Send   Print
نمی‌دانم نوروز این غم را کجایش پنهان کرده که هیچ وقت نه تمام می‌شود نه کم می‌شود. از وقتی که یک پسر بچه‌ی کوچک بودم موقع سال تحویل این بغض را داشتم و هنوز هم حسش همان است که بود. در پی شادی تغییر سال آنچه که می‌ماند اضافه شدن یک سال به سن همه ماست. یعنی همه ما یک سال از کودکی و بچگی‌مان دور می‌شویم و چه مصیبتی از این بالاتر؟ قاطی آدم‌بزرگ‌ها شدن هیچ خوشحالی ندارد. من دلم هنوز برای همان پسر بچه‌ای که با پیچ گوشتی‌اش دل و روده‌ی رادیو را بیرون می‌ریخت تا ببیند چطور کار می‌کند تنگ می‌شود.

یک سال بیشتر یعنی یک سال پیرتر شدن همه‌ی آنها که عزیزند. همه‌ی کسانی که حق ندارند پیر شوند، دستشان بلرزد و گاهی یک خاطره تکراری را دوباره تعریف کنند. آنهایی که جایی از گوشه‌ی قلبمان برای همیشه نشسته‌اند و جز با ایستادنش نمی‌شود فراموششان کرد. این سال‌های مسخره می‌آیند و می‌گذرند و من دلایل منطقی و محکمی برای خودم دارم که باید سال تحویل آدم غمگین باشد.

این هم یک بهاریه‌ با طعم همه‌ی آنچه من با خودم موقع سال تحویل فکر می‌کنم. مهم نیست، خیلی چیزهای ظریف و کوچک در این دنیا هست که فکر می‌کنیم مهم نیستند.

+ ببینید: کودکانه با صدای فرهاد


+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک