Send   Print
راستش را بخواهی باختن هم آداب دارد. سکوت می‌خواهد و شعور. کمی حس هم دردی، حس داشتن یک غم مشترک بین همه. باختن داستان خودش را دارد، داستانی که نه ساده است نه پیش پا افتاده که هر کس و ناکسی بداند یا بتواند حتا ادایش را دربیاورد. باید به چشم‌های هم نگاه کنیم و حرفی نزنیم باید بدانیم چه اتفاقی افتاده و کسی را مقصر نکنیم و برای رسیدن به این درجه باید شعورش را داشته باشیم.

خیلی از ما آداب شادی کردن و به وجد آمدن از افتخار به غرور ملی را بدانیم یا ندانیم مهم نیست فوقش با ماشین می‌رویم بیرون و بوق بوق کنان کمی نعره می‌زنیم و می‌رقصیم و می‌آییم خانه. حتا آداب همین شادی کردن درست را هم نمی‌دانیم متاسفانه. نمی‌دانیم چه وقتی چه حرفی را کجا بزنیم و کجا نزنیم. نمی‌دانیم هر چه به مغز کوچکمان رسید لزومن درست نیست می‌تواند اشتباه باشد و می‌تواند گوینده را خوار و خفیف کند طوری که دیگر کسی به صورتش نگاه نکند.

اینجور موقع‌ها من لال می‌شوم. با خودم حرف می‌زنم و خودم را خیلی راحت می‌گذارم جای آنها که دویده‌اند. آنها که ما با قدم‌هاشان دویده‌ایم. پا به پا با دریبل‌شان فریاد زده‌ایم و وقتی شوت محکم حریف را در مشت گرفت برایش هورا کشیدیم. فراموشی آیین انسان‌های کوچک است و من خودم را بزرگ می‌خواهم. من یک ثانیه حتا از بازی مقابل آرژانتین را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم و با خودم تکرار می‌کنم که باید قدرشناس آدم‌هایی باشم که به من حس افتخار دادند در هر کجای دنیا برای نود و یک دقیقه‌ی لذت‌بخش.

و حالا امروز وقتی بعضی جمله‌های سیاه را می‌خوانم دلم می‌خواهد با این آدم‌های گوینده‌ی این حرف‌ها ملیتی یکسان نداشته باشم. دلم می‌خواهد متعلق به کشور ناشناس کوچکی باشم که هیچ تیمی در هیچ جامی نداشته اما مردمی قدرشناس و فهیم دارد. دلم می‌خواهد درخت باشم یا شاید یک پرنده. هر چه هست از نوع و جنس این آدمک‌ها نباشم که شرم می‌کنم و خجالت می‌کشم.

من به عنوان یک ایرانی کوچک، از اینجا کنار اقیانوس پهناور آرام به احترام و شایسته برای این تیم دوست‌داشتنی و فراموش‌نشدنی و خاطرات لذت‌بخشی که برایم درست کردند سر تعظیم خم می‌کنم. برایشان دست تکان می‌دهم و کلاه از سر برمی‌دارم. و به خودم قول می‌دهم هیچ وقت هیچ وقت حس زیبای افتخاری که به من هدیه کردند را فراموش نکنم و برای همیشه در قلبم نگه دارم.

+ عنوان از کتابی جادویی، نوشته بیژن نجدی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
از این قرار است که خیلی وقت‌ها فکر می‌کنی بازی تمام شد و تو باخته‌ای. خیلی وقت‌ها آخر خط را با گوشت و پوستت حس می‌کنی. سال‌ها می‌گذرد و می‌بینی همان روزها بهترین تجربه‌ها را دشت کردی و پله‌ای شد برای روزهای بهتر آینده. این دنیای لعنتی و زیبای نسبیت برای هیچ چیز مفهمومی مطلق باقی نگذاشته. یک تیم می‌بازد و هفتاد میلیون برایش کف می‌زنند و عده‌ای خود را برنده‌ی انتخابات می‌کنند و کسی برایشان تره هم خرد نمی‌کند. آنها که آزادند عکسی ازشان دست کسی نمی‌بینی و آنکه ظاهرن جرمی کرده و در زندان است تصاویرش دنیا را فتح کرده حتا قبل از بازی فوتبال در یک شهر کوچک برزیل. زندگی همین است دیگر. باید این نسبیت زیبا را عمیقن باور کنیم، آنها که جز این فکر می‌کنند خیلی وقت است مرده‌اند و خود خبر ندارند.

+ ببینید: عجم، گل ایران

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
در زندگی هر انسان روزهایی هست که هیچ وقت فراموش نمی‌شوند حتا اگر آلزایمر بگیری. روزهایی که برایت انگار همین دیروزند. همین پشت این لحظه‌ای که گذشت. سرت را برمی‌گردانی تا ببینی، صداها را می‌شنوی و دلت همان حسی را پیدا می‌کند که آن لحظه داشته‌ای. فرق نمی‌کند چند سال گذشته، چند زمستان برف و یخبندان خیابان‌ها را پیر کرده یا چند بار آفتاب از پنجره روی نقش‌های قرمز قالی افتاده. هیاهو را حس می‌کنی، همهمه‌ی مردم، تصاویر اسلوموشن آنهایی که کنارت راه می‌رفتند می‌خندیدند یا بغض داشتند. فریاد‌های آن مردی که پشت سرت راه می‌رفت. نگاه آن دختری که کنارت روی زمین داغ نشسته بود. دست‌های لرزان پیرمردی که شلنگ آبش را بیرون در حیاط به چشمان متورم از گاز مردم تعارف می‌کرد.

در زندگی هر انسان آدم‌هایی هستند که هیچ وقت فراموش نمی‌شوند حتا اگر آلزایمر بگیری. آدمهایی که به تو نزدیک‌اند مثل لباس تنت. آدمهایی که می‌خواهی عکس‌شان را قاب کنی به دیوار اتاقت تا همیشه کنارت باشند. همیشه نگاهت کنند از توی قاب چوبی. آدم‌هایی که دلت می‌خواهد برایشان بایستی و تا همیشه کف بزنی. آدمهایی که خوشحالی در روزهایی در دنیا زندگی کرده‌ای که آنها هم بوده‌اند. هوایی را تنفس کرده‌ای که آنها هم کرده‌اند. آدمهایی که لازم نیست برایشان چیزی را توضیح بدهی، خودشان در سکوت همه‌ی داستان را تا ته خوانده‌اند. آدم‌هایی که برایت می‌شوند الگوی آدم بودن. که آخرش یکی مثل او بشوی، آخرش مثل او آزاده زندگی کنی. به نگاه‌های سیاه و حریص قدرت لبخندی بزنی و رد شوی.

در زندگی هر انسان حس‌هایی هست که هیچ وقت فراموش نمی‌شوند حتا اگر آلزایمر بگیری. حس‌هایی که هر وقت چشمانت را ببندی و بهشان فکر کنی می‌توانی دوباره و دوباره تجربه‌شان کنی. تازه‌اند مثل الان. حس افتخار وقتی قلبت پر از شور و غوغا می‌شود و می‌توانی پرواز کنی. حس یک درد مشترک در چشمان غریبه‌ای که نمی‌شناسی‌اش و به تو آخرین دست‌بند سبزش را تعارف می‌کند. حس یک درد و تحقیر وقتی باید همه‌ی کوچه را با سرعت برگردی. حس اعتماد کردن به غریبه‌هایی که جلوتر از بقیه خبرها را برای گروه می‌آورند. تا حالا هیچ گاه اینقدر به غریبه‌ها نزدیک نبود‌ه‌ای. حس چشمان ناآشنای دوست داشتنی‌ترین همشهری‌ها که بغض‌ تو را می‌خوانند و هر حرفی اضافه است.

+ آرشیو سرزمین رویایی: جمعه ۲۲ خرداد ۸۸، ایران ای سرای امید
+ آرشیو سرزمین رویایی: شنبه صبح ۲۳ خرداد ۸۸، بدبختی سرنوشت ایران است
+ آرشیو سرزمین رویایی: شنبه عصر ۲۳ خرداد ۸۸، بوی استبداد می‌آید
+ آرشیو سرزمین رویایی: یکشنبه ۲۴ خرداد ۸۸، از ۲۸ مرداد تا ۲۲ خرداد
+ آرشیو سرزمین رویایی: دوشنبه ۲۵ خرداد ۸۸، به کفر می‌ماند به ظلم نه
+ آرشیو سرزمین رویایی: خرداد ۸۸
+ آرشیو سرزمین رویایی: تیر ۸۸

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک