الهام:

ميدونی رويايی جان فکر کنم يه خورده باهات اختلاف دارم .اين ادبيات نميتونه نشونه دوست داشتن باشه. شايد تو اونقدر نگاهت زيباست که نميتونی برق خصومت رو توش ببينی.
در هر صورت خوش به حالت.

سرزمین رویایی:

الهام جان:
اشکال نداره. بگذار با همه‌ی این اختلاف‌هامون هنوز همو دوست داشته باشیم.
ما آدم‌ها این روزها با حرفی و یا کلامی دیگر دوست هم نیستیم.
شاید دلایلمون برای دوستی آنقدر ناچیز شده‌اند که خود را در قفسی تنها محصور کرده‌ایم. نه ؟ ...

رويايی جان.
چقدر ما حقير شديم ! چقدر چشمامون برای ديدن دنيا کوچيک شده. چقدر بدبين و بد دل شديم. چقدر دنيا برای من و تو جای کوچيکی شده !
اينقدر که تو چهار چوب خودمون هم نوشتن از يه آموزش موسيقی و سوار ماشين شدن !!! و دلسوزی برای دخترک خدمتکار برامون ممنوع و نشانه فخر فروشی شده.
اينقدر که ميخواهند باهات حرف بزنند اول از همه کنایه میزنند به نوشته هايی از اين دستت !!

هی بابا. دانشجویی که دغدغه اش این است که در سلف چه غذایی است و...

دوست نازنینم، گذشت آنزمان که آنسان گذشت. دیگه جنبش دانشجویی سیری چند؟ با حرفهات در مورد آزادی بی حد دانشجو ها موافقم، چون کارشون را به جایی کشوندند که دیگه کسی به فکر مبارزه با دولت نیست. اینقدر مواد مخدر و بازار گرم دخترو پسر بازی زیاد شده که کسی خودش و جوونش رو برای آزادگی طلف نمیکنه. حیف...

اومدم برات یه چیزی بنویسم که حرفهای دختر خانوم هم کلاسی رو دیدم : حاج خانوم انقلابی: تا حالا چند بار تو سالن دانشکده واست چاقو کشیدن؟ چند بار تا حالا باتوم خوردی؟ کار و زندگی و درستو چند بار به خاطر اعتقادت از دست دادی؟ دکتر سروش که زمان هاشمی کتک میخورد کلاس چندم بودی؟ول کن این مزخرفاتو . اون آدمایی که این همه ضربه دیدن الان جوابشون دولت احمدی نژاده. شما میخوای بجنگی بجنگ. چند سال دیگه مدت کوتاهی شده برای این که تو هم بفهمی جنگیدن هدف میخواهد. مقصد و انگیزه. پشت سر ابراهیم اصغر زاده میخواهی سینه بزنی ؟ به حاج آقا کروبی رای میدهی ؟ بسم الله. ما نیستیم . از این به بعد حسابمان کنید لای دست مردم نفهم کوچه و بازار که به عصمان میگویند عثمان. وققتان را صرف رقیبی کنید که قرار است حریفش شویدنه آدمهایی که قبلا این بازی را بازی کرده اند.ببینیم شما چه گهی میزنی این بار. خجالت جنس کمیابی است این روزها

سرزمین رویایی:

دوست دانشجو:
من بالاخره نفهمیدم مشکل شما من هستم یا چیز دیگری.
راستش منظور کامنت شما را هم نفهمیدم.
شاید به همان علت افزایش سن :)

سرزمین رویایی:

الهه جان:
موافقم. حرف منم همین بود که به هزاران دلیل دیگر دانشجو‌ها حال و حوصله و انگیزه‌‌ای برای کار سیاسی ندارند.
شاید تحمل پرداختن هزینه‌اش را هم دیگر ندارند.

سرزمین رویایی:

مانا جان:
پس منتظرم :)

*داشتم وقايع سال های پنجاه رو می خوندم و در کنارش مقاله هايی که گه گاه تو اينترنت پيدا می کنم. بلند می خوندم تا همسر هم بشنوه و گاهی نظرش رو می خواستم. يک آن پشتم تير کشيد. "جنبش دانشجويی" و تکرار تاريخ. رژيم سابق خواست خفه اش کند و نتيجه اش​زيرزمينی شدن مبارزات و مسلحانه شدن آن شد. الآن هم احساس می کنم تاريخ​داره تکرار می شه.

** وقتی تحت فشار نه تنها مسئولان که پدر و مادر و اطرافيانت باشی که مدام بهت بگن:" ​آسه برو آسه بيا که گربه شاخت نزنه!" وقتی خرد و لهت کنند و بندازندت کنج زندون. وقتی جوونی و زندگی ات با در و ديوار زندان سياه تقسيم بشه ، وقتی همه چيزت رو ازت گرفتند و تو سرت زدند، ترجيح می دی "آسه بري، آسه بيای..."

يکی از دانشجويان دختر دانشگاه تهران:

مدتهاست از اينجا رد می شم اما متاسفانه يا خوشبختانه حتی انقدر ارزشش رو نمی بينم که بايستم و اينو برات بنويسم
باز اون موقع که تو سرزمين رويايی می نوشتی چکی بکی کمتر می گفتی
شايد اين هم از خصوصيات افزايش سنه
البته می دونم که اين کامنت من در پست بعدی ات يک پيراهن عصمان خواهد شد و کلی اسباب دفاع خودت و طرفدارانت را فراهم خواهد آورد با اينحال حيفم می آد بهت نگم و برم
دوست اگرچه عزيز
کافی است سرت را کمی از توی نگارش افتخارات آموزش موسيقی و سوار بر ماشين و داشتن خدمتکار شخصی بيرون بياوری تا بفهمی اطرافت چه می گذرد و سفسطه های افرادی مثل همين آقای «دوستت» را بهتر درک کنی
انقلاب/ جنبش/ شورش/ اعتراض و امثال اینها تنها یکی از راههای گفتن «نه» به وضع موجوده و این رو هم بدون قشر بی فرهنگ اگر هزار و یک بار هم انقلاب کنه چیزی بهتر از این گهی که الان زده به بار نمی آره
مشکل دانشگاه پایین بودن سطح علم و آگاهی و فرهنگ دانشجوهاشه
(نه از سال ۸۱ به بعد که از سال ۵۷ تا حالا و شاید هم قبلتر ) نه افزایش آزادی های ظاهری که البته بخشی از خواستهای همین جنبشهای دانشجویی بوده که شما ازشون حرف می زنی و حالا تحقق پیدا کرده

با حرفات موافقم..ولی چرا تو مملکت ما همه دنبال يک جنبش از دانشگاه هستند؟چون پتانسيل سرمايه گذاری داره؟چون جوانهايی هستند که سرشون درد ميکنه برای تحول؟چون هميشه خيلی از حرکتها از دانشگاه شروع شده و بعدن له شدند همين دانشجوها؟چرا دنبال ساختن معجزه از دانشجو ها هستیم؟چرا اينقدر همه چيز در هم تنيده شده که همه يادشون ميره دانشجو بايد درس بخونه و زندگی کنه و حق داره از سياست زده شده بشه..الان اون آدمهايی که سالهای ۷۶ تا ۷۹ کجان؟کسی می دونه؟کی ميدونه پشيمونن يا نه؟؟چرا دانشجوی دانشگاه اميرکبير بايد بگه افتاديم تو سياست از درس عقب مونديم؟؟چرا فکر و انديشه ی دانشجو بايد بشه اهرم دست سياستمدارها؟!!من منکر پويايی نيستم...اما شايد بحث جدی الان و نياز دانشجو يا بهتر بگم دم دست ترين موضوع که عواقب کمتری داره همين روابط دختر و پسره..از کشته شدن و به زندان افتادن فلان دانشجو کی سود برد و کی ضرر کرد؟!انتظار شق القمر از جوونی که خودش هزار و يک مشکل داره زياد بی انصافی نيست؟کی خسارت روحی اون دانشجو رو ميده که از تحصيل محروم شده؟کی يادش می مونه کسی هم مرده؟کی اصلن می دونه؟!مردم گذری ميدون انقلاب؟!مگه نسلهای باحال ما چه کردند؟!!

خوشحالم که بالاخره میشه اینجا کامنت گذاشت. راستش در این باره میشه مفصل بحث کرد. ولی چیزی که منم واقعا دارم از دور میبینم اینه که واقعا هر نسل بیحالتر از نسل قبل میشن. خدا به دادمون برسه!
------ بیربط: ----------------
ممنون از کامنت. شیرینیشو وقتی اومدم ایران بهت میدم. قول میدم. اگه تا اون موقع سالگرد 5 سالگیشو جشن نگرفته باشم !! :-)




Blog Design Studios