حامد:

می فهمم.
برای همین برای خودم و برای تو نگرانم. انگار یک چیزی که در وجود همه ی پسرها هست، در وجود من و تو نیست.

امید:

از حس گفتی. نوشته های تو راکه می خوانم حس می کنم آرش برایم حرف می زند.اوِیی که دیگر نیست . اویی که در روز بارها و بارها به یادم میآید. به هنگام گذشتن ازخیابانی مه گرفته ،زمان شنیدن ترانه ای ،وقتی به راز نگاهی فکر می کنم .

سرزمین رویایی:

آتش عزيز:
روابط دنيا آنطور که تو فرض می‌کنی مطلق نيستند. من گمان می‌کنم کفه‌ی نسبيت آن خیلی سنگين‌تر است.
من اینطور فکر می‌کنم و مشکلی ندارم با آن. ضمن اینکه به نظر تو هم مثل خیلی‌های دیگر احترام می‌گذارم.
موفق باشی

یک مرد باید تا حدی احساس مالکیت داشته باشه. البته یک زن هم همین طور و الا ضمانتی بر پایداری یک رابطه وجود نداره.

به نظرم تو چون شنیدی دخترهای ایرانی از پسرهایی که تو کارشون دخالت می کنن خوش شون نمی یاد می خوای ادای روشن فکر بودن درآری و طرف مقابل رو به خودش وا بزاری. دخالت نکردن در امور معشوق به معنای این نیست که اون شخص آزادی مطلق در یک رابطه داره. مشکل اینه که هنوز جامعه ی نوپای مرفه ایران که قدری آزادی رو بیشتر از بقیه چشیده هنوز نتونسته مفهموم آزادی رو با متانت و آزرم وفق بده.

از حرف هایی که در مورد دخترها و زن ها می نویسی مشخصه:
http://www.dreamlandblog.com/2007/09/30/
یک رابطه ی پایدار اون طور که فکر می کنی مثل یک رابطه ی هم خونه بودن یا دوستی رومانتیک نیست که آزادی تا این حد مطلق در کار باشه. من اگه همسرم این کار رو بکنه می زنم تو صورتش همون طور که انتظار دارم اگه من این اشتباه رو مرتکب بشم او بزنه تو صورتم.

فکر می کنم تو هنوز این قدر جدیت لازم رو پیدا نکردی که وارد یک رابطه ی محکم بشی. هنوز وقت بازی یه پسر جان.

سرزمین رویایی:

لاغر جان:
چشم. در اولین فرصت :)

دریم لند عزیز ، آدرس من به خاطر پیل تریگ عزیزمان کمی تا قسمتی عوض شد
اگه دوست داشتید لینک من رو اصلاح کنید
مرسی

گلسا:

مثل هميشه به دلم نشست

آقا بد فرم میفهممت. من هم یه همچین موقعیتی برام پیش اومد دو ماه قبل. یکی از دخترهایی که با هم به شدت صمیمی هستیم بهم خبر داد که می خواد ازدواج کنه ، من چون نمی خواستم ناراحت بشه واکنش خاصی نشون ندادم ولی خداییش خیلی دلم گرفت. آخرم دووم نیاوردم و بهش گفتم که چقدر حس دلتنگی بهم دست داد وقتی قضیه رو شنیدم. یکی از بچه ها می گفت این مدل روابط از علایم همجنس خواه بودنه ، من که قبول ندارم. تو چی؟

صحرا:

من هم هميشه گوشی بودم آروم برای دردها و غصه های ديگران و گاهی در کمال متانت حسادت کردم و خون دل خوردم ... اما نشد بگم دلم يه هم مثه يه تيکه يخ روی يه صفحه داغ سر خورد و آب شد ... حسه غصه داريه درک ميکنم ...

صحرا:

اينجا رو دوست دارم بدون اينکه بدونی همیشه ميام و ميخونم ...بايد ببخشی...آخه فکر کردم اينجا مجازيه و نه ديوار خونه و نه زنگ در ...ميشه بی هوا همه جا بود و همه جا رفت...اينجا همه چيز آروم زيبا و با احساسه و من عاشق دنيای رويايی توام...خودم هم گاهی می نويسم اما نه به خوبيه شما ... آرامش هميشه همراه زندگيت باشه...

بی ربط باشد شايد اما اين گوشه ی دلم چقدر من را ياد فيلم پری انداخت. و صفا که به بچه هه گفت : گوشه ی دلم.

درست میگی! این درد دلها آخر سر کار دست آدم میدهد؛همانطور که دست من داد!

خبر ازدواجم را که به دوست صمیمی ام دادم گریه اش گرفت. خواهرم هم از این موضوع ناراحت شد. من هم موقع ازدواج دوست صمیمیم گریه کردم. شاید حس تو هم از این جنسه.

sun:

khob miduni in hesi ke barash ba email tozih dadi cheghadr mitune mokhareb bashe hadeaghal baraye un?
emailet avaz shode? be un jadide ye ketab ferestadam nemidunam be dastet reside ya na!

من بابت شنيدن درد ديگران هميشه درونی ناارام داشته ام بی انکه فرصت کنم دردم را کسی بداند




Blog Design Studios