Send   Print

آدم‌بزرگ‌های زیادی را می‌بینی که گاهی تو را به بازی می‌گیرند. و هیچ چیز غم‌انگیزتر از یک تعجب ناگهانی در ساعت هشت و یازده دقیقه‌ی شب نیست. آدم‌هایی که صحبت از فرندز می‌کنند و مثل ملاها که از صحرای کربلا مثال می‌آورند جمله‌های بامزه‌ی چندلر و فیبی و جویی ورد زبانشان است. بعد کمی عقب‌تر روی کاناپه‌ی خاکستری لم می‌دهی و با خیال راحت چایت را هورت می‌کشی و فکر می‌کنی چه خوب که پس رفاقت را می‌فهمند. اما همیشه آنطور که ما فکر می‌کنیم داستان تمام نمی‌شود. همان وقتی که انتظار داری رفاقت را نشانت دهند کلاهشان را سرشان می‌گذارند و با یک احساس روشن‌فکری تهوع‌آور چند جمله‌ی بی‌ربط سرهم می‌کنند و پشت سایه‌های خیالی‌شان ناپدید می‌شوند. نمی‌دانم چطور خیلی ناامید بنویسم: اینطوریاست. آره اینطوریاست پسر.

+ گوش کنید: روخوان، ناتور دشت

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print
بهترین خبر همین حضور توست.

+ گوش کنید: شهرزاد سپانلو. آزادی

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

شاید مشکل دنیا این باشد که هر کسی دلایل خاص خودش را دارد. آدمیزاد برای کارهایی که انجام می‌دهد احتیاج به دلیل دارد و درست کردن یک دلیل برای این موجودات کار بسیار راحتی است. کافی است چند ثانیه سکوت کند و به لبه‌ی رنگ و رو رفته‌ی میز نگاه کند. بعد ناگهان بلند می‌شود و با دلی سرشار از امید شبیه کسانی که دلیل جدیدشان را تازه پیدا کرده‌اند به طرف آشپزخانه حرکت می‌کند. به همین سادگی. شاید برای همین است که دلیل آوردن این روزها جزو پیش و پا افتاده‌ترین کارهای روزمره است. برای همین نباید از کسانی که کار احمقانه‌ای را انجام داده‌اند بپرسیم خب دلیلت چی بود؟ چون به طور قطع و یقین سکوت می‌کنند و به لبه‌ی میز نگاه می‌کنند و دلیلی احمقانه‌تر از کارش تحویلمان می‌دهند. اینطوری بهتر است وقتی رفتار بعضی‌ها را می‌بینیم به جای پرسیدن دلیلشان خودمان را از شنیدن یک جواب احمقانه معاف کنیم و فقط سکوت کنیم. راهمان را بگیریم و برویم دنبال کارمان.

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک

Send   Print

یکی از اخلاق‌های عجیب من این است که هیچ وقت تاریخ‌ها یادم نمی‌رود. خوب می‌دانم پنج‌‌شنبه شب، ۱۵ شهریور ۸۴ بود که برای اولین بار رویاهایم را اینجا نوشتم. حالا که هشت سال می‌گذرد خودم در عجبم. تقریبن هیچ کاری را در کل این ۳۳ سال زندگیم هشت سال مداوم انجام ندادم. و این رؤیاهای آبی من تنها استثناء است در این میان. حالا که به عقب نگاه می‌کنم رد پاهای خودم را روی برف می‌بینم و به بالغ شدن و رشد خودم خیره می‌شوم. گاهی‌وقت‌ها از نوشته‌های آرشیو سرزمین رویایی خوشم نمی‌آید و گاهی لذت می‌برم از اینکه خودم آن را نوشته‌ام. آدمیزاد است دیگر، تغییر می‌کند. حالا نشسته روی ملافه‌های سفید تخت چوبی‌ام، در شهری ساکت کنار اقیانوس آرام این‌ها را تایپ می‌کنم. امیدوارم روزی بتوانم برگزیده‌ی پست‌های سرزمین رویایی را در ایران یا خارج از ایران چاپ کنم.

هشت سال من نوشتم حالا شما بنویسید من بخوانم. اتاقک‌ کامنت‌ها باز است.

+ گوش کنید: دیدی که رسوا شد دلم؟ سولماز بدری

+ اگر سرزمین رویایی برایتان فیلتر است، عضو فید آن شوید.
+ سرزمین رویایی در فیس‌بوک