Send   Print
چشم‌هایمان را می‌توانستیم ببندیم و پشت صورت روحانی صدای میرحسین را مجسم کنیم که همان حرف‌ها را چهار سال پیش فریاد زد. چشم‌هایمان را می‌توانستیم ببنیدم و ببنیم قلب هیچ‌کس را روز روشن وسط خیابان با گلوله داغ نکردند، چشمهایمان را می‌توانستیم ببندیم و ببینیم نمردیم، زندان نرفتیم، شکنجه نشدیم، کهریزک یک خواب بود، عاشورا رویا بود، ماشینی از روی کسی عبور نکرد، نظر هیچ دیکتاتوری به یک بیمار روانی نزدیک نبود، چشمانمان را می‌توانستیم ببندیم و ببینیم اینقدر بدبخت و جدا از هم نبودیم، این صدای میرحسینه که با مشت روی میز کوبید و گفت: بنده یک فرد انقلابی هستم و اینجا دارم صحبت می‌کنم و بر اساس اعتراض به این وضعیتی که ایشون به وجود آورده دارم صحبت می‌کنم ...

+ میرحسین: بنده یک فرد انقلابی هستم و اینجا دارم صحبت می‌کنم ....
+ گوش کنید: سراومد زمستون، شقایق کمالی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

در فیلم‌های سینمایی صحنه‌ای برای همه‌مان آشناست، آنجا که یک دلداده به پای دیگری می‌افتد و ازش خواهش می‌کند که بماند. اشک می‌ریزد و ضجه می‌زند اما فایده ندارد. نمی‌دانم چرا اما در زندگی واقعی، شخصن هیچ وقت چنین صحنه‌ای را ندیدم. نمی‌دانم کجای کار دنیا ایراد پیدا کرده که اینطور راحت از هم می‌گذریم. همه امیدواریم که دوستان و دلدادگان بهتری را پیدا کنیم. به دنبال بهتر می‌دویم و از کنار کسانی می‌گذریم که شب‌های زیادی را با ما صبح کردند. زمانی به آخر خط می‌رسیم که دیگر نه ذوقی برای دل دادن برایمان مانده نه توانی برای دل بردن. اینطور آدم‌های سخت جانی شدیم ما. از خودمان می‌ترسم.

+ گوش کنید: ماه ساکت با صدای کیانا کیارس- علیرضا میرآقا

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

بیشتر که می‌گذرد پوست‌ دلت کلفت می‌شود. رابطه‌هایی که می‌آیند و می‌روند مثل قطار‌های سرگردان بی‌مقصد. دیگر کسی نمی‌تواند لبانت را از بغض بلرزاند. به همه لبخندی می‌زنی از سر هم‌در‌دی و کلاهت را از روی میز برمی‌داری و راهت را می‌کشی و می‌روی پی کارت. نه گله‌ای در کار است نه انتظاری. اینطوری است که آدم‌ها از مقابل هم رد می‌شوند اثری روی هم می‌گذارند و می‌روند سراغ بعدی. بیشتر من را یاد قمارخانه‌ها می‌اندازند. باید ببینی مهره‌ات روی کدام خانه از حرکت می‌ایستد، و آیا حالا آن وقت تو برند‌ه شده‌ای یا اینکه هر چه داشتی را برای این توقف نابهنگام باخته‌ای. اگر این‌طور نبود تمام زوج‌‌های دنیا الان با کسان دیگری بودند. با عشق‌‌های قدیمی یا دوستان بعدی. زندگی داستان غم‌انگیز این قمارخانه است.

بعد دیگر از اینکه تنها هستی نمی‌ترسی. مثل من که این روزها از تنهایی لذت می‌برم. لذتی که هم غریب است هم دوست‌داشتنی. سعی می‌کنی قدرش را بدانی. هرچند گاهی دلت با چشمان خیس‌اش بهت نگاه می‌کند و با هزار زبان بی‌زبانی می‌گوید کمبود دوست‌داشته‌شدن دارد. دلت برایش می‌سوزد خب اول، اما بعدتر سعی می‌کنی برایش کاملن واضح توضیح بدهی که این روزها آدم‌ها تو را فقط به شکل یک فرصت یا موقعیت می‌بینند و زندگی با اینجور آدمیزاد‌هایی در شان بنده نیست. امیدواری که درک کند و برود با خودش تنهایی بازی کند، اما زهی خیال باطل.

+ گوش کنید: من نوشتم بارون، سیمین قدیری

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
Lucie: Do you know why she fell in love with that jerk? Because he looked like you.

+ The Past

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک