خواستم بنویسم همیشه امیدی هست، نخواستم ولی به نظر بیاد که دارم شعار میدم. بهتر از اون حس می کنم حرفت رو که بتونم فعلا حرف عاقلانه ای بزنم، خودم هم چوبش به تنم خورده تا به حال...

نفرت انگیزه. نفرت انگیز . چه حقی داشتن؟ مگه دختره خودش لاله که اونا ازش دفاع کنن؟ شرط می بندم خودشون 6 تا صیغه ای دارن

سلام. ممنونم از لطفت. ميشه به من هم لينک بدی؟

سلام، عصبی و ناراحت شدم، خيلی خيلی زياد
مزخرف است همه چيز مزخرف است

اصلا مگه وسط اتوبان با اون حرکت ماشينها چقدر ميشه به کسی نگاه کرد که حالا اينا بيان بابتش يقه پاره کنند؟ من اصلا نميفهمم...

ببخشید کامنت قبلی مال من بود که فراموش کردم مشخصاتم را وارد کنم.

اسم وارد نشده است:

دوست من متاسفانه اين خشونت ريز و دائمی نه فضای واقعی می شناسد و نه فضای مجازی. نگاه کنید گاهی با چه خشونت و زشتی عجیبی کامنت می گذارند. بعد هم فکر می کنم که حق دارید که بگویید که به اصلاح فرهنگی در ايران امیدی نیست. هر چند که موافق نیستم ولی آنرا خیلی خوب درک می کنم. چون فکر می کنم شايد از بزرگترين خصوصيات مردم ما انطباق پذیری ما باشد. در هر ظرفی که ما را می گذارند کم و بیش شبيه آن ظرف می شويم. نگاه کنيد ايرانيان ساکن امريکا و يا کانادا و يا اروپا هر کدام تا حد ممکن خودشان را با محيط تطبيق داده اند به هر حال بيش از بسياری از فرهنگهای ديگر. اشکال ما اين است که ظرف ما در ايران فعلی ظرف زبر و خشن و نامناسبی است که خصوصياتش را منتقل کرده.
در ضمن از کامنت محبت آميزتان متشکرم. موفق و اميدوار باشيد !!

ديگه چيزی از وطن نمونده..مونده؟

سرزمین رویایی عزیز سلام. امیدوارم فرصت کنی خودت و دوستانت که کار فلش جدیدی را که روی ترانه ی تصور کن سیاوش قمیشی ساخته ام ببینید:
http://www.pouyashome.com/tas/tas.htm

شاد باشی
پویا

خوشحالم كردی..خيلی..
مرسی!

خوب عزیزم ۲۷سال زحمت کشیدند که به کشور ما و فرهنگ ما و معیارهای انسانی ما و اخلاق نیک ایرانی ما و .... بی احترامی کنند و همه چیز را بی معنا و خوشحالی ها را بی دلیل و شادی ها را به اندوه تبدل کنند که پیروز شدند و امروزه دارند حاصلش را درو می کنند.
مردم را خرافی و مرده پرست نکردند که کردند.
زنان و مردان فاحشه را زیاد نکردند که کردند.
کار مردم را در ادارات را با پارتی بازی و باج سیبیل راه نمیندازند که میندازند.
یه وقتهایی به خودم و میهنم و تاریخ آن که نگاهی می کنم میبینم تنها تاریخ ۲۵۰۰ ساله برای سرفرازیمون مونده و بس، که این تاریخ را هم با این اسلام خرافی شون دارند از بین می برند.
یکی نیست بگه آخه برای چی آمدید و به همه معنویات مردم ما بی احترامی کردید؟! این چه اسلامیست؟ این چه اجرای دینی است؟
به خدا این اسلامِ درست نیست.
به خدا این رفتاری که به مردم در رادیو و تلویزیون تون یاد میدید رسم درست زندگی نیست.
دست رو زخم جیگر من گذاشتی انگار.
نمیدونم چی باید بگم!!!!

سلام حقایق تلخی رو بیان کردی. زور شنیدن و مظلوم واقع شدن درد داره. منم با نظر مریناز کاملا موافقم. اما اینم میدونم که اکثریت ملت ایران کم فرهنگ و بی اطلاع هستند و تا انسان شدن و فرهنگی بودن راه خیلی درازی دارند به عمر من که قد نمیده.

مشابه اين اتفاق برای من افتاد و اتفاقا اون روز از دونيا سير بودم و تمام نفرتم از اين مردم و زندگيشون رو سر اون مرد غيرتی خالی کردم کار درستی نکردم می دونم ولی مطمئنم اون مرتيکه هم خودش رو نخود هر آش شور اين مملکت نفرين شده نمی کنه

ميدونی ما بيشتر از همه٫ چی كم داريم؟ قانون! فرض كن اون جوونی كه وسط اتوبان یقه تو رو می چسبه بدونه كه تو می تونی ازش شكایت كنی و صد البته به شكایتت هم رسیدگی میشه و اینقدر روی میزها خاك نمیخوره كه از خیرش بگذری٫ فكر میكنی بازم به غیرتش اجازه قلنبه شدن میده؟ نه! شاید اولش از ترس باشه ولی یواش یواش این قلدر بازیها از سرش می افته. به عبارتی اصلاح فرهنگی میشه!
فرقی بین ما و مللی كه فرهنگ درستی دارن نیست جز یه قانون درست.

سلام. براي اولين بار هست كه به وبلاگتون ميام. نوشته هاتون رو خوندم و خيلي خيلي باهاتون موافقم. من خودم دارم كم كم كارهام رو راست و ريست ميكنم كه از اين خراب شده برم! اينجا نه براي من سرزمين رويا ها بوده و نه وطن عزيز. من از زماني كه چشم تو اين مملكت باز كردم جنگ بود و قحطي و كوپن ! شهادت و مرگ و گريه. بزرگ كه شدم ديگه جنگ نبود ولي اثراتش بود. حق سهميه هاي ناعادلانه اي كه ما ها رو از رسوندن به چيزي كه آمالمون بود جدا كرد. سهميه شهدا. سهميه جانبازان و.... . هر وقت كه اومديم به همه بفهمونيم بابا ما هيچي نداريم همه گفتند ايران چند هزار سال تمدن دارد... برو تخت جمشيد رو ببين.....كوروش ....داريوش.... . ۲۷ سال زندگي من به غرور پوچ اينكه ما در ۱۰۰۰ سال پيش چه بوديم گذشت.ديگه از اين چرنديات خسته شدم. بابا ما اين هستيم كه الانيم نه آنكه آن موقع بوديم !!! نه اينترنت داريم. نه اوركات.. نه آزادي براي بيان. نه اتوبان و نه تلويزيون و نه كار و نه .... . اگر ذره اي اميد به آينده در دلت وجود دارد خفه اش كن. در نطفه خفه كن. كوله بار خاطرات را بر دار و برو......

دل من گرفته زينجا...

۲۵ىسال است كه از این سرزمین رویائی کنده ام، با این چیز هائی که می شنوم هیچ اشتیاقی برای مراجعت در خود نمی یابم! گریه آور نیست؟

اسکارلت:

اين حرفهايی که ميزنم فکر نکنين از عصبانيته . نه اتفاقا در کمال خونسردی ذارم ميگم . من وا قعا ديگه حالم از ايران داره بهم ميخوره . نه به خاطر گرونی و حکومت و عدم آزادی و .... بلکه به خاطر مردم روباه صفتش. ( در وطن خويش غريب ) که ميگن امثال من و مثل منيم . ميتونم درد راننده ای رو که گفتی بفهمم. چون دردشو کشيدم . چون جايی کار ميکردم که يکی از همين کثافتهايی که ميگی ميخواست منو تو فساد ماليش و خانم بازيهاشو ... همدست کنه وقتی من باهاش همراه نشدم به راحتی ( شعبان بی مخش ) رو فرستاد پيشم با يه پيغام تهديد که حيف نيست دختر جوونی مثل تو سر از قوه قضاییه و اين جور جاها دربياره ؟؟؟؟ اين آقايی که ميگم تحصيل کرده خارجه خبر مرگش دکترا داره و افه های روشن فکريش همه رو کشته . تو روزنامه و وبلاگ غلطای زیادی میکنه. یکی از همیناست که میاد اینجا مثل منو تو کامنت میذاره و میگه برای ایران چکار میشه کرد؟ يه سری هم عين گوسفند دنباله روش هستن . اينا رو گفتم که مطمئن بشی هيچ اميدی نيست . اما من ديگه حرص نميخورم چون فهميدم اين مردم لياقتشون همينه . ما همينيم که لياقتشو داريم نه بيشتر . من ديگه خودمو ايرانی نميدونم . بنابراين گور پدرشون !

متاسفم!
چند سال پیش اتفاقی مشابه به این برای‌ام افتاد که نسبت به مردمان سرزمین‌ام بدبین شدم. نمی‌دانم چه بگویم. گفتن این‌که همه این‌گونه نیستند دردی را دوا نمی‌کند.

هيچ حيوانی به حيوانی نمی دارد روا............

واقعا باعث تاسفه که توی مملکت خودمون باهامون اینجوری رفتار میشه. ولی فقط یک لحظه به این فکر کنید اگر نمونیم و نایستیم چه کسی این وضعیت رو تغییر میده؟ پريروز يک مطلب نوشته بودم درباره مهاجرت و فرار مغزها. امروز که نوشته تو رو خوندمَ لينکشو به اون مطلب اضافه کردم. آدرسش هست: http://www.mazyarblog.com/2005/10/30/i/12,11,10/

آرین:

هوا منفی چهل بود...ماشينم دينامش خراب بود...ضبطم قطع شد..بعد چراغا...احساس کردم که به زودی می ايسته... اولين خروجی اومدم خارج شم که وسط پیچ خاموش شد...تا از حرکت کاملا بایسته چند تا بوق و انگشت سوم به نشانه اعتراض به سمتم حواله شد.. ترمزم هم آروم آروم ضعیف میشد به خاطر قطع برق...بلاخره ایستاد... بعد از رد شدن چند تا ماشین با توهین و فحش و ... پیاده شدم تا هلش بدم به کناری تا حداقل کسی بهم نزنه... حداقل بیست تا ماشین رد شد! دیگه بوق نمیزدند اما دریغ از یک نفر که از ماشینش پیاده شه و بخواد کمکی بکنه...سربالایی بود ... زورم نمیرسید.. همه میدیدم منو اما کسی کمکی نمیکرد! کانادایی هایی که نه چک دست کسی دارندو نه روزی سه شیفت کار میکنند تا خرج زن و بچه در بیارند... نشستم پشتش و عقب عقب به کناری هدایتش کردم... شیشه هام برقی بود و پایین! هیچ راهی برای بالاکشیدنشون نداشتم..موبایلم هم از قضا دست خواهرم بود.. یه نیم ساعتی تو ماشین نشستم ! نمیدونم منفی چهل رو تجربشو دارین یا نه!!! دیگه آدم سردش نمیشه! دیگه دردش میگیره فقط! داشتم فکر میکردم کاش به جای اتوبان 401 تورنتو ... تو همت گیر کرده بودم!!! حتی تو یادگار... تو حکیم.. تو چمران... تو شیخ فضل الله!!!

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن ودیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک ولغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاینست ،پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک؟

زمستان است...

همون آدمایی که به راحتی باهم دعوا میکنند همونایی که اجاره خونه آخر ماه و چک برگشتی و ترافیک و دود و خون... اینقدر کلافشون کرده که آماده اند تا عصبیتشونو رو اولین کسی که به خیال خودشون به خواهرشون نگاه چپ کرده خالی کنند... همونا!!! همونا نمیذاشتن از سرما یخ بزنم...همونا بارها اینور اونور تو تهران کمک کرده بودند... همونا تو مدرس پنچری ماشین خواهرمو گرفته بودند... سرما به کنار...سوز این حس بی کسی خیلی از -40 درجه بیشتره!!!
دوست من!! من و توییم که از کوچه های پرخاطره خانه مادر بزرگ دنیامونو به دنیای مجازی فروختیم... دنبال این دنیا تو پرشین بلاگیم یا تورنتو یا بلاگ اسپات یا لس آنجلس... بلاخرش دنیای خودمونو فراموش کردیم... کاش من و تو قدر چیزی رو که داشتیم بیشتر میدونستیم... کاش میفهمیدیم وطن یعنی گذشته ..اصل ریشه...سرآغازو سر انجام و همیشه.....

*********

نرگس:

برای اتفاق پيش آمده متاسفم.
منم هيچوقت به رفتن از ايران حتا فکر نميکردم ولی حالا...
واقعن دلخوشيا خيلی کم شده.
چه حرف خوبی زدی..تا کی حاکمان دنيای مجازی باشيم؟

يعنی از سرزمين روياييت دل بريدی؟

نااميدی؟ دروغه. بااميده که زنده ايم. حتی اگه قد يه سر یه سوزن باشه. نفی اش می کنيم. ديوانه می شيم. اشک می ريزيم. حالمون به هم می خوره... اما اميد داريم.
خسته ايد . خسته ايم . اينجا دونستن يعنی درد. هر چه بيشتر درد هم بيشتر. حيرت بيشتر. آره...عادت به این همه نابسامانی سخته ... اما اميد هست. اينو توی تاريک ترين شبهای گريه و گريه هم می دونستم...

حال خونین دلان که گوید باز...

واقعاْ راست ميگی؟ وسط اتوبان؟ يعنی تا اين حد مملکت به دست اراذل و اوباش افتاده؟ اينا همون کسانی هستند که وقتی آدم از کنارشون رد ميشه حاضر هزار بار بميره ولی نگاه سنگين وهيزشونو تحمل نکنه!!

من هم اميدی ندارم !

گفتم که ٬ ما داريم از دست ميريم....
راه نجاتی هم نيست که نيست.دريغ از يک ذره اميد... :(

سلام٬ فقط می تونم بگم متاسفم. همين...

فقط می توان گفت افسوس و تاسف خورد. نه. خون جگر...

متاسفم...هميشه ميخونمو اروم رد ميشم اما اين بار...فقط متاسفم...براي وطني كه عمريه با اين مدل غيرت! رو پاست..واسه مايي كه هنوز به مدلش عادت نكرديم...

نمی دونم چی بگم بجز اينکه از اتفاقی که برات افتاده واقعاْ متاسفم. اين مردانگی که اينجور با خشونت عجين شده واقعاْ جای تاسف داره. فضای مجازی هم متاسفانه همينطور هستُ فقط انگار دستامون به هم نمی رسه که کتک کاری کنيم. برات آرزوی سلامتی؛ موفقیت و امید دارم.

می دونی دوست من . نوشته ی امروزت رو که خوندم ياد خودم و اتفاقات اين مدت افتادم . و يادم اومد هيچ کی نتونست خودش رو جای من بذاره و بگه چه کنم ....شايد اگه خواستی سر فرصت برات بگم . که اگه يه ذره - يه ذره ی کوچيک هم اميد تو دلت مونده با دستهای خودت خفه اش کنی .

..چند روز پیش دوستی که از سفر تهران اومده بود چیز هائی برام تعریف میکرد که فقط خنده های تلخ جوابش بود ... آخر ش هم ازم پرسید نکنه از این خبر ها خوشت میاد که میخندی ؟! این بیت شعر رو براش خوندم ... خنده تلخ من از گريه غم انگيز تر است ..کارم از گريه گذشته که بدان می خندم !
ميدونم دوست عزيز کار از کار ٫گذشته ... ۲۰ وچند ساله که کار از کار گذشته ! :-(




Blog Design Studios