار راحتی است. کافی است چند ثانیه سکوت...
سوم دبستان بودم. مثل همیشه یک روز عصر بابا صدام زد و گفت: اگه می‌یایی که من دارم می‌رم خونه بی‌بی‌جان پاشو لباس بپوش. این معمولن یک پیشنهاد اغواکننده بود. اینکه برای چند ساعتی مجبور نبودم مشق بنویسم و به...
از طریق: تلخ مثل عسل 1- «ریختن تو کوی دانشگاه میگن کشته دادن ما مینی‌بوس گرفتیم داریم می‌ریم؛ تو هم میای؟» ساعت 6 عصر جمعه بود، دل‌دل کردم که بروم خوابگاه و همپای بچه‌ها شوم یا خودم بروم. خودم رفتم...
آدمیزاد یک هاله‌ای دارد دور خودش. هاله‌ی زندگی خودمانی خودش. یک سری چیزهایی که فقط خودش می‌داند و نه هیچ‌کس دیگر. عبور از این هاله حکمن همان خود‌کشی است. به بچه‌ی آدمیزاد که خیلی نزدیک شوی می‌سوزی در هاله‌اش. برای...
بار و بندیلمان را ریختیم در یک فایل خروجی و راهمان را کشیدیم و رفتیم. با این ظاهر عجیب و غریب پلاس هم نتوانستم ارتباطی برقرار کنم. خوشحالم آخرین سرویسی که استفاده می‌کردم همین ریدر بود که آن هم از...
یادمان باشد این تازه اول راه است. این جوانه‌های امید را مراقبت کنیم. طولانی‌ترین سفرها با اولین قدم‌ها آغاز می‌شوند و ما تازه در تپش اولین قدم خود روی ماشین‌هایمان ضرب گرفتیم و رقصیدیم. یادمان باشد که روحانی ایده‌آل...
اول: اگر گفتم دور ایران رو خط بکش اشتباه کردم. این اشتباه کردم را با فونت ۷۲ بخوانید. خیلی از ما عادت نداریم راحت بایستیم و بگوییم اشتباه کردیم. زمین را به زمان می‌دوزیم و این جمله راحت را...
گمان مبر كه به پايان رسيد كار مغان هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است اقبال لاهوری + آلبوم عکس: شادمانی هواداران روحانی + آلبوم عکس: کسوف آرش عاشوری‌نیا + ببینید: بغض و سکوتی که پس از ۸ سال...
چهار سال پیش در چنین روزی: دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم...
چهار سال پیش در چنین روزی: شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و...
همه‌ی این هفته‌ها ساکت شدم تا دیرتر این چند خط را بنویسم. خیمه‌شب‌بازی جالبی بود. هم برای کسانی که کمی ساده‌انگارانه فکر می‌کردند این‌ها بعد از چهار سال زندان و کشتن این همه جوان راضی می‌شوند که دولت را...
بعد از دو سال دوباره این پست را منتشر می‌کنم. من فکر می‌کنم شاید بهترین کاری که می‌شود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیه‌ها و دیدگاه‌های آن‌ها باشد. برای همین جمله به...
درخت اقاقیای رو‌به‌روی خونه ما هر سال این موقع گل می‌داد. این روزها در فکرم بوی کوچه‌مان را تجسم می‌کنم. امسال رو‌به‌روی پنجره‌ی اتاقم خبری از عطر اقیاقیا نیست اما این باعث نمی‌شود یادی از کوچه‌مان نکنم. برای آدم‌های نوستالژیکی...
صبح که پاشدم دلم تنگ بود. گاهی فکر می‌کنم از تو یک انسان رویایی ساخته‌ام برای خودم، وگرنه این همه عاشقانه را چه کسی می‌تواند تحمل کند؟ حرف‌هایی هست که وقتی تنها هستیم با خودمان می‌زنیم و نمی‌خواهیم هیچ‌کس ازشان...
میرحسین عزیز از کنار اقیانوس آرام برایت می‌نویسم تا برسد به دست‌ات در کوچه‌ی اختر. دست‌بند سبزم به دست راستم هنوز بسته ست و در دلم انتظار روزی را می‌کشم که باز در توپخونه یا آزادی جمع بشیم. از...
بعد یادمی‌گیری که داستان همیشه آنطوری که تو می‌خواهی تمام نمی‌شود. یک چیزهایی این وسط هست که دست تو نیست و باید مثل بچه‌های خوب کنار زمین بازی بشینی و فقط نگاه کنی. ببینی آن حسی را که تو...
آهای ملت اگر یک روز برای خودتان کاره‌ای شدید و انتصابات برگزار کردید. بعدش نظرتان به یک روان‌پریش نزدیک شد و بعد هم‌وطن‌های خودتان را کشتید تا او را به روی صندلی ریاست جمهور با لعاب انتخابات بنشانید، اگر...
جدا از داستان سیاست، من به کسانی که رییس‌جمهوری مثل اوباما دارند حسودی می‌کنم. مثل خیابان خواب‌های فلک‌زده‌ی دربه‌در از پشت شیشه، رژه‌ی باشکوه‌شان را نگاه می‌کنم و حسرت می‌خورم. گرچه تاریخی کوتاه دارند اما فرم و محتوای اداره‌ی کشورشان...
همه‌ی خیابان‌ها پر شده‌اند از بانک. بانک‌های جدید و بی‌سر و ته که مثل قارچ روییده‌اند و پول‌های مردم را می‌بلعند برای آقازاده‌ها. هر چند قدم یک بانک یا موسسه‌ی قرض‌الحسنه. پول‌های جماعت را می‌گیرند و نزول‌اش را بهشان می‌دهند...
امروز یک سال شد. من که عاشقش بودم. چرا میم کور بود و ندید؟ این زخم‌ها … این زخم‌های کاری، این دردهای بی‌درمان خطرناک‌اند. و ما آدمیزاد‌هایی که روزی عاشق بودیم و دلمان شکسته، خطرناک‌تر از همیشه ایم. ایمانمان به...
توی اتاق گرم و دنج ‌ام با نور کم چراغ مطالعه نشسته‌ام. مهمان‌ها در پذیرایی هستند. همه یکباره ساکت می‌شوند. بعد صدای تارِ بابا بلند می‌شود. برایشان برگ خزان مرضیه را می‌زند. من با همه‌ی وجودم گوش می‌کنم. فکر می‌کنم...
هشت سالم بیشتر نبود که همیشه وقتی به مغازه آقای کاویانی می‌رسیدم ضربان قلبم تندتر می‌شود. حاضر بودم همه چیزم را بدهم تا یکی از ماشین‌های جدید پشت ویترین را داشته باشم. از پشت شیشه نگاهشان می‌کردم دست‌هایم را دو...
مست که هستم، آرزو می‌کنم کاش او هم می‌بود. بعد در دلم لعنت می‌فرستم به شانس گندم. با خودم می‌گم: خب خیلی راحت می‌شود یکی از این‌ها را جایگزین او بکنم. بعد به چشم‌های غریبه نگاه میکنم. هیچ کدام با...
سه سال است من با ناامیدی و یاس در هر بحثی، تئوری مخصوص خودم را مطرح می‌کنم و امروز متاسفانه عملن به جوابش رسیدم. هم خوشحال بودم و هم ناراحت. حدسم درست بود این‌ها که گلویشان را برای خلیج فارس...
خیلی خوب شد. از این بهتر دیگر نمی‌شود. اینکه پول نفت سر سفره‌ها آمد و فتنه‌گران فهمیدند اشتباه کرده‌اند. فقط شاید به جای پول نفت، لوله‌های نفت جای دیگری از ملت را نشانه گرفته است. ملتی که به ریال حقوق...
این روزها وسط جنگلی زندگی می‌کنیم که هر کسی صبح زودتر از خواب بیدار شود غرشی می‌کند و بقیه را می‌اندازد آب‌خنک بخورند. احساس مسافری را داری سوار بر قطاری که با سرعت به سمت دره بدون ترمز زوزه‌کشان می‌رود...
گاهی توضیح واضحات دادن به دوستانت آنقدر چندش‌آور می‌شود که ننگم می‌کند جایی بنویسم. فکر می‌کنم به اینکه هر چند بخواهیم انکار هم کنیم تاثیر حکومت اسلامی روی افکار و فرهنگ مردم را حتا اگر دوستان جوان و اکتیو ما...
بدرقه‌ی کسی که عاشقش هستی شبیه این است که کسی چنگ بزند به سینه‌ات و قلبت را بیرون بکشد و تو نتوانی فریاد بزنی، روی زمین بنشینی و های های گریه کنی. در تمام لحظاتی که سعی می‌کنی برایش آرزوی...
خب شاید تنها کاری که این دو روز کردی لایک و شیر کردن بوده، اما خیلی وقت‌ها در زندگی به تلاش‌های بیشتری علاوه بر لایک کردن نیاز هست. شاید نتونستی پتو و وسایل گرم‌کننده و باند و بتادین و شیرخشک...
مامان هنوز عادت دارد پشت سر مسافر آب می‌ریزد. پله‌ها را که پایین رسیدم دیدم چند قطره آب همه‌ی سه طبقه را از لای نرده‌ی پله‌ها طی کرده‌اند دارند می‌چکند جلوی در اصلی. احساس کردم این‌ها اشک‌های مامان هستند، که...
کمی از شروع کنسرت استاد پیانوم گذشته بود که وارد سالن شدم. جا نبود. نزدیک‌ترین صندلی به در کمترین تنبیه برای کسانی بود که وقت‌شناس نیستند مثل من. قطعه اول که تمام شد همه دست زدند. دوباره سالن ساکت شد...
من فکر می‌کنم کشور جهان سومی ایران دارد به یک باتلاق بدبو تبدیل می‌شود. یک گنداب قدیمی با سابقه‌ی تاریخی اما متعفن. لطفن کسانی که سرشان را در برف کرده‌اند و هنوز با تاریخ دو هزار و خرده‌ای سال قبل...
جناب خزعلی: این صندوق‌ها که می‌خواهید تک‌رای‌ به داخلش بیاندازید هنوز بوی خون می‌دهد. متاسفم که ضعف حافظه‌ی‌ تاریخی ما نه تنها پنجاه سال گذشته که همین سه سال پیش را فراموش کرده است. پ.ن. حافظه‌ی کوتاه‌مدت ماهی قرمز سی...
جهنم جایی است که مردمانش در گرمای تابستان برای تفریح روی هم نمی‌توانند آب بپاشند و دیپلمات‌های سیاسی‌اش در غربت، زیر آب دختر بچه‌ها را دستمالی می‌کنند و آن را ناشی از تفاوت فرهنگی می‌دانند. + اگر سرزمین رویایی برایتان...
آن‌ها که تجربه هوا کردن بادبادک در ساحل خزر را دارند می‌دانند چه می‌گویم. قرقره را در دستت می‌گیری و وقتی باد خوبی پشت بادبادکت را صاف کرد رهایش می‌کنی. بقیه کار را می‌سپاری دست باد. شاید لازم باشد اولش...
خیلی وقت‌ها ننگم می‌کند که ایرانی‌ام. مثل امروز. روزهای ننگین خیلی ساده و راحت وارد زندگی آدم می‌شوند طوری که فکرش را هم نمی‌توانی بکنی. حتا ننگم می‌کند خبرش را اینجا بنویسم. فکر می‌کنم افکار کثیف را نباید منتشر کرد....
همیشه فکر می‌کردم ساعت قرمز را بیشتر دوست دارم. در اتاق من چند ساعت هر ثانیه تیک تاک می‌کنند. ساعت آبی روی دیوار تیک تاکش کلفت تر و با وقارتر از ساعت قرمزه هست.ساعت قرمز یادگاری سال‌های کنکور خواهرم بوده...
امروز فکر کردم بهترین کار اینه که سقف اتاقم را بردارم تا بشه هر وقت می‌خوام پرواز کنم. داشتم فکر می‌کردم ایده‌ی برداشتن سقف اتاق برای پروازهای در پیش رو را با کی درمیون بگذارم که بهم نخنده. یکی از...
ایرانیان امروزه انقدر ساده‌لوح نیستند که میزان مشارکت شصت و چهار درصدی را باور کنند. وقتی خیابان‌ها سوت و کور بود و صدای هیچ جنبنده‌ای از بیرون ساختمان‌‌ها نمی‌آمد. مگر همان دسته آدم‌هایی که از شرافت جز دیکته‌اش چیزی نمی‌دانند....
اگر خوب دلت را بکاوی، نگاهش کنی و این‌طرف آن‌طرفش را جستجو کنی، پشت همه‌ی سیاهی‌ها، تهمت‌ها، روزهای تباه و خاکستری، زیر همه‌ی تصاویر موهوم و زشت، دروغ‌ها و فشارهای اقتصادی و سیاسی، زیر زیر همه‌ی این بدبختی‌های نسل سوخته،...
آره خب یه حقیقته … پدران و مادران ما انقلاب کردن، اما هیچ وقت اون روزها فکر نمی‌کردن که انقلابشون ممکنه یک درصد کمی تا قسمتی خودشون رو و بعد بچه‌هاشون رو به فاک فنا بده. منظورم دقیقن فاک فناست....
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید گر صورت بی​صورت معشوق ببینید هم خواجه و هم خانه و هم کعبه...
کاش ایرانی‌های خارج از کشور که از یک هفته مانده به هالووین ذوق مرگ مراسم خارجکی آن هستند و با هزاران عکس بیشتر از دوستانشان به شادمانی و پایکوبی می‌پردازند، برنامه‌ای، عکسی یا مراسمی برای چله هم می‌داشتند. شرکت در...
امروز دامنه ی شعار “رای من کجاست؟” مردم ایران، به شعار “الشعب یرید اسقاط النظام” در قاهره و سوئز و اسکندریه رسیده است. برای کشف راز این پیوندها و مشابهت ها لازم نیست جای دوری برویم. کافی است شیوه ی...
کلمه‌ی دزد از دو دال و یک ز درست شده است. دزدی کار خوبی نیست. چه بزرگ باشد چه کوچک. همه‌ی این کسانی که می‌بینید رای دزد شده‌اند از روز اول که رای ندزدیده بودند. اول جمله دزدیدند، بعد ایده...
آقای دیکتاتور سلام ملیکم حال شما خوبه؟ حاج خانوم خوبن؟ قربان شما. خواستم بگم شما که اینقدر دیکتاتور خوب و مهربونی هستین اگه لطف کنید پای مبارک رو از روی سیم پارازیت و اینترنت بردارین ما یه کم زندگی کنیم...
تو در این شهر نفس می‌کشی و همین کافیست. تو جایی در همین نزدیکی‌ها روی صندلی‌ات نشسته‌ای و لیوان چای‌ات دستت، به دورها نگاه می‌کنی. این هفته سرما خورده بودی و من هیچ وقت نتوانستم تجسم کنم چطور فرشته‌ها...
جو: سلام! من الآن در اعتراض اشغال وال استریت هستم. الان درباره ی روزنامه نگار ایرانی به نام بهمن شنیدم که قرار است به حاطر آن که به شکل مسالمت آمیز عقاید خود را بیان کرده پنج سال را در...
حالا که دقیقن یک هفته از درگذشت استیو جابز می‌گذرد تصمیم گرفتم بنویسم. در هفته‌ی گذشته او موافقان و مخالفین زیادی را رودررو‌ی هم قرار داد. من تصمیم گرفتم فقط نگاه کنم این شعبده‌بازی را و بعدن بنویسم. الان وقتش...
ما ایرانی‌ها اخلاق‌های عجیب و غریبی داریم. شاید آنقدر اطرافمان دیده‌ایم که خودمان بهشان عادت کرده‌ایم و توجه‌مان را جلب نمی‌کند. اگر به موضوعی خیلی واکنش بدهیم فرق نمی‌کند فوت بیژن پاکزاد باشد یا استیو جابز بزرگوار عده‌ای ما را...
اگه روزی دری به تخته خورد و من ریس جمهور شدم، نه حتا اگه نخست وزیر شدم یا شاید وزیر آموزش پرورش یا هر چیز دیگه‌ای … به جای گلواژه گفتن از پشت منبر سبز لجنی سازمان ملل برای صندلی‌های...
+ ملاحسنی: خدا این تحریمی​ها را لعنت کند. همش تقصیر اینهاست. اگر اين تحريمی​ها سکوت نکرده بودند ما انتخابات را برده بوديم. دفعه قبل هی حرف زدند و حواس ما را پرت کردند ما باختيم. اين بار هم سکوت کردند...
به دعوت فرجام تصمیم گرفتم پست‌های طلایی و فراموش‌نشدنی بلاگستان را از دید خودم دوباره اینجا بگذارم. بعضی از این دوستان دیگر نمی‌نویسند. فقط صفحه‌شان مانده با خاطرات آن روزهای دور. بعضی‌ها گرفتار شدند و وقت ندارند. صفحه‌ی بعضی‌ها تاریخش...
شش سال نوشتن در سرزمین رویایی از آن کارهایی نیست که آدمیزاد مدام یادآوری‌اش بکند. هر چه باشد آش کشک خاله است. شهریور شش سال پیش همراه با چهارمین سالگرد اولین متن فارسی سلمان حریزی در بلاگش، سرزمین رویایی هم...
بعضی وقت‌ها دیگر واقعن حرفی نیست. روزها بر مدار بدبختی می‌گذرند. از ابرهای سیاه تابوت می‌بارد. باور می‌کردید که روزی سرزمین رویایی این حرف‌ها را بزند؟ همان کسی که رگش را می‌زدند باز هم از امید به روزهای بدون رگ...
هی کودتاچی گویا گفته‌ای رفتار پلیس لندن با مردم انگلیس خشونت آمیز بوده است. به آن‌ها توصیه کرده‌ای به جای دزد و غارتگر خواندن مردم حرف آن‌ها را بشنوند. خواستم بپرسم تو ۲۲ خرداد ۸۸ را یادت هست؟ اسم...
چند سالی هست می‌آید خانه‌مان به مامان در کارهایش کمک می‌کند. اسمش زهرا است و ما بهش می‌گوییم زهرا خانم. آنقدر بوده که دیگر بودنش در خانه احساس نمی‌شود. هر اتاقی باشد وقتی بیرون می‌آید همه جا برق می‌زند. امروز...
متن زیر یکی از بهترین پست‌هایی است که اخیرن خوانده‌ام. بلاگفا وبلاگ عقاید یک دلقک را مسدود کرده و دسترسی به آن غیرممکن است مگر از طریق فید. کل متن را اینجا کپی کردم تا وظیفه‌ی خودم را در برابر...
به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را * ما چه می‌دانیم ششصد روز اوین بدون مرخصی یعنی چه؟ افراد زیر هنوز در اوین در بند اند: احمد زیدآبادی، عیسی سحرخیز، مسعود باستانی، مجید توکلی، مجید دری،...
می‌شود طور دیگری هم به ماجرای انتخابات نگاه کرد. شاید در زمستان سال نود و انتخابات پیش روی مجلس، مردم ایران به دو طرز تفکر به دو گروه تقسیم شوند. آن‌ها که طرفداران دیکتاتوری و جمهوری ولایت هستند و نان...
برسد به دست استاد همه‌ی ما جناب بهنود همه جا نقل است از شما که حتا از شب‌‌نشینی‌های قاجار هم حکایت تعریف می‌کنید و در هر مقاله‌تان نمی‌شود چیزی پیدا نکرد از قاجار و پهلوی و داستانی دل‌نشینی از همین...
برای آدمهای رویایی خیلی از فکرها که برای دیگران عجیب و غریب حتا خنده‌دار است کاملن عادی و روزمره است. امروز داشتم به فکرهای توی سرم فکر می‌کردم. از همان فکرهایی که می‌ترسی به بقیه بگویی مبادا بهت بخندند یا...
از لپ‌تاپ‌ام می‌ترسم. دو سال است به من خبر بد می‌دهد. مرگ. عکس آخرین نگاه. اعتصاب. تحصن. مادران عزادار. گریه. درگیری. چوب. چماق. لباس شخصی. مرگ. زندان. کهریزک. اوین. رجایی شهر. مرگ. ناپدید شدن. تجاوز. مرگ. گاز اشک‌آور. تیرهوایی. مرگ....
من فکر می‌کنم شاید بهترین کاری که می‌شود در این روزهای دربند بودن رهبران سبز انجام داد ترویج و انتشار بیانیه‌ها و دیدگاه‌های آن‌ها باشد. برای همین جمله به جمله‌ی تمام بیانیه‌های میرحسین را با دقت مطالعه کردم و بهترین...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: یکشنبه ۲۴ خرداد ۸۸ قرارمان این نبود. ما مسالمت‌آمیز به سوی دموکراسی حرکت کردیم و آنها با دشنه و دروغ جواب دادند. آمارهای بیرون آمده از وزارت کشور رای ‌های موسوی و کروبی را...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: شنبه عصر ۲۳ خرداد ۸۸ دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم...
اما کف به کناری رود و از بین رود، اما ‏آنچه به مردم سود می‌رساند در زمین می‌ماند. از دروغ، تخلف و تقلب به کار گرفته شده در انتخابات، سوال “رای من کجاست؟” زاده شد و شما مردم، روشن...
بنده راه حل را در روانه ساختن نهرها و چشمه هایی از آب روشن و شیرین به بستر این رودخانه می دانم که بتدریج و طی یک فرآیند تدریجی کیفیت آب و وضع رودخانه را تغییر دهد. و نیز اعتقاد...
دعایمان مستجاب شد و ملت با تکیه بر زانوان خود به بلوغ و رشدی که شایسته او بود رسید، منتهی مشکل آن است که یک ملت بزرگ نمی‌نشیند تا در روز روشن رایش را ببرند و هیچ نگوید. یک ملت...
سرو چمان بودن که هیچ، درخت بودن، حتا نهالی پرامید بودن در سرزمین تبرها؛ کاری سخت دشوار است. + نامه‌ی ۴ زندانی سیاسی رجایی‌شهر: از درون زندان به اعتراض های خود ادامه می دهیم + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر...
در ایامی که گذشت شخصیت‌ها و گروه‌هایی به سراغ اینجانب آمدند و خواستار گذشت من از آنچه گذشت شدند. شاید توجه نمی‌شد که اینجانب از همان ابتدا از حق شخصی خود گذشته بودم، اما مسئله‌ی انتخابات مسئله‌ی شخصی من نبود...
+ از آرشیو سرزمین رویایی: دو سال پیش، سیزده خرداد ۸۸ شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز،...
امروز هم مثل دوشنبه‌ی زرد آذر هشتاد و هشت شد. همان دوشنبه‌ای که صبحش بیدار شدم و هوا طعم گس غریبی داشت. بعد اول صبحی خواندم که منتظری دیگر نیست. به همین کوتاهی. امروز هم اول صبح آب سرد را...
بعضی سیاستمدار‌ها نقش ترمز دستی را بازی می‌کنند. یعنی هفت شهر سیاست را مردم عادی کوچه و خیابان گشته‌اند، آن‌ها هنوز در حال و هوای خم کوچه‌ی افکار خودشان هستند. خاتمی از این جنس است. همیشه از مردم عقب بود....
من به بهشت و جهنم اعتقادی ندارم. اما تنها می‌خوام بعد از مرگم جایی باشم که همیشه اردی‌بهشت باشه. بارون بزنه و هوای ابری آبستن رعد و برق و بوی درختان اقاقیا در ریه‌هایم. گوجه سبز و توت فرنگی بخورم...
برای خودم جالبه، نه اینکه بخواهم زیاد بهش فکر کنم اما گذشت این سال‌ها بی‌سر و صدا بدجوری آدم را شوکه می‌کند. امروز سه سال گذشت از فروردین غمگین ۸۷ و روز‌شماری بغض‌آلود من برای رفتن به سربازی. به پشت...
بعضی آدم‌ها به رودهای عمیق می‌مانند. ساده‌اند، بی‌سر و صدا، مستقیم و با اراده مسیری چند هزار ساله را طی می‌کنند. عمیق‌اند و ژرف در ساده‌ترین معانی زندگی. هیاهو ندارند و می‌شود بهشان اعتماد کرد. رازی را گفت یا در...
بلند بالا با چشمانی سیاه و خط چشمانی درشت و دلربا در آستانه‌ی در ایستاده بود. فکر کردم چه خوش به حال کسی است که یار اوست. وقتی فهمیدم تنهاست تصمیم گرفتم کمی صحبت کنم باهاش. هنوز سر صحبت باز...
بهار چه بی‌سر و صدا می‌آید. همان روزهایی که ما هنوز برای آمدنش آماده نشده‌ایم. حوصله خانه تکانی نداریم و به همان گرد و خاک همیشگی روی قفسه‌ی کتاب‌ها عادت کرده‌ایم و همین عادت‌های ساده‌مان را دوست داریم. من همیشه...
تمامی تلاش‌هایی که این روزها در مخالفت با شما صورت می‌گیرد برای آن است که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامید شوید، زیرا تا ما ناامید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امید به آینده رساترین...
دیکتاتور ! تو نمی‌ترسی از این همه آه مانده در گلو؟ از داغ مانده بر دل مادرانی که فرزندانشان به دست چماقداران تو کشته شدند و دیگر هیچ چیز برایشان جای خالی آنها را پر نمی‌کند حتا حکومت علی‌وارت. چرا...
در هنگام دیلیت کردن بعضی آدم‌ها از زندگی باید تکمه‌ی شیفت را هم نگه داشت که رابطه جایی برای بازگشت به قبل را نداشته باشد. آن‌ها هیچ وقت نباید مثل زامبی‌ها از قبرستان خاطرات بلند شوند و به زندگی ما...
پینوکیو باید این روزها خیلی غمگین باشد که مردم در موقعیت دروغ‌های شاخدار به جای اینکه او را به یاد بیاورند نام رییس دولتشان را به هم فحش می دهند. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن...
ایرانی نیست اما بیشتر از خیلی ایرانی‌ها تاریخ ما را و فرهنگ ما را می‌شناسد. عینک دوربینی‌اش را روی دماغش جابه‌جا می‌کند و نفس عمیقی می‌کشد و چشمان مهربانش را به تک‌تک ما می‌دوزد. نگاهش در فاصله‌ی مردمک‌ چشمانش و...
برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آورده‌ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری است می‌چکد در جام اشک‌واری است می‌کشد لبخند ننگ‌واری ست...
آن روزهای شاد، فراموش شدنی نیستند. تازه منتشر شده بود که مشتری‌اش شدم. روزهای خوب بعد از دوم خرداد. فضای باز و روزنامه‌هایی که تازه در فضای رو به آزادی تنفس می‌کردند. مقاله‌های مسعود بهنود و مرتضی مردیها و ابراهیم...
اگر انسان‌ها با خنده ارگاسم می‌شدند و با گریه بچه درست می‌کردند دنیا جای شاد‌تر و خلوت‌تری بود. + اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید: http://www.dreamlandblog.com/atom.xml...
برای مرضیه نوشتن سخت بود و من خودم را خلاص کردم. متن هادی خرسندی را که خواندم دردم آمد. توجیه کردن اشتباه مرضیه در ۱۷ سال آخر عمرش اشتباهی بزرگ است. گرچه شاید وقتی مهمان عده‌ای یونیفرم پوش باشی که...
یاد آلبالو‌های خانه‌ی مامان‌بزرگ افتادم در آن ظهرهای داغ تابستان هفتاد و دو. یاد کتاب سلول هجده علی اشرف درویشان افتادم که با هم خواندیم. می‌فهمی که؟ وقتی صدایت لرزید و نخواستی بغض کنی. بغض آخر در خداحافظی آخر عزیزم،...
تاریخ ما پر از حکایت‌های آشناست. انگار نه انگار که این خطوط متعلق به چند قرن پیش از این است. گویی همین دیروز نوشته شده‌اند با نثری قدیمی. حکایت تکراری سرزمین ماست. هر چند سال در گردونه‌ی تکرار مکرر می‌شود....
ماژیکم را در جیب کت‌ام گذاشته بودم و از عصر هر جایی که دیدم موقعیت مناسب است شروع کردم به نوشتن روی دیوار و روی میله‌ و توی آسانسور و در راهروی ساختمان‌ها. هر جا که مسیرم بود مثل هانسل...
خبر: محکومیت حسن اسدی زیدآبادی به پنج سال حبس تعزیری متن زیر برای سرزمین رویایی ای‌میل شده بود. نوشته‌ی یکی از دوستان حسن اسدی زیدآبادی است: ايران نبودم كه ايميل زدی و خبر دادی كه به متاهل شدن فكر می‌كنی،...
امروز باد پاییزی را احساس کردم. پنجره‌ی اتاق را بستم. فصل‌ها چه زود می‌رسند. گاهی وقت‌ها که همه چیز یک جایش می‌لنگد با زود از راه رسیدن فصلی باید به خودمان بقبولانیم که ماجراهایی هم وجود دارند که زیاد هم...
از زبان آقای کودتاچی بارها شنیده‌ایم: این هولوکاست یک تخیل است واقعی نیست. چرا به این دانشمندان ساکن اروپا و آمریکا اجازه‌ی بررسی و تحقیق داده نمی‌شود؟ آن‌ها که چیز زیادی نمی‌خواهند. فقط می‌خواهند تحقیق کنند در مورد سابقه‌ی...
مردک با نظارت استصوابی و با کمک هزار تا نهاد و ارگان توانسته به مجلس فرمایشی راه پیدا کند، حالا به جای حل مشکلات مردم صبح تا شب دنبال این است ببیند فصل الخطاب در هر موردی چیست؟ همانا عده‌ای...
راجع به ایران و سرزمینی اجدادی‌مان سخن می‌گویم. ایران‌پرستی از نظر من مضموم و افراط است اما ایران دوستی را می‌پسندم. گرچه وطن آدمی تنها در قلب کسانی است که دوستش دارند، یک وجب خاک اینجا یا آنجای جهان توفیری...
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای...
من مست بودم و چیز زیادی یادم نیست. عده‌ای زیر نورهای قرمز و زرد و بنفش می‌رقصیدند و من اما فقط دلم می‌خواست با سین برقصم. گرچه ما دعوت دوست من بودیم و خود او بسیار زیبا و دلربا بود...
نه قضاوت می‌کنم نه شما قضاوت کنید. فقط بخوانید و عبور کنید. منظورم شباهت متن و محتوای زیر است از بلاگی که جایزه‌ هم می‌برد به متن ‍پست قبلی سرزمین رویایی. لطفن قضاوت نکنید، شاید یک شباهت اتفاقی باشد اگر...
گاهی وقت‌ها آدم احساس بلاهت می‌کند، جلوی آینه می‌ایستد به خودش می‌خندد. این احساس در کسانی بیشتر دیده می‌شود که اهل دروغ گفتن نیستند. بنابراین هیچ‌گاه دروغی را نمی‌توانند تصور کنند که به خودشان گفته شود. ساده‌دل‌اند و یا شاید...
از طریق: این نیز بگذرد به پسرک رویایی: کوچکتر که بودم پدر با ما زندگی نمیکرد! تمام سهم ما از پدر روزهای آخر هفته بود که پدر مشتاق به دیدارمان می‌آمد و توی ساکش پر بود از هدیه های قشنگ! پدرم...
کلاس اول بودم در دبستانی که نام یک شهید بر خود داشت و عکس قدیمی و مهربانش بزرگ روی دیوار سالن اصلی آویخته شده بود. روزهای اول با اکراه و گریه مدرسه می‌رفتم و نمی‌دانستم وقتی مهدکودک به اندازه‌ی کافی...
امروز دچار حالی شدم که هر ایرانی به فراخور سن و سالش چند روز در سال را اینگونه می‌گذارند و یا چند سال از عمرش را. این حالتی است بین اضافه بودن و هدر دادن عمر، گذراندن بی‌خودی روزهای خوب،...
از دیشب برای من تقلب آشکار شده بود. تقلب یا کودتا چه فرق می‌کند. دیشب تا 6 صبح بیدار بودم و پست بدبختی سرنوشت ایران است را نوشتم و با اشک خوابیدم. بی‌بی‌سی برنامه‌ی ویژه داشت. هیچ وقت صدای مهدی...
دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم ثابت کنند که زیر بار دیکتاتوری...
به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده کنم و یک جای خالی را...
شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و چهارراه‌های پرهیجان جای همه‌ی روزهای گرم...
بابا عادت داشت ظهرهای جمعه در حیاط معمولن وسایل خراب خانه را تعمیر کند. او برای من کسی بود که همه چیز را می‌دانست و قوی‌ترین مرد دنیا هم بود. من هم معمولن با تکه چوب‌های کوچک باقی‌مانده از اره‌هایش...
در آخرین ماه دهه‌ی بیست زندگی‌ام هستم. کمتر از یک ماه دیگر سی سال کامل خواهم داشت و حسرت بیست نه سال و یازده ماه هم بر دلم خواهد ماند چه برسد به همه‌ی آن سال‌های نوجوانی و جوانی و...
حالا یازده ماه می‌گذرد. از روزهای آتش و فریاد و دهان‌های خشک به فریاد‌های پشت بام یازده ماه می‌گذرد. و همه‌ی آن بغض‌ها و گریه‌ها و خون‌ها پشت غبار روز‌ها و هفته‌ها و ماه‌ها کمرنگ‌ شدند. اما آنچه که در...
امشب به همان رستوران رفتم. همان جای همیشگی نشستم. کنار پنجره. اولین بار بود که بدون تو و معلق روی صندلی نشسته بودم. احساس مترسکی را داشتم که عاشق کلاغ‌های سیاه شده است. همان غذای خوشمزه‌ی هميشگی‌مان را سفارش دادم....
همیشه فکر می‌کردم چطور دو دوست از عشق‌بازی‌های ملایم و ساکت شب‌های تنهایی زیر نور کمرنگ چراغ، به جایی می‌رسند که داد می‌زنند و رو به هم پرخاش می‌کنند و دیگر بغض و گریه و اشک و آه فایده ندارد...
+ ما دیگر نیازی نداریم برای نشان دادن دلایل این وضع به جای دور یا تحلیل های پیچیده برویم. کافی است به زندان ها نگاه کنیم و ببینیم چه تعداد از خدمتگزاران و روزنامه نگاران و زنان و مردان کارآمد...
در روزهای آخر اسفند در نیمروز روشن وقتی بنفشه‌ها را با برگ و ریشه و پیوند و خاک در جعبه‌های کوچک چوبین جای می‌دهند جوی هزار زمزمه درد و انتظار در سینه می‌خروشد و بر گونه‌ها روان ای کاش آدمی...
فقط چهارشنبه سوری مانده بود که سبز بشود که فردا شب خواهد شد. با این لشکرکشی که من دیدم در شهر امشب، فکر کنم کودتاچی خیلی از آتش می‌ترسد. این روزها غیر از او و دیکتاتور کسی حوصله سال جدید...
بعضی حرف‌ها خار کوچکی است در قلب‌ات. اما مثل یک بمب اتم روی یک دشت پر از شقایق، همه چیز را نابود می‌کنند. همیشه حرف‌های درگوشی از آنجا آغاز می‌شود که حماقتش را آشکار کند. جستجو در احوال شخصی شما...
بعد از بیست و چهار ساعت فقط یادم می‌آید دیشب مست خانه برگشتم. جلوی در بودم که دیدم دختر همسایه را هم یک بی ام دبلیو سفید پیاده کرد. دختر همسایه ما به پسرهای بی‌ ام دبلیو دار علاقه‌ی زیادی...
این یک تجربه شخصی است. که تا وقتی دوست معمولی هستیم همه چیز خوب و آرام پیش می‌رود. یک نمودار یکنواخت بالا رونده. اما رابطه‌مان از روزی که واژه‌ی دوستت دارم یا عاشقت هستم را تصمیم می‌گیرم خرج کنم تغییر...
شادی: آهاي آدمها وقتي گوشي تلفن رو برميداريد و شماره مي‌گيريد، يادتون باشه داريد با كي حرف ميزنيد و يادتون باشه چي بگيد كه دردش كمتر باشه. آهاي آدمها زخمها رو ببينيد و با احتياط نمك بپاشيد رو دردها آهاي...
خب این هم انرژی یک هفته‌تان. بروید و خوش باشید. همین روزها بود که احساس می‌کردم باید بیانیه بدهد. هنوز هم فکر می‌کنم تا قبل از عید بیانیه‌ی هجدهم داغ داغ می‌آید بیرون. پاراگراف طلایی‌اش را در زیر می‌آورم. متن...
خب شما هم اگر مثل من لولیتا می‌داشتید حتمن باید دردی مشترک را تا حالا احساس می‌کردید. می‌دانید که او بعد از انجام هر اشتباهی و هر کاری که دلش می‌خواهد می‌تواند با یک نگاه شما را سحر کند و...
من را می‌توانید مجسم کنید در حالیکه کف رینگ افتاده‌ام و داور بالای سرم شمارش معکوس می‌کند. امشب من باختم. با ضربه‌ی محکمی که هنوز گیجم. دوست من لولیتاوار برایم بهانه‌ای تراشید و مهمانی پسران دیگر را ترجیح داد. باز...
خودم انتخاب کردم. هر روز صبح انتخاب‌های زیادی تا شب سر راه ما می‌ایستند. منم انتخابم دیروز این بود. به عنوان تنها پسر دعوت دوستم را که دختر بود پذیرفتم و در جمع دوستانش که باز همه دختر بودند من...
نمی‌دانم از چه روی بعضی از ناامیدی می‌گویند؟ از شکست، چراکه ما پیروز بودیم. ما پیروز میدان بودیم که هنوز بعد از هشت ماه این تعداد آجان مامورمان می‌کنند تا ما را بپایند. ما بردیم و با لبخند گفتیم هنوز...
خب این از روی اتفاق نیست که تنها در دادگاه‌های حکومت عزیز ما اینطور چیزها پیش می‌آید. یعنی تنها در این جور دادگاه‌هاست که متهم‌ها به جای دفاع کردن از خود سعی در تکرار اتهام به خودشان دارند و تمام...
ایمیل‌هایی امروز گرفتم که سوال‌های زیادی از من پرسیده بودند از نوع رابطه و نوشته‌ی دیروز. سعی کردم امروز جاهایی که گنگ بود را بیشتر شفاف کنم و توضیح دهم. سوال: جایگاه یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی طولانی مدت در روابط شما...
اول. کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ دوم. خیلی طول می‌کشد عادت کنی. یعنی اینکه عادت کنی نباید به سیاق سابق دل ببندی و محدود کنی خودت را و همه‌ی زیبایی عالم را در دو چشمم سیاهش ببینی. باید...
اگر ساکن تورنتو هستید و کنسرت حمید متبسم و گروه دستان را از دست داده‌اید جای افسوس دارد. اکنون اما حسرت فایده‌ای ندارد. می‌توانید فنجانی چای پر کنید. در صندلی فرو روید. چشمانتان را ببندید و به غایت و آسودگی...
صبح که بیدار شدم آفتاب کش می‌آمد روی بند رخت. مثل روزهای چهارشنبه‌ی اول بهار بود هوا. بوی نا نمی‌داد. صبحانه خوردم و رفتم کلاس آیلتس. در کلاس ما یاد می‌گیریم چقدر خارجی باشیم و چقدر می‌توانیم ادای آنها را...
دنیا می‌تازد و دانشگاه‌ها و مراکز علمی گوی سبقت از هم می‌ربایند و ما هنوز در دانشگاه‌هایمان باید فریاد بزنیم: مرگ بر دیکتاتور‌هایی که یکی پس از دیگری جایگزین هم می‌شوند. پدرانمان هم فریاد زدند. امیدوارم فرزندانمان کارشان تحصیل و...
شاید حجم مبالغ مادی و هزینه‌ای که سانسورچیان برای محدود کردن فضای سایبر می‌کنند رقمی نامشخص باشد. اما آنچه از ظواهر امر برمی‌آید، آنها سهمیه‌ی زیادی از افزایش بهای نفت را برای به کنترل درآوردن این کابوس جدید اختصاص داده‌اند....
اگر از من می‌شنوید بهترین راه رسیدن به آرامش و احساس عمیق رهایی، صحبت کردن با رفیق تا صبح است. اگر شب جمعه باشد چه بهتر. ما پنج نفر بودیم. دو نفرمان از نیمه‌ی راه بین خواب و بیداری گوش...
من امیدوارم به آغاز طوفانی سبز دوباره و دوباره. من ایمان دارم به آغاز فصل سبز. و باز دوباره و دوباره باز دوباره رسوا خواهند شد در میدان. باز و باز دوباره و دوباره کوس رسوایی شان بر بالاترین بام‌های...
هنوز یک ماه نیست که از ایران رفته، عکس‌هایش را همه جا گذاشته با لباس‌های عجیب و غریب در کارناوال‌های هالووین. و من تعجب می‌کنم از این خاصیت فخرفروشی و تطبیق‌پذیری ایرانیان. فخرفروشی از این لحاظ که به دوستان داخل...
من دوست‌های زیاد دختری دارم که آنها هم دوست‌های پسر و دوست پسرهای ( این دو کلمه با هم برای من متفاوتند و نوع تقسیم‌بندی‌شان بر اساس نزدیکی رابطه صورت می‌گیرد ) زیادی دارند گاهی. که من هم البته مشکلی...
من از آن عده‌ای نیستم که بتوانم عقب‌گرد‌ها را تحمل کنم، حتا در عصرهای جمعه. نمی‌شود کوتاهی کرد و از کارهای بسیار ضعیف نامجو با میکس و ضبط در استودیو‌های حرفه‌ای تعریف کرد و افسوس کارهای قوی او را با...
مهشید عزیز لطف کرده و صحبت‌های مهم شادی صدر با شبکه‌ی اول آلمان را به صورت متن درآورده تا آنهایی که نمی‌توانند ببینند لااقل بخوانند که در اوین چه گذشته بر زندانیان. هیچ وقت مثل روزهای اخیر من خوشبین نبوده‌ام...
ده سال دیگر در اوایل پاییز سال 1398 شاید دخترمان شاید پسرمان از ما که شاید بابا یا مامان شده باشیم بپرسد از این روزها. حتمن در مدرسه‌اش چیزی شنیده. من به او از این روزها داستان‌ها خواهم گفت. می‌گویم...
روزگاری دور و نزدیک در پرسه‌های اینترنتی خود به صفحه‌یی در اینترنت برمی‌خوردیم که در بالای صفحه‌ی آن نوشته شده بود «پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم». علی پیرحسین‌لو از دوستان قدیمی‌مان در وبلاگ‌ستان پارسی نویسنده‌ی این صفحه بود که...
امروز روز خوبی بود. خبرهایی که خواندم انرژی مرا دو چندان کرد. اول دیدار موسوی و کروبی و حرف‌های موسوی که در روزنامه‌ی اعتماد کامل‌تر از سایت پارلمان نیوز نقل شده است. و دوم حرف‌های خاتمی در یزد و سوم...
ما که عادت کرده‌ایم به کشته‌شدن ناحق و به خون‌های ریخته‌شده‌ی از سر عادت بر خیابان. حال که بهنود هم رفت می‌فهمیم که تعداد ما که مخالف اعدام و کشتن انسان‌ها به هر بهانه‌ای هستیم چقدر کم است یا دست‌کم...
دوازدهمین نفر بر خلاف قد بلندش و قیافه‌ی سکسی و جذابش داغ نبود. یادم نخواهد رفت که به دروغ به من گفت ارگاسم شده و چند لحظه بعد اعتراف کرد که دروغ گفته است. در تمام لحظاتی که حس می‌کردم...
همیشه یک جای کار می‌لنگد. دوستی با بانو الف از آن معجزه‌های زندگی است که می‌دانم هیچ وقت تکرار نمی‌شود. همانطور که آدم می‌داند لحظه‌ی تولدش هیچ‌گاه تکرار نمی‌شود. و این در خودش افسوسی نهان دارد و هر لحظه که...
دیشب بعد از مهمانی با دانشجویان انقلابی مینوستا و یوتا حسابی خسته بودیم. بهشان پلو مرغ دادیم و من حسابی نفخ کرده بودم. اسفندیار و متکی تا 3 صبح هی با هم شوخی می‌کردند و می‌خندیدند نمی‌گذاشتند یک دقیقه کپه‌ی...
امروز در اجلاس عمومی سازمان ملل سخنرانی داشتم. راهکارهایم را برای صلح جهانی در سایه‌ی نظام مهرورز خود ارایه دادم. بهشان حالی کردم که چطور باید در خاورمیانه صلح برقرار شود. از دموکراسی گفتم و اینکه به صورت قاطع به...
آخرین روز تابستان داغ و خونین 88 ریس جمهور منتصب، ایران را ترک کرد و در اولین روز پاییز سبز ما، قصد سخنرانی از سوی ملت ایران را دارد. حالا نوبت ایرانیان مقیم شرق امریکا است تا همه‌ی آن افسوس‌هایی...
بعضی وقت‌ها آدم‌های اطرافت آنقدر بد می‌شوند که با خودت فکر می‌کنی آدم خوب هم مگر پیدا می‌شود؟ دخترهای اطرافت آنقدر بداخلاق و غیرقابل فهم می‌شوند که فکر می‌کنی هیچ راهی ولو سرسوزن اشتراکی بین فکرهای ما نیست. بعد فکر...
ما هنوز و همیشه بی‌شماریم و این حقیقتی شادی آور است. مشکل همه‌ی دیکتاتورهای دنیا این است که دیرهنگام صدای انقلاب مردم سرزمینشان را می‌شوند. کور و کر نیستند خود را به خواب می‌زنند و امید این دارند که موج...
ساعت‌ها بی‌طاقتند. تا صبح چیزی نمانده است. ساعت عدد 3 نیمه‌ شب را نشان می‌‌دهد. تعداد بی‌شماری از جوان‌ها با شوری در دل امشب به خواب رفته‌اند. فردا می‌خواهند حسابشان را با باتوم‌‌ها و چماق‌ها تصفیه کنند. وقتی برای راهپیمایی...
امروز ماشینم را بردم کارواش. صندوق عقب را که باز کرد مرد، قیافه‌اش شبیه کسانی شد که در جزیره‌های دور شب‌های تاریک به گنج می‌رسند. تعجب کردم و رفتم جلو و پوسترهای موسوی را دیدم که در تمام این هشتاد...
جمله‌ی پایانی مقاله‌ی بابک داد را چندین بار خواندم و فکر کردم. و بعد احساس کردم ندا را سال‌هاست که می‌شناخته‌ام. دلم برایش تنگ شد. با خود گفتم: حکومت‌ها به کفر می‌مانند به ظلم نه: يكی از نزديكان صحنه قتل...
سرنوشت ما دیکتاتوری نیست. سرنوشت پدرانمان هم نبود. آنها پیروز شدند و مجسمه‌های آن شاه را پایین کشیدند غافل از اینکه شیخ جای آن نهادند. ما نیز مثل آنها مبارزه خواهیم کرد و ساکت نخواهیم نشست. هر خبری، ای‌میلی، سخنی،...
از حوزه‌ی رای که برگشتیم آنقدر خسته بودم که خوابم برد. باید تا شمارش آرا بیدار می‌ماندم و زودتر برای شادی‌های فردا با دوستانم برنامه‌ریزی می‌کردم. در خواب کابوس دیدم. احمدی کودتا کرده بود و با بی‌حیایی در روز روشن...
بعضی‌ها در روزهای خاصی از زندگی‌شان یکباره از ذهن مردم شهر پاک می‌شوند. بعضی‌ها خیلی وقت است مرده‌اند، گرچه عمر نوح داشته باشند و سرطان هم از چهره‌ی پلیدشان بیزار باشد. بعضی‌ها گرچه خاکستری باشد نامشان، جایی، روزی، با عده‌ای،...
نه! دوست عزیز نادیده من مخالفم. دلم نمی‌خواهد، وجدانم نمی‌گذارد این روزها سرم را در لاک خودم کنم و با خودم تنها غصه بخورم. من خبرها را به گوش همه‌ی کسانی که یا خوابند یا نمی‌دانند دارد چه اتفاق...
از طریق: گلرخ امید به آینده رساترین اعتراض ماست. به سابقه دیرینه این سرزمین نگاه کنید. در زندگانی ما مردم که از کهن‌ترین تمدن‌ها زاده شده‌ایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما در جاده‌ای به درازای تاریخ...
اول. کودتاچی‌های عقل کل و نابغه کاش وقت داشتند تا حداقل با چند خودکار و یا چند دست‌خط برگه‌ها را پر می‌کردند. شاید این‌ها هم مثل کشف انرژی هسته‌ای در آشپزخانه توسط دختران و پسران پانزده ساله پر شده است....
عاشقان سرشکسته گذشتند، شرمسار ترانه های بی هنگام خویش. و کوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا. سربازان شکسته گذشتند، خسته بر اسبان تشریح، و لته های بی رنگ غروری نگون سار بر نیزه هایشان. تو را چه...
مردم می‌توانند از حق‌شان بگذرند. از نوبت نانوایی تا صف مترو. بگذرند از اینکه راننده‌ی کناری بهشان توهین کرد و رد شد، فلانی پولشان را خورد و چکش نقد نشد، بگذرند که پسرک هفده‌ ساله در خیابان بهشان متلک گفت...
امشب صدای الله و اکبر به مراتب قوی‌تر از شب‌های گذشته بود. تنها چیزی که باید از وقوع آن جلوگیری کنیم چیره شدن ناامیدی و دلسردی در میان مردم است. شاید خیلی‌ها به فیس‌بوک و یوتیوب و توییتر دسترسی نداشته...
آسمان مال ماست. سبز، بلند، مهربان. همان آسمانی که ندا و شصت تن دیگر از آن به شهرشان نگاه می‌کنند. کمتر یا بیشتر. آسمان مال دستان و پاهای باتوم خورده‌ی شهر ماست. نه چکمه‌پوشان سیاه دل با چماق‌های تحجر در...
به: دوست نازنین زن روزهای ابری شاید کسانی که نوشته‌های ما را دنبال می‌کنند فکر کنند ما هر روز حالمان ابر بهار است. دیروز من تلخ و امروز تو. اما هر چه باشد به قدرت اعجاز کلمه ایمان داریم...
اول: گوش کنید وحدت فرهاد را با شعر سیاوش کسرایی و موزیک اسفندیار منفردزاده. با عکس‌های این روزها می‌توان کلیپ‌های خوبی با ترانه‌ی وحدت ساخت. دوم: راه‌پیمایی روز دوشنبه ساعت ۴ بعدازظهر از میدان انقلاب تا میدان آزادی برگزار خواهد...
قرارمان این نبود. ما مسالمت‌آمیز به سوی دموکراسی حرکت کردیم و آنها با دشنه و دروغ جواب دادند. آمارهای بیرون آمده از وزارت کشور رای ‌های موسوی و کروبی را به ترتیب 19 و 13 میلیون اعلام کرده‌‌اند. ما نمی‌خواستیم...
دارن همه رو در شهر می‌زنن. گریه کردم کمی به حال خودمون. تلفنم مدام زنگ می‌خورد. متاسفم که رای‌مون را در سطل آشغال ریختیم. شهر حالت عادی ندارد. امیدوارم موسوی و کروبی به مردم ثابت کنند که زیر بار دیکتاتوری...
به جز جمعه سه روز دیگر باقی است. سه روز سرنوشت ساز. امشب من در چهارراه‌ها در ترافیک‌ها حتا با ماشین کناری صحبت می‌کردم تا اگر تحریمی بودند بتوانم از همان فرصت کم استفاده کنم و یک جای خالی را...
اول: من تحریمی بودم. تا هفته‌ی پیش. نه از تحریمی‌های دگم. که پایشان را در یک کفش می‌کنند و دیگر خبرها را نمی‌خوانند و طبق رویه‌ی چند سال گذشته به حساب خودشان ثابت قدم‌اند. از دوشنبه‌ی پیش تصمیم گرفتم رای...
شهر در دست آرزوهای ماست. در دست رویاهای جوانان ناامید. این روزها شهر می‌خندد. پر از رنگ است و پر از شور و شوق فردای نزدیک. روبان‌های سبز، سنجاق سینه‌های رنگارنگ، میدان‌های شلوغ و چهارراه‌های پرهیجان جای همه‌ی روزهای گرم...
فاصله‌ها بین ما را پر از سکوت می‌کنند. دنیای ما، آرزو‌های ما، آینده‌ی ما و نگاه ما به زندگی با هم متفاوت است. هر کدام از ظن خود یار خود می‌شویم. ما با هم فرق داریم. و دو نفری پیدا...
1. پخش مکرر ترانه‌های ملی با صدای محمد نوری 2. پخش یک شب مهتاب با صدای فرهاد روی تصاویر انداختن رای به صندوق 3. استفاده از ترانه‌های شاد و فولکلور ایرانی 4. تلقین احساس خوب بودن اوضاع و بهترین کشور...
من ظهر یک روز بهاری در جزیره‌ای میان اقیانوس آرام به دنیا آمدم. همان روزی که سارها روی درختان بلند نارگیل و گوایابا سرو صدا می‌کردند. اطرافم همیشه آب بوده و من در چزیره‌ای دور از آدم‌های دورو و متظاهر...
بار دیگر شهری که دوست می‌داشتم تمام شد. اثر درخشان نادر ابراهیمی که اولین بار در سال 1345 چاپ شده است. کتاب در سه فصل: باران رویای پاییز، پنچ نامه از ساحل چمخانه به ستاره آباد و پایان باران رویا...
رویاها مثل جریان برق یک لامپ کم‌فروغ سراغم می‌آیند و ذهنم را اشغال می‌کنند. در این مواقع تنها کاری که از دستم برمی‌آید قدم زدن طول و عرض اتاق کوچک و دوست‌داشتنی‌ام است که هر دیوارش را به یاد اقیانوس‌های...
ظهر زنگ زدم به مادربزرگ مهربان آذری‌ام. داشت خانه‌ی کوچکش را جارو می‌کرد. تصورش کردم. با مهربان‌ترین نگاه دنیا. تنها. در خانه‌ای که روی تمام دیوار‌هایش جای دستان کوچک تعداد زیادی نوه هنوز که هنوز است برایش می‌درخشد. و به...
گوگل ریدر انگشت وسط‌ش را از کف دستش بلند می‌کند و به عموفیلتر‌چی نشان می‌دهد و بلند فریاد می‌زند: فا.ک یو دوووود. پ.ن. من خودم به جای استفاده از گودر از فی.ل.ترشکن استفاده می‌کنم.اولی با اینترنت اکسپلورر کار می‌کند و...
برای تو می‌نویسم بانوی شب‌های مهتابی، تو که پروانه‌های دلت واله و شیدا و نور چشمانت مست و خمار می‌کند هر سنگ خارای افتاده در راه را. برای تو می‌نویسم بانوی شب‌های دلتنگی، تو که دوری و از پلک‌هایم به...
امشب برای اولین بار بعد از چند سال تصمیم گرفتم به جای شام کمی شیر با بیسکویت بخورم. شیرم را گرم کردم و دوباره بعد از سال‌ها بوی شیر داغ و سرشیر بسته شده روی فنجان شیر مرا به سال‌های...
صحبت‌های نوروزی اوباما همه‌ی ایرانیان را در هر کجای دنیا متحیر و شگفت‌زده کرد؛ گرچه با پاسخ داده شده از سوی حاکمان ایران، کسانی که اهل فکر و اندیشه‌اند به راحتی فرق یک فارغ‌التحصیل علوم سیاسی هاروارد را با طلبه‌های...
اول. حزبی تاسیس کرده‌ام که تنها هدفش مخالفت با گودربازی و سایر مسایل مشکوک وابسته به آن است. پارسال مدت کوتاهی فقط توانستم گوگل ریدر را تحمل کنم و بعد از آن ترجیح دادم مثل یک آدم محافظه‌کار بلاگ‌ها و...
خیلی از آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند باید برای عشق یک روز خاص را در سال در نظر گرفت تا بهانه‌ای باشد برای گفتن دوستت دارم. و هدایای قرمز رنگ در بسته‌بندی‌های گران‌قیمت و شیک. به گمان من این توهین به عشق...
امروز روز خوبی بود. تمام عصر با قطعه‌ی مریم گذشت. وقتی هم داخل اتاقم نبودم برای گل‌های اتاقم می‌گذاشتم، تا حسابی لذت ببرند از اینکه گل‌های اتاق من هستند. عصر رفتم معلم قدیمی‌ام را دیدم. دلم برایش تنگ شده بود....
ما برای پرسیدن نام گلی ناشناس/ چه سفرها كرده‌ایم/ چه سفرها كرده‌ایم/ ما برای بوسیدن خاک سر قله‌ها/ چه خطرها كرده‌ایم/ چه خطرها كرده‌ایم/ ما برای آنكه ایران گوهری تابان شود/ خون دلها خورده‌ایم/ خون دلها خورده‌ایم/ ما برای...
نامه نوشتن از آن رسم‌های شیرین گذشته است که عده‌ای فکر می‌کنند ای‌میل دیگر نمی‌تواند جای دست‌خط‌های قدیمی و شیرین آن را بگیرد. با تمیر زیبای روی پاکتش. به گمانم می‌شود با ای‌میل جای پاکت و تمبر را تا حدی...
اتاقم را بوی نرگس در خودش غرق کرده است. و من ساکن کشتی‌ شکسته‌ی مستاصل در طوفان رایحه‌ی نرگس‌های بانو الف هستم. چند بار خواستم بنویسم اما نشد. داستان نرگس‌های بانو الف را. تا یک ماه پیش روی کتابخانه‌ی من...
باعث تاسف است این صداها و نور‌هایی که از شهر لس‌انجلس به ما می‌رسد و حس می‌کنم همه‌‌ی آنها ساختگی و پوچ هستند. جای تاسف دارد لایه‌ی خامه‌مانند آرایش اغراق‌شده‌ی صورت و موهای مصنوعی خوانندگان ایرانی در حالیکه دارد در...
مشکل من اینجا بود که فکر می‌کردم تا امروز رومن‌ گاری بزرگ باید خدا باشد. خدای نویسندگی. از امروز مارکز را هم به لیست خدایان نوشتن رمان‌های مقدس اضافه کردم. عشق در زمان وبا با ترجمه‌ی شاهکار بهمن فرزانه چون...
گاهی وقت‌ها باید دستانت را تا مچ در سینه‌ی مامان و بابا فرو کنی و قلبشان را بیرون بکشی، ببوسی‌اش و سر جایش بگذاری تا عاشقانه بتپد. + آخرین باری که با مامان و بابا گپ زدید کی بود؟ آخرین...
بعضی از آدم‌بزرگ‌ها با دوستی‌هایشان طبق قانون همه یا هیچ رفتار می‌کنند. یا همه‌ی یک نفر مال آنها می‌شود یا هیچی از او. عادت ندارند دوست‌هایشان را قسمت کنند. حسودی‌شان می‌کند. آدم‌ها را ملک خودشان می‌دانند. یا دوست دارند تمام...
دختر همسایه‌ امروز زنگ زد به من که هنوز سفرم تمام نشده بود. گفت: کی برمی‌گردی خونتون؟ پرسیدم: چرا؟ گفت: پیانو تمرین کنی. گفتم: مگه صداش پایین می‌یاد؟ گفت: آره، زود بیا دلم صدای پیانو می‌خواد. بعد فکر کردم با...
بعد از چهار سال، بهترین چیز رسیدن به دوست‌دختری قدیمی است که با هم خاطرات عاشقانه دارید. بهترین چیز زل زدن در چشمانش است و تعریف کردن این چهار سال. از دوست‌پسرش گفت و من از دختر‌هایی که بهشان عاشق...
مردی که گورش گم شد را خواندم. از هفت داستان چهارتای آخر خوب بودند و سه داستان اول را اصلن دوست نداشتم. به طرز عجیبی مذهبی بودند و شاید برای گرفتن مجوز لازم. قبر و مرگ در اغلب داستان‌ها موضوع...
بعضی‌ها که از دنیا ‌می‌روند فقط خانواده‌شان و همسایه‌ها و دوستان برایشان چند روزی غمگین می‌شوند و گاهی دلتنگ. ( اگر خوش‌شانس باشند و دلتنگی خانواده برای اموال و دارایی‌شان نباشد ). بعضی که از دنیا می‌روند عده‌ی بیشتری را...
دیشب در برنامه‌ی افتتاحیه‌ی المپیک دیدمتان. با کت‌ و شلوار‌های سبز بدرنگ چون ملخ‌های بی‌خانه و کاشانه. همه شادی می‌کردند و می‌خندیدند و شما عصای حضرت نوح را بلعیده بودید. شاید کشتی‌هایتان غرق شده بود. یا شاید بهتان گفته بودند...
اینجا ایران است. سرزمین اساطیر فراموش‌شده، مهد تمدن بر بادرفته؛ سرزمین دیوار‌های بلند و پرده‌های ضخیم، ناموس‌های پنهان‌شده در اندرونی. کشور مردان معتاد و نشئه؛ زنان کار، دختران درد‌کشیده. دست‌درازی به خواهر و برادر‌زاده این‌سوی دیوار، ریش‌های خاکستری و جای...
:: 11 تیر 87: + گاهی فکر می‌کنم فقط من اینجا انگار زندانی‌ام. هم‌صحبت خاصی ندارم و بیشتر از همیشه با خودم حرف می‌زنم. سرباز‌ها هم انگار زندانی‌اند، محکوم‌اند به کارهای سنگین اینجا که هر روز برایشان کلی حادثه پیش...
اینجا کشور پول و پارتی است. کارهایت هیچ وقت از طریق مجاری عادی و قانونی به سرانجام نمی‌رسند. یک سفارش تلفنی کوچک سرنوشت کاری‌ات را تغییر می‌دهد. بنابراین آن عده‌ای که ساده‌لوحانه فکر می‌کنند می‌توانند در صف بایستند و نوبتشان...
چمدانم را بسته‌ام. فردا صبح باید خودم را معرفی کنم به پادگان نظام وظیفه. و فکر نکنم در دو ماه دوره‌ی آموزشی دسترسی به کامپیوتر داشته باشم تا بنویسم. غمگینم. فکر نکنم جالب باشد برایم. من که هیچ رابطه‌ای با...
راستش را بخواهید گاهی وقت‌ها خسته می‌شوم. از خانه نشستن و موزیک گوش دادن و پیانو تمرین کردن و فیلم دیدن و کتاب خواندن. بیرون که می‌روم پسرهای مو سیخ‌سیخی را می‌بینم حسودی‌ام می‌شود خیلی سبک سر و بی‌خیال از...
معلم زبان انگلیسی‌ام که یک امریکایی است برای تعطیلات به کشورش برگشته است. نزد مادر پیرش و پدرش و افراد خانواده؛ همان‌هایی که ما فکر می‌کنیم برایشان خانواده معنی ندارد. امشب برایم نامه نوشته بود و از اینکه به ایران...
در فرودگاه شیراز دیدم‌اش. پسری بود حدود دوازده سال و خواهری با موهای بلوند داشت حدود نه سال. پدرش ایرانی می‌نمود و مادرش گمانم آلمانی. پسر شبیه پدرش بود و دختر به مادرش رفته بود. داشتم همانطور که موزیک گوش...
راستش از نوشتن درباره‌ی انتخابات اصلن خوشم نمی‌آید. آدم‌ها را از هم دور می‌کند انگاری. دوستانت را که با هم مخالفید. از هم دلگیر می‌شویم شاید، یا احساس می‌کنیم چقدر از هم دوریم. اما این دو روز آخر انگاری مجبورم....
از طریق: گویا نیوز اکبر گنجی شرکت در انتخابات و فرستادن کانديداهای فعلی اصلاح طلبان به مجلس، مانع تشکيل "مجلسی يکدست و يک صدا" نخواهد شد. "تحريم انتخابات شبه تقلبی سلطانی"، صدايی است در برابر صدای سلطان که بدنبال شرکت...
زن روزهای ابری جان، چه سوال خوبی کردی. همانی بود که مدت‌ها ذهن خودم را درگیر می‌کرد و مثل خوره به قول هدایت آرامم نمی‌گذاشت. فکر می‌کنم از کجا شروع شد و از کی نوشتن عادتم شد؟ دوره‌ی راهنمایی که...
بعضی آدم‌ها به الماس می‌مانند. کوه نور یا دریای نور شاید. نمی‌توانی داشته‌باشی‌شان. باید فقط نگاه کنی و از برق بودنشان لذت ببری، از درخشش وجودشان. یا اگر در جایی هستی که آنها نفس می‌کشند چشمانت را ببندی و احساس...
قرار هست دعا کنیم اگر به خدا ایمان دارید. اگر نه مثل من، می‌توانید چشمانتان را ببندید و همه‌ی انرژی مثبت وجودتان را صادقانه برای ساحل نازنین بفرستید که این روزها ایران را به سوی آلمان ترک کرده تا سرطان...
همیشه وقتی دلم ساکت می‌شود تو شروع می‌کنی به صحبت کردن. دیشب دلم مرا به یک مهمانی دعوت کرده بود، به افتخار تو؛ آاگ و شازده کوچولو هم بودند. عودهای تو را در اتاقم روشن کردم و به تو فکر...
متن پیش‌رو تنها تقسیم‌بندی ذهنی من است برای فن نوشتن. نمی‌دانم علمی است یا نه؟ اما به هر روی من در ذهن خودم نثر فارسی را اینگونه طبقه‌بندی می‌کنم. این نه دلیل خوب بودن و نه دلیل بد بودن هر...
در پیانو را که باز کردم دیدم نت دو نیست. قهر کرده بود. همه جا را دنبالش گشتم. حتا زیر صندلی سیاهه که هر وقت دلش می‌گرفت آنجا زانوهایش را بغل می‌کرد و به گوشه‌ی دیوار کنار پادری زل می‌زد....
چند بار با اتوبوسش از سرزمین رویایی رد شده بود و برای هم دست تکان داده بودیم. اینبار اما اتوبوسش را کنار سپیدار‌های برف‌گرفته پارک کرد. ترمزدستی را چند بار بالا و پایین کشید و پایین آمد. پیاده راه افتادیم....
همه‌اش تقصیر توست. تو ما را آواره کردی. خیلی‌ها را تبعید، خیلی‌ها را راندی از خانه‌هایی که گرم بودند و صدای خنده، در کوچه‌هایش آواز همیشگی بود. تو ما را به این روز انداختی. دل‌هایمان را تنگ کردی تا بنشینیم...
خواهرزاده‌های وروجک امشب قرار گذاشته‌اند اتاق من بخوابند. چند لحظه قبل در حالیکه بی‌وقفه با لهجه‌ی شیرین فارسی انگلیسی حرف می‌زدند کم‌کم بیهوش شدند. ماشین‌های دوران کودکی من را که دیدند روی دکورم، داشتند از اینکه آنها هم از وسایلشان...
ساعت پنج صبح است. مقاله‌ی هزارتو الان تمام شد و وارد سایت کردم. فردا پس فردا شماره‌ی جدید هزارتو با نام فاصله منتشر می‌شود. زندگی بلاگری ما هم کمی غریب شده. شاید علتش این باشد که شب‌ها را خیلی دوست...
از: ساکن سرزمین رویایی به: سانسورچیان زبون غرض از مزاحمت ارسال یک جلد کتاب خاطره‌ی روسپیان سودازده‌ی من بود که در دستگاه عریض و حقیر شما برای این ملت نامناسب تشخیص داده شده است. راستش را بخواهید برای من کار...
نه! دیگر آن روزها نمی‌آید. یعنی دیگر راهی برای برگشت نیست. جاده یک طرفه است. دیگر نمی‌توانیم استرس مشق‌های نانوشته‌ی فردا صبح را، شب با خودمان به رختخواب ببریم. دیگر بابا با مو‌های سیاهش شب‌های دراز زمستان جلوی تلویزیون برایمان...
امروز به کلاس‌های مختلف گذشت. ظهر کلاس عکاسی، عصر کلاس ورزش، شب کلاس پیانو. فکر می‌کنم وقت کم است. یعنی دوست ندارم پنجاه را که گذراندم بگویم جوانی یادش بخیر. یکی از دوستانم دیروز می‌گفت من اگر مشکلی داشتم مرتبط...
ایرانی بازی یعنی حالا که ارزان شده بروی یک سیم‌کارت ایران‌سل هم بگیری و در هر مشت‌ات یک گوشی تلفن همراه داشته باشی. ایرانی ‌بازی یعنی همه‌ی درآمد سالیانه‌ات را جمع‌کنی و با آن زمین یا خانه بخری تا چند...
حروف الفبای انگلیسی را از ای تا زد سریع بگویید؟ این سوال را از دوستان زیادی پرسیده‌ام و همه بی‌درنگ بعضی با شعر و بعضی چون پاسخ یک سوال بی‌ارزش جوابم را داده‌اند. و من بلافاصله سوال دومم را پرسیده‌ام:...
تعصب آدم را کور می‌کند. چشمانت را می‌بندی و پا بر زمین می‌کوبی. نظریه‌های دیگر را نفی می‌کنی و حقیقت را در فکر خودت جستجو می‌کنی. پافشاری بر هر ایده‌ای تو را ساکن می‌کند. دیگران می‌دوند. تو می‌مانی. چشمانت همان...
خیلی وقت بود نوشتن درباره‌ی وطن دغدغه‌ی ذهنی‌ام بود. حتا برای هزارتو به عنوان یک شماره‌ پیشنهاد دادم قبل از آنکه بدانم نام یک بازی را هم گرفته است. که رای نیاورد. دست‌نوشته‌های خیلی‌ها را خواندم. بعضی وطن را آنجا...
زن نقش مثبت: در خانه نشسته. چادر گل‌گلی دور کمر کنار حوض. همیشه گیچ و منگ. منتظر خواستگار است. سبزی پاک می‌کند. شب‌ها با چادر نماز سفیدش با خدا صحبت می‌کند و دوربین روی لبان معصومش زوم می‌کند. آرایش ندارد...
ظهر بعضی سایت‌ها نقل کردند که فرح دیبا درگذشت. که تا عصر این خبر خوشبختانه تکذیب شد. خود خبرگزاری فارس فکر کنم منبع بود که خودش هم تکذیب کرد. فرح را دوست داشتم و دارم. بر خلاف بعضی‌ها که انسان‌ها...
سخن رنج مگو. هنوز جاده بی‌عابر است آسیه جان. نه این چشمان دوست‌داشتنی تو و نه دستان خالی خیلی از ما کارشان تمام نشده. حادثه‌ها مانده تا ببینیم. لبخند‌ها به لب بیاوریم. هلهله‌ها در گلو فریاد کنیم. نه نگو. دستان...
1585: اگر كمتر از مقدار ختنه‏گاه داخل شود و منى هم بيرون نيايد، روزه باطل نمى‏شود، ولى كسى كه آلتش را بريده‏اند اگر كمتر از ختنه‏گاه را هم داخل كند، روزه‏اش باطل مى‏شود. 1586: اگر شك كند كه به اندازه...
امروز مریم از عود نوشته بود. هوس عود کردم. جای عود‌هایم روی یکی از طبقه‌های کتابخانه بود. ظهر یکی روشن کردم. هوا گرم بود. کولر زدم و رفتم زیر پتو. من تابستان‌ها هم با پتو می‌خوابم. سرمایی که هستم اما...
نامه را ببرید اتاق 302 طبقه‌چهار. آقای رئوف پاراف کنند. استعلامش هنوز به دست ما نرسیده. دستگاه فاکس خراب است. کپی بگیرید اصل را ببرید اتاق 101 آقای منشی‌پور امضا کنند. نه این را چرا آوردی اینجا. ببر اتاق 203...
هفته‌ی پیش نتوانستم خودم را قانع کنم که به خاطر زیبایی صورت فروشنده، بروم و از او چیزی بخرم. تازه از کجا معلوم شاید اگر می‌رفتم آن خانم‌های دیگر که صورتشان در بهترین حالت شبیه خواهر‌های ناتنی سیندرلا بود جلو...
اجرای شاهرخ مشکین قلم. لس‌آنجلس .25 آگوست. Wishere ebell theatre + نمونه کارهای قبلی شاهرخ مشکین قلم + تصویر پوستر با رزولوشن بالا + بیشتر در بلاگ حضرت صفا بخوانید بعدن اضافه شد: توضیح صفا از مراسم شب شاهرخ...
آدم‌ها بلد نیستند که در یک خط راه بروند. از این شاخه به آن شاخه می‌پرند. باید خیابان‌ها را برایشان خط‌کشی کرد. آدم‌ها گیج و منگ‌اند. نمی‌دانند از زندگی چه می‌خواهند. همه‌ی زندگی‌شان را به دنبال پول سر این و...
متاسفانه عده‌ای به جای اینکه درباره‌ی توقیف شرق بنویسند، در حال موشکافی شخصیتی ساقی قهرمان هستند. یکی می‌گوید شعرهای ایشان بد است یکی می‌گوید این خانم چنین است و چنان است. کسی نیست بگوید آیا شما نقاشی‌های کوبیسم را می‌فهمید؟...
اول: شرق توقیف شد. اخبار توقیف و دستگیری دیگر آنقدر شوک‌برانگیز برایمان نیست. عادت کرده‌ایم. مصاحبه‌ی مجتبی پورمحسن از روی سایت شرق حذف شده است. اما اینجا در کش یاهو هنوز هست. سوال این است آیا ساقی قهرمان مشکل اخلاقی...
اول: چند روزی من نبودم و دو روزی هم پهنای باند سایت تمام شد. چند باری بچه‌های خوب پرشن تولز برایم زیاد کردند مجانی. اما این بار دیگر خجالت کشیدم بهشان بگویم. هزینه‌ی پهنای باند مورد نیاز هم دویست‌هزار تومان...
اول: از طریق ناتور: شاید بد نباشد برای رفع خستگی هم که شده کمی بازی کنید. سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که به اشتباه فیل تر می‌شوند می توانند به آدرس filter@dci.ir ای-‌میل بزنند، به جای subject نامه، آدرس سایت یا وبلاگشان...
هی رفیق: خوشحالم که به سوی آینده‌ی مطمئن‌تر و محکم‌تر قدم می‌گذاری. این قبیله با همه‌ی خوبی‌هایش، با تمام بوی عشقه‌ها و صدای نی چوپان‌هایش باز هم قبیله است. اگر می‌خواهی راحت زندگی کنی باید مثل مردم عشیره باشی. اگر...
برایتان می‌خواهم از شهری بیمار بگویم. رو به احتضار. زرد و مردنی. شهر خودمان. خوب که چشم‌های پسر‌ها را در خیابان دنبال کنی می‌بینی چطور حریصانه دختر‌های شهر را با نگاهی می‌بلعند. جامعه‌ای که هنوز درگیر سنت خودش باقی مانده...
به یاد آن ظهر تابستانی که آلبالو‌های حیاط مادربزرگ را از شاخه می‌کندیم و در اتاق بالایی کنار هم می‌نشستیم و سلول هجده علی اشرف درویشان را با هم می‌خواندیم امشب بغض کردم. به یاد آلبالویی که در دهانش گذاشتم...
نه اینکه دلتنگت نباشم، نه! امروز به فاصله‌مان فکر می‌کردم. که از اینجاست تا آخر ابرها. همانجا که کوه‌ها پشت افق پنهان می‌شوند. حالا تو آنجا و من اینجا، چه فرق دارد. دل‌هایمان که کنار هم است. داشتم به عکس‌ات...
پنجره را باز کردم، باد بوی باران را به اتاق آورد. صدای حرکت درشکه‌ را که شنیدم امتداد جاده را نگاه کردم. زنی بود سیاه‌پوش. تنها. خون از صورتش جاری بود. اسب را با فریاد بلند هی می‌کرد و اشک...
از طریق: سمیالیسم ولی قصه این است اینجا که باشی فارسی را دوست خواهی داشت نه برای اینکه زبان خیلی خوبی است برای اینکه زبان "تو" است تافل 4000 هم که داشته باشی 400 سال هم که بگذرد دلت فارسی...
از راست به چپ: ونسان پارونو، مرجانه ساتراپی و کارلوس ریگاداس. + Cartoon on Iran, Mexican prize share Cannes jury prize + مرجانه ساتراپی برنده‌ی جایزه‌ی داوران کن + عکس‌های آخرین روز شصتمین جشنواره + سایت شخصی مرجانه ساتراپی...
چند روز پیش در کامنت‌دانی مطلب بشنو از نی، بهمن لینکی را معرفی کرد که حاکی از شلیک گلوله‌ی یگان ویژه تبریز به دو نوجوان بود. با شک نگاه کردم، آخر این همه مدت در بلاگستان بودن آدم را کارکشته...
1. دلم گرفته است. هوا سردتر شده و بهار به آرامی می‌گذرد. از اینکه خواندم امروز موسویان آزاد شد ناراحت شدم. نه اینکه از آزادی انسانی ناراحت باشم. از اینکه سفیر ده ساله‌ی ایران در زمان دادگاه میکونوس در آلمان...
حسین و اکبر آخرین خشت را بر دیوار نیمه‌تمام گذاشتند. پنجره‌ی اتاق کار را که باز کردند باد می‌آمد. از پشت پنجره جنگلی پیدا بود. به سوی خنکی جنگل دویدند. بوی رطوبت و سنگینی هوا بر دلشان می‌نشست. سر راه...
1. دیشب داشتم خبرها را در رادیو زمانه می‌خواندم. متنی به نظرم آشنا آمد. دیدم نقلی است از سرزمین رویایی. خوشحال که نشدم که هیچ، ناراحت هم شدم. در دو روز گذشته دو بار با رادیو زمانه تماس گرفتم و...
خدایا دیگه شورشو در آوردی ‌ها !. تا کی؟ تا کی می‌خواهی بکش بکش این آدم‌های احمق را نگاه کنی و دستی به ریش سفیدت بکشی؟ خنده‌داره نه؟ آخه پدر من تو اون زمانی که کل جمعیت کره زمین به...
دیروز عصر در سکوت خبری سد سیوند به دستور ریس جمهور و با حضور معاون وزیر نیرو آبگیری شد. به زیر آب رفتن تنگه بلاغی و رسیدن رطوبت سد به آثار باستانی دشت پاسارگاد و تخریب آنان کوچکترین اثر این...
اصلن تعجب نکنید، اینطور که پیش می‌رود این مقامات دولت فخیمه ایران که نمایندگان ما هستند فردا ملوانان بخت برگشته را به جمکران می‌برند و نامه‌ی چهارم ملوان زن را منتشر می‌کنند که در آن نوشته است دوست دارد صیغه‌ی...
+ شادی صدر و محبوبه عباسقلی‌زاده آزاد شدند + پناهی جایزه‌اش را به زنان فعال ایران تقدیم کرد...
این روزها دیگر همه جا بوی عید گرفته است. صبح بانک بودم و طبق معمول هر سال بانک‌ها به جای پول نقد به مشتریان تراول چک می‌دادند. خیلی ها می‌آمدند برای گرفتن اسکناس نو. همه صحبت از اسکناس‌های پنج هزار...
خانه‌تکانی ما خیلی پیشتر شروع شده بود. امروز در ادامه‌اش قرار بود حیاط را تمیز کنم. بابا کرکره‌ها را باز کرده بود پهن کرده بود کف حیاط و با ابر و کف افتاده بود به جانشان. مامان آشپزخانه‌اش را....
همه‌ی نقد‌ها را خواندم. از سولوژن عزیز تا پسر فهمیده و هاله‌ی آفتابی و پارسای دوست‌داشتنی و سلمان جریری. در خیلی از مواضع مشترک بودند. اینکه چرا به قبای ما برخورده، حالا یکی برداشته فیلمی تخیلی درست کرده چرا داد...
از طریق: ناشناخته‌ها مشت دنیا که برات باز شد، می‌بینی که این کهنه به این آسانی‌ها دگرگون بشو نیست. می‌بینی که یک زورگو که رفت، معمولا یک زورگوتر جاش را می‌گیرد. می‌بینی که انگار زور همیشه پیروز است. می‌بینی که...
از کنار پنجره، برف‌ها را نگاه می‌کنم. چای داغ دوغزال را سر می‌کشم. سعی می‌کنم دانه‌های سفید برف را دنبال کنم. دانه‌های برف مثل آدم‌ها می‌مانند، از بالا می‌افتند با هزار آرزو و سرانجام در پشت سفیدی یاد یکدیگر گم...
امروز در حالی پزشکان ایرانی منتظر اعلام کلید سوالات آزمون دستیاری بودند که شاید خبر‌های کهنه‌ی فروش سوالات در سال‌های قبل دیگر برایشان جذابیتی نداشت. عده‌ی زیادی معتقدند که هر سال تعداد زیادی از سوالات امتحان تخصصی پزشکان به فروش...
داستانش آنقدر تلخ هست که شاید کلمه‌ها نتوانند آنطور که باید سرجایشان آرام بگیرند. اما اگر هر دختری را که با دوست پسرش می‌گرفتند و صورتش را با تیغ در بازداشتگاه در حالیکه آمپول خواب آور بهش تزریق کرده‌اند خط‌خطی...
از طریق: آلیس در سرزمین عجایب تاریخ: ۲۲ بهمن ۱۳۸۵ مکان: تهران - ایران صبح‌ یک ساعت دویدن در تپه‌های داوودیه با گرم‌کن سفید و مو‌های دم‌اسبی شده. دم‌اسبی در حین دویدن منظم به چپ و راست تکان می‌خورد -...
امروز که از کنار مغازه‌‌‌های موبایل فروشی رد می‌شدم از ازدحام جمعیت داخل‌شان تعجب کردم. پنداری گوشی مجانی می‌دادند. همهمه و شلوغی غیرطبیعی مغازه‌ها برایم عجیب بود. گویا با فروش سیم‌کارت‌های جدید و ارزان تالیا و ایران سل ملت احساس...
اگر همه‌ی کارها قرار بود بر مدار عقل بچرخد، آدم هیچگاه عاشق نمی‌شد. و به همین دلیل هم مثل من احساس نمی‌کرد عاشق یک بانوی متاهل است. مدت زیادی است با هم همکاریم و چند روزی است که این حس...
با پیش‌داوری نسبت به نادانی دیگران، خود را از معلومات عمیق و آموزنده‌شان محروم نکنیم. پ.ن. جایی خواندم شاید !...
وارد رستوران که شدم دیدمش. همانجای همیشگی خودمان نشسته بود. اما اینبار با پسری دیگر. جا نبود مجبور شدم میز کنارشان بنشینم. شش ماه شده بود که دیگر دوست نبودیم. پسر را برانداز کردم. خوب نبود. حیف. لجم گرفته بود....
از گریه‌های بی‌صدایم به دریم لند پناه آوردم. نوشته‌های دوستان را که خواندم کمی یادم رفت. یک هفته است که با هم قرار گذاشته بودیم موقع خداحافظی گریه نکنیم. روزهای اول با خنده و شوخی و دیشب با بغض گفتیم...
برف نو، برف نو، سلام، سلام ! بنشین، خوش نشسته‌ای بر بام. پاکی آوردی ـ ای امید سپید ! ـ همه آلودگی‌ست این ایام. راه شومی‌ست می‌زند مطرب تلخ‌واری‌ست می‌چکد در جام اشک‌واری‌ست می‌کشد لبخند ننگ‌واری‌ست می‌تراشد نام شنبه...
ساعت یازده شب که برمی‌گشتم خونه رسیدم به جایی از بلوار که ترافیک شده بود. تا پسرک ایست به دست را دیدم فهمیدم ایست بازرسی گذاشتند. با صدای بلند می‌گفت چراغ‌ها را خاموش کنید. نوبت من که رسید گفت بزن...
یکی یکی پک‌ها رو می‌ری بالا. سرت کم‌کم گیج می‌ره. دلت می‌خواد بخندی. می‌ری وسط و تا جایی که می‌شه می‌رقصی. دوباره از اول، شراب، یک پک، دو پک، سه پک، دوباره وسط. دوباره رقص. حالا دیگه این دنیا است...
آفرین به بلاگستان فارسی. این همان چیزی بود که می‌خواستم. اما به فکرم نرسیده بود. حالا که دیگر بزرگ شدیم به جای وسطنا و گرگن به هوا می‌توانیم با بلاگ‌هایمان یلدا بازی کنیم. هرچه هست این مخترع بلاگستان فارسی خیلی...
هزارتوی نوستالژی دیروز روی دکه‌ی بلاگستان رفت. در این شماره از من مطلبی هست با عنوان نامه. توصیه می‌کنم تمامی مقاله‌ها را بخوانید که به گمانم بسیار زیبا هستند. هنوز هوا تاریک نشده بود که در یک بعد از...
این روزها کلی بلاگ خوندم و نظر همه رو درباره‌ی انتخابات دیگه می‌دونم. حرف‌های تحریمی‌ها و اصلاح‌طلب‌ها و بد و بدتری‌ها و ... . اما راستش دیگه هیچ شعله‌ای در دلم نیست که ترغیبم کنه برم رای بدم. دیگه هیچ...
دوست ( دختر ) مهربانی دارم دور از ایران و از من. تورنتو درس می‌خواند. برایم ای‌میل زده بود که چند وقتی است دپرس است و زندگی برایش لذتی ندارد. این ماجرا از وقتی شروع شده بود که دعوت شام...
از طریق: Shadidan شخصا فکر می‌کنم که در دنیا آن‌قدر آدم جالب هست که گاهی گیج می‌شوم. همه را می‌خواهم، و نمی‌توانم همه را به‌دست بیاورم یا اداره کنم یا، اگر هم از عهده‌ی هر دو در مورد همه بر...
شما چه می‌بینید؟ چه می‌بینید در نگاه‌ها؟ هر چه بیشتر زل می‌زنم جز آرامش و خوش‌دلی و صداقت در نگاه‌های این هنرمندان دیروز و امروز پیدا نمی‌کنم. پنداری هیچ چیز در دنیا وجود ندارد جز هنر بازیگری آنها و...
از طریق: آلوچه‌خانم مشكل مالی بابک بيات حل شده. با سر و صداها و اعتراض‌های مردم بالاخره مراجع رسمی همه هزينه‌ها را تقبل كرده‌اند و خانواده ايشان در حال حاضر هزينه‌ای پرداخت نمی‌كنند. ولی ظاهراً از ديروز يكی از كانالهای...
یکی از دوستام ای‌میل زده و توش نوشته که کریسمس دیگه ایران نمی‌یاد. نوشته 4 روز می‌ره لاس و گاس و 5 روز هم لس‌آنجلس با دوست دخترش. اول که خوندم خوشحال شدم. بعد حسودی‌ام کرد. بعد حسرت زندگی‌شو خوردم....
از طریق: آلوچه خانم وبلاگ شهر عزیز! کمی تکان بخور! امضا و راهپیمایی و غر زدن و قربان خودمان رفتن و بهم فحش دادن را لحظه‌ای، چند روزی بگذار و وجود داشته باش . بگذار صدای نفس کشیدنت را خودت...
از طریق: آلوچه خانم همه خبر رو شنيده‌اند. بابک بيات در آی‌سی‌يو بيمارستان ايرانمهر بستری است. نياز فوری به پيوند کبد دارد . اما گويا همه خبر همين نيست . هفته‌نامه چلچراغ شماره 222 به تاريخ شنبه 20 آبان...
از طریق: دریاروندگان در دامنه کوه يک غروب در پاييز سيزيف زير يک درخت نشسته است، به سنگ بزرگی تکيه داده، پا روی پاانداخته، سيگاری گوشه لب دارد، به دور دست، جايی در آسمان نگاه می‌کند و به ريش خدايان...
صدام به اعدام با طناب دار محکوم شد. چند ساعتی از پایان دادگاه او نگذشته. خیلی صریح و شفاف می‌گم که با مجازات اعدام برای هرکسی مخالفم. راستش خیلی مسخره است که از یکطرف برای عده‌ای از زندانیان خودمون امضا...
اگر سایت‌های مورد علاقه‌تان فیلتر است. اگر در ایران زندگی می‌کنید و به جز ای‌میلتان به جای دیگری نمی‌توانید سر بکشید. اگر روزنه‌های اطلاعات به روی شما بسته است. اگر صفحه‌ی احمقانه‌ی ورود ممنوع با هر کلیک به شما می‌خندد....
عصر که شد انارهایت را از زیر درخت گوشه‌ی حیاط جمع کردم گذاشتم داخل کارتن. گوشه کنار حیاط را آب‌ پاشیدم و برگ‌های زرد روی آب حوض را برداشتم. آفتاب هنوز از گوشه‌ی بام نرفته بود که دلم یاد تو...
از طریق: زن روزهای‌ ابری همین جوری ریخت و پاش است تمام زندگی ام و انگار نه انگار . نشسته ام و بی خیال پاهایم آویزان است و دارم می نویسم . این جا ، توی ذهنم . هزار تا...
از طریق: رادیو زمانه دو دانشمند امریکایی به نام‌‌های اندرو فایر و کریگ ملو موفق به کسب جایزه‌ نوبل در رشته‌ پزشکی سال 2006 شدند. جایزه‌ آنان به خاطر تلاش‌شان در راه کشف مکانیسم خاموش شدن ژن‌ها در روز دوشنبه...
همیشه وقتی زیباترین دختران را با پولدارترین و سطحی‌ترین و روسپی‌ترین پسران می‌بینم احساس بدی دارم. نمی‌دونم بعضی‌ وقت‌ها معیار‌ها بر چه اساسی داره تو این دنیا می‌چرخه؟ احساسی که پیدا می‌کنم غیرقابل وصفه. ملغمه‌ای از سرخوردگی و حسادت و...
می‌گفت: بعد از یکسالی که از شوهرم جدا شدم و جدا زندگی می‌کنم اولین باره کلی زنگ می‌زنه و اظهار پشیمونی می‌کنه. می‌گفت: توی راهرو‌های دادگاه فرسوده شدم توی این یکسال و به هیچ جا هم نرسیدم. دو دل شدم...
از طریق: یک لیوان چای داغ برگشتم به شهر سبز و خاکستری، شهری که زمانی مرکز موسیقی کلاسیک و فلسفه تحلیلی و اقتصاد مدرن بوده، شهری که کار بانکی ات در عرض یک دقیقه انجام می شود، شهری که همیشه...
بحث بر سر سفر انوشه انصاری به ایستگاه بین‌المللی نیست. سفر او هر‌چه باشد جای افتخار دارد و پشتکار او به عنوان اولین زن توریست فضایی جای تقدیر دارد. صحبت من بر سر آن 10 میلیون دلاری بود که وی...
1ـ دو روز دیگر خانم انوشه انصاری ازسکوی فضایی بایکونور در قزاقستان همراه با دو فضانورد روسی و آمریکایی برای سفری 10 روزه به فضا خواهند رفت. 2ـ او نمونه‌ی یک زن مستعد و ماجراجو و موفق می‌تواند باشد که...
از طریق: حقایق درباره‌ی نازلی دختر آیدین امروز فکر می کردم سیگار چقدر شبیه عشق است . خودت میدانی برای آن لذت ِ غریب ِ خلسه آورش داری چه چیزهایی را از دست می دهی . قسمتی از وجودت را...
از طریق: روزنامه‌نگار نو لطفا یک لحظه به سوالم فکر کنید. فرض کنید یک بقالی دارید یا نه یک فروشگاه لوازم خانگی، اصلا یک مغازه پیتزا فروشی، بعد همیشه نگران باشید که نکند فردا بیایند در مغازه تان را ببندند...
این کاریکاتور نیکان رو که دیدم داشتم فکر می‌کردم که چقدر ماها عجیب و غریب شدیم. درست مثل تیم ایران که گیج شده بود و داشت تند تند از مکزیک بعد از یک بازی برابر گل می‌خورد. ضربه‌های حریف هم...
گفت امروز دادگاهش بوده. رای قبلی تایید شده و همسر ایشون تعهد کردن هر چهار ماه یک عدد از سکه‌های مهریه‌ی ایشون رو بدن. حساب کردیم برای 150 عدد سکه میشه 50 سال. یعنی هر سال تنها 3 عدد سکه‌ی...
آخه وقتی باید بری دیگه بهتره دلتنگی نکنی. هرچی باشه زندگی توی اون شهر غریب و مدرن بهتره. اینجا هم خبری نیست. تهران یا تورنتو، ایران یا غربت، چه فرق داره؟ برو جایی که دلت آرام می‌گیره. توی فرودگاه هم...
خیلی به من خوش گذشت. جای همه‌ی شما خالی بود. چند روزی که نفهمیدم چطور گذشت. نه خبری خوندم و نه آنلاین شدم. دلم برای بلاگستان هم تنگیده بود. حالا که فکر می‌کنم دلم برای همه‌ی اون لحظات تنگ شده....
مثل تو مثل یه کفتر مثل من مثل یه کودک مثل من مثل یه شاخه مثل تو مثل یه پو پک مثل ابریشم تاریک این شبراهه خاموش که گر می‌گیره از خودسوزی شاداب یک آواز مثل آیینه بی‌نبض این تالاب...
همه چیز این روزگار عجیب و دور از عقل است. این روزها با چشم خودمان می توانیم ببینیم گرچه عمرمان به جنایت های هیتلر قد نمی دهد اما هنوز دنیا در گنداب جنگ و نفرت می سوزد. دیگر نه نشانی...
دیشب خیلی سخت بود تا انتخاب کنم باید طرفدار کدوم تیم باشم. از طرفی ایتالیا هفته‌ی پیش آلمان رو که با نامردی آرژانتین نازنینم رو حذف کرده بود برد و من خیلی خوشحال بودم. اما دیشب این زیدان نمی‌گذاشت که...
از طریق: کوچه به کوچه ناصر خالدیان یک وبلاگ نویس ظاهرا نویسنده و از دوستان و همفکران نیک آهنگ کوثر کاریکاتوریست معروف می باشد با درج مطلبی در وبلاگ نقطه ته خط خود هجمه ناجوانمردانه ای را بر همجنسگرایان آغاز...
اگر شما در کشوری زندگی می‌کردید که وقتی بعد از یک روز گرم و نفس‌گیر به خانه بر می‌گردید آب شهرتان به طبقه‌ی دوم نمی‌رسید چه می‌کردید؟ اگر این کشور شما به جای بازسازی مدارس و شیوه‌های قدیمی تربیتی کودکان...
وقتی بازیکنان تیم ایران قدم بر سنگفرش‌های رختکن استادیوم زنترال شهر لایپزیگ گذاشتند دیگر آخرین بازی ایران در جام جهانی 2006 تمام شده بود. نتیجه‌ی همه‌ی تلاش‌های آنها تنها یک مساوی با تیم آنگولا و دو باخت بود. تیمی که...
درس خوندن تو این اوضاع جام جهانی بسیار سخت است. من بیشتر یاد امتحانات ثلث سوم دبستان یا راهنمایی می‌افتم. هوای گرم آخر بهار، میوه‌های بهاری ایران مثل زردآلو و گیلاس و توت‌فرنگی ناخود‌آگاه بوی امتحان دارند برای ما. و...
برای کسی نامه می‌نویسم که ندیده‌ام او را و فقط دو سال پیش خوانده‌ام سطر به سطر دغدغه‌هایش را. مجتبای عزیز کاش می‌دانستی چقدر به وسعت دل تو حسادت می‌کنم. نمی‌دانم این روز‌های آخر کنار پدر و مادرت چه احساسی...
از طریق: قاصدک* شکل گربه است، گربه ولی مفنگی‌ست. پایتختش تهران است، تختش اما پایه ندارد. ترک خراست، قزوینی بچه‌باز. رشتی بی‌غیرت است، اصفهانی زرنگ و دودره‌باز. کرمانی تل‌باز است، بلوچ آدمکش. کرد قاچاقچی‌ست، خوزستانی خالی‌بند. شکل گربه است، گربه...
این شب‌های گرم بهاری که تو نیستی هر شب بیشتر بیدار می‌مانم و فکر ‌می‌کنم. به تو که جایت در آغوشم خالی‌ است و من رسواترین فکرهای خلوتم را بدون تو مکرر می‌کنم. حتا جام شراب برایت دلتنگ است. خودت...
نه ولی‌الله فیض نوری را می‌شناسم و نه دکتر جهانبگلو را. نه کتابی از جهانبگلو خوانده‌ام و نه حتا مقاله‌ای. اما هیچ کدام از اینها باعث نمی‌شود وقتی می‌توانم با ساده‌ترین روش برایشان قدمی بی‌ارزش بردارم امتناع کنم. حتا زمانی...
از طریق: مریم گلی آیت الله احمد جنتی خطيب جمعه تهران " ... اين نامه واقعا نامه عجيب و غريبی است . به نظر من بايد اين نامه را بچه‌ها بخوانند, در مدارس و دانشگاهها خوانده شود, صدا و سيما...
از طریق: نیک آهنگ کوثر من نمی​دانم اين جماعت سياسی ايران خيال کرده​اند که دنيا در ولايت ری خلاصه شده؟ نامه احمدی​نژاد انگاری برای راهنمايی حکام يکی از ولايات اطراف بلاد خزر نگاشته شده بود ... اتفاقا بحث​های شعاری باحالی...
از طریق: ملا حسنی در کانادا حضور محترم برادر گرامی جناب آقای جرج بوش با درود بیکران به روح پرفتوح بنیانگذار آمریکا حضرت ابراهام لینکلن و با سلام و احترام به روان پاک شهدای ویتنام و جنگ با سرخت‌پوستان و...
خیلی دوست دارم خودم را جای دل پرستو بگذارم و بدانم لذت ورزشگاه رفتن و فریاد زدن چقدر است. می‌دانم کسانی که برای رفتن به ورزشگاه چند باری پشت در آزادی ایستادند و حق خود را خواستند حتمن الان خوشحال‌اند....
تلاش کن به جای اینکه آرزو کنی طول زندگی‌ات طولانی‌تر شود، عرض زندگی‌ات را وسیع‌تر کنی ....
ما همونیم که می تونیم پشت بوم آفتابو با شبنم آبپاشی کنیم ما رو دست کم نگیر ما همونیم که می تونیم کف اقیانوسو با رنگین کمون کاشی کنیم ما رو دست کم نگیر خواب گل سرشار عطر سرخ قصه...
مقاله‌ات را که خواندم باور‌نکردم طنز نباشد. آنقدر عجیب بود نظراتت که بیشتر دوست‌داشتم با نگاه طنز به آن نگا‌ه‌کنم. یکی از خصوصیات بد یا خوب بلاگر‌بودن، اینست که می‌توانی در مورد هر چه دلت بخواهد نظر‌بدهی با اینکه شاید...
بابا دو روز پیش در شرکتش قلبش درد می گیره. چون چند تا از رگهای قلبش تا حدی بسته هستند و برای همین، قرص می خوره. بابا می گه تنها بوده و فقط تونسته چند دقیقه بشینه رو صندلی تا...
کجای این زمین خدایا جای موندنه؟ از این سر دنیا تا اون سر غربت منه یکی اون ور دنیا نشسته بالا بی خبر از شب من و تو اینجا سنگ میزنه به پای ننگ غربت فکر میکنه که من...
حامد را برای این دوست دارم که همیشه می داند به کجای تابو ضربه بزند تا بشکند. سنت شکنی های بجایش و چالشی را که در ذهنم همیشه ایجاد می کند را دوست دارم. این چند شب با خودم فکر...
از طریق: یک لیوان چای داغ مگر ما موقع دنيا آمدن خودمان مليت و كشورمان را انتخاب می‌كنيم؟ وقتی نمی‌كنيم چه لزومی دارد كه تا آخر عمر يك جوری خودمان را وصل به سنت‌های سرزمينی بدانيم كه به تصادف در...
شنبه 22 بهمن دوازدهم محرم‌الحرام – ورود به كوفه و روز شهادت امام سجاد سومين روز شهادت امام حسين با عنوان؛ انقلاب اسلامی، نهضت حسينی ، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی آقای خمینی، قم، 19 آذر 1358: در انقلابی که...
يكشنبه 16 بهمن‌ ششم محرم‌الحرام با عنوان؛ انقلاب اسلامی، عزت حسينی، همبستگی ملی و مشاركت عمومی نامه ی احمد باطبی به رییس قوه ی قضائیه: اولين‌ روز دستگيری‌ ‌توسط لباس‌ شخصی‌ها شناسايی‌ و به‌ داخل‌ دانشگاه‌ تهران‌ منتقل‌ شدم‌. در...
برف نو ، برف نو ، سلام ، سلام ! بنشین ، خوش نشسته ای بر بام . پاکی آورده ای _ ای امید سپید ! _ همه آلودگی ست این ایام . راه شومی ست می زند مطرب تلخ...
فیلم با صحنه ی کلاس درس شروع می شود و بچه های کلاس آنچه از چه گوارا می دانند می گویند تا اینکه معلم گفته های آنها را در مورد قهرمان تاریخی ملت کوبا و آمریکای لاتین کامل می کند....
امشب با عده ی زیادی از بچه های کلاس رفتیم کافی شاپ تا بخندیم و گپ بزنیم و شوخی کنیم. خیلی خوش گذشت مخصوصن که هوا بی نهایت سرد بود و همه جا آب های روی زمین یخ زده بود....
از طریق: دیوونه هر آدمی یه قدی بزرگه. یه قد خاصی که بیشتر ازون نمی‌تونه کش بیاد و بزرگ‌تر بشه. آدما وقتی همدیگه رو دوست دارن،‌همو محدود می‌کنن،‌ می‌گیرنش تو چنگشون، ‌برای خودشون،‌ همه‌ت رو می‌خوان،‌ همه‌ی همه‌ت، ‌عین سایه...
خیلی دوست داشتم حرف هایش را. بر دلم نشست و ماند. به عنوان احترام به وقتی که برای نوشتن برای من صرف کرده بود _ و چه زیبا نوشته بود _ نقل او را بر شب یلدا و سنت ما...
همیشه با این مراسم دختر شایسته ی سال مشکل داشتم. نمی دانم معیارهای گزینش نفرات نهایی برای این مسابقه چیست. اما تا آنجایی که من می دانم دانستن چند نوع رقص محلی جهان و چند زبان خارجی به علاوه ی...
احساس خوبی دارم مثل همان زمانی که معلم ات از تو تعریف می کند. حالا حس پرستو را می فهمم وقتی بهنود هفته ی پیش از او نام برد. و این نام بردن چقدر برای ما شیرین است. و حالا...
از طریق: عنکبوت مدتی می‌کوشيدم برای پيش‌برد امور تحصيلی وبلاگ ننويسم اما وسط کار ناگهان درمی‌يافتم که دارم طرح نوشته‌ی بعدی‌ام را می‌ريزم! نوشته‌ی بعدی مثلاً قرار بود درباره‌ی اسلام‌ستيزی و فوايد آن باشد. مواد خام هم از چندجانب فراهم...
ایرانیان بزرگوار، دوستان عزیز ! یکسال است انسانی که چون ما احساس دارد و جوانی، در زندان است به خاطر بلاگش. همانطور که من و تو می نویسیم. او هم نوشت. او به دو سال زندان محکوم شده است. ما...
از طریق: ایران اچ آی وی همسرم مدت زيادی بيمار بود و هيچ پزشكی تشخيص درستی از بيماری او نداده بود. در نهايت تشخيص دادند همسرم مبتلا به ايدز است و من و يكی از فرزندانم نيز مبتلا شده ايم.برای...
ما، امضا کنندگان اين نامه، با کمال تأسف به اطلاع همه ی ساکنان کره خاک می رسانيم که يکی از مهم ترين بخش های ميراث تاريخی نسل انسان در معرض نابودی هميشگی قرار گرفته است. حکومت اسلامی ايران مراحل پايانی...
( متن زیر را یکی از ویزیتورهای نازنین سرزمین رویایی بنام شیرین برایم فرستاده است که من با اندکی تلخیص اینجا می گذارم. این متن را شیرین روز سه شنبه برایم فرستاد اما به علت همزمانی با مراسم فروهرها امروز...
امروز از آن روزهایی بود که چند سال تجربه اش را نکرده بودم. دلم برای چنین روزهایی تنگ شده بود که باز اتفاق افتاد. یاد کودکی ام بیشتر می افتم. نزدیک های ظهر بیدار شدم. دیدم مامان و بابا دارند...
راستش هر چه فکر کردم تنها راهی که به ذهنم رسید تحریم بود. پس از گذشت حدود صد سال از تحریم توتون و تنباکو حالا نوه های فرزندان ایرانیان آن سال ها ISP هایی را که بی جهت و با...
من تریبون فمینیستی هستم. چرا نباشم؟ من زبان آنهایی هستم که پشت سانسور مانده اند. من به جای آنهاجاری خواهم شد. مثل یک رود. آنها هم می آیند. از بین سنگ های سرد راهی پیدا خواهند کرد. آنها می آیند....
مداد سفید دلگیر است. حق هم دارد. اگر من هم جای او بودم با کسانی که نوشته های من را بر می دارند و بدون اجازه در بلاگشان می گذارند همین رفتار را داشتم چه بسا بدتر. خب دیگر این...
چرا فیلترینگ؟ تا به حال فکر کرده اید که سران فیلترینگ، همان ها که لم داده رو صندلی هایشان حکم فیلترشدن یک سایت را با روزی چند هزار ویزیتور صادر می کنند چه در سر دارند؟ از چه می ترسند...
آه از وقتی که دلم بگیرد از وقتی که دلم بگیرد و تو نباشی همه ابرهای تنهایی بر زمین تف زده ی غمناکم می بارند تو اما کجایی؟ نمی بینی؟ در جستجوی جرعه آبی از سبویت آواره ام ؟ دل...
دو ضربه به صورتم زد بدون هیچ حرفی. می خواست در ماشین را باز کند و من را بیرون بکشد. وسط اتوبان. از پنجره ی ماشین یقه ام را گرفته بود و پشت سر هم فحش می داد. می گفت...
به نقل از: یک لیوان چای داغ دين‌داران در باب «دعا» عقيده‌ دارند که: ۱) دعا می‌تواند باعث تاثير در امور عالم شود. پس امری واقعی است و افرادی وجود دارند که دعايشان در تغيير پيشامد‌های اين دنيا موثر است....
برون کای عزیز: خوشحال هستم که چیزی نوشتی که همه ی ما را به فکر انداخت که جایگاه کلمه ی فمینیزم را مشخص کنیم. اما قبل از هر چیز باید ببینیم نوشته ی تو نقد بود یا ناسزا؟ تلنگری بود...
تقصیر خودمان نیست. قلب هایمان را هم مرزبندی کرده اند. مرزهای لعنتی، قلب های تپنده ی انسان ها را از هم جدا کرده اند. مسلمن برای من و تو فرق دارد که زلزله یا طوفان در ایران باشد یا جایی...
قبل از اینکه برای یک معضل اجتماعی فرهنگی قلم بر صفحه ی سفید بکشیم، بهتر آن است که جامعه ی خود را بشناسیم و پس از آن نظر دهیم که با معیارهای این جامعه می خواهیم پیش برویم یا نه...
نیک آهنگ عزیز: آنچه که تو نوشتی و گفتی در مورد کار زنان و رابطه اش با جنبه های سکسی و غیر کاری فکر نکنم فقط در ایران باشد. البته می دانیم که در ایران شدید تر است. و باز...
دیوار های صاف، دیوار های شیشه ای شفاف، دیوار های تو، دیوار های من، دیوار های فاصله بسیارند. دیوار های مجازی. دیوار های دوستان نادیده، دیوار های رسیدن، دیوار های دروغین، دیوار های هرگز، دیوار های خانه ی ما، دیوار...
این روزها همه ی اخبار داخل ایران از هر صد کلمه 80 تایش مربوط به انواع هسته جات و انرژی های مربوطه است. دلم برایشان می سوزد که تمام عالم دیپلماسی را رها کرده اند و چسبیده اند به نیروگاه...
سلام آقا! راستش دلم برایتان تنگ شده بود. گفتم اینجا برایتان بنویسم. چند خطی با قلم مهر. دیشب خوابتان را دیدم. انتهای راهرو را که رد کردم در پس نور سفیدی که آن را روشن می کرد دری قدیمی بود....
اول مهر، آمد بلاخره. یاد روزگاران نه چندان دور از فکرم بیرون نمی رود. بوی مهر، بوی دفتر و کتاب های تازه، شوق جلد کدن کتاب های نو و تازه، ترس از نگاه کردن به کتاب های نو که چیزی...
حدود یک ماه می شد که ندیده بودمش. دیگه جای همیشگی اش نبود. از فروشنده های اطراف که پرسیدم گفتند رفته نزدیک پل هوایی. اما دیشب دوباره کنار ترازوش نشسته بود. صداش زدم از داخل ماشین. انگار یکی از دوستاشو...
چند روزی است که دارم رمان خانوم نوشته ی مسعود بهنود را می خوانم. آرام می خوانم و سعی می کنم اسم ها یادم بماند. در ذهنم هر خانه و کاخ قجر را مجسم می کنم. در ذهنم شخصیت های...
ماده‌ی 108 قانون مجازات اسلامی : لواط وطی انسان مذكر است چه به‌صورت دخول باشد يا تفخيذ . ماده‌ی 110 قانون مجازات اسلامی : حد لواط درصورت دخول قتل است و كيفيت آن دراختيار حاكم شرع است . پ.ن. تفخيذ...
من و مست و تو دیوانه ما را که برد خانه؟ صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه در شهر یکی کس را هوشیار نمی بینم هر یک بدتر از دیگر شوریده و دیوانه هر گوشه یکی...
دیوارهای کاه گلی و حیاط بزرگمون، کوچه های باریک و آقا مراد صاحب بقالی سر کوچه، با سبیل های معروفش ، درخت انار توی باغچه که هر سال پاییز اناراش مثل ستاره توی شب ها بهمون چشمک می زدن ،...
حدود شش ماه قبل بود که صنم پس از سال ها طراحی بلاگش رو عوض کرد.من که خیلی وقت بود دنبال یه طراح خوب می گشتم سریع باهش تماس گرفتم و اونم ترتیب آشنایی منو با آرش داد.در حقیقت باید...