سرزمین رویایی:

شیرین جان :
نه! ای میلی از شما به من نرسیده :(

شيرين:

ايميل من رو دريافت کرديد؟

مرا گر خود نبود اين بند شايد روزی همچو يادی دور و لغزان ميگذشتم از فراز خاک سر پست..جرم اين است.

اين يکی از زيباترين و مفيدترين وب لاگهای ايرانی است. خسته نباشی. افرين.

نکته جالب واسه من پوشش خبری ايران بود و اينکه چطوری ميزدن تو سر اينا که امداد رسانی نميکنن و موندن توش! ياد بم افتادم که اول امدادگرای داوطلب از خارج و بعدش مردمی که داوطلب بودن و بعد از اون امدادگرای کشورمون به بم رسيدن

انگار بعد از مدتی ديگه دلمون می خواد نه ببينيم ، نه بشنويم ...

بلاگ نیوز به مطلب شما لینک داد.موفق باشین.

عالی عالی فقط همين . پاينده باشی به ما هم سر بزن

درسته. ولی اگه اين مرزها رو برداريم قلبمون طاقت اين بی مرزی رو نداره. اول بايد روش کار کنيم بعد...

:(:

من درد در رگانم ،حسرت در استخوانم ،چیزی نظیرآتش در جانم پیچید :((((((

در ضمن لينکهای شما فوق العاده س.

سلام . حرفهای منطقی می زنيد اما تو رو به خدا يه کم عکسهای کم دردناکتر (!) بذاری

حرف هايت کاملا درست است.کاملا...کاملا

چقدر حرفت درسته !!

بله انسان بودن احتیاجی به حد و مرز ندارد...

متاسفانه اونقدر در خبرهاي بد غرق هستيم که کمتر رغبت ميشه بريم سراغ اينها . . راستش از همه جامون داره بلا مياد . . .

نرگس:

اونجا که فرشته ساری اومده شعربعدی شروع شده:)

نرگس:

در جمهوری یادهایم
مهاجری بی جواز
اقامت دائمی میخواهد.

فرشته ساری


لب مرزی رفتیم
خاک را رود به دو قسمت میکرد:
اینطرف ما بودیم
آنطرف هم آنها
دیده بانان سر برجی از راه دور
ناظر ما بودند.
و من بهت زده ،ناظر گنجشکانی
که همه
بی گذر نامه سفر میکردند!

عمران صلاحی

نرگس:

با حرف آزاده هم موافقم.

عزيز با موج پيشرو آشنايی داری؟يه سر تو لينکای من بزن.
بعدشم اينکه خجالتمون دادی...ولی وقتی فکرشو میکنم که برای بمیا نتونستیم کاری انجام بدیم بیشتر خجالت مییکشیم.درسته میگی بی مرز آره فرقی نمیکنه ولی در عمل...و البته که ننوشتن دلیل به فکر نبودن نیست نه؟!

اينم بخونhttp://www.emrouz.info/archives/2005/10/00258.php

آدم بودن سخته...
آدم بودن سخته...
آدم بودن سخته...

چی می‌تونم بگم؟!! حرف حساب جواب نداره!

دوست عزيز درست ميگي اين مرزها ی لعنتی همه رو اسير کرده !
من ۲ روز پيش مطلبی در باره زلزله نوشتم ..نه اينکه بگم آدم خوبی هستم ولی ميدونم که چند روزه حالم گرفته و احبار رو با نگرانی دنبال می کنم . من به ا ون منطقه رفته بودم و چند شب هست که فکر ميکنم اگر اون سالهائی که من ۲ ماه اونجا بودم اينطوری ميشه الان خانوادم چه حالی داشتن ؟؟؟

سرزمین رویایی:

پانته آ جان :
نه ! نوشتم تا هممون آب بشیم.
حتی خودم !
امروز ناخودآگاه به ذهنم رسید و تعجب کردم از سکوت خودمون.
اینها درسی است برای آینده برای انسان بودن که خیلی این روزا سخت شده :(

از خجالت آب شدم!

کاملا درسته.
:(




Blog Design Studios