کاش می شد کاری کرد!

چه خوب. چه خوب که فراموش نکرده‌ايد. و چه خوب‌تر خواهد شد اگر به ياد بياوريم، ديگر از يادرفته‌گان را. چه خوب.

کاش جرات این را داشتم مثل شما به دریا بزنم. کاش توانش را داشتم از موج های بلند نترسم. کاش امواجی که برای شما چون اشک ها و بغض های خاموشتان بود با من هم سر رفاقت داشتند. کاش دریا هم من را می شناخت.
و اين بالا عجب تکان دهنده است.

همونطور که خودت هم گفتی: عادت می کنیم حتی به روزهای تلخی که پیش رو داریم.

منکه خیلی درگیر این چیزا نمیشم.چون خیلی از سیاست سر در نمیارم ولی چه سرو صدايی که اين وبلاگ نويسا نکردن.تغيير اسمو و همش متن و شعرو....جالبه که اينروزا هچ خبری نيست.حتا با اون نامه ها ی درد آلود .

همسرم به آرامی میگوید: تلفن که زنگ خورد، خودم جواب میدهم، اکبر گنجی است
(روزهای اولی بود که اکبر گنجی از بیمارستان مرخص شده بود)

همیشه شوخ است و ابتدا با دوستم فکر می کنیم، سر به سر می گذارد و می گوید که جدی است

تلفن سریع زنگ می خورد، اکبر گنجی است، می خواهد بیاید قفل های اتاقها و کمدها را درست کند. همسرم می گوید : " یکی قفل می سازد و دیگری سعی می کند، قفل هایی را بگشاید، اما هر دو با یک نام"




Blog Design Studios